نه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم

شاعر : صائب تبريزي

که بر بي‌حاصلي مي‌لرزم و بسيار مي‌لرزمنه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم
ز بيم چشم بد بر ديده‌ي بيدار مي‌لرزمز بيخوابي مرا چون چشم انجم نيست پروايي
درين ميخانه بر هر کس که شد هشيار مي‌لرزمبه مستي مي‌توان بر خود گوارا کرد هستي را
ز بس بر خويشتن از سردي بازار مي‌لرزمبه چشم ناشاسان گوهرم سيماب مي‌آيد
نسيمي گر وزد بر طره‌ي دلدار مي‌لرزمبه زنجير تعلق گر چه محکم بسته‌ام دل را
به آب روي خود چون ساغر سرشار مي لرزمنه از پيري مرا اين رعشه افتاده است بر اعضا
به هر جانب که مايل گردد اين ديوار، مي‌لرزمز بيکاري، نه مرد آخرت نه مرد دنيايم
چو آب از ديدن آن سرو خوش رفتار مي‌لرزمبه صد زنجير اگر بندند اعضاي مرا صائب