محمد ناصر اشتری
شهید محمد ناصر اشتری : فرمانده تیپ دوم لشگر31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
به محمد ناصر مشهور بود. سال 1341 در خانواده ای فقیر ولی مذهبی در محله گونیه زنجان به دنیا آمد . در پنج سالگی به مکتبخانه ای که توسط دایی اش اداره می شد ، رفت و توانست در مدت کوتاهی روخوانی و تجوید قرآن را فرا گیرد و قرآن را قرائت نماید . از میان چهل نفر از همسالانش به مقام اول دست یافت .
دوران ابتدایی را در سال 1347 – در سن شش سالگی – در مدرسه خاقانی زنجان شروع کرد و به خاطر علاقه ای که به تحصیل داشت همیشه از شاگردان ممتاز در مدرسه شناخته می شد . آقای کیمیا قلم،یکی از معلمان نقل می کند : سوالاتی می پرسید که به سن و سالش نمی آمد . دوره راهنمایی را طی سالهای 1357 – 1354 در مدرسه راهنمایی انوری زنجان به پایان برد و دوره متوسطه را در هنرستان فنی شهید مطهری در رشته اتومکانیک شروع کرد .
از کودکی همراه با تحصیل کار می کرد و در اوقات فراغت از درس و تعطیلات تابستانی ، دست فروشی می کرد . پس از مدتی در قنادی مشغول به کار شد . در سالهای بعد به خاطر علاقه به کارهای فنی به سیم پیچی و برق کشی روی آورد .
تحصیل او در هنرستان با اوجگیری انقلاب اسلامی مردم ایران برعلیه حکومت فاسدپهلوی همزمان بود.او به صف مبارزه با رژیم پهلوی پیوست . اعلامیه های امام خمینی را پخش می کرد و با تشکیل جلسات در جهت پیشبرد انقلاب و شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ، هماهنگی های لازم را در این زمینه به وجود می آورد . برای خانواده اش عادی شده بود اورا با سرو وضع خونی وآشفته ببینند.وقتی مورد سوال قرارمی گرفت، می گفت :در تظاهرات بوده و کوکتل مولوتوف مساخته تا با آن به ماموران رژیم پهلوی حمله کند.. روزی در مقابل چشمانش یکی از راهپیمایان به شهادت رسید و او آنچنان ناراحت بود که لب به غذا نمی زد . می گفت : چگونه غذا بخورم در حالی که در مقابل چشمانم مغز جوانی را متلاشی می کنند .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری اسلامی در زنجان در آمد.بعداز آن با تشکیل بسیج به فرمان امام خمینی به عضویت این نهاد در آمد و با گذراندن آموزش نظامی در بسیج زنجان مشغول فعالیت شد . در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران جزءاولین کسانی بود که به جبهه رفت و در همان سال نیز مجروح شد . در سال 1360 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد . از زبان او نقل می کنند .
در همان اوایل جنگ پس از گذراندن دوره ی عمومی با یک گروه دوازده نفره عازم جبهه شدیم و در منطقه دارخوین مستقر گردیدیم و در عملیات شکستن محاصره آبادان مدتی در آبادان بودم و توفیق شرکت در عملیات رمضان ، بیت المقدس ، محرم و خیبر را پیدا نمودم .
او ابتدا به سمت فرماندهی گردان و مسئول اطلاعات و عملیات لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع)منصوب شد . زمانی که دکترمحسن رضایی – فرمانده کل سپاه پاسذداران انقلاب اسلامی – دیداری از مقر لشکر 17 علی بن ابیطالب داشت از مهدی زین الدین – فرمانده لشکر 17 – می خواهد که اشتری را به مقر فرماندهی سپاه بفرستند .ولی زین الدین با بیان این نکته که ما به وجود برادر اشتری نیازمندیم مانع رفتنش می شود .
پس از مدتی به سمت فرماندهی تیپ دوم لشکر 31عاشورا منصوب شد . او همواره یک قرآن کوچک و تسبیح و مهر ، تربت کربلا و یک کتابچه دعای زیارت عاشورا به همراه داشت و به کسی اجازه نمی داد به آنها دست بزند ، می گفت : مختص خودم است . نماز شب و دعای خواب او هیچ وقت ترک نمی شد . زمانی که در جزیره مجنون زیر آتش شدید دشمن بود باز هم از راز و نیاز و تلاوت قرآن غفلت نمی کرد .
ورد زبان رزمندگان شده بود که اشتری شهید آینده است . او در خاطره ای از جبهه نقل می کند :در مرحله دوم عملیات رمضان به خاطر موقعیت پیش آمده و پاتک عراقیها ناچار به تغییر موضع شدیم ؛ ولی شرایط بسیار سخت بود و امکان نقل و انتقال وجود نداشت تا اینکه یکی از رزمندگان که خدمه آرپی جی 7 بود ، پیشنهاد کرد که به او اجازه داده شود به جلو برود و با ایجاد گرد و خاک ، دشمن را منحرف کند تا رزمندگان موفق به تغییر موضع شوند .
ابتدا ما مخالفت کردیم ولی با اصرار ، این کار را انجام داد ، و خود نیز در همان جا شهید شد و ما با از خود گذشتگی او توانستیم از آن وضعیت نجات یابیم .
وزش شدید طوفان در جریان عملیات رمضان در تابستان 1361 و باران رحمت در عملیات محرم پاییز 1361 است که به کمک آن رزمندگان توانستند بدون تلفات به مواضع دشمن نزدیک شوند .
اودر پشت جبهه نیز حضوری فعال داشت و از لیبرالها خصوصا بنی صدر بسیار متنفر بود و همیشه خواستار طرد آنها از صحنه سیاسی و نظامی کشور بود. او علیه بنی صدر این جمله امام خمینی را که فرمود: هی نگویید من بلکه بگویید مکتب من را بر دیوار ها می نوشت .در سالهای 1360- 1359 که اوج فعالیت گروهک های محارب با انقلاب اسلامی بود در مبارزه مسلحانه علیه آنها شرکت فعال و موثر داشت .
در مراسم سیاسی عبادی دعای کمیل ، دعای توسل و نماز جمعه حضور می یافت و خود نیز از برگزار کنندگان چنین محافلی بود . با جمع سی یا چهل نفری از رزمندگان به طور نوبتی به منزل هم می رفتند و شام را دور هم بودند و به انجام مراسم مذهبی می پرداختند . از امور محرومین غافل نبود و حقوق دریافتی خود از سپاه را صرف آنها می کرد . حتی شبها مخفیانه به آنها غذا می رساند . پدرش نیز او را در این راه کمک می کرد .از برنامه های ثابت او در پشت جبهه ، دیدار از خانواده شهدا و رزمندگان بود و حساسیت خاصی نسبت به آنها داشت . در مواقعی که اعضای خانواده برای رفتن به جبهه به بدرقه اش می آمدند ، اجازه روبوسی نمی داد و می گفت : شاید در این جمع خانواده شهیدی باشد ، نمی خواهم آنها از دیدن این صحنه ناراحت شوند . اشتری نسبت به استفاده از بیت المال حساسیت فوق العاده ای داشت . یکی از همرزمانش نقل می کند :
زمانی که ایشان مجروح شده بود برای عیادتش به بیمارستان رفتیم وقتی فهمید که با ماشین سپاه آمده ایم ناراحت شد و ما را مورد عتاب قرار داد .
عاشق شهادت بود و در سفرهای دوستانش به مرقد مطهر امام رضا (ع)سفارش می کرد که شهادتش را از آقا بخواهند . زمانی که مجروح می شد می گفت : اگرشهید نشدم به خاطر اعمالم است و گر نه به این فیض نایل می شدم .
سر انجام در عملیات بدر که فرماندهی تیپ دوم لشگر31عاشورا را بر عهده داشت در حین عملیات از ناحیه نخاع و ریه به شدت زخمی شد . او را به بیمارستانی در اصفهان منتقل کردند . شوهر خواهرش نقل می کند :
وقتی به عیادتش رفتیم توصیه می کرد که به عیادت دیگر مجروحان نیز برویم . با این که قطع نخاع شده بود می خواست که خانواده اش از موضوع مطلع نشوند .
به علت وخامت حالش او را به بیمارستان نجمیه تهران و از آنجا به بیمارستان لقمان منتقل کردند و در بخش (سی سی یو) بستری و ممنوع الملاقات شد و پس از دو روز به شهادت رسید .پیکر شهید ناصر اشتری پس از تشییع در گلزار شهدای زنجان آرام گرفت . منبع:فرهنگ نامه جاودانه های تاریخ (زندگینامه فرماندهان شهید استان زنجان)نوشته ی یعقوب توکلی،نشر شاهد،تهران-1382
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.