مسیر جاری :
سرتیپ دوم شیخیان: سامانههای دفاعی ما از اس ۴۰۰ عملکرد بهتری دارند
شهادت سخنگوی حزب الله؛ محمد عفیف ترور شد
لحظات پر التهاب حمله صهیونیستها به ساختمان کناری تیم مستندساز ایرانی
بمباران دفتر حزب بعث سوریه در بیروت
محل شهادت محمد عفیف مسئول رسانهای حزبالله در بیروت
عکاسی که فوتبال یک روستا را جهانی کرد
بخشی از گفتوگوی سفیر جانباز ایران در لبنان با رهبر انقلاب
دیدار وزیر دفاع با رئیس ستاد کل ارتش سوریه
مخالفت نمایندگان با همزمانی انتخابات مجلس و شورای شهر
گل زیبا از وسط زمین در لیگ یک
روضه خوانی مهدی رسولی/ سلام حضرت مادر
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه یس
تلاوت آرامش بخش و دلنشین از سوره مبارکه الرحمن باصدای حسام الدین عبادی
حاج مهدی سماواتی - زیارت حضرت زهرا (س)( صوتی)
عبد الباسط عبد الصمد - قرائت سوره شمس
عبدالباسط - تلاوت زیبای سوره مبارکه حمد (صوتی)
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه واقعه
محمدباقر منصوری - روضه حضرت زهرا (س)
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه رحمن
حدیث کساء با صدای میثم مطیعی
داستان یک وقف "من یک پزشکم .."
من یک پزشکم ..همون روزایی که دانشجو بودم و پدرم بخاطر کمبود امکانات پزشکی توی شهرستانمون از دنیا رفت با خودم یه عهد بستم تا اونجا که بتونم باری از دوش بیمارا بردارم...
الان سالهاست که دو ساعت از زمانمو...
داستان یک وقف "من کلاس پنجمم..."
من کلاس پنجمم..ریاضیم خیلی خوبه..تو کلاسمون بعضی بچه ها هستن که ریاضیشون ضعیفه..خانوم معلممون میگه روزی یه ساعت وقتتو وقف بچه ها کن و بهشون درس بده...من نمیدونم وقف دقیقا یعنی چی.. ولی میدونم منظور خانوم...
داستان یک وقف "کارگاه کوچیک ما"
درسم که تموم شد با همکلاسیام یه گروه شدیم و یه کارگاه زدیم.همیشه دلم میخواست از خانومایی که نیاز به کار دارن حمایت کنم.با بچه ها مطرح کردم..همشون موافقت کردن... کارگاه کوچیک ما روز به روز وسیع تر شد و...
داستان یک وقف "رفیقم علی"
تو دوران مدرسه بهترین رفیقم علی بود.خیلی سر به راه و درسخون..وسطای سال دیگه نیومد مدرسه...فهمیدم علی بجای پدرش که معتاد و بیکار شده داره کار میکنه و خرج خونشونو در میاره... علی حیف شد با تمام استعدادی...
داستان یک وقف "جعبه مهربانی"
یادمه بچه که بودم بابام همیشه یه جعبه میذاشت کنار میوه های مختلف میذاشت داخلش..خدا بیامرزتش اسمشو گذاشته بود جعبه مهربانی
شب که میشد در مغازه رو میبست و جعبه رو میذاشت بیرون از مغازه.تو محله ما ادم کم...
داستان یک وقف "آرزوی بزرگ"
همیشه دلم میخواست یه مدرسه بسازم-یه روزی این کارو میکنم ..اما الان تا جایی که بتونم کلاسای اموزشی رایگان میذارم برای بچه هایی که توان مالیشو ندارن...حالمو خوب میکنه...
اقا اجازه این سوالو درست نوشتیم..؟
اووم...
داستان یک وقف "آموزش رایگان"
انقدرا دستم باز نیست که یه کارخونه بزنم و دست چند تا جوونو بگیرم ولی دانشمو وقف میکنم و به هرکی دنبال یاد گرفته اموزش میدم.
اقا رضا این دستگاه طسمه پاره کرددده-چیکارش کنم
خاموشش کن خاموشش کن.الان میام...
داستان یک وقف "شادی دل یه مسافر"
هر روز تو مسیر به مسافرایی بر میخورم که حس میکنم میشه کرایه نگیرم و خوشحالش کنم..
صندلی ماشینمو وقف شادی دل یه مسافر میکنم ...
پیرشی مادر-- پیاده میشم-چقدر میشه؟
مادر بجای کرایه صلوات بفرست...
_-_-_
کاری...