زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد

شاعر : صائب تبريزي

زان موم بينديش که عنبر شده باشدزان سفله حذر کن که توانگر شده باشد
زان قطره مجو آب که گوهر شده باشداميد گشايش نبود در گره بخل
از روز ازل آنچه مقدر شده باشدبنشين که چو پروانه به گرد تو زند بال
گر توبه‌ي من سد سکندر شده باشدموقوف به يک جلوه‌ي مستانه‌ي ساقي است
سهل است اگر دامن ما تر شده باشدجايي که چکد باده ز سجاده‌ي تقوي
از گوهر اگر گوش صدف کر شده باشدخواهند سبک ساخت به سر گوشي تيغش
طفلي که بدآموز به مادر شده باشدزندان غريبي شمرد دوش پدر را
زان تيغ حذر کن که به خون تر شده باشدلبهاي مي‌آلود بلاي دل و جان است
ويران شد آن باغ که بي‌در شده باشدهر جا نبود شرم، به تاراج رود حسن
صائب لب ناني که به خون تر شده باشددر ديده‌ي ارباب قناعت مه عيدست