شوق مي از بهار گل‌اندام تازه شد

شاعر : صائب تبريزي

پيوند بوسه‌ها به لب جام تازه شدشوق مي از بهار گل‌اندام تازه شد
آغوش‌سازي طمع خام تازه شداز چهره‌ي گشاده‌ي سيمين‌بران باغ
اميد من به بوسه و پيغام تازه شدزان بوسه‌هاي‌تر که به شبنم ز گل رسيد
از چشمک شکوفه‌ي بادام تازه شدميلي که داشتند حريفان به نقل و مي
از آ ب تلخ مي جگر جام تازه شداز نوبهار، سبزه‌ي مينا کشيد قد
از روي گرم لاله‌ي گلفام تازه شدداغي که به به خون جگر کرده بود دل
هنگامه‌ي مکرر ايام تازه شدشب از شکوفه روز شد و روز شب ز ابر
زين‌سان که از بهار در و بام تازه شدحاجت به رفتن چمن از کنج خانه نيست
کز نوبهار طبع تو ايام تازه شدصائب ترا ز سردي دوران خزان مباد