دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوي دکتري علوم سياسي با گرايش انديشه سياسي)
چکيده
کليد واژه ها: علماي شيعه، غرب، غرب شناسي، جريان شناسي، روشنفکري.
درآمد
در سراسر عمر ايران اسلامي پس از غيبت امام دوازدهم(عج)، دستگاه ديگري نيز به نام دستگاه مرجعيت شيعه وجود داشت که بيرون از دستگاه رسمي وقت و در اعصار و امصار متفاوت، نسبت متفاوتي با آن برقرار کرده بود. در مقطع تاريخي اي که اين نوشته متکفل بررسي آن است(عصر قاجاريه)، دستگاه رسمي حاکميت در قالب سلطنت حضوردارد و دستگاه مرجعيت شيعه و نيز دستگاه پارلماني- مشروطه در بيرون از دستگاه رسمي و در حال رقابت با آن هستندتا اينکه ابتدا در نهضت مشروطه، دستگاه پارلماني- مشروطه و سپس درانقلاب1357دستگاه مرجعيت شيعه جايگزين دستگاه سلطنت شدند.البته دستگاه مرجعيت شيعه- که پس از حاکميت يافتن، با عنوان دستگاه ولايت فقيه بيشتر شناخته شد- نسبت خاصي با دستگاه پارلماني- مشروطه نيز برقرار کرد.
درميان دستگاه هاي سياسي فوق الذکر، تنها در دستگاه مرجعيت شيعه بود که دين به عنوان محوري ترين عنصرو عامل حضور داشت و نقش آفريني مي کرد. اين در حالي بود که ساير دستگاه ها، حتي دستگاه پارلماني- مشروطه نيز نسبت خاصي با دين برقرار کرده و هرگز ساز مخالفت و ناسازگاري با دين ننواخته بودند. اما به اصطلاح، دال برتر اين دستگاه ها (گفتمان ها)، دين نبود. در اين ميان، مي توان يک مقطع تاريخي را از ساير مقاطع متمايز کرد و آن مقطع، عصر صفويه مي باشد؛اگر نگوييم دين وخاصه مذهب شيعه در دستگاه سلطنت صفوي، دال برتر بوده است، حداقل اين است که از جايگاه ويژه و نسبتا بالايي برخوردار بوده است به گونه اي که در ساير مساعدت دستگاه سياسي وقت، آن چنان در انديشه و ذهن و نيز قلب و ضمير مردم نفوذ مي يابد که از آن پس، به عنوان کليدي ترين عضو هويت ايراني، در همه تحولات مهم اجتماعي- سياسي کشور ايران، يعني تحولاتي که در آن توده مردم براي دفاع از مصالح و هويت خود حضور داشتند، نقش بازي کرده است. مهم ترين جرياني که اين هويت را نمايندگي مي کرده است، جريان روحانيت شيعه به طلايه داري مرجعيت شيعه بوده است که هم از مراتب ايمان و تقواي بالا و هم از عرق و حميت ملي بالا برخوردار بوده است و با تکيه برهمين دو بخش(1) هويت خود به حضور تاريخي اش در تحولات ايران معاصر، استمرار بخشيده است. تا جايي که نگارنده معتقد است تمامي تحولات مهم سده هاي اخيردرکشور ما بر محورهمين هويت ترکيبي -مزجي صورت گرفته است. در مقابل، تاريخ نگاري جريان روشنفکري براين ادعاست که اساسا عالمان ديني هيچ گونه شناختي از غرب- که به گمان آنها محوري ترين عنصر جريان ساز در سده هاي اخير کشور ما مي باشد- نداشته و يا اگر هم داشته، به شدت، ناقص و حتي غيرواقعي بوده و نتوانسته سيري از اجمال به تفصيل و از سطح به عمق داشته باشد.(2)
اين تحقيق درصدد است تا به گزارشي از چهار نظريه در اين خصوص- به همراه بررسي و نقد اجمالي آنها- بپردازد. پيش از ورود به اصل بحث، بايسته است به مفاهيم کليدي تحقيق، اشاره شود:
تحول و تطور: منظور از تحول شناخت غرب در انديشه عالمان شيعه، صرفا يک تحول تاريخي نيست، هرچند اين تحول، در تاريخ صورت گرفته است. منظور از تحول، حرکت ازاجمال به تفصيل و از سطح به عمق(البته با امعان نظربه اين نکته که ميان انديشيدن در سطح با سطحي انديشيدن تفاوت وجود دارد) مي باشد. علاوه بر اين، منظور، تحول در نفس درک عالمان شيعه از پديده غرب مي باشد.
علما: منظور از علما در اين تحقيق، علما به معني خاص آن مي باشد؛ يعني کساني که صاحبان افتاء بوده اند و اساسا جريان ديانت را در تاريخ معاصر ما مديريت و رهبري کرده اند. البته به تبع و نيز به تناسب، در مواردي سخن از کساني به ميان آمده است که در اين رديف نمي باشند ولي در عين حال، نظر به تاثير خاص يا ويژگي ديگري که داشته اند، به ديدگاه ها و موضع گيري هاي آنها در قبال غرب اشاره شده است. با اين حساب، منظور از علما و عالمان در اين تحقيق، مرجعيت شيعه و روحانيت مجتهد ذي نفوذ(مرجعيت محلي) مي باشد.
غرب: منظور از غرب در اين تحقيق، غرب جغرافيايي و يا حتي صرفا غرب تکنيکي- ابزاري يا... نمي باشد، بلکه بيشتر، غرب به مثابه يک سيستم، منظومه، شبکه و حتي مسامحتا گفتماني جامع لحاظ شده است که داراي ابعادي متفاوت و تجلياتي مختلف مي باشد. به عبارت ديگر؛ در اين تحقيق، غرب به مثابه پيکري واحد لحاظ شده است که امکان فهم و قرائت آن از ابعاد و حيثيات متفاوت مي باشد.
غرب شناسي: چه غرب شناسي را متناظر معکوس شرق شناسي بدانيم وچه ندانيم- که البته حق اين است که ندانيم- در اين تحقيق، غرب شناسي به معني اصطلاحي و خاص آن مراد نشده است. به عبارت ديگر؛ در اين تحقيق، شناخت صرف غرب از سوي عالمان ديني اراده نشده، بلکه بيشتر شناخت معطوف به عمل مراد بوده است. به همين علت، به رغم علم به تفاوت ميان غرب شناسي و غرب ستيزي،(3) چون به نتايج شناخت غرب توسط عالمان ديني نيز نظر داشته ايم(شناخت معطوف به عمل)، ناگزير از تبيين موضع گيري عملي آنها- که طبيعتا به خود، حالت غرب ستيزي گرفته است- بوده ايم. به طور خلاصه، در اين تحقيق، غرب شناسي به مجموعه انديشه ها و عمل هايي اطلاق شده است که به منظور ترسيم و تبيين موقف و افقمان و نيز نسبت ميان اين دو از جانب عالمان شيعه صورت گرفته است.
جريان شناسي: منظور از جريان و جريان شناسي در اين تحقيق، پيگيري طولي و خطي يک انديشه در بستر تاريخ معاصر مي باشد به گونه اي که در هر مقطع تاريخي مشخص شود که يک انديشه، وام دار چه ميراثي از گذشته خود مي باشد و چه ميراثي براي آينده خود مي گذارد.
روشنفکران: منظور از روشنفکران در اين تحقيق، طيفي از ايرانياني هستند که به نوعي علاوه براينکه دانش آموخته دانشگاه ها و ديگر محافل علمي غربي هستند، به مباني، متدها و غايات علمي غرب نيز دل سپرده و به دنبال تحقق آنها در کشور ما از طريق خطي به نام اصلاحات و به منظور همسان سازي ايران و غرب بوده اند. اين افراد براي نيل به مقاصد خود، از رويارويي با جريان ديني ابايي نداشته، هر چند به اقتضاي شرايط زمان و مکان در بسياري موارد ترجيح مي دادند به صورت تاکتيکي در تعامل با آن باشند.
ديدگاه دکتر فريدون آدميت
ادعاي محوري آدميت در خصوص کيفيت تعامل علماي شيعه با غرب و مؤلفه هاي آن، اين است که علما، اساسا با غرب و سياست روز، بيگانه هستند و هيچ اطلاعي از آن ندارند. وي که در جاي جاي کتاب هاي خود دغدغه اثبات اين ديدگاه را دارد، تلاش مي کند تا براي ديدگاه خود، از ديگر نويسندگان، رجال سياسي و روشنفکران نيز تاييديه بياورد. به عنوان مثال، وي به نقل از احتشام السلطنه مي آورد:
بايد بدانيد اگر موفقيتي حاصل گردد، فقط به دست اشخاص صحيح با اطلاع ممکن است بشود، وگرنه، به دست چهارنفر معمم از همه جا بي خبر چه طرفي بسته مي شود؟(5)
وي، در جاي ديگر، به نقل از ميرزا آقاخان کرماني مي آورد:
اين علماي ما يک استقلال ذاتي از خودشان ندارند... اگر تبدلي در اوضاع سلطنت و دولت بشود وبخصوص اگر علما دخالت بکنند، آن وقت مي ترسيم کسي از عهده امور مملکت و سياست و پليتيک با خارج برنيايد...زيرا که علما، هيچ از امور سياسي اطلاع ندارند و از عهده برنمي آيند... در اين خصوص بايد به آنها تامينات بدهيد؛ يعني در قانون نوشته شود که: عمل دولت و ملت به دست اين علما که امروز خود را عاري از امورسياسي مي دانند، چون صاحب علم و ديانت و حب مليت هستند، هزار بار خوب تر و نيکوتر جريان پيدا مي کند و داير خواهد بود تا از اين حيوانات جاهل سفيه بنگي چرسي که به ...هيچ کار جز تضييع و تخريب مملکت نمي پردازند. وانگهي اين علم و فضيلت و ديانت و تقوي که درعلماي ما موجود است، سرمايه بزرگي براي همه چيز هست و بر همه کاري، ايشان را توانايي مي دهد. اگر هريک از اين ذوات محترم دو ماه در امور سياسي داخل شوند...از پرنس بيسمارک و سالسبوري هم گوي سبقت خواهندبرد.(6)
وي در جايي ديگر، به نقل از نامه ميرزا آقاخان به ملکم، مي نويسد:
در اصلاح کار و دفع هرج و مرج، بايد باطنا، قطع نظر از اين طايفه قاجار و چند نفر ملاي احمق بي شعور نمود. اينها جميع حرکاتش تحت غرض است و به هيچ چيزشان اطمينان نيست. اين علماي ما يک استقلال ذاتي از خودشان ندارند.[البته] بايد کاري کرد شايد آن طبايع بکر دست نخورده و آن خون هاي پاکيزه مردم متوسط ملت، از دهاقين و اعيان و نجبا به حرکت بيايد. چون هنوز در مردم ايران فيلاسوفي قوت ندارد و همه مستضعفين و محتاج فناتيزم هستند، براي اصلاح حال آنها پاره اي وسايل به نظر مي آيد و آن اين است که اگر از طايفه نيم زنده ملايان تا يک درجه محدودي معاونت بطلبيم، احتمال دارد زودتر مقصود انجام گيرد.(7)
از سوي ديگر، آدميت معتقد است که کثرت وحدت اعلاميه ها و بيانيه هاي روشنفکران عناصر مترقي نيز باعث شد تا ملت به مسائل سياسي و غرب آشنا شوند و علما را تحت فشارگذارند تا آنها نيز به ميدان آيند و از طالبات مردم دفاع کنند. وي، پس از آوردن چند نامه که به نقل از ناظم الاسلام کرماني، از جانب روشنفکران، خطاب به مردم و علما نوشته شده است، مي نويسد:
افکار عام، تحت تعاليم سياسي عنصر مترقي، محرک دستگاه روحاني گرديد. آن را به راه خود کشاند. ابتکار ابدا از علما نبود.(8)
البته، وي معتقد است که سياست مشروطيت يا حکومت مردم يکي از بنيادهاي اصلي مدنيت غربي بود که روشنفکران و معتقدان مسلک ترقي آوردند و به نشرآن برخاستند. سپس عنصرمترقي طبقه روحاني به آن گرايش يافت و با تغيير اصولي و شرعي به پشتيباني آن آمد. با اين بيان، آدميت براي علما صرفا انفعال از روشنفکري را به رسميت مي شناسد و تازه آن دسته از علمايي را که هم معتقد است که با غرب آشنايي يافتند، با پيشوند عنصر مترقي ياد مي کند، يعني آنها هم که توانستند غرب را فهم کنند و با مسائل آن آشنا شوند، کساني بودند که ديگر به اصول روحانيت پايبند نبودند، بلکه چون مترقي شدند، توانستند با غرب آشنا شوند!
آدميت درتحليل خود از نحوه رويکرد علما به غرب، در صدد القاي چندين مطلب غير واقعي است:
1. علما با مسائل سياست داخلي و خارجي کاملا بيگانه بودند و به لحاظ تاريخي، زماني وارد گود سياست شده اند که روشنفکران همه توده مردم را آشناي به وظايف سياسي شان کرده بودند. در حقيقت، علما بيش از آنکه پيشرو باشند، تابع و پيرو بوده اند.
2. به رغم بي اطلاعي علما از مسائل سياسي، آنها خود، مدعي حقانيت، اعلميت و حکومت بر مردم بودند. جهل مردم و عوام زدگي آنها باعث مي شد تا مردم دير به ماهيت ادعاهاي واهي علما پي ببرند.
3. علما آن چنان غرق در مطالبات شيطاني بودند که اگر تنها در مقام لفظ و شعار هم زير بغل آنها بتوانيم هندوانه بگذاريم و براي آنها آقايي و سيادتي به رسميت بشناسيم، آنها بدان راضي و خشنود خواهند شد.
4. روشنفکران، بسان مادراني حقيقي براي ملت هستند که در دعواي با ملايان نامادري، آنگاه که قرار است به روند ملت آسيبي برسد، آنها ازحق خود گذشت مي کنند و حاضرند بر خلاف ميلشان به ملايان باج دهند.
5. روشنفکران، به صورت تاکتيکي با علما ائتلاف کرده اند تا بدين وسيله بتوانند از نفوذ روحانيت براي دفاع از حقوق ملت استفاده کنند. پس اين روشنفکران بودند که علماي از هيچ جا بي خبر را وارد گود مسائل مربوط به غرب کردند. در حقيقت، تاکتيک روشنفکران، اين بود که «طبقه روشنفکر که نماينده انديشه ترقي و سياست عقلي است، نمي خواهد حرکت مشروطيت به بستر شريعت خواهي بيفتد، اما ياري دستگاه روحاني را در حد معيني مي طلبد»(9)
مهم ترين ملاحظه اي که مي توان بر تاريخ نگاري هاي آدميت داشت، بيگانه بودن وي با اساس هويت مرکبه جديدي بود که براي ايرانيان از صفويه به اين طرف ايجاد شده بود. آدميت نه با مآثرملي- تاريخي ايراني به خوبي آشناست و نه با مذهب و آيين شيعه. از اين رو، وي هرگز نتوانسته است تحليلي حقيقي از رفتارهاي سياسي مردمي که در ذيل اين هويت مرکبه قرار دارند ارائه دهد، بلکه برعکس، وي در تاريخ نگاري هاي خود نه تنها به چنين مردمي- که در حقيقت ايراني واقعي بودند- نپرداخته است، بلکه بيشتر مکتوبات و نوشته هاي خود را در توصيف و حتي تنزيه روشنفکراني پرداخته است که از کمترين مشابهت با اين هويت برخوردار بودند و حتي در مواردي متعددي آن را انکار کرده و با آن به تعارض برخاسته اند. در نوشته هاي آدميت به همان ميزان که عنصر روشنفکري پر رنگ است، عنصر دين و دينداري کم رنگ است و بلکه به جرات مي توان گفت که نوشته هاي وي در حکم مانيفست روشنفکري مي باشد. يکي از محققان معاصر در نقد نگاه آدميت درباره جريان هاي مذهبي در تاريخ معاصر مي نويسد:
الف) بيشتر تحقيقات او به بررسي نقش عنصر روشنفکر و متجدد در زمان قبل و يا بعد مشروطيت مربوط مي شود و روشنايي مهمي در زمينه مزبور درکتاب هاي او مي توان شاهد بود، ولي در زمينه انديشه هاي مذهبي، مطالب جدي و تحليل قابلي نتوانسته ارائه نمايد.
ب) ايراد دومي که تحقيقات و نوشتارهاي دکتر آدميت دارد اين است که وي در صدد حمله و تعرض به علماي مذهبي و نقش دين بوده و به خاطر اثبات گفته هاي خود که بيشتر برداشت و تقليد از وقايع عصر روشنگري اروپا و نقش طبقه متوسط و تطبيق نارسا با شرايط ايران است، دچار تحريف و تناقض شده است.
ج) کاستي ديگر که در محتواي نوشته هاي دکتر آدميت به نظر مي رسد، بيگانه بودن وي با عمق مفاهيم مذهبي و روح فرهنگ اسلامي و شيعي مي باشد.(10)
اساسا جريان روشنفکري از آنجايي که همواره چشم به دهان غرب دوخته است، نيز، همواره اصالت را به جريان ها، افراد و موضوعات برآمده از غرب داده است. برهمين اساس است که آنها آن هنگام که تلاش کرده اند در چهره يک مصلح اجتماعي برآيند، راه نجات و اصلاح جامعه را در کپي برداري کليشه اي از متناظرهاي غربي امور مي دانستند. چه اينکه در مقام تحليل و آسيب شناسي اجتماع نيز، با اصالت دان به تحولات و وقايع غربي، با همان مفاهيم، معيارها، شيوه ها، مباني و مآلي غربي به ارزيابي و قضاوت مي نشستند. غرب براي روشنفکري ما نه تنها به مثابه يک الگو، بلکه به مثابه خط قرمزي مطرح بوده است که هرگز نبايد از آن عدول کرد.
پي نوشت ها :
1- اين دو بخش هويت ايراني، به صورت مزجي ترکيب شده اند و قابل تفکيک عيني- مگر در مقام انتزاع- نمي باشند.
2- مواجه شدن با چنين ادعايي، مسلما پاي اين پرسش را به ميان مي کشد که چگونه ممکن است نمايندگان و طلايه داران جريان ديني که پاسداران و نگهبانان هويت عنصر ايراني اند، در قبال جدي ترين چالش هاي هويتي زمان خود، سکوت اختيار کنند وتکاپويي نداشته باشند؟!
3- رضا داوري اردکاني، درباره غرب، تهران: هرمس، 1379،ص8
4- فريدون آدميت(متولد 1299) پسر عباس قلي خان قزويني بنيانگذار سازمان فرامانسوري «مجمع آدميت» مي باشد. مجمع آدميت مرکزي بود که پدر آدميت آن را به سفارش ميرزا ملکم خان ناظم الدوله، پس از قيام مردم تهران به رهبري ملاعلي کني عليه مرکز فراموش خانه و به آتش کشيدن آن، راه اندازي شد. فريدون به مناسبت اينکه پدر او بنيانگذار مجمع آدميت بود. از سوي سازمان فراماسونري به لقب آدميت مفتخر گرديد! وي از دوران رضاخان(در سال 1318ش) تا واپسين سال هاي سلطنت محمدرضا، بيش از 24شغل و پست دولتي در وزارت خارجه، از جمله شغل هاي ذيل را عهده دار شد: دبير دوم سفارت ايران در لندن، معاونت اداره اطلاعات و مطبوعات، معاونت اداره کارگزيني، دبير اول نمايندگي دائمي ايران در سازمان ملل متحد، رايزن سفارت ايران در سفارت ملل، نماينده ايران در کمسيون حجيت(وابسته به شوراي اقتصادي و اجتماعي ملل متحد)، نماينده ايران در کمسيون حقوقي تعريف تعرض، مخبر کميسيون امور حقوقي در مجمع عمومي نهم، نماينده ايران در کنفرانس ممالک آسيايي و آفريقايي در باندونگ، مدير کل سياسي وزارت خارجه، مشاور عالي وزارت امور خارجه، معاونت وزارت امور خارجه، سفير ايران در لاهه، سفير ايران در مسکو، سفيرايران در فيليپين، سفير ايران در هند و...
وي بسياري از کتابهاي خود را در زمان محمدرضا شاه به رشته تحرير درآورد. کتاب انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوند زاده وي، که مفتخر به دريافت جايزه از دربار سلطنتي شد، به قدري ضد دين بود که حتي در عصر محمدرضا شاه، توقيف شد و سرانجام به دستور خود شاه، از توقيف خارج شد. در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي، آدميت به همراه چند تن از دوستان و همفکرانش، در دفاع از رژيم پهلوي طرحي ريخت تا بدان وسيله بتواند از رژيم دفاع کند. وي، مرکزي تحت عنوان کانون نويسندگان راه انداخت و خطاب به دولت، اعلاميه چاپ مي کرد. در اين اعلاميه ها، ضمن درخواست از دولت براي به رسميت شناختن اين کانون بر اجراي قانون اساسي، اعلاميه حقوق بشر، آزادي انتخابات و... تاکيد مي شد.
5- فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران، پيام،1355،ص161
6- همان، ص29-31
7- همان
8- همان، ص163
9- همان، ص161
10- موسي نجفي، نبياد فلسفه سياسي، در ايران عصر مشروطيت تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1376، ص11و 12