دو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم

شاعر : صائب تبريزي

به خاطر آنچه مي‌گرديد، شد يکجا فراموشمدو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم
شدم خاک و نشد آن قامت رعنا فراموشمنمي‌گردد ز خاطر محو، چون مصرع بلند افتد
غم امروز چون انديشه‌ي فردا فراموشمچه فارغبال مي‌گشتم درين عالم، اگر مي‌شد
من از خواري، به پيش چشم، از دلها فراموشمز چشم آن کس که دور افتاد، گردد از فراموشان
ندانستم شود برخاستن از جا فراموشمسپند او شدم تا از خودي آسان برون آيم
نخواهد شد هواي عالم بالا فراموشمز من يک ذره تا در سنگ باشد چون شرر باقي
من آن کورم که رهبر کرده در صحرا فراموشمنه از منزل، نه از ره، نه ز همراهان خبر دارم
ولي از ديدنش مي گردد استغنا فراموشمبه استغنا توان خون در جگر کردن نکويان را
که در خاک فراموشان کند دنيا فراموشمنيم من دانه‌اي صائب بساط آفرينش را