تشرف کربلایی کاظم ساروقی
كسي كه پس از فهميدن وظيفه، عمل به آن نمايد، از نظر روحي سنخيت و همرنگي زيادي با حضرت بقيةالله ـ ارواحنا فداه ـ پيدا مينمايد؛ كساني كه ظاهر و باطنشان يكي است و گاهي ديگران به آنها نسبت سادگي ميدهند. از اين جهت كه اينها آنچه را در درون خويش دارند، همانگونه كه هست بروز ميدهند و آشكار مينمايند و در فكر پنهان كردن آن نيستند. آري، انسان اگر ظاهر و باطنش پاك و خالص شد، فكرش نيز آلوده به خيانت و گناه نباشد، روح او رنگ الهي پيدا كرده، به صفات كماليّة حضرت وليعصر((عجل الله تعالی فرجه الشریف)) مزيّن ميشود.
چنين شخصي حتي اگر نتواند عمل نيكي يا خدمتي به مردم انجام دهد، فكرش دائماً در پي آن است و حداقل دعاي نيك ميكند. لطف امام(ع(علیه السلام)) هم به چنين انسانهايي زياد است. داستان عجيب و شگفتانگيز حافظ قرآن شدن يك مرد عامي، بيسواد، بيآلايش و سادة به تمام معني، به نام «كربلايي محمد كاظم كريمي ساروقي اراكي»، يكي از همين نمونههاست، كه هزاران نفر از مراجع تقليد، آيات عظام، دانشمندان و اقشار مختلف مردم در داخل و خارج كشور، او را عيناً ديده و آزمودهاند.
آيتالله العظمي مكارم شيرازي نقل ميكنند:
حدود چهل سال قبل، وقتي طلبة نوجواني بودم، براي تبليغ ايّام ماه محرّم، به منطقهاي در اطراف ملاير، به نام حسينآباد رفته بودم. در مجلس به من گفتند، پيرمردي اينجاست كه حافظ تمام قرآن است و داستان عجيبي دارد. او كشاورز سادهاي است كه روزي خسته و ناتوان، بعد از كار روزانه، از كنار امامزادهاي در حوالي همان منطقه عبور ميكرده، و طيّ ماجرايي، اين موهبت الهي نصيبش ميشود كه بدون هيچ سابقة قبلي حافظ تمام قرآن ميگردد. من از ماجرا خوشحال شدم و مايل بودم سؤالاتي از او بپرسم و امتحانش كنم. قرآن به دست گرفتم و او را آزمودم، ديدم يا للعجب اين مرد دهاتي بيسواد، با تسلط كامل سؤالات را پاسخ ميگويد، در حالي كه اگر كسي قيافهاش را ميديد فكر ميكرد، حتي سورة حمد و قلهوالله را به زحمت ميخواند. او ملّا كاظم و يا به تعبير ديگر «كَلكاظم» ناميده ميشد، و در آن روز هنوز در محافل علمي معروف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من هنگام بازگشت به قم، اين ماجرا را به عنوان رهآورد جالبي از اين سفر، براي دوستانم شرح دادم، و همگي تعجب كردند كه مردي در اين ظاهر، چنان تسلّط عجيبي به قرآن داشته باشد. ممكن است كسي بگويد حافظة او بسيار قوي است و مثلاً سالها زحمت كشيده و آن را حفظ كرده و الآن هم مرتباً ميخواند كه يادش نرود، در حالي كه چنين نبود. ولي پيدا كردن فوري آيات، بلكه نشان دادن بيوقفه، آنهم نه از روي يك قرآن معين كه دربارة آن تمرين داشته باشد، بلكه از قرآنهاي كاملاً مختلف چاپي، خطي، ريز و درشت، امري نيست كه بتوان از طريق عادي تفسيري براي آن پيدا كرد. بعد از مدتي، بعضي از علاقمندان، او را به قم دعوت كردند و آوازة او همه جا پيچيد. خدمت مراجع و آيات بزرگ هم چون آيتاللهالعظمي بروجردي رسيد و طلّاب در مدرسة فيضيّه مثل پروانه اطراف وجود او را ميگرفتند، و اگر كسي از دور اين منظره را ميديد، تعجب ميكرد كه اين مرد سادة دهاتي با همان لباس محلّي، در ميان اين جمع طلاّب، چه ميگويد. گاهي بعضي از طلّاب چند جمله از آيات مختلف قرآن را از سورههاي متعدّد گرفته، با هم تلفيق ميكردند و ميگفتند: كلكاظم! اين آيه در كدام سوره است؟ او خندهاي ميكرد و ميگفت: ناقلاگري ميكني؟ جمله اوّل در فلان سوره و قبل و بعدش اين است، جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعد آن چنين است و همچنين جملههاي ديگر. از حفظ قرآن مهمتر، اين بود كه يافتن آيات از روي قرآن، براي او همچون آب خوردن بود، و هر قرآني را ـ اعمّ از چاپي يا خطيّ ـ به او ميدادي و ميگفتي: «كل كاظم! فلان آيه را بياور» مثل استخاره كردن با قرآن كه قرآن را باز ميكنند، باز ميكرد و آيه در يكي از دو صفحه مقابل بود.
آيتالله خزعلي كه خود حافظ قرآن و نهجالبلاغه و صحيفة سجّاديه ميباشند، نيز در ملاقات خود با او، دو آيه را كه در كلمات با هم اشتراك داشتند، ضميمه كرده، پشت سر هم خوانده، محلّ آن را از او ميپرسند، (يكي آية 67 انعام و ديگري آية 88 سوره ص)، بدين ترتيب: «لكن بنا مستقر و سوف تعلمون و لتعلمن بناء بعد حين». بلافاصله در جواب ميگويد: اين دو آيه، از دو جاي قرآن است: يكي سورة انعام و ديگري از سورة ص. كسي حرف واو را در كاغذي پشت سر هم، به اين صورت: «وو» يك واو را به قصد «ولاالظالين» و ديگري را به قصد «زيد و عمرو و ...» نوشته و به كربلايي كاظم نشان داد. گفت: يكي واو قرآن است و ديگري از غير قرآن. گفتند: كربلايي كاظم! از كجا تشخيص دادي؟ گفت: «يكي نور داشت و ديگري نداشت».
آيتالله محسني ملايري ميگويد: كربلايي كاظم، بسيار كندذهن و يك ماه رمضان در ملاير ميهمان من بود و به مسجد ميآمد. هر چه كردم دعاي سيروز رمضان را ياد بگيرد نتوانست ولي به معجزة امام((علیه السلام)) تمام قرآن را مستقيماً و معكوساً تند و سريع بدون هيچ توقفي ميخواند. مرحوم آيتالله العظمي بروجردي(رحمت الله علیه) ايشان را خواستند و من او را به قم نزد آن مرحوم فرستادم و ايشان هم او را آزمايش و امتحان نمودند و او چندي در منزل حاج سيّد اسماعيل علوي رئيس فرهنگ آن روز قم بود. همه روزه فرهنگيان و اهل علم با او ملاقات و از او سؤال ميكردند. يكي از علمايي كه او را ديده ميگفت: اگر كسي اعتقاد به دين و خداوند نداشت، كافي بود دو سه روزي با كربلايي كاظم معاشرت ميكرد، تا با ديدن اين معجزة عجيب، به خداي متعال، قيامت، انبيا، و ائمه((علیه السلام)) و به قرآن كريم معتقد شود.
آيتالله خزعلي ميگفتند: «من بعد از فوت كربلايي كاظم متوجه شدم كه به او اسرار آيات و باطن قرآن را هم تعليم داده بودند. يعني اگر كسي براي شفاي مرض ناعلاج، پيدا شدن گمشده، طيالارض و مانند اينها از او سؤال ميكرد، او با قرآن جواب ميداد. مثلاً به او گفته شد فلاني بسيار مقروض است و از شما تقاضاي دعا دارد. در جواب گفته بود من جز قرآن چيزي بلد نيستم. به او بگوييد آية «و من يتّقالله يجعل له مخرجاً» تا آخر را تا ده روز فلان تعداد بخواند تا انشاءالله قرضش ادا شود. ولي نبايد به كسي بگويد كه اثرش از بين ميرود.
و اما اصل داستان و ماجرا را آن گونه كه جناب آقاي محمد شريف رازي و ديگران نوشتهاند چنين است كه، كربلايي محمد كاظم گفت: ماه رمضان بود كه از سوي آيتالله حائري(رحمت الله علیه) يك مبلّغ مذهبي به روستاي ما آمد و ضمن سخنرانيهاي خويش، دربارة نماز، روزه، خمس، زكات و ... بحث كرد و گفت: «هر مسلماني حساب سال نداشته باشد و حقوق مالي خويش را ندهد نماز و روزهاش صحيح نيست».
من به خانه رفتم و به پدرم1گفتم: «شما چرا زكات اموالت را نميدهي؟» گفت: «پسرجان! اين حرفها را از كجا ميگويي؟» گفتم: «اين روحاني كه از قم آمده ميگويد: اگر كسي حقوق مالي خويش، هم چون زكات را ندهد مالش حرام است». پدرم گفت: «او براي خودش ميگويد». من گفتم: «با اين وضع، من ديگر در خانة شما نميمانم» و به حالت قهر به قم رفتم. پس از مدتي، پدرم كسي را فرستاد و مرا به روستا بازگردانيد، و باز هم بحث ما ادامه يافت. من اصرار داشتم او زكات مال خويش را بدهد، او هم ميگفت: «اين فضوليها به تو نميرسد». تا آنكه بار ديگر من خانة پدر را بر سر اين موضوع ترك كردم و به تهران رفتم، و آنجا مشغول كار شدم و پدرم باز كساني را فرستاد و مرا به روستا بردند.2
درگيري ما ادامه يافت و با خيرخواهي سالخوردگان روستا، پدرم حاضر شد مقداري زمين و بذر آن را به من واگذار كند تا من به طور مستقل به كار كشاورزي بپردازم و مستقل زندگي كنم. او پذيرفت و يك قطعه زمين بزرگ با هشت بار گندم را به من واگذار كرد. من بيدرنگ، نيمي از گندم را به فقرا دادم و نيم ديگرش را كشت كردم و خداي متعال، بركتي داد كه در آنجا بينظير بود. محصول را برداشتم و به شكرانة لطف خداي متعال با بينوايان نصف كردم و بسيار به فقرا و مستمندان كمك ميكردم، و دوست داشتم هميشه يار و مددكار مردمان ضعيف و مستضعف باشم. از اين روي ما همواره بيشتر از زكات معمولي در راه خدا انفاق مينموديم و خداوند هم بركت زيادي به آن ميداد. تا آنكه يك روز تابستان كه براي خرمنكوبي به مزرعه رفته، و گندمها را جمع كرده بودم، هرچه منتظر شدم بادي نيامد و آسمان كاملاً راكد بود. بالاخره مجبور شدم به طرف ده برگردم. در بين راه يكي از فقراي ده، به من رسيد و گفت: امسال چيزي از محصولت را به ما ندادي؛ آيا ما را فراموش كردهاي؟ گفتم: خير، خدا نكند كه من فقرا را فراموش كنم، ولي هنوز نتوانستهام محصول را جمع كنم و اين را بدان كه حقّ تو محفوظ است. او خوشحال شد و به طرف ده رفت، ولي من دلم آرام نگرفت. به مزرعه برگشتم، و مقداري گندم با زحمت زياد جمع كردم و براي آن مرد فقير برداشتم، و قدري هم علوفه براي گوسفندانم درو كردم و چند ساعت بعد از ظهر، يعني حدود عصري بود كه گندمها و علوفهها را برداشته، به طرف ده به راه افتادم. قبل از آنكه وارد ده بشوم، به باغ امام زادة مشهور به هفتاد و دو تن رسيدم. من روي سكوي در امامزاده براي رفع خستگي نشستم و گندمها و علوفهها را كناري گذاشتم و به طرف صحرا نگاه ميكردم. ديدم دو نفر جوان كه يكي از آنها بسيار با هيبت و خوش قد و قامت بود، با شكوه و عظمت عجيبي به طرف من ميآيند. لباسهاي آنها عربي بود و عمّامة سبزي به سر داشتند. وقتي به من رسيدند، سلام كردم، پاسخ مرا با محبت دادند. همان آقاي با شخصيت اسم مرا بردند و گفتند: كربلائي كاظم! بيا با هم برويم فاتحهاي در اين امامزاده براي آنها بخوانيم من گفتم: آقا، من قبلاً به زيارت رفتهام و حالا بايد براي بردن علوفه به منزل بروم. فرمودند: بسيار خوب اين علوفهها را كنار بگذار و با ما بيا فاتحهاي بخوان. من هم اطاعت كردم.
من فكر كردم كه آنان راه امامزاده را بلد نيستند، امّا هنگامي كه حركت كرديم ديدم آنان جلوتر ميروند. ابتدا امامزاده شاهزاده حسين را زيارت كرديم. آنان سورة حمد و قلهوالله را خواندند، و من چون سواد نداشتم به همراه آنان ميخواندم و صندوق را نيز ميبوسيدم، و دور ميزدم، ولي آنان چنين نميكردند و تنها ميخواندند. سپس از آنجا بيرون آمديم تا به امامزادة ديگري كه هفتاد و دو تن ميگفتند رفتيم. در آنجا دو امامزاده به نامهاي امامزاده جعفر و امامزاده صالح دفناند و يك قسمت هم به نام چهل دختران معروف است. باز هم من دور ميزدم و قبر را ميبوسيدم اما آنان باز هم فاتحه ميخواندند.
همان آقاي با عظمت رو به من كردند و فرمودند: «كربلايي كاظم! پس چرا چيزي نميخواني؟» گفتم: آقا من سواد ندارم.
گفتند: « نگاه كن به آن كتيبه، ميتواني بخواني». نگاه كردم، كتبهاي ديدم كه نه پيش از آن ديده بودم و نه بعد از آن ديدم. نگاه كردم، ديدم به خط سفيد و پر نوري اين آية شريفه نوشته شده بود:
إنّ ربّكم الله الّذي خلق السّموات و الأرض في ستّة اياّم ثمّ استوي علي العرش يغشي اللّيل و النّهار يطلبه حثيثاً و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّراتٌ بأمره ألا له الخلق و الأمر تبارك الله ربّ العالمين... إنّ رحمة الله قريبٌ من المحسنين.3
پروردگار شما، خداوندي است كه آسمانها و زمين را در شش روز ( = شش دوران) آفريد، سپس به تدبير جهان هستي پرداخت، با (پردة تاريك) شبها روز را ميپوشاند، و شب به دنبال روز، به سرعت در حركت است، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد، كه مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان) از آن او (و به فرمان او) است. پر بركت (و زوالناپذير) است خداوندي كه پروردگار جهانيان است... رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.
آيه را خواندم، آنگاه جلوتر آمدند، و دست خويشتن را از پيشاني تا سينهام كشيدند، و سورة حمد را خواندند و به چهرة من فوت كردند و همة قرآن را در سينة من نهادند. من صورتم را برگرداندم كه به آنها چيزي بگويم. ناگهان ديدم كسي آنجا نيست، و از آن آقايي كه تا همين لحظه دستشان روي سينة من بود خبري نيست، و ديگر از آن نوشتهها هم كه روي سقف بود چيزي وجود ندارد. در اين موقع دچار ترس و رعب عجيبي شدم، و ديگر نفهميدم چه شد، يعني بيهوش روي زمين افتاده بودم. هنگامي به خود آمدم كه ديدم شب فرا رسيده است. برخاستم، جريان را فراموش كرده بودم. و در بدنم احساس خستگي عجيبي مينمودم. خودم را سرزنش ميكردم كه مگر تو كار و زندگي نداري، آخر اينجا چه كار ميكني؟ بالاخره از امام زاده بيرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوي ده حركت كردم. در بين راه متوجه شدم كلمات عربي زيادي بلد هستم. ناگهان به ياد تشرّفي كه روز قبل خدمت آن آقا پيدا كرده بودم افتادم. باز ترس و رعب مرا برداشت. ولي زود خودم را به منزل رساندم. اهل خانه خيلي مرا سرزنش كردند كه تا اين موقع شب كجا بودي؟ من چيزي نگفتم و علوفه را به گوسفندان دادم و صبح زود آن گندمها را به در خانة آن مرد مستمند بردم و به او دادم و بدون معطّلي به نزد پيشنماز محل، آقاي حاج شيخ صابر عراقي رفتم، و داستان خودم را از اول تا به آخر گفتم. آقاي عراقي به من گفت آنچه را ميداني بخوان. من آنها را خواندم. او ساعتها مرا امتحان كرد. نخست سورة رحمان را پرسيد، بعد سورة يس، مريم و سورههاي ديگر قرآن را. من از هر كجا پرسيد، از حفظ و بدون كوچكترين لغزش همه را تلاوت كردم. سپس قرآن را بوسيدم. و آقاي عراقي به مردمي كه آنجا بودند، گفت: مردم كاظم درست ميگويد، او مورد لطف قرار گرفته است. مردم بر سر من ريختند و لباسهايم را به عنوان تبرّك بردند، و اگر او مرا در خانة خود و اتاق زن و بچهاش نبرده بود، مردم ده، گوشت بدن مرا نيز به عنوان تبرّك ميبردند. آقاي صابر عراقي به زحمت مردم را از خانه بيرون كرد و به من گفت: كاظم اگر جان خودت را دوست داري شبانه از اين محل برو. در غير اين صورت به عنوان تبرّك به دست مردم آسيب خواهي ديد. گفتم: خرمن و گوسفندانم را چه كنم؟ گفت، من دستور ميدهم آنها را حفظ و جمعآوري كنند و پولي هم به من داد و شبانه به ملاير آمدم. آنجا نيز مردم قصه مرا براي آقاي سيّد اسماعيل علوي بروجردي كه از علماي ملاير بود گفتند و ايشان تشريف آوردند و با من ملاقات كردند و با اصرار مرا بردند، جلسهاي تشكيل دادند و قصة مرا براي شخصيتهاي ملاير نقل كردند. آنها مرا بسيار آزمايش و امتحان نمودند و همه تعجّب ميكردند.
آري اين بود جريان عجيب و ماجراي استثنايي كربلايي كاظم. علما و آيات بزرگ از حوزة علميّة قم و نجف و شهرهاي ديگر او را امتحان مينمودند. آيتالله العظمي آقاي صدر (رحمت الله علیه) كه يكي از دو وصيّ مرحوم آيتالله العظمي حائري يزدي بودند، پس از آزمايش و امتحان او فرمودند: «نميدانم در واقع چه عملي مورد قبول درگاه الهي است، زيرا من كه سيّد و ذريّه پيامبر((صلی الله علیه وآله)) هستم و سالها درس خوانده و در اوامر الهي هم كوتاهي نكرده و نواهي و مناهي را هم ترك نمودهام، به اين فيض نرسيدهام، ولي اين پيرمرد بيسواد مورد عنايت واقع شده و حافظ قرآن گرديده است».
مرحوم آيتالله العظمي سيّد محمد حجت كوهكمرهاي(رحمت الله علیه) كه از مراجع حوزة علميّة قم بودند، نسبت به اين حافظ قرآن محبّت و عنايت مخصوص داشتند و هر گاه ايشان را ميديدند احترام نموده، او را معجزة ولايت ميدانستند، و به ايشان مساعدت و كمك مالي ميكردند و حافظ قرآن هم از غير ايشان پولي قبول نميكرد.
آيتالله حاج شيخ جعفر سبحاني فرمودند: روزي طرف عصر وارد مدرسة فيضيه شدم ديدم كربلايي كاظم كنار باغچة مدرسه نشسته و جمعي از او سؤال ميكند. من هم رفتم و آيهاي از سورة «والصافات» و سورة «ص» را پرسيدم فوراً جواب داد. پس از او خواستم آيه را نشان دهد و قرآن كوچك بغليام را به دست او دادم! فوراً يك قبضه را گرفت و گفت: بفرما، و آيه در همان صفحه بود.
هم چنين شهيد نوّاب صفوي ـ رهبر فدائيان اسلامـ او را امتحان نموده، كلماتي از قرآن را با نهجالبلاغه تركيب كرده، خواندند و گفتند: اين آيه در كجاست؟ كربلايي كاظم فوراً كلمات قرآني را نشان داد و گفت: اينها از قرآن است، ولي آنها قرآن نيست. پرسيدند: چگونه تشخيص ميدهي؟ گفت: قرآن نور دارد و ميدرخشد...
پس او را با خود به تهران برد و روزنامهنگاران كيهان، اطلاعات، تهران مصور و خواندنيها را دعوت كرد و با آنها با وي مصاحبهاي به عمل آورد و در جرائد آن روز منتشر نمودند. پس چون عازم مشهد مقدس شدند، وي را با خود به مشهد بردند و هنگامي كه در شهرهاي سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار و نيشابور مورد استقبال مردم قرار گرفتند، آن شهيد بزرگوار، وي را معرفي ميكردند تا مردم با ديدن اين معجزة حضرت وليعصر((عجل الله تعالی فرجه الشریف))، دين و ايمانشان تقويت شده، ارادة ايشان در عمل كردن به دستورات دين و مبارزه با طاغوت قويتر گردد. در مشهد به مهديّة مرحوم حاج آقا عابدزاده وارد ميشوند و همان روز علما، فرهنگيان و ديگر مردم ميآيند و از حافظ قرآن دربارة آيات قرآن، سؤال ميكنند. آيتالله سيّد هبةالدين شهرستاني كه مقيم بغداد بودند در سفر به مشهد مقدس، در راه بازگشت در شهر كنگاور با حافظ قرآن برخورد و پس از امتحانات بسيار او را با خود به عراق بردند. علما و حافظان قرآن ـ از شيعه و اهل سنت ـ را جمع و با او تذكره نمودند و همگي ضمن ابراز تعجّب آن را امري عجيب ميدانستند. در كربلا در منزل آيتالله ميراز مهدي شيرازي، حضرات آيات آيتالله حاج سيّد ابوالقاسم خويي و حاج سيّد هادي ميلاني و ديگران اجتماع و هر سؤالي از قرآن از ويكردند، بدون تأمل و به صورت دقيق پاسخ ميگفت. امير كويت از ايشان دعوت رسمي نمود و پس از رفتن او به كويت، امير كويت تقاضاي اقامت او را نمود تا كاخي را با همة امكانات در اختيار او گذارده تا طلابي كه قرآن را حفظ ميكنند در نزد او مشغول باشند ولي علماي عراق اين امر را صلاح ندانستند و ايشان به عراق و بعد به ايران و قم بازگشت.
سرانجام كربلايي كاظم كريمي ساروقي در سال 1378 ق. در روز تاسوعا در سن 78 سالگي در قم فوت كرد و در قبرستان نو مدفون گرديد. خداي متعال او را رحمت كند.
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن
به رخت نظاره كردن، سـخن خدا شنيدن
پيامها و برداشتها
در آيات بسياري از قرآن كريم، از كتاب الله تعبير به نور شده است. گرچه اين نور، نور ظاهري نيست، ولي چه بسا براي كساني كه داراي چشم بصيرتند نور آن تجلّي كند و در مقابل چشمان آنان تلألؤ نمايد. شما ميتوانيد به اين آيات مراجعه نماييد: (البته كلمة نور در بعضي از اين آيات تأويلات ديگري هم دارد). سورة مائده آية 15، آية 44 و آية 46؛ سورة اعراف آية 157؛ سورة تغابن آية 8؛ سورة نسا آية 174؛ سورة انعام آية 91؛ سورة شوري آية 52.
قرآن كريم علاوه بر آنكه خود نور است، هادي انسان به سمت نور هدايت هم هست:
كتابٌ أنزلنا إليك لتخرج النّاس من الظّلمات الي النّور.5
قرآن مجيد داراي ظاهر و باطن يا بطوني است كه همة آنها مورد ارادة پروردگار است. و با توجه به آن بطون است كه گفته ميشود قرآن كريم، حاوي همه علوم است و علم هيچ تري و خشكي در آن فروگذار نشده است:و لا رطبٍ و لا يابسٍ الّا في كتابٍ مبينٍ.
و بسياري از اسرار جهان تكوين و تصرفاتي كه بعضي انسانها در زندگي يا جهان هستي مينمايند در همان بطون آيات نهفته است؛ به گونهاي كه اگر از آن بطون و اسرار آگاه بوديم، لذت و شوق و نشاط همراهي با قرآن براي ما كمتر از لذت، شوق و نشاط مجالست با حضرت وليعصر((علیه السلام)) نبود.
در اينجا توجه شما را به يك روايت جلب ميكنم:
جابر ميگويد، از امام باقر((علیه السلام)) دربارة تفسير بخشي از قرآن سؤالي نمودم و امام((علیه السلام)) جواب دادند، سپس بار دوم كه سؤال كردم امام((علیه السلام)) جواب ديگري به من دادند. پس گفتم قربانتان گردم، شما ديروز جواب ديگري غير از اين جواب در همين مسئله به من داديد. پس حضرت فرمودند: «اي جابر به درستي كه براي قرآن باطني و براي باطن آن باطن ديگري است، (نيز) آن ظاهري دارد و براي اين ظاهر، ظاهر ديگري است. اي جابر هيچ چيز دورتر از عقول مردم نسبت به تفسير قرآن نيست. به درستي كه (گاهي) اول آيهاي دربارة مطلبي و آخر آن پيرامون مطلب ديگري است در حالي كه قرآن كلام پيوستهاي است كه به معاني گوناگوني در آن توجيه و تصرف ميشود».6
خواندن قرآن از آخر به اول، همراه با سرعت و دقّت، پيدا كردن آيات قرآن با يك بار باز كردن قرآن، آگاهي از اسرار قرآن در عين بيسواد بودن، نور داشتن كلمات قرآن در ميان عبارات عربي كه با نيّت غير قرآني نوشته شده است، دانستن تعداد آيات، كلمات و حروفهاي هر سوره و آگاهي از اينكه هر كدام از حروف چندمين آنهاست، همة اينها از اموري است كه جز براي حاملان قرآن يعني معصومين((علیهم السلام)) ميسور نيست.7 و ايشان هستند كه ميتوانند همة اين امور را با يك دست كشيدن به سينه و يا بدون آن در يك لحظه، به سينة كسي كه مصلحت بدانند منتقل نمايند. پروردگار متعال حفظ قرآن كريم را به جاي آنكه بين دو جلد آن بداند در سينههاي اهل بيت((علیهم السلام)) ذكر كرده است.
بل هو آياتٌ بيّناتٌ في صدور الذّين اوتواالعلم.8
امام باقر((علیه السلام)) اين آيه را تلاوت نمودند و فرمودند: به خدا كه، خداوند نفرمود قرآن آيههايي است بين دو كتف (ميان و جلو) من. راوي پرسيد: آنها چه كساني هستند؟ امام((علیه السلام)) فرمودند: «چه كسي را انتظار داري غير از ما باشد».9
انفاق مال در راه خداوند متعال و كمك به مستمندان و فقرا، تأثير زيادي در ترقّي انسان و لطيف نمودن روح انفاق كننده دارد. اميرالمؤمنين((علیه السلام)) ميفرمايند: «خوشا به حال كسي كه زيادي از مالش را انفاق مينمايد، و زيادي از كلامش را امساك ميكند».10 پس در واقع كسي كه انفاق ميكند قبل از آنكه نياز جسمي فقير را برطرف كند، نياز روحي خويش را دارد تأمين مينمايد.
قرآن كريم ميفرمايد: « و ما تنفقوا من خيرٍ فلأنفسكم».11
و امام باقر((علیه السلام)) فرمودند: «كسي كه از انفاق نمودن در مسير رضايت الهي خودداري ورزد، خداوند متعال او را به چند برابر انفاق كردن در راه ناراحتي الهي مبتلا ميگرداند».
در زيارت اموات و امامزادگان، با روح آنها ارتباط برقرار ميكنيم و روح آنها هم اين سعة وجودي را دارد كه در هر كجا باشند، به اذن پروردگار جواب ما را بدهند. بنابراين اگر بر فرض، جسم آن ميّت يا امامزاده در آن مكان مدفون نباشد، باز ما ميتوانيم از روح آنها استمداد كنيم. البته اگر جسم آنها در آن مكان موجود باشد، باعث بركت مكان و در نتيجه استفادة بيشتر روحي براي زيارت كننده ميشود. به اين حديث از امام اميرالمؤمنين علي((علیه السلام)) توجه بفرماييد:اموات خود را زيارت كنيد زيرا كه آنها از زيارت شما خوشحال ميشوند. و بايد هر مردي حاجت خويش را نزد پدر و مادر خود جستجو كند بعد از آنكه براي آن دو، دعاي خير نمايد.12
دانستن حروف الفبا و يا حتي آگاهي داشتن به چند زبان خارجي، انسان را عالم نميكند، بلكه اينگونه سواد ظاهري ميتواند مقدمهاي براي فهم علوم حقيقي باشد، چنانكه ميتواند مقدمهاي براي انحراف فكري و اخلاقي و عملي شخص گردد. از طرفي ديگر ممكن است انسان، بدون سواد ظاهري به واسطة ارتباط با عالم و مجالس آنها عالم به علوم واقعي باشد. البته اگر كسي هم سواد ظاهري و هم دانا بودن به حقائق جهان و دين را توأم نمايد، نورٌ علي نور دارد.
آگاه شدن به سرّ، بركت زيادي بيش از آنچه كه فكر ميكنيم دارد. امام صادق((علیه السلام)) در وصيت به فرزندنشان ميفرمايند: «كسي كه علم علني را يادگيرد و علم سرّ را ترك كند، هلاك ميشود و سعادتمند نميگردد. و بدانكه علم سرّ اعطايي از طرف خداوند متعال است نه تكلّفي كه با زحمت به دست آيد. ولي بايد توجه داشت كه انسان با تلاش نيكويي كه به عنوان مقدمه انجام ميدهد زمينه را در وجود خويش فراهم ميكند تا خداوند متعال او را به وسيلة علم سرّ اكرام كند و آن مقدمات سه نكته است:1. بغض دنيا را داشتن، 2. شناسايي افراد صالح و خدمت به آنها، 3. محكم كردن امر زندگي براي مرگ؛ يعني آمادگي كامل داشتن براي مردن».13
غذاي حلال تأثير فراواني در حافظة انسان دارد. در زندگاني كربلائي كاظم حافظ قرآن آوردهاند كه هر گاه غذاي حرامي را ميخورد، مثلاً جايي دعوت ميشد كه طعام خمس داده نشده جلو او ميگذاشتند، بعد از خوردن متوجه ميشد كه حافظة او نسبت به آيات قرآن، دارد از بين ميرود. لذا بلافاصله انگشت در حلق خود ميانداخت و همه آن غذاها را بيرون ميريخت تا دوباره حافظهاش به جاي اوليّهاش برگردد. مرحوم آيتالله صفوي قمي(رحمت الله علیه) ميگفتند: من او را به خانة خويش دعوت كردم و اطعام نمودم و از اين كه استفاده نمود و آن را بيرون نريخت، حليّت طعام خويش را امتحان كردم.
تحريف در قرآن به معني اضافه شدن كلمه يا حرفي يا حذف آن، به هيچ وجه وجود ندارد. و اين مطلب علاوه بر آنكه دليلهاي متعددي دارد و كتبي هم در اين زمينه نوشته شده است، توسط خواندن كربلائي كاظم نيز قابل اثبات است. زيرا او قرآن را به همين كلمات، آيات و حروفي كه موجود است تلاوت ميكرده است. در حالي كه اين تلاوت به واسطه انتقال قرآن از ولياللهالاعظم ـ ارواحنا فداه ـ به سينة او بوده است.
البته قابل توجه است كه بعضي كلمات قرآن را با اعراب ديگري ميخوانده است؛ بدون آنكه حروف آن كلمه تغيير كند. و اين به خاطر اختلاف قرائت قراء سبعه و غير آنان است كه يك كلمه را گاهي به چند اعراب تلاوت ميكردند و براي هر اعرابي، يك معنايي را هم توجيه مينمودند. مؤسس اين اختلاف و
آنان خيانت بزرگ، به طور عمده مخالفين اهلبيت((علیه السلام))اند، براي حفظ مريدان خويش، آيات را گاهي با اعراب ديگري تلاوت ميكردند و آنها را سرگرم مينمودند. گرچه در صدر اول اسلام قرائت اصلي قرآن براي مردم معلوم بود اما به مرور زمان كمكم اختلاف قرائات باعث فراموشي قرائت اصلي شد و امروزه به عنوان يك معضل به اين مسئله نگاه ميشود. البته غالب مراجع قرائت نوشتة قرآن فعلي را كافي ميدانند و خواندن آن را در نماز و غير آن جايز ميدانند.
يكي از علما ميگفتند، از كربلائي كاظم آية 131 سوره «والصافات» را پرسيدم و او اين گونه خواند: «سلامٌ علي آل يس» در حالي كه در قرآنهاي فعلي غالباً اين گونه نوشته است: «سلامٌ علي اِل يس». البته روايت هم در تأييد خواندن كربلايي كاظم وجود دارد. چنانكه عالم ديگري ميفرمودند: كربلايي كاظم آية 53 سورة يس را اينگونه خواند: «قالوا يا ويلنا مِنْ بعثِنا من مرقدنا» در حالي كه در قرآنهاي فعلي اين گونه است: «قالوا يا ويلنا مَنْ بَعَثَنا من مرقدنا».
و باز بنده به روايت در ذيل آيه مراجعه كردم و تأييد قرائت كربلائي كاظم را از زبان معصوم((علیها السلام)) نيز يافتم.
با خون دل نوشتم نزد امام نامه
انّي رأيت دهراً من هجرك القيامة
دارم من از فراقت در ديده صد علامت
ليس الدّموع عيني هذا لنا العلامة
گفتي ملامت آمد از كثرت حديثش
والله ما رأينا حبُّاً بلا ملامةٍ
پرسيدم از خبيري حال امام گفتا
في بعده عذابٌ في قربة السّلامة
با دشمنان مگوييد سرّش من آزمودم
من جرّب المجرّب حلّت به النّدامة
گرچه امام فرض است بهر هدايت خلق
والله ما قبلنا من غيرك الامامةً
اي فيض در وصالي ميكوش تا تواني
حتي تذوق منه كأساً من الكرامة
(فيض كاشاني)
پي نوشت :
1. بعضي از بزرگان گفتهاند به ارباب و مالك ده گفته بود.
2. بعضي چنين نوشتهاند: تقريباً سه سال به عملگي و خاركني در دهات ديگر براي امرار معاش كار ميكردم، يك روز كه مالك ده از محل زندگي من مطلع شده بود، براي من پيغام فرستاد كه من توبه كردهام و خمس و زكاتم را ميدهم، و دوست دارم به ده برگردي و در نزد پدرت بماني.
3. سورة اعراف(7)، آيات 54 تا 56.
4. من اشتري شيأً من الخمس لم يحذره الله، اشتري مالا يحلّ له.
5. سورة ابراهيم(14)، آية 1، و به همين مضمون آية 91 سورة انعام(6).
6. قدمه چهارم تفسير صافي از مرحوم فيض كاشاني.
7. در زيارت جامعه خطاب به ائمه اطهار(ع) ميگوييم: «و حملة كتاب الله».
8. سورة عنكبوت(29)، آية 49: ولي اين آيات روشني است كه در سينة دانشوران جاي دارد.
9. تفسير صافي، ذيل آيه و اصول كافي.
10. بحارالانوار، ج 96، ص 117.
11. سورة بقره(2)، آية 272.
12. بحارالانوار ج 78، ص 173 و به همين مضمون در ص 320 و وسائلالشيعه، ج 6، ص 25.
13. ديوان حيران، آيتالله ميرجهاني، ص 135. مولف كتاب ديوان حيران بعد از ذكر حديث و قصيده زيبايي توضيح روايت را ذكر فرمودهاند.
/س