از آنجا که یکی از رسالت‌های درس تاریخ، کمک به دانش آموز در جهت شناخت و حل بهتر مسائل جامعه می باشد، برقراری ارتباط با مسائل جامعه از جمله اصولی است که در محتوای درس تاریخ باید در نظر گرفته شود. این اصل با نظر به ارتباط تعلیم و تربیت با نیازها و مسائل در نظر گرفته شده است. ارتباط دانش فرد با نیازها و مسائل وی موجب می شود که در جریان تعلیم و تربیت، هم در شاگرد و هم در معلم، انگیزه ایجاد شود. همچنین این ارتباط برخی رخنه‌های موجود در فرایند تعلیم و تربیت، از جمله شکاف میان نظر و عمل و نیز رخنه میان آموزش و پژوهش را پر خواهد کرد. برقراری این ارتباط موجب می شود که دانش آموز نسبت به فراگیری درس تاریخ احساس نیاز کند و خود، به عنوان عنصری فعال در فرایند یادگیری مداخله و مشارکت ورزد. این مشارکت فعال، یادگیری را برای دانش آموز دلپذیر ساخته و منجر به یادگیری پایدار و مفید می شود.
 
این اصل در انتخاب محتوا به صورت انتخاب محتواهای نزدیک تر به مسائل دانش آموزان و یا ارتباط دادن رخدادهای دوردست تاریخی با مسائل مذکور و تأکید بر ‌جنبه‌های مشترک آنها‌‌ با مسائل جامعه محقق می شود. به طور مثال، به نظر می رسد نحوه برخورد حکومت‌های مختلف با پیشرفت‌های علمی روز که در حال حاضر نیز به عنوان مسئله ای مهم به شمار می رود، یکی از مسائلی است که می تواند محتوا را به دغدغه‌های امروزین نزدیک تر سازد. این دغدغه می تواند در مطالعه دور‌ه‌های مختلف تاریخی به صورت موضوعی محوری مورد توجه قرار گیرد. بیان تاریخ وقایعی از گذشته که مشابه وقایع زمان دانش آموز است نیز می تواند وی را فعال تر کند. به طور مثال، بیان شرایط اروپا در رنسانس می تواند به گونه‌ای صورت پذیرد که در آن، نحوه برخورد مردم اروپا با علم، داستان فاصله گرفتن آنها‌‌ از دین و کلیسا و اعتماد و گرایش شدید به سمت علم و جریان جایگزینی دین با دانش بشری بیان شده و این شرایط با وضعیت فرهنگی زمان حاضر کشور مقایسه شود و دانش آموزان به بررسی مشابهت‌ها و اختلاف‌های این دو وضعیت تاریخی بپردازند. در این حالت، مطالعه اوضاع تاریخی رنسانس می تواند ابعاد تازه ای از وضعیت فرهنگی زمان حال را برای دانش آموزان مطرح سازد و همچنین آنها‌‌ را در یافتن راهکارهایی برای معضلاتی از این دست یاری کند. به همین دلیل، دانش آموزان اینگونه بررسی تاریخی را با علاقه بیشتری دنبال خواهند کرد و به گونه‌ای فعال با آن مواجه خواهند شد.
 

تحلیل انتقادی در بررسی‌های تاریخی

 تاریخ علمی انسانی است و با ارزش‌ها و باورهای انسانی در آمیخته است. بررسی تاریخی از این جهت، متضمن نقد و ارزیابی ارزش‌ها و باورهای هر جامعه در مقاطع مختلف تاریخی است زیرا همین ارزش‌ها و باورها، به نحوی با شکست‌ها و موفقیت‌ها و با طلوع و افول جوامع و تمدن ها مرتبط است. شناخت دقیق تر تاریخ و نیز درس گرفتن از آن، در گرو تحلیل انتقادی آن است. بنابراین آنچه در این قسمت بیان می شود، ادامه اصل پیشین در جهت برقرار کردن ارتباط گذشته با وضع کنونی جامعه است. در عین حال، این اصل به شناخت حقایق تاریخی که پیش از این بیان شد نیز ارتباط می یابد.
 
اما چگونه می توان به این نگاه ارزیابانه و انتقادی پرداخت؟ در فصل سوم، از سنت گرایی تحولی سخن گفتیم. این منظر می تواند ارزیابی و انتقاد تاریخی را فراهم آورد. بر اساس سنت گرایی تحولی در تاریخ بشر، اموری دوام می آورند، ریشه می دوانند و سنت می شوند و امور دیگری زایل می شوند و به فراموشخانه تاریخ سپرده می شوند.
 
آنچه سنت می شود، خود نیز همچنان در معرض تحول ها و تغییرها قرار دارد، اما بار دیگر در غربال تاریخ، عناصری از سنت ها زایل می شوند و عناصری پایدار می مانند، همچنان که سنت‌هایی برای همیشه می میرند و سنت‌هایی بار دیگر احیا می شوند. این بیان حاکی از آن است که تاریخ، سیری ثابت و رو به بالا را طی نمی کند بلکه افت و خیز و مرگ و احیا در آن وجود دارد.
 
نگریستن به تاریخ از منظر سنت گرایی تحولی، امکان بازشناسی ثبات و تغییر در ارزش‌ها و باورها را فراهم می آورد و این خود، متضمن نگرشی انتقادی است. اموری که زایل می شوند، ارزش محدود منطقه ای دارند، چنانکه امور پایدار، حاکی از ریشه ای عمیق و ارزشی اساسی در حیات آدمی است. همچنین سنت‌هایی که می میرند و به فراموشی سپرده می شوند، در مقابل سنت‌هایی که همواره پایدارند یا پس از مرگی موقت، بار دیگر احیا می شوند، حکایت از ارزش‌های متفاوت آنها‌‌ در زندگی آدمی دارند. بر همین قیاس، می توان جوامعی را که به سنت‌های پایدار بیشتر راه یافته اند‌ قابل ستایش دانست، چنانکه جوامعی را که به سنت‌های میرا چنگ زده بودند، قابل نکوهش دانست.
 
سنت گرایی تحولی در ارتباطی ژرف با فلسفه تاریخ قرار دارد. درحالی که سنت گرایی تحولی، با جریان رخدادهای تاریخی نزدیک تر است و صبغ های شبه تجربی دارد، فلسفه تاریخ، به قطب نظری نزدیک تر است و نگاهی تلسکوپی به تاریخ دارد. اما در نهایت، ارتباط ژرف آنها‌‌ به این صورت آشکار می شود که سنت گرایی تحولی، بیشتر به پاسخ این سؤال می پردازد که چه اموری پایدار می مانند و چه اموری زایل می شوند و فلسفه تاریخ، بیشتر به این سؤال پاسخ می دهد که چرا اموری پایدار می مانند و اموری زایل می شوند.
 
پیش از این به فلسفه تاریخ در اند‌یشه اسلامی ‌اشار‌ه‌هایی صورت گرفت. بر این اساس، خداوند در کار خود، سنت‌هایی دارد، به این معنا که قواعد ثابتی را در جریان تاریخ بشر به کار می گیرد که برحسب آن، اموری که زوال پذیرند به زوال سپرده می شوند و اموری که امکان بقا و پایداری دارند، ابقا می شوند. از سوی دیگر، زندگی آدمیان نیز سنت‌هایی دارد که به صورتی تحولی پیش می رود و چنانکه گفته شد، در آن چیزهایی زایل می شوند و چیزهایی پایدار می مانند و از آنچه زایل شده، چیزهایی احیا می شود.
 
این دو دسته سنت الهی و بشری بر هم انطباق دارند، به این صورت که خداوند سنت‌های میرای بشری را به دست مرگ می سپارد و سنت‌های ماندنی را حیات می بخشد.
 
محتوای درس تاریخ می تواند با اتخاذ دیدگاه سنت گرایی تحولی، گونه‌ای انتقادی بیابد. بر این اساس، باید با تکیه بر ‌جنبه‌های زایل شده و پایای جوامع پیشین، به ارزیابی آنها‌‌ نیز پرداخت و نشان داد که چگونه و چرا جامعه ای در بستر تاریخ اعتلا یافت یا رو به انحطاط نهاد. گونه شبه تجربی سنت گرایی تحولی، بار دانشی مناسبی با درس تاریخ دارد. اما این که زبان وحدت گرایانه در فلسفه تاریخ را نیز باید به صورت صریح در محتوای درس تاریخ به کار گرفت یا آن را به مقام و موقع دیگری که حاکی از وحدت گرایی است موکول نمود، مسئله ای است که در فصل سوم، پیشنهادی در مورد آن صورت گرفت. بر اساس این پیشنهاد، نگاه کثرت گرایانه، متناسب با هر علمی، مفاهیم و شیو‌ه‌های معینی را ایجاب می کند، در حالی که نگاه وحدت گرایانه، در سطحی فراتر، همه پدیده‌ ها را برحسب مفهوم و شیوه واحدی مورد بحث قرار می دهد. بررسی تاریخ از منظر سنت گرایی تحولی، نگاهی کثرت گرایانه متناسب با تاریخ و معطوف به رخدادهای تاریخی است. از سوی دیگر، فلسفه تاریخ در دیدگاه اسلام می تواند وحدت گرایانه باشد که در آن، خدا بر فراز تاریخ بشر، و نیز بر فراز طبیعت استقرار دارد؛ اوست که قومی را از صحنه خارج می کند، قوم دیگری را جایگزین آنها‌‌ می گرداند، جنگ‌ها را به جریان می اندازد، و در یک کلام، تاریخ، صحنه فعل خداست و هرچه در آن رخ می دهد، نشانی از او دارد. چنان که در فصل سوم مطرح شد، نگاه وحدت گرایانه به جهان مشتمل بر طبیعت، جامعه و تاریخ خود می تواند جایگاهی فراتر در ساختار برنامه درسی داشته باشد و در قالب فعالیت مستقلی قرار گیرد و در عین حال برحسب نگاه کثرت گرایانه در هر درسی، متناسب با فضای آن، از مفاهیم و روش‌های ویژه‌ای سخن به میان آید.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی‌ ایران، جلد دوم، خسرو باقری،صص185-182، شرکت انتشارات علمی‌ و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389