رفتم به باغ صبحدمی تا چِنَم گلی
رفتم به باغ صبحدمی تا چِنَم گلی *** آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا *** و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی
می گشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم *** می کردم اندر آن گل و بلبل تأمّلی
گل، یار حُسن گشته و بلبل، قرین عشق *** آن را تفضّلی نه و این را تبدّلی
چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب *** گشتم چنان که هیچ نماند تحملّی
بس گل شکفته می شود این باغ را ولی *** کس بی بلای خار نچیده است ازو گلی
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ *** دارد هزار عیب و ندارد تفضّلی
1. بامدادی برای چیدن گل به باغ رفتم، ولی ناگهان نغمه ی بلبلی به گوشم رسید. که در حال آواز خواندن بود.
2. بیچاره بلبل مانند من گرفتار عشق گلی شده بود و از غم عشق در باغ، بانگ و غوغا به پا کرده بود.
3. در آن چمن و باغ همیشه می گشتم و به کار عشق آن گل و بلبل دقت و تأمل می کردم.
4. گل با حسن و زیبایی همنشین و بلبل با عشق و دلدادگی همدم شده بود و نه گل لطف و عنایتی به بلبل داشت و نه بلبل در عشق خود نسبت به گل تغییری می داد.
5. وقتی که آواز بلبل در دلم اثر کرد، چنان بی قرار و مست شدم که دیگر هیچ تاب و تحملی برایم باقی نماند.
6. در این باغ، گل های بسیاری شکفته می شود، ولی کسی بدون رنج و زحمت خارگلی نچیده و بهره ای نبرده است. عاشق بدون زحمت و سختی نمی تواند به وصال معشوق خود برسد.
7. ای حافظ! از گردش روزگار انتظار گشایش کاری نداشته باش؛ زیرا که فلک هزار عیب دارد و حتی یک لطف و عنایت نیز ندارد. حتی فلک و روزگار نیز با عاشقان سر جنگ دارد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}