شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس

شاعر : صائب تبريزي

مي‌شوي ديوانه، از دامان آن صحرا مپرسشرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس
معني پوشيده را از صورت ديبا مپرسنقش حيران را خبر از حالت نقاش نيست
شبنم افتاده را از عالم بالا مپرسعاشقان دورگرد آيينه‌دار حيرتند
حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرسحلقه‌ي بيرون در از خانه باشد بي‌خبر
سرگذشت سنگ طفلان از من شيدا مپرسبرنمي‌آيد صدا از شيشه چون شد توتيا
ديگر از آغاز و از انجام کار ما مپرسچون شرر انجام ما در نقطه‌ي آغاز بود
عاشقان را از سرانجام دل شيدا مپرسگل چه مي‌داند که سير نکهت او تا کجاست
روز ما را ديدي، از شبهاي تار ما مپرسپشت و روي نامه‌ي ما، هر دو يک مضمون بود
گر نخواهي بيخبر گردي، خبر از ما مپرسنشاه‌ي مي مي‌دهد صائب حديث تلخ ما