به کوشش: رضا باقریان موحد




 

چرانه در پی عزم دیار خود باشم *** چرانه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم *** به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سرا پرده ی وصال شوم *** ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی *** که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان *** گَرَم بُوَد گله ای راز دار خود باشم
همیشه پیشه ی من عاشقی و رندی بود *** دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ *** و گرنه تا به ابد شرمسار خود باشم


1.من چرا قصد رفتن به سرزمین محبوب خود را نداشته باشم؟ چرا خاک سر کوی معشوق خود نباشم؟ چرا به همان خانه و کاشانه، نزد همان معشوق محبوب برنگردم؟ می خواهم به شهر خودم باز گردم.
2.چون نمی توانم غم غریبی و رنج دوری از وطن را تحمل کنم، پس به شهر و دیار خود می روم تا صاحب اختیار خود باشم و به میل خود زندگی کنم.تحمل دوری از یار و دیار خود را ندارم.
3.به کوی معشوق خود بر می گردم تا از کسانی شوم که محرم سرا پرده ی وصال یارند و از بندگان ولی نعمت و صاحب خود باشم.
4.حالا که سرانجام عمر بر کسی روشن نیست و مرگ، هر لحظه ممکن است سر برسد، پس بهتر است که در روز مرگ در کنار معشوق زیبای خود باشم.
5.اگر از دست بخت بد و نامساعد و زندگی آشفته ی خود شکایتی باشد، باید رازدار باشم و آن را با کسی در میان نگذارم.
6.من همیشه عاشق و رند خواهم بود؛ اگر بعد از این تلاش کنم که به کار همیشگی خود مشغول باشم، شایسته و خوب خواهد بود.چرا در دیار غربت بمانم که بی خبران از عشق، شرزنشم کنند؟
7.ای حافظ!امید است که لطف ازلی الهی مرا هدایت کند و به سرزمین خود بازگردم و سر و سامان پیدا کنم، و گرنه تا ابد شرمنده ی خود خواهم بود.امیدوارم که معشوق به من لطف و عنایتی بکند.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول