به کوشش: رضا باقریان موحد




 
ای آفتاب، آینه دار جمال تو *** مُشک سیاه، مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود *** کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حُسن *** یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
مطبوع تر ز نقش تو صورت نبست باز *** طغرانویس ابروی مشکین مثال تو
در چین زلفش ای دل مسکین چگونه ای *** کآشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی *** ای نوبهار ما، رخ فرخنده فال تو
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود *** کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان *** کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو
این نقطه ی سیاه که آمد مدار نور *** عکسی است در حدیقه ی بینش ز خال تو
در پیش شاه، عرض کدامین جفا کنم *** شرح نیازمندی خود یا ملال تو
حافظ درین کمند سرِسرکشان بسی است *** سودای کج مپز که نباشد مجال تو

تفسیر عرفانی
1. ای یار! آفتاب که مظهر حُسن و زیبایی است، زیر دست و آینه دار جمال توست و مشک سیاه که مظهر خوشبویی است، برای دفع چشم زخم از خال تو، برای او اسفند دود می کند و به این منظور مجمره می گرداند.
2. فضای خانه ی چشم را با اشک شستم، یعنی در فراق تو گریستم؛ ولی چه سود که این گوشه ی تنگ بی مقدار، لایق سپاه خیال و تصوّر تو نیست.
3. ای معشوق! ای پادشاه کشور زیبایی که در کمال ناز و نعمت به سر می بری! از خدا می خواهم که تا قیامت دچار زوال و نابودی نشوی.
4. ای یار! آفرینش، تو را از همه زیباتر آفریده است؛ هنرمند نقّاش ابروی کمانی تو زیباتر و دلپذیرتر از تصویرت دیگر نقشی نکشید و نیافرید؛ تو در زیبایی همتا نداری.
5. ای دل درمانده! در پیچ و تاب گیسوی معشوق چه حالی داری؟ باد صبا گفت که حال تو پریشان و آشفته است؛ باد صبا پریشانی و آشفتگی حال تو را برای ما بیان کرد.
6. ای محبوبی که چهره ی زیبای تو مانند نوبهار برای ما امیدبخش و شادی آور است! اکنون که فصل بهار فرارسیده و بوی گل همه جا پیچیده، با ما از در صلح و آشتی وارد شو.
7. ای یار! ناز و عشوه ی ابروی کمان تو کجاست تا با آن چنان شأن و مقامی بیابم که آسمان با همه ی عظمت و شکوهش در برابر من، غلام حلقه به گوش گردد؟
8. ای معشوق! کو مژده ی آمدن عید و وصال تو، تا شاد باش گویان به استقبال بخت و سعادت خود بروم؟ اگر مژده بدهی که می آیی، من گویی به پیشواز بخت می روم.
9. ای معشوق! سیاهی چشم که مرکز نور و روشنی چشم من است، تصویری است از خال سیاه تو که بر باغ دیده ی من نقش بسته است.
10. در پیشگاه معشوق از کدامین ستم شکایت کنم؟ داستان نیازمندی خود را بازگویم یا دلتنگی تو را که به سبب درخواست های من آزرده شده ای؟ نیاز به دیدار تو و ملال تو از دیدار من، هر یکی مشکلی است که من هنوز راه حل آن را نمی دانم.
11. ای حافظ! در کمند عشق، سر عاشقان نامدار بسیاری گرفتار است؛ پس خیال خام و بیهوده نداشته باش که در این میدان، مجال و فرصتی برای تو نیست؛ این معشوق، عاشقان بسیاری دارد و تو به وصال او نخواهی رسید.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول