يارب آشفتگي زلف به دستارش ده

شاعر : صائب تبريزي

چشم بيمار بگير و دل بيمارش دهيارب آشفتگي زلف به دستارش ده
دلي از سنگ خدايا به پرستارش دهتا به ما خسته دلان بهتر ازين پردازد
سر چو خورشيد به هر کوچه و بازارش دهچاک چون صبح کن از عشق گريبانش را
دستش از کار ببر، راه به گلزارش دهاز تهيدستي حيرت زدگان بي‌خبرست
شمع بالين ز دل و ديده‌ي بيدارش دهسرمه‌ي خواب ازان چشم سيه مست بشو
به کف آيينه‌اي از حيرت ديدارش دهتا مگر با خبر از صورت عالم گردد
کز نکويان، به خود اي عشق سر و کارش دهنيست از سنگ دلم، ورنه دعا مي‌کردم
اي خداوند يکي يار جفا کارش دهصائب اين آن غزل مرشد روم است که گفت