به کوشش: رضا باقریان موحد




 
غلام نرگس مست تو تا جدا رانند*** خراب باده ی لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غمّاز*** و گرنه عاشق و معشوق راز دارانند
ز زیر زلف دو تا چون گذر کنی بنگر*** که از یمین و یسارت چه سوگوارنند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین*** که از تطاول زلفت چه بی قرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو*** که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بران گل عارض غزل سرایم و بس*** که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من *** پیاده می روم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن*** مرو به صومعه کآنجا سیاهکارانند
خلاص حافظ ازان زلف تابدار مباد*** که بستگان کمند تو رستگارانند

تفسیر عرفانی
1.شاهان و تاجداران، بنده و برده ی چشمان زیبا و خمار تو می باشند و عاقلان هوشیاران از باده ی لب لعل گون تو که همان بوسه های مست کننده است، سرمست و خراب هستند.
2.باد صبح بهاری با پراکندن بوی خوش تو در همه جا رازت را افشا کرد و اشک چشمان من که پیوسته از دوری و فراق تو جاری است، راز عشق مرا بر ملا ساخت و هر دوی ما را رسوا شدیم؛ و گرنه عاشق و معشوق راز دارانی هستند که هرگز سرّ عشق خود را فاش نمی سازند.
3.ای معشوق!وقتی با این همه ناز و عشوه از اینجا می گذری و می روی، از زیر زلف های پر پیچ و تاب خود به اطرافت نگاه کن و ببین که چگونه این پیچ و تاب، دل های عاشقان را غارت کرده و مشتاقان بسیاری به سوگواری نشسته اند.
4.ای معشوق!مانند نسیم باد بهاری از میان بنفشه زار گذر کن تا ببینی که از ظلم گیسوی تابدار تو در تاراج دل های مشتاقانت تا چه اندازه این عاشقان و دلدادگان بی تاب و بی قرارند.
5.ای خداشناس لاف زن!تو که خود را بی گناه می دانی، برو که نیازی به بخشش الهی ندارد و با غرور و خودبینی به بهشت نمی روی، ولی بهشت قسمت ماست که ما خود را گناهکار دانسته و دل به خدا داده ایم و خدا هم ما را می بخشد و ما وارد بهشت می شویم.
6.من تنها عاشق و دلباخته ی تو نیستم که با مشاهده ی چهره ی زیبای چون گُلت، غزلسرایی می کنم و شعر می گویم، بلکه مشتاقان و عاشقان تو در همه جا بسیارند و به هزاران نفر می رسند.
7.ای خضر خوش قدم که همه جا از طراوت و کرامت قدم تو سبز و لطیف می شود!مرا یاری کن؛ زیرا راه عشق و سلوک را پیاده طی می کنم و ناتوانم و ممکن است در طی این راه از قافله جدا شوم و دور بیفتم، در حالی که دوستان و همراهان من سوارانی تندرو هستند.
8.بیا به میخانه تا در اینجا راستی و درستی بیاموزی و با نوشیدن شراب عشق، چهره ات را شاد و ارغوانی کنی و از رفتن به صومعه و خانقاه پرهیز کن که آنجا جای بدکاران و نابکاران است.
9.خدا کند که همیشه گرفتار تو باشم و هرگز از کمند زلف تابدار تو خلاصی پیدا نکنم، زیرا اسیران کمندت رستگاران و نجات یافتگان حقیقی هستند.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.