سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
همچو جم جرعه ی ما کش که ز سرّ دو جهان *** پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند *** که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سرو بر تارک هفت اختر پای *** دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
سر ما و در میخانه که طرف بامش *** به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل *** کمترین مُلکِ تو از ماه بود تا ماهی
تو دَمِ فقر ندانی زدن از دست مده *** مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
حافظ خام طمع، شرمی ازین قصّه بدار *** عملت چیست که فردوس برین می خواهی
1. سحرگاه، سروش و ندا دهنده ی میکده از روی خیرخواهی به من گفت که به خرابات بازگرد؛ زیرا که تو از ملازمان قدیمی این درگاه هستی؛ نومید مباش و بیا.
2. مانند جمشید، جرعه ای از شراب ما بنوش تا نور جام جهان نما تو را از اسرار دو جهان آگاه سازد.
3. بر در میکده ی عشق، رندان لاابالی و شوریده حالی هستند که تابع شاهی را می گیرند و می دهند؛ یعنی از شاهی عزل می کنند و به شاهی می رسانند؛ آنها به جلوه های این زندگی اعتنایی ندارند و خود را از پادشاهان نیز مقتدرتر می دانند.
4. در حالی که خشت در زیر سر دارند، ولی پای آنها بر بالای هفت آسمان است؛ قدرت و مقام و منصب والای این رندان قلندر را بنگر.
5. پس از این ما سر بر آستان میکده خواهیم گذاشت؛ میکده ای که گوشه ی بامش با وجود کوتاهی دیوار آن سر به فلک می کشد و بلند مرتبه است.
6. این منزل و وادی عشق را بدون کمک خضر و مرشد طی مکن؛ زیرا که راه پر از سختی و تاریکی است. از خطر گمراهی بترس.
7. ای دل! اگر سطنت فقر و درویشی را به تو ببخشند، کمترین ملک و سرزمین تو سراسر عالم یعنی از ماه است تا ماهی؛ اگر به قناعت طبع این رندان قلندر برسی، انگار پادشاه تمام جهان هستی.
8. تو هرگز نمی توانی از سلطنت فقر و درویشی سخن بگویی؛ پس مسند بزرگی و سروری خود را در مجلس خواجه جلال الدین تورانشاه از دست مده.
9. ای حافظ! که در آرزوهای بیهوده و باطل هستی، از این ماجرا شرم کن. تو چه عمل نیکی انجام داده ای که در ازای آن بهشت برین را می طلبی؟!
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}