آلوین تافلر آثاری را در زمینه آینده به رشته تحریر درآورده که اولین آنها اثر پرنفوذ شوک آینده است که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. تافلر دائما نگرانی خود را نسبت به آینده تعلیم و تربیت اظهار داشته، و این متن خاص در ابتدا به همین موضوع اختصاص داده شده است. تافلر میل داشت به آینده به عنوان مبحثی که در مدارس و در تمام سطوح آموزشی مطرح است، نگاه کند. هر چند تافلر در کتاب موج سوم بر این دیدگاه تأکید می کند که مقدار زیادی از تعلیم و تربیت کودک در آینده ابتداء در محیط خانه صورت خواهد گرفت، اما او از نفوذی که مدارس امروزه دارند و راههایی که می توان با تغییر دادن آنها تفکر آینده نگری را ترغیب و ترویج کرد، کاملا آگاه است.
 
 تمام نظام‌های آموزشی، از تصور ما نسبت به آینده مایه می گیرد؛ از این رو اگر تصور ما از آینده یک جامعه، با واقعیت موجود آن منطبق نباشد، نظام آموزشی آن جامعه راه خیانت به جوانانش را در پیش گرفته است. افراد یک قبیله سرخپوست را در نظر بگیرید که قرنهای قرن بر روی رودخانه ای مشغول کرجی راندن بوده اند. در خلال این مدت، اقتصاد و فرهنگ قبیله، به ماهیگیری و محصولاتی که با آب همین رودخانه به بار نشسته و همچنین ساختن کرجی و ابزار مربوط به آن وابسته شده است. چون روند رشد تحولات تکنولوژیک در چنین جامعه ای بسیار گند است، جنگ یا شیوع بیماری و دیگر بلایای طبیعی، ضرب آهنگ زندگی افراد قبیله را چندان مختل نمی کند. از  این رو، برای یک قبیله، داشتن تصوری معقول از آینده خویش کار چندان مشکلی نیست؛ زیرا تفاوت فاحشی بین امروز و فردا دیده نمی شود؛ و دقیقا بر اساس همین تصور است که نوع آموزش و پرورش تعیین می شود. تا آن جا که من اطلاع دارم، با این که قبیله ها مدرسه ای ندارند، اما از برنامه ای آموزشی برخوردارند که شامل مجموعه ای از مهارت ها، آداب و رسوم و مناسک مذهبی می شود. به عنوان مثال، پسران یاد می گیرند که چگونه مانند پدرانشان پوست درخت را تراشیده و در تنه آن حفره ایجاد کنند. در چنین نظامی، تکلیف معلم معلوم است. کار او تنها حفظ و انتقال دانشی است که از گذشتگان به ارث رسیده و به کار آیندگان می آید. حال در نظر بگیرید پانصد مایل آن طرف تر، کسانی در کار ساختن سد بزرگی بر روی رودخانه باشند که می تواند آب رودخانه را خشک کند و افراد قبیله بی خبر از همه چیز، همان شیوه‌های سنتی معمول را دنبال کنند. در چنین شرایطی، چه اتفاقی برای افراد قبیله رخ خواهد داد؟
 
طبیعی است که ناگهان تصور افراد قبیله از آینده، یعنی مجموعه تصوراتی که افراد قبیله رفتارشان را بر مبنای آن تنظیم کرده اند، به هم می ریزد، زیرا دیگر فردا تکرار امروز نیست. سرمایه گذاری قبیله در تربیت فرزندان و آماده کردن آنان برای زندگی در فرهنگی مبتنی بر رودخانه نیز کاری عبث و بیهوده است؛ زیرا تصور اشتباه از آینده، برنامه های آموزشی را به امری موهوم و بی ربط تبدیل می کند.
 
ما در حال حاضر در چنین وضعیتی قرار داریم، اما تنها تفاوت این است که ما امروز با دست خودمان در حال ساختن سدی هستیم که در آینده بین ما و فرهنگمان خواهد ایستاد. تا کنون هیچ فرهنگی این چنین با تحولات سریع تکنولوژیکی، اجتماعی، اطلاعاتی و روانی مواجه نشده و این در حالی است که دم به دم بر سرعت تحولات نیز افزوده می شود و ما شاهد آنیم که در جوامع مجهز به تکنولوژی پیشرفته، ساختارهای کهنه صنعتی فاقد کارآیی لازمند و نمی توانند بار تحولات جاری را بر دوش بکشند.
 
هنوز اکثر رهبران سیاسی ما به اسطوره حیات ابدی جامعه صنعتی ایمان دارند و درست شبیه ریش سفیدان قبیله که زندگی در حاشیه رودخانه را ابدی می دانستند، تصور می کنند که وجوه اصلی نظام اجتماعی کنونی، بدون هیچ کم و کاستی در آینده نیز به حیات خود ادامه می دهد و بیشتر متخصصان تعلیم و تربیت نیز، حتی آنانی که خود را منشأ تحول قلمداد می کنند، بی هیچ تردیدی اسطوره مورد نظر را باور کرده اند. از آنها قادر به درک این مسأله نیستند که افزایش سرعت تحولات تکنولوژی، ساختار خانواده، ازدواج و طلاق، میزان جابه جایی، تقسیم کار، شهرنشینی، مناقشات قومی و درگیری شبه فرهنگها و روابط بین الملل، فردا را متفاوت از امروز رقم خواهد زد. از این رو، هیچ کوششی برای فهم تمدن فراصنعتی و انتقال این شناخت به دانش آموزان به عمل نمی آورند. در نتیجه، بیشتر مدارس، کالجها و دانشگاهها مبنای آموزش خود را بر این اصل گذارده اند که دنیای فردا چندان برای ما نا آشنا نخواهد بود، حداکثر رونوشتی است بزرگ تر از حال، و دیگر هیچ.

اما من معتقدم که این نظر، فریبی بیش نیست و هیچ مؤسسه آموزشی، تا وقتی که تمام اعضایش از هیأت مدیره و کارمندان با سابقه گرفته تا تازه واردها (البته به غیر از دانش آموزان) تصور خویش از آینده را مورد تجزیه و تحلیل انتقادی قرار ندهد، نمی تواند اهداف ملموسی را پیش رو داشته یا کار قابل توجهی انجام دهد؛ زیرا برخورد انتقادی با تصورات ما از آینده، به یک دیدگاه مورد توافق جمعی می انجامد که در تصمیم گیریهای آن مؤسسه، نقش مهمی ایفا خواهد کرد. در جوامع بدوی، در ذهن پدری که به پسرش می آموزد چگونه از تنه درخت کرجی بسازد، تصوری از زندگی آینده پسرش نقش بسته است و چون گمان دارد فردا رونوشت امروز و امروز رونوشت دیروز است، تصورش از آینده به اندازه تصور او از حال، غنی، دقیق، جامع و رو به سامان است؛ چرا که در حقیقت، دید او از آینده و حال یکی است. اما وقتی تغییرات به وقوع می پیوندد، این تصور نه تنها منسوخ جلوه می کند، بلکه به دلیل این که امکان هرگونه تحول بنیادی را منتفی می داند، منجر به عدم سازگاری نیز می شود.
 
درست مانند اجدادمان، متخصصان آموزش و پرورش نیز به تصوری از جامعه آینده نیاز دارند. اما این تصور نباید لزوما تصوری درست یا تصوری نهایی باشد و اساسا نمی تواند چنین باشد. هیچ تضمینی وجود ندارد، زیرا در کل، هر تصوری از جامعه آینده که ایستا و کامل در نظر گرفته شود، گمراه کننده است. بنابراین، برای طراحی نظامهای آموزشی فردا یا حتی امروز، به چیزی بسیار پیچیده تر از یک تصور کلیشه ای از آینده احتیاج داریم. تصور ما باید مجموعه ای از تصورات پی در پی و به تبع آن، آینده های ممکن باشد، آینده هایی آزمودنی و به غایت متفاوت. البته این تصورات نباید به مثابه واقعیت مطلق و خدشه ناپذیر آینده تلقی گردد. آینده ممکن یکی نیست، چندتاست و به انتخاب ما از بی نهایت گزینه بستگی دارد. علاوه بر این، ابزارهای ما برای تشخیص آینده های ممکن یا محتمل، هنوز بسیار ابتدایی است. بدیهی است برخی از خط مشیهای موجود، از دیگر موارد بحث برای توسعه مناسب تر است. از این رو، تنها با وضوح بخشیدن به تصور ذهنی مان از آینده است که می توان اهداف ملموسی را مد نظر قرار داد و دنبال کرد و نوع مهارت و تواناییهای انسانی و ساختارهای رشد و توسعه ای را که به آن نیازمندیم، دریافت.
ادامه دارد..
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 316-319، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387