ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست *** هر شربت عَذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده ی گریان *** تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود *** زین سیل دمادم که درین منزل خواب است
معشوق عیان می گذرد بر تو ولیکن *** اغیار همی بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید *** در آتش رشک از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم *** دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت *** کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظر باز *** بس طور عجب لازم ایام شباب است
1.ای یار!ما آنچنان از خیال تو مستیم که به شراب توجهی نداریم.آری ما با یاد تو مستیم و احتیاجی به شراب نداریم؛ به خم بگویید که به فکر خود باشد و به دنبال کار خودش برود؛ آری ما مستی خود را از خیال یار می گیریم و دیگر به میخانه نمی رویم و اگر میخانه ها خراب هم شوند، باکی نیست.
2.شراب بهشتی، بی حضور معشوق، هر قدر هم که خوش و گوارا باشد، برایم عذاب آور و مایه ی رنج است.آری اگر معشوق نباشد، هیچ لذت و شیرینی وجود ندارد.
3.دریغا که معشوق رفته و روزگار شادکامی پایان یافته است و سیل اشک از چشمانم جاری است و باز نمودن زیبایی های آن دوران دیگر ممکن نیست؛ مثل این است که کسی روی سطح آب بخواهد تصویری بکشد.
4.ای چشم خواب آلود!بیدار شو و آگاه باش که سیلاب حوادث و گرفتاری های پیاپی، هر لحظه در کمین انسان نشسته اند؛ آری به آسایش و امنیت دنیایی نمی توان دل بست.
5.اگر معشوق به تو روی نشان نمی دهد و خود را از تو پنهان می کند، برای این است که تو را در کنار کسانی می بیند که اغیارند و از عشق بهره ای ندارند؛ معشوق در برابر عارفان کامل به عیان تجلی می کند و در برابر نااهلان و مدعیان عشق در پرده و حجاب است.
6.گل تا بر چهره ی خوشرنگ تو قطرات عرق را دید، هم شوق و شادی پیدا کرد و هم از شدت حسد غمگین شد، مانند گلی که برای گرفتن گلاب در دیگ حرارت می بیند.
7.ایام بهار است و سراسر دره و دشت، سبز و خرم است؛ بیا تا از این ایام بی نصیب نمانیم و دم را غنیمت شمریم و بر لب چشمه ای، جام شراب به دست، به شادی و طرب بپردازیم؛ زیرا این جهان هم چون سراب وهم آلود و بی اعتبار است.
8.ای نصیحت کننده!مرا پند مده که از عاشقی دست بردارم.این نصایح تو در ذهن من اثر نمی کند؛ زیرا گوشه ی ذهن من پر از زمزمه ی چنگ و رباب و شور عاشقی و مستی است.
9.اگر حافظ، عاشق و رند و نظر باز است و زیبایی ها را دوست دارد و می ستاید، باکی نیست؛ زیرا این کارهای شگفت و عجیب، لازمه ی دوران جوانی است؛ آری جوانی و عاشقی با هم تناسب دارند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}