گابریل مارسل، اگزیستانسیالیست مذهبی فرانسوی، پیرامون تجربه مسیحی نسبت به «ذهنیت» یا «حضور» دیگران مطلب نوشته است؛ با حضور یا «شخصیت» نباید به صورت شیء برخورد شود، بلکه باید به عنوان یک همنوع و شاید موافق با مضمون قاعده طلایی به آن نگریست. مفهوم شخصیت شباهت‌هایی با مفهوم «من - تو» مارتین بابر دارد. همچنین، این مفهوم به دو اصطلاح سارتر یعنی وجود برای خود (شخصیت) و وجود در خود شباهت دارد. ولی مارسل با ویژگی‌ها و ضرورت‌های روابط اجتماعی قرابت بیشتری دارد. مارسل اضطراب و انتخاب «بی اساس» را می پذیرد و می گوید هر چند اعتقاد شخصی در معرض شک و سؤال قرار دارد، اما کاملا مجزا از دیگران نیست و باید نسبت به «حضور» دیگران شرح صدر داشته باشد.
 
متفکران مسیحی مانند پل تیلیشا Paul Tillich  طبیعت انسان را با همه ابهام‌هایش بررسی کرده اند. تیلیش این سؤال را مطرح می کند که انسان در «دوران اضطراب» چه کاری را باید انجام دهد. پاسخ وی این است که در مقابل سرنوشت، مرگ، بی معنایی و ناامیدی، باید «شجاعت بودن» داشته باشیم. «شجاعت بودن» بر اعتقاد به خدا در هر جا که خدا از صحنه محو شده استوار است و این اعتقاد متضمن ایمانی است که شک کارساز، آن را سست کرده است. بنابراین، به منظور کسب ایمان، شجاعت به مشخصهای ضروری برای مؤمن تبدیل می شود. تأثیر اگزیستانسیالیسم بر مسیحیت جدید چشمگیر است. این فلسفه پرتو جدیدی بر ابعاد عرفانی دین انداخته، تأکید بر جنبه مادی حیات را کاهش داده، و به افراد بسیاری کمک کرده تا دین را بیشتر یک تعهد شخصی و اعتقاد درونی تلقی کنند.
 
حتی بعضی منتقدان این سؤال را طرح کرده اند که آیا اگزیستانسیالیسم را باید یک فلسفه دانست؟ مطمئنا این رویه فکری به شیوه سنتی نظام دار نیست، ولی با این حال قویة ادعای آن دارد که فلسفه ای به شیوه سقراطی است. دقیقا همان طور که سقراط، با عذاب دادن وجدان و ضوابط اخلاقی آیینها، «خرمگس» آتن بود، اگزیستانسیالیستها هم به بررسی زندگی شخصی و ترک عقیده های بی مایه و رفتار غیر متعهدانه فرا می خوانند.
 
ادموند هوسرل  Edmund Husserl (۱۸۵۹ - ۱۹۳۸م) در موراویای چکسلواکیه به دنیا آمد و در مدارس و دانشگاههای اتریش و آلمان تحصیل کرد. اگر چه وی به اخذ دکترای ریاضیات نایل آمد، ولی پس از تحصیلات زیر نظر فرانس برنتانو به فلسفه تمایل پیدا کرد. او فلسفه را در دانشگاههای متعددی از جمله گوتینگن و فریبرگ تدریس کرد. واژه پدیدارشناسی  قبلا از سوی کانت و هگل به کار رفته بود؛ اما کاربرد امروزی این واژه به منظور نام بردن از روش فلسفی خاص، به طور کلی به هوسرل باز می گردد.
 
هوسرل تحت تأثیر کانت و هگل قرار داشت، اما کار خود را به عنوان ابتکار بدیعی نسبت به کار آن دو نفر ارزیابی می کرد، شبیه انتظاری که دکارت از فلسفه داشت و می خواست آن را بر بینشی فراتر از امکان تردید، مبتنی نماید. هدف هوسرل در مهمترین کتابش به نام اندیشه‌های این بود که با استفاده از پدیدارشناسی، فلسفه را به یک علم محض علمی که با علوم طبیعی و رفتاری تفاوت دارد) تبدیل کند. در علوم رفتاری آنچه را هوسرل تز «دیدگاه طبیعی» نامید، یعنی این نکته که برداشت شخص متفکر کاملا با محیط یا رفتار آشکار مأنوس است، بحث می شود. بنابراین، در علم سنتی فرض بر این است که بیرون از فکر بشر یک دنیای مستقل وجود دارد. در مقابل، هوسرل می خواست پیرامون نخستین شهود اشیای بیرون مطالعه کند. به عبارت دیگر، او می خواست پیرامون اولین ادراک آگاهانه ما نسبت به اشیا پیش از آن که معنا یا تفسیری را به آنها نسبت دهیم، مطالعه کند. محدوده تحقیقات وی عبارت بود از سطح پیش ادراکی آگاهی یعنی داده های ابتدایی و بلافصل اگاهی. پس پدیدار شناس تلاش می کند «نخستین تجربه» یا اولین مورد آگاهی را، پیش از آن که آموخته ها و پیشداوری های خود را برای درک معانی فرعی به کار برد، بشناسد. فراخوانی هوسرل برای بازگشت به خود اشیا به معنای برگشتن به این دادهای ابتدایی و بلافصل آگاهی است.
 
به نظر هوسرل اگر روش پدیدارشناختی به دقت به کار رفته جامه عمل بپوشد، فلسفه را به روشی غیر سنتی، علمی خواهد کرد. رآلیسم علمی سنتی به ما می آموزد که ما بازاهای تجربه - چوبها، سنگ‌ها و حتی وقایع زندگی - دقیقا همان چیزهایی هستند که هستند؛ یعنی مستقل از برداشت ذهنی. این واقعیت» بیرون از آگاهی است و چه بسا با توصیف دقیق روش علمی درک یا به آگاهی وارد شود. با این حال، هوسرل می گوید که توصیفهای علمی به واقع اموری انتزاعی است که از روش شناسی علمی به دست آمده وی چنین استدلال میکند که این توصیفها از نوع برداشت ذهنی اولیه نیست.
 
 در نتیجه، اگر می خواهیم تجربۀ ذهنی اولیه را درک کنیم، باید «کاهش پدیدارشناختی» را به اجرا بگذاریم، به این معنا که باید مفروضات و پیشرفتهای فرهنگی را که علم سنتی فقط بخشی از آن است، کنار بگذاریم یا در یک طبقه جداگانه قرار دهیم و به برداشت فوری و ابتدایی بازگردیم. فلسفه هوسرل از جهات بسیار، نوعی اید آلیسم متعالی است. وی نظر دکارت مبنی بر این که فکر میکنم پس هستم» را که عقیده ای اید آلیستی راجع به تفکر ذهن گرایانه است، پذیرفت و آن را به من متعالی یعنی ذهنی که حالتهای طبیعی را پشت سر می گذارد و با وجود مطلق مواجه می گردد، تبدیل کرد. عقیده او مبنی بر طبقه بندی دنیای فرهنگی نشان دهنده همین نکته است. از طرف دیگر، در تفکرات وی یک دید رآلیستی نیز دیده می شود، چرا که پدیدارشناسی او را می توان نوعی تجربه گرایی یعنی تلاش برای دستیابی به معنا از طریق تجربه آگاهانه دانست.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص399-396، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387