چشم خونبارست ابر نوبهار زندگي

شاعر : صائب تبريزي

آه افسوس است سرو جويبار زندگيچشم خونبارست ابر نوبهار زندگي
دل منه بر جلوه‌ي ناپايدار زندگياعتمادي نيست بر شيرازه‌ي موج سراب
خرج بيش از دخل باشد در ديار زندگييک دم خوش را هزاران آه حسرت در قفاست
چون گل رعنا خزان و نوبهار زندگيباده‌ي يک ساغرند و پشت و روي يک ورق
کز نسيمي رخنه افتد در حصار زندگيچون حباب پوچ، از پاس نفس غافل مشو
آنچه آمد پيش ما از رهگذار زندگيخاک صحراي عدم را توتيا خواهيم کرد
چيست حال خضر يارب زير بار زندگيسبزه زير سنگ نتوانست قامت راست کرد
نعل بيتابي در آتش جويبار زندگيدارد از هر موجه‌اي صائب درين وحشت‌سرا