آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

اينجا همه بايد ورزش کنند

دلش مي خواست يک روز او را پيش همه ي بچّه ها سکه ي يک پول کند. بازي « ناصر » بهتر از ديگران بود. حتّي اگر او يک گل صد درصد را هم خراب مي کرد، کسي حرف نمي زد. اما قاسم ذخيره ي تيم بود و حرصش مي گرفت
سه‌شنبه، 23 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اينجا همه بايد ورزش کنند
 اينجا همه بايد ورزش کنند

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

 آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

لباسي که جايزه گرفته بود به من داد!

شهيد ناصر کاظمي

دلش مي خواست يک روز او را پيش همه ي بچّه ها سکه ي يک پول کند. بازي « ناصر » بهتر از ديگران بود. حتّي اگر او يک گل صد درصد را هم خراب مي کرد، کسي حرف نمي زد. اما قاسم ذخيره ي تيم بود و حرصش مي گرفت وقتي مي ديد که همه « ناصر » را به چشم ديگري مي بينند. فکر اين که چه طور از « ناصر » انتقام بگيرد، لحظه اي رهايش نمي کرد. به ياد آورد که چند هفته پيش در يک دوره مسابقات فوتبال، « ناصر » به عنوان بازيکن اخلاق معرفي شد. به همين خاطر يک دست لباس ورزشي به او هديه کردند. بعد از آن حتّي يک بار هم نديده بود که « ناصر » لباسها را بپوشد. لحظه اي ايستاد و انگشت بين دندانها گرفت. لبخند موذيانه اي زد و گفت: « عجب سوژه اي پيدا کردم... بين بچّه هاي تيم شايعه مي کنم که « ناصر » لباس ورزش اش را فروخته است. اگر اين شايعه توي دهانها بيافتد، آن وقت حالش بدجوري گرفته مي شود. براي يک ورزشکار واقعي که عنوان بازيکن با اخلاق را هم يدک مي کشد چه چيزي بدتر از اينکه جايزه اش را بفروشد. »
هر کس را مي ديد، شايعه اش را با آب و تاب تعريف مي کرد. روزِ پيش از تمرين بود که دوستش آمد به سراغش، آسمان تازه تاريک شده بود. وقتي در را باز کرد، رحمان را پشت در ديد. رحمان هم مثل او ذخيره ي تيم بود. پدر نداشت و در کنار درس، کار هم مي کرد تا کمک خرج خانه باشد. رحمان با او دست داد. دستپاچه بود و اين پا و آن پا مي کرد و از ظاهرش پيدا بود که براي گفتن حرفي آمده است. رحمان گفت: « ببين قاسم... راستش ... « ناصر » لباس ورزشي اش را نفروخته، به خدا دروغ نمي گويم. « ناصر » لباس ورزشي اش را داد به من. هر چه اصرار کردم که نمي خواهم، گفت: « اين يک هديه است. از طرف يک دوست. » گفت اگر قبول نکني از دستت ناراحت مي شوم. من هم اصلاً نمي خواستم قبول کنم. اما او خيلي اصرار کرد. دست آخر گفت: « اگر قبول نکني رفاقتمان به هم مي خورد، خودت که مي داني، « ناصر » حرفش، حرف است. » به ناچار قبول کردم. باور کن « ناصر » لباسها را نفروخته. اگر باور نمي کني بروم و بياورمشان تا ببيني، هنوز دلم نيامده بپوشمشان. » (1)

هر کس بايد سر جايش درست بازي کند

شهيد ناصر کاظمي

بازي که تمام شد، کسي حال و حوصله ي حرف زدن نداشت. از خجالت سرمان را انداختيم پايين. « ناصر » که کاپيتان بود، گفت: « حرف گوش نمي کنيد. صد بار گفتم فوتبال هم مثل جنگيدن است. هر کس سر جاي خودش بايد درست بازي کند ولي به گوشتان نرفت که نرفت، اين هم نتيجه اش! »
پنج تا گل خورده بوديم. بچّه هاي تيم « سقز » گوشه ي ديگر زمين بازي خستگي در مي کردند. نشسته بودند و داشتند به ما مي خنديدند.
يکي از آنها خوش خوشان گفت: « تا شما باشيد هوس بازي کردن با ما به سرتان نزند. » ديگري گفت: « آخر شما را چه به بازي با يک تيم حرفه اي ! »
دسته جمعي خنديدند. خودشان را حرفه اي مي دانستند و ما را يک تيم ناشي بي دست و پا. چند ماهي بود که فوتبال در گُردان اجباري شده بود. اوايل تنبلي مان مي آمد. اما « ناصر کاظمي » اصرار داشت که براي آمادگي بدني حتماً بايد ورزش کنيم و چون خودش بازيکن خوبي بود، يک تيم فوتبال تشکيل داد. همه کاره هم خودش بود. هم بازيکن، هم کاپيتان و هم مربي.
چند دقيقه بعد کمي آرامتر شد. با خنده گفت: « يا الله! راه بيفتيد برويم. آبرويمان رفت. حالا بچه هاي سقز مي گويند اينها که يک ذرّه فوتبال بلد نيستند چه طور مي خواهند با ضد انقلاب بجنگند. »
هر روز طرفهاي عصر، گوشه اي از پادگان تمرين شروع مي شد. اول نرمش مي کرديم تا بدنمان گرم شود. بعد تمرين مي کرديم و دست آخر دو تيم مي شديم و بعضي وقتها هم خودش بيرون از زمين مي ايستاد و بازيمان را تماشان مي کرد. اشکال کارمان را مي گفت و يادمان مي داد که چه طور درست و حسابي بازي کنيم.
ناصر کاظمي گفت: « فردا مي رويم سراغ تيم سقز. خدا وکيلي آبروداري کنيد تا اين دفعه ديگر جبران کنيم. » آن روز با تک تکمان صحبت کرد به هر کداممان گفت که چه کار کنيم و وقتي توپ زير پايمان مي رسد، به چه کسي پاس دهيم.
آنها با ديدن ما زدند زير خنده و وقتي هم فهميدند که براي بازي آمده ايم، خنده شان بيشتر شد.
- « بابا جان، همان يک بار بس نبود؟ »
- « شماها عجب رويي داريد، هر کس جاي شما بود، بعد از آن باخت ديگر اين طرفها پيدايش نمي شد. »
- « برويد دنبال کارتان، برويد يک قُل، دوقُلتان را بازي کنيد. »
وقتي اين حرفها را شنيديم از خجالت گوشه ي زمين جمع شديم. کسي نمي دانست چه بگويد؟
« ناصر کاظمي » رو کرد به ما و گفت: « به حرفهايشان توجّهي نکنيد. آنها کُرکُري مي خوانند تا روحيه ي ما را ضعيف کنند. اما اين بار حسابي حالشان را جا مي آوريم. »
کمي اعتماد به نفس پيدا کرديم. اما بچّه هاي تيم سقز دست بردار نبودند و نمي خواستند با ما مسابقه بدهند.
« برويد دنبال کارتان، تيم ما حرفه اي است. »
« ناصر کاظمي » وسطشان رفت. جمعشان کرد و چيزي به آنها گفت و چند لحظه بعد، برگشت پيش بچّه ها.
« خب، آماده باشيد. ديگر سفارشتان نمي کنم. هر کس سر جاي خودش همان کارهايي را که گفتم، درست انجام دهد. »
حالا نوبت ما بود که به آنها بخنديم. باورشان نمي شد که ما همان تيم قبلي باشيم. اگر قيافه هايمان را فراموش کرده بودند، حتماً مي گفتند که « ناصر کاظمي » رفته و با خودش فوتباليست آورده است. از آنها بعيد نبود. نشسته بودند و هر کس دليل باخت را به گردن ديگري مي انداخت.
کم مانده بود يقه ي هم را بگيرند و کتک کاري کنند. اين طرف اما « ناصر کاظمي » در پوست خودش نمي گنجيد. رفت طرف آنها و گفت: « توپ گرد است و زمين دراز. توي فوتبال هميشه يک طرف بازنده است يک طرف برنده. دفعه بعد شما مي بريد، بچّه ها. زياد خودتان را ناراحت نکنيد. » (2)

دوباره بيا تا بزنمت زمين!

شهيد مهندس سيّد خليل نيازمند

کشتي گرفتن هم عالمي داشت. گاهي براي سرگرمي دور هم جمع مي شديم تا کشتي بگيريم. خليل هم مي پريد وسط مي گفتيم: « خليل تو که نمي تواني، بي خود ميدان را شلوغ نکن. »
مي گفت: « گردن کلفتي نکنيد. همه تان را مي زنم زمين. بياييد جلو ببينم... »
مي آمد و از سر و کول بچّه ها بالا مي رفت و مي خورد زمين. باز بر مي خاست و مي گفت: « حالا زدي زمين گردن کلفت نشو... راست مي گويي دوباره بيا تا بزنمت زمين! » (3)

اينجا همه بايد ورزش کنند

شهيد مهندس سيّد خليل نيازمند

عباس و محمود برادرهاي مهندس بودند. شب پيش نگهبان افتخاري بودند و تا صبح کشيک دادند. صبح که شد هر دو خوابشان برد و براي ورزش حاضر نشدند. لحظه اي بعد مهندس را ديديم که برادرهايش را وسط محوطه کلاغ پر مي داد و با خنده مي گفت: « اينجا همه بايد ورزش کنند... نمي شود تنبلي کرد! » (4)

نمي خواهم کسي از من ناراحت شود!

شهيد غلامرضا مرادبخش

با فرارسيدن عيد، بازار کشتي گرفتنمان گرم مي شد. يکي از کساني که در بين جوانان روستا کشتي جوانمردانه مي گرفت غلامرضا بود. از وقتي که به جبهه پا گذارد، کشتي گرفتن را کنار گذاشت. آن سال، از عيد نوروز چند روزي گذشته بود.
روزي پدرم به او گفت: « غلامرضا! چرا براي کشتي گرفتن نزد بچه ها نمي روي؟ » گفت: « نه پدرجان. من چند روز ديگر اعزام مي شوم. کشتي برد و باخت دارد. اگر در کشتي يکي از دوستانم را به زمين بزنم، احتمال دارد دلگير شود. من نمي خواهم دراين روزهاي آخر، کسي از من ناراحت شود. (5)

آنچه باقي مي ماند دوستي ها و خوبيهاست

شهيد محمّدعلي حق ويردي

يک روز همراه محمّد علي در مسابقه ي تنيس روي ميز شرکت کرده بوديم، و بازيها هم جدّي بود. او در جريان مسابقه از حريفش شکست خورد و من به شوخي گفتم: محمد! شما که باختيد. چرا بهتر بازي نکرديد تا برنده شويد؟ شهيد حق ويردي بدون اين که ناراحت بشود يا خم به ابرو بياورد، نگاهي به من انداخت و گفت: اينها مسائل ظاهري زندگي است که زود هم مي گذرد. اين مسابقه، مثل دنيا زودگذر است و آنچه باقي مي ماند، دوستي ها و خوبي هاست که ما بايد در سايه ي چيزهايي مثل ورزش، به آن هدف والا که انس و دوستي ميان ورزشکاران است برسيم.
ما آن موقع فقط به ظاهر هر ورزش و به برد و باختش فکر مي کرديم. ولي با جوابي که محمّدعلي به ما داد، تازه فهميديم؛ وراي ورزش، اهداف والايي هست که ما بايد به آنها فکر کنيم. (6)

از هر واحد، يک تيم

شهيد محمدعلي شاهمرادي

محمدعلي شاهمرادي، هم ورزشکار و هم ورزش دوست بود و هيکل ورزيده ي او حاکي از آن بود که در ميدان ورزش نيز موفق باشد. بعد از عمليات خيبر، همه ي نيروها در مقر تيپ ( انرژي اتمي در دارخوين ) استقرار يافتند و آموزش خاصي نيز نبود و اگر ورزش نمي کردند، واقعاً روحيات آنها کسل کننده و خستگي آور مي شد.
شاهمرادي با يک ابتکار جالب يک دوره مسابقه واليبال ترتيب داد و گفت: « هر واحد يا گرداني يک تيم بدهد. » خودش نيز کاپيتان تيم ستاد فرماندهي شد. اتفاقاً با آن قد و قواره بلند، خيلي خوب بازي مي کرد.
وقتي اين بازي ها انجام مي شد، بيش از نيمي از نيروهاي تيپ جهت تماشا تجمع مي کردند و با تشويق تيم واحد خود، به گرمي بازي ها مي افزودند. با اين ابتکار، آنها که اهل ورزش بودند، ورزش مي کردند. و آنهايي که اهل ورزش نبودند چنان علاقمند به ورزش شدند که بعد از آن در رشته هاي دو ميداني، فوتبال، باستاني و ورزشهاي رزمي نيز کلاسهايي داير شد. (7)

پي‌نوشت‌ها:

1- فوتبال و جنگ، صص 20-18.
2- فوتبال و جنگ، صص 52- 49.
3- آخرين معادله، ص 23.
4- آخرين معادله، ص 36.
5- تا بهشت، ص 49.
6- قاموس عشق، صص 64- 63.
7- شير شبهاي شلمچه، ص 82.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما