يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

اکبر منصوری

اکبر منصوری
شهید اکبر منصوری : فرمانده گردان سلمان فارسی(ره)لشگر8نجف اشرف (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1338 در يکي از محله هاي پايين شهر زنجان که به محله «نايب آقا» معروف است متولد شد. خانواده اش متدين و مذهبي بودند . پدر و مادرش به علت علاقه وافر به خاندان عصمت و طهارت نام کودک خردسال را اکبر نهادند و شايد تقدير اين بوده است که همچون علي اکبر درسن جواني در راه اسلام و دين حضرت پيامبر اکرم (ص) به شهادت برسد . با تربيت صحيح و پاک وعلاقه به سيد الشهداء(ع) بزرگ شد تا در آينده يار و ياور رهبر قهرمانان کربلا گردد. اکبر از کودکي در دسته جات و عزاداريها هميشه پيشرو و پيشقدم بود . روزگار سپري مي گشت و اکبر خردسال ، کم کم بزرگ وبزرگتر مي شد . در سال 1345 وارد دبستان علميه زنجان شد . در آن زمان مديريت مدرسه را شيخ منصور محاوري به عهده داشت . ايشان يکي از افراد نامي ، مذهبي ، متعهد به اسلام و روحانيت شهرستان زنجان بود و هميشه به شاگردان خود تاکيد مي کرد فرايض ديني خود را به نحو مطلوب و با دقت انجام دهند. اکبر از همان موقع با اسلام و مذهب آشنايي پيدا نمود و با توجه به موقعيت خانوادگي خود که از اسلام بهره گرفته بودند روز به روز بيشتر با مسايل مذهبي آشنا گشت . عليرغم کمبودهايي که از نظر مالي در خانواده اش بود به تحصيلات ابتدايي خود ادامه داد. در سال 1348 که هنوز يازده سال بيشتر از عمرش نمي گذشت ؛ پدرش را از دست داد. با فوت پدر ضربه سنگين و بزرگي به روح لطيف و حساس شهيد وارد شد . او با جثه اي کوچک ولي با روح بزرگ اين مصيبت گران را تحمل نمود و تحصيلات مقدماتي خود را در زنجان به اتمام رساند . بعد از آن برای ادامه تحصيل دوره بالاتر به تهران رفت . این دوران سه سال به طول انجاميد و سپس وارد هنرستان تهران شد ولي خيلي زود تصميم گرفت به شهر خود ، زنجان برگردد .او پس از کسب اجازه از مادر و برادرش در هنرستان صنعتي زنجان ثبت نام نمود و در رشته مکانيک تحصيلات خود را شروع کرد . با توجه به هوش و ذکاوتي که داشت در هنگام تحصيلات موفق بود . دوران تحصیلات متوسطه او همزمان بود باسالهاي اختناق و خفقان رژيم ستم شاهي ؛ او همچون ديگر مسلمانان ، رسالت واقعي خويش را مي دانست . به همين منظور در آن شرايط سخت و دشوار به جلسات مذهبي شهر زنجان راه پيدا کرد و در جلسات استاد شجاعي شرکت مي کرد. او توانست از هنرستان فني زنجان موفق به اخذ ديپلم گردد . زمان فراغت خويش را هيچ وقت به غفلت سپري نمي کرد . در تابستان با توجه به گرماي طاقت فرساي بندرعباس به نزد برادر خود مي رفت و در کارگاه تراشکاري مشغول کار مي شدتا هم در آمدی داشته باشد و هم در تقويت و تکميل رشته انتخابي در هنرستان موفقيت بيشتري را کسب کند . زمان به سرعت سپري مي گشت و جوانان پرشور و فعال به تدريج آماده مي شدند تا حکومت اختناق ستم شاهي را از صفحه روزگار پا ک و زمينه را براي حکومت مستضعفين فراهم کنند . اکبر منصوري از اوايل سال 1357 فعاليتهاي سياسي خود را به طور مستمر شروع کرد او در آن زمان دانشجوي اتو مکانيک بودودر سنندج تحصیل می کرد. در مبارزه مخفي خود نيز جدي و کوشا بود . هيچ کس از خانواده و دوستان او اطلاع نداشتند که او در چنان شرايط سختي با رژيم سرسپرده آمريکايي مشغول مبارزه بي امان است . او در آن برهه حساس در کردستان يک اتاق کرايه کرده بود و به همراه دوستش در آنجا به ادامه تحصيل مي پرداخت. با اوج گيري مبارزات سياسي و مذهبي مردم ايران و با تعطيل شدن دانشگاهها و مراکز علمي ، فرهنگي و صنعتي کشور ، اکبر از سنندج به زنجان مراجعت نمود و در کنار همرزمان خود در شهر زنجان به مبارزات پيگيرانه ی خود ادامه داد ، تا جايي که فردي مبارز و شناخته شده گرديد .شرایط به گونه ای بودکه در آن موقعيت ماندن او در شهرزنجان صلاح نبودو امکان دستگيري او به دست نیروهای نظامی شاه می رفت. این امراو را واداشت که پيش برادرش در بندرعباس برود . بعد از يکماه دوباره به زنجان بازگشت و به مبارزات مذهبي و سياسي خود ادامه داد و در کار خود پرشور و پرتحرک بود.مادرش می گوید : يک شب اکبر با تني غرق به خون و لباسهاي پاره ، پاسي از شب گذشته به خانه مراجعت کرد. در ابتدا فکر کردیم با کسي حرفش شده ولي وقتي از او علت را پرسیدیم ،گفت به وسيله نیروهای شاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. با ادامه مبارزات ملت قهرمان ايران و با هدایت رهبر بزرگ و عاليقدر جهان اسلام، امام خميني، طلوع فجر انقلاب اسلامي در ايران دميده شد ومردم مظلوم ايران از يوغ 2500 سال ظلم وستم شاهنشاهي آزاد گشتند.پس از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي اوتصميم گرفته بود به انقلابي که خود در آن شرکت داشت و در بازسازي مملکت ويران شده ، از خرابيهاي سلطه بیگانگان بپردازد. اما تقدير بر آن بود که شياطين کوچک و بزرگ دست به دست هم بدهند و سد راه اين سيل بنيان کن باشند .دشمنان مردم ایران اول شورشهای کردستان را به پا کردند. فرزندان انقلاب که به ياري پروردگار يکتا ،شاه را با آن همه يال و کوپال همچون تفاله اي در زباله داني تاريخ انداخته بودند ، راهي مبارزه با اخلال گران و منافقين در کردستان گرديدند. اودر سال 1358 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي زنجان گرديد و همان سال خود را به مريوان رساند و در مبارزه پيگير با دشمنان انقلاب از جان دريغ نکرد . بعد از چند ماه به زنجان بازگشت وبعداز مدتی دوباره همراه عده ديگري از رزمندگان اسلام عازم منطقه ديواندره شد .او در آنجا نيز با سعي و کوشش فراوان خود توانست فنون نظامي خود را به معرض نمايش بگذارد و از تجربيات خود که از درگيري مريوان آموخته بود در جهت سرکوبي دشمنان اسلام و ايران استفاده نماید. بعد از بازگشت از منطقه غرب کشور به علت کارداني و هوشياريش به فرماندهی ستاد امنيت شهرستان زنجان منصوب گرديد که در اين راه نيز بسيار موفق بود. دشمنان مردم ایران ودر راس آنها آمریکای جنایت کاروقتي ديدند مزدورانشان در کردستان و استانهای دیگرنتوانستند تهدید جدی در مقابل مردم وانقلاب مردمی باشندواز طرفی بني صدر خائن و همدستانش نیز نمی توانند کاري در جهت نابودی انقلاب اسلامی انجام دهند ، در سي و يک شهريور ماه 1359 بزرگترین جنگ بعد از جنگ جهانی دوم را برعلیه مردم ایران به راه انداختند. اوبا توجه به احساس مسئوليت در قبال ميهن اسلامي ، قرآن و رهبري ، پرونده تحصيلي خود را در دانشگاه مختومه اعلام کرد و ترجيح داد يکي از دانشجويان مکتب امام حسين (ع) گردد . شعله جنگ نابرابر تحميلي از سوي شيطان بزرگ بر ميهن اسلامي افروخته شد . اکبر همچون ديگر ملت ايران ، عقيده داشت که عراق تجاوز گر است و بايد تجاوز او را با يکپارچگي ، وحدت و حضور در جبهه جواب داد. عازم جبهه هاي شمالغرب ، سومار و دهلران شد. مدتی بر عليه دشمنان جنگید تا به مجروح شدنش از ناحيه صورت و فک انجاميد. بعد از اينکه او را به بيمارستان اهواز منتقل کردند ، به علت جراحت شديد به تهران عازم و در بيمارستان امام خميني بستري گرديد . پس از مدتي مداوا و استراحت از بيمارستان مرخص شد ، ولي هنوز چند ترکش در صورت و فک او به جا مانده بود ، که مي بايست به مرور زمان خارج مي شد.بعد از چند هفته بستري به زنجان بازگشتند و دوباره مبارزات خود را در جبهه ديگري آغاز نمودند. اين بار او به پست حساس فرماندهي سپاه پاسداران شهرستان خدابنده منصوب گرديد. يکي از خصوصيات اخلاقي بارز شهيد اين بود که هميشه بعد از بازگشت از جبهه هاي نبرد حق عليه باطل وقتي که صحبت از رزم و حماسه و اتفاقات جنگ به ميان مي آمد بدون هيچگونه تزوير و ريا خاطرات همرزمانش را تعريف مي کرد و نکته جالب اين بود که هيچوقت و هيچگاه از زبان او شنيده نشد که بگويد من هم کاري کرده ام ، هميشه از شجاعت و دلاوريهاي ياران و همرزمان خود تعريف مي کرد و هرگاه از او سئوال مي شد که در چه پستي مشغول فعاليت هستي و داراي چه مقامي هستي ؟ پاسخ او هميشه اين بود که من يک پاسدارم و هيچ مقامي ندارم و نمي خواهم داراي هيچ مقامي باشم ، چون مقامي که امام امت با فرمايش خود (ايکاش من هم يک پاسدار بودم) به تمام پاسداران اعطاء نمود ما را بس است. شهيد همواره به والدين و خواهران و برادر خود احترام خاصي قائل بودند و به همين منظور جهت ارج نهادن به خانواده اش و از روي ادب براي کارهايي که تصميم به اجراء مي گرفت ، هميشه مشورت مي نمود . شهيد منصوري برخوردي آرام و متين داشت . از ديگر خصوصيات وي اين بود که به مطالعه آزاد علاقه بسيار داشت . از کوچکترين فرصت به دست آمده استفاده مي کرد و به مطالعه مي پرداخت . از ديگر نظرات مهم او اعتقاد بر مساله ولايت فقيه و رهبري بود . ايشان بر مساله ولايت بسيار تاکيد داشت و اين باعث گرديده بود که تمامي وجود او و شيرين ترين کلمات او ولايت فقيه باشد . او زندگيش را فداي ولايت فقيه مي نمود و همواره پيروي از دستورات ولايت فقيه را به دوستان و آشنايان و اعضاي خانواده توصيه مي کرد. مساله ديگري که در اينجا ذکر آن لازم است ، مبارزه پيگير و بي امان شهيد با عوامل نفاق بود . در اين رابطه نخست سعي ميکرد با راهنمايي و بحث آنها را به را درست ارشاد نمايد و در صورت عدم قبول ،آنها را تحويل دست پر قدرت عدالت می داد . اين طرز برخورد با گروهکها باعث گرديده بود که ايشان به مناطق کردستان اعزام شود و در آنجا به مقابله با منا فقین بپردازد. تا پايان سال 1360 در مسئوليت فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدابنده ، مشغول انجام وظيفه بود . در اين زمان شهيد منصوري از طرف فرماندهي سپاه مرکزي جهت تحصيل در دانشگاه فرماندهي انتخاب شده بود .او چند روز ديگر بايد به تهران مي رفت تا در دانشگاه تحصيل نمايد، اما بر اسا س ضرورت بار ديگر طاقت نياورد و با اصرار زياد از فرماندهان سپاه زنجان اجازه رفتن به جبهه را گرفت . در تاريخ 7/1/1361 به همراه همرزم شهيدش حاج ميرزا علي رستمخاني به جبهه جنوب اعزام گرديد. فرماندهي گردان سلمان به عهده شهيد اکبر منصوري و فرماندهي گردان امام حسين (ع) به عهده شهيد حاج ميرزا علي رستمخاني بود . قبل از حرکت شهيد اکبر منصوري براي آخرين بار با خانواده خود در محل مزار شهداء پايين ديدار نمود . توصيه هاي خاصي به اعضاي خانواده خود کرد که اهم آن عبارت بود از اين که : هميشه در صحنه باشيد . امام عزيز را تنها نگذاريد . براي من نگران نباشيد . جان شما و جان امام ، هميشه دعاگوي امام باشيد. در آن روز حال به خصوصي داشت . اين بار به جبهه رفتن او با دفعات ديگر تفاوت داشت. صورتش پر نور شده بود و عکس العمل وي طوري بود که به نظر مي رسيد که خود را براي رسيدن به ديدار معبود يگانه خويش آماده مي کند ،راهي جبهه جنوب شد. در پادگان وليعصر(عج) دزفول اتفاقات جالبي رخ داد که از نادرترين و مهمترين حوادث جنگ به شمار مي رفت و گويا حضور بي وقفه امام زمان (عج) در جبهه هاي نور عليه ظلمت نمايان بود . در يکي از شبهاي ماه ارديبهشت 61 گردان سلمان در پادگان تازه آزاد شده کرخه مستقر بودند . يکي از برادران بسيجي از اهالي شهرستان خدابنده زنجان که تقريباً مسن بودند شب هنگام سراسيمه از خواب پرسيده و هياهو به راه مي اندازد وقتي علت را مي پرسند ، در جواب برادران مي گويد : من وجود مبارک حضرت وليعصر ، امام زمان (عج) را به چشم خود ديدم و ايشان يکپارچه سبز رنگ به من عطا نمودند و فرمودند که شما در اين عمليات پيروز خواهيد شد . من نيز همراه شما خواهم بود . سپس پارچه سبز رنگ را که هيچ شباهتي به پارچه هاي اين زمان نداشت از زير بالش آن رزمنده پير بسيجي پيدا کردند و همه تکه هايي از آن را به عنوان تبرک بردند . فرداي آن روز شهيد اکبر منصوري به اتفاق ديگر فرماندهان پادگان وليعصر پارچه را نزد امام جمعه وقت دزفول بردند و بعد از تاييد ايشان به گردان سلمان آوردند . تذکر اين نکته ضروري است که اين پارچه سبز رنگ را که از بيدق درست شده بود از اولين مرحله عمليات بيت المقدس تا مراحل ديگر و آزادي شلمچه در دست برادران گردان سلمان بود که چند ترکش کوچک نيز به آن اصابت کرد . اين پرچم هم اکنون در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ناحيه زنجان نگهداري مي شود . شهيد سرافراز منصوري يکي از فرماندهان گردانهاي عمل کننده از اولين مرحله عمليات پرشکوه و با عظمت بيت المقدس بود. عملياتي که با ادامه آن خرمشهر عزيز آزاد گشت و پشت استکبار جهاني به لرزه درآمد. عمليات افتخار آميز بيت المقدس شروع شد و رزمندگان اسلام با توکل به خداي يکتا ، داغ ننگ فتح سه روزه تهران توسط نيروهاي عراقي را به قلب صدام جنايتکار گذاشتند. اکبر منصوري که در منطقه عملياتي دارخوئين فرمانده يکي از گردانهاي نامي و مشهور عمل کننده بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره بعثيان عراق در حين انجام وظيفه مجروح و بلافاصله به بيمارستان اهواز منتقل گرديد . اما چون ترکش خمپاره در قسمت نخاع وي اصابت کرده بود معالجات پزشکي در وي موثر واقع نشد و بعد از 48 ساعت به آرزو و آرمان ديرينه خود که شهادت در راه خدا بود نائل گرديد و دنياي باقي را به دنياي فاني ترجيح داد. پيکر پاک و مطهر شيد اکبر منصوري با لباس مقدس پاسداري با مراسم با شکوهي با شرکت انبوهي از مردم شهيد پرور زنجان در حاليکه شعار « جنگ جنگ تا پيروزي » و « تاخون در رگ ماست ، خميني رهبر ماست» و « قسم به خون پاکت ، راهت ادامه دارد»؛ سر مي دادند در گلستان شهداي زنجان به خاک سپرده شد .


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.