آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

تيم فوتبال الگو

کار نظامي و رزمي اقتضا مي کرد که در صورت حصول فرصت به بدن سازي و کوه نوردي بپردازد. او يکي از تکواندوکارهاي معروف را جهت آموزش تکواندو و رزم انفرادي نيروهاي تحت امرش، به قرارگاه فراخواند و خود به همراه
سه‌شنبه، 23 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تيم فوتبال الگو
 تيم فوتبال الگو

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

 آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

دوره ي آموزشي تکواندو

شهيد صدرالله فنّي

کار نظامي و رزمي اقتضا مي کرد که در صورت حصول فرصت به بدن سازي و کوه نوردي بپردازد. او يکي از تکواندوکارهاي معروف را جهت آموزش تکواندو و رزم انفرادي نيروهاي تحت امرش، به قرارگاه فراخواند و خود به همراه رزمندگان ديگر در آن دوره ي آموزشي شرکت مي کرد. (1)

بايد از لحاظ جسمي خود را آماده کنيم

شهيد مرتضي شادلو

وقتي به سن نوجواني و جواني رسيد به طرف ورزش کشيده شد. زماني که در هنرستان گرمسار تحصيل مي کرد به باشگاه کشتي مي رفت. در اين رشته حائز مقامهاي شهرستاني و استاني نيز شد. او آن قدر در ورزش جدّي بود که توجّه مربيان را به خود جلب نمود و حتي يکي از گوش هايش در زمان مسابقه به اصطلاح شکسته بود. وقتي از او دليل علاقه ي بسيار زيادش به ورزش و خصوصاً کشتي را سؤال مي کردم مي گفت: « شرايط کشور، شرايط خاصي است، بايد خود را به لحاظ جسمي آماده کنيم و پير و دلير مردي همچون تختي باشيم و عليه رژيم مبارزه کنيم! براي اين کار دو بال نياز داريم، يکي قدرت تفکر و انديشه و ديگري قدرت جسم! »
هرگز به ما در رابطه با مقامها و جوايزي که در کشتي به دست آورده بود چيزي نگفت تا اين که پس از شهادتش از روي تصاوير و عکسهاي او، اطلاعاتي را به دست آورديم. (2)

ورزش و نماز

شهيد عمّار رستگار

عمّار از کودکي به فريضه ي نماز اهميّت خاصي مي داد و دوستانش را نيز به نماز اوّل وقت توصيه و تشويق مي کرد.
او در ايّام نوجواني به همراه عدّه اي از دوستان تيم فوتبالي تشکيل داده بود که خودش بهترين بازيکن و کاپيتان بود و در زمين چمني در اطراف روستا، بازي مي کردند.
او در بازي هايي که با اذان همراه مي شد، اعضاي تيم را به نماز جماعت دعوت مي کرد و با شور و شوق وصف ناپذيري نماز را برپا مي داشت. (3)

تيم فوتبالِ الگو در اخلاق

شهيد فرهاد کروندي

در بازي فوتبال مهارت خاصّي داشت و توانست جمعي از بچّه هاي مخلص و رزمنده را دور هم جمع کرده و تيم فوتبال تشکيل بدهند. آنها با اخلاق اسلامي و اراده ي قوي با مربّي گري فرهاد توانستند الگوي خوبي براي جوانان باشند. افراد اين تيم در جبهه نيز حضور فعال داشتند به طوري که چند نفر از آنها شهيد گرديدند. (4)

هفتصدتا شنا!

شهيد ابراهيم هادي

مدتي طولاني بود که ابراهيم در کنار گود مشغول شناي زورخانه اي بود. چند سري بچّه هاي داخل گود عوض شدند. امّا ابراهيم همچنان مشغول شنا بود. اصلاً به کسي توجّه نمي کرد.
پيرمردي در بالاي سکو نشسته بود و به ورزش بچّه ها نگاه مي کرد. پيش من آمد. ابراهيم را نشان داد و با ناراحتي گفت: آقا، اين جوان کيه؟! با تعجّب گفتم: چطور مگر؟!
گفت: من که وارد شدم، ايشان داشت شنا مي رفت. من با تسبيح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبيح رفته يعني هفتصد تا شنا! تو را به خدا بيارش بالا الآن حالش به هم مي خوره.
ورزش که تمام شد ابراهيم اصلاً احساس خستگي نمي کرد. انگار نه انگار که حدود چهار ساعت شنا رفته! (5)

قوي کردن بدن براي خدمت

شهيد ابراهيم هادي

ابراهيم اين کارها را براي قوي شدن انجام مي داد. هميشه مي گفت: براي خدمت به خدا و بندگانش، بايد بدني قوي داشته باشيم. مرتّب دعا مي کرد که: خدايا بدنم را براي خدمت کردن به خودت قوي کن.
ابراهيم در همان ايام يک جفت ميل و سنگ بسيار سنگين براي خودش تهيه کرده بود. حسابي سر زبانها افتاده بود و انگشت نما شده بود. امّا بعد از مدتي ديگر جلوي بچّه ها چنين کارهايي را انجام نداد.
مي گفت: اين کارها عامل غرور وغفلت انسان است. مي گفت: مردم به دنبال اين هستند که چه کسي قوي تر از بقيه است. من اگر جلوي ديگران ورزش هاي سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم مي شوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و اين کار اشتباه است.
بعد از آن وقتي مياندار ورزش بود و مي ديد که شخصي خسته شده و کم آورده، سريع ورزش را عوض مي کرد. (6)

من امروز کشتي نمي گيرم!

شهيد ابراهيم هادي

آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچّه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند، حاج حسن داور شد. بعد از ورزش، کشتي ها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچّه هاي ما بردند دو تا هم آنها. اما در کشتي آخر کمي شلوغ کاري شد. آنها سر حاج حسن داد مي زدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
من دقت کردم و ديدم کشتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان است. آنها هم که ابراهيم را خوب مي شناختند مطمئن بودند که مي بازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور!
همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشت با همه ي بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشته بود.
بعد هم گفت: من کشتي نمي گيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا؟!
کمي مکث کرد و به آرامي گفت: دوستي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفها و کارها ارزش داره!
بعد هم دست حاج حسين را بوسيد و با يک صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.
شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده ي واقعي فقط ابراهيم بود. (7)

همه ي شما يکطرف، من هم يکطرف!

شهيد ابراهيم هادي

يک روز چند دستگاه ميني بوس براي بازديد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مسئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود. آقاي داودي در دبيرستان معلّم ورزش ابراهيم بود.
ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح مي دانيد مصرف کنيد. بعد گفت: دوستان ما از همه ي رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.
ابراهيم هم کمي براي ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. آقاي داودي گفت: چند تا از بچّه هاي هيئت واليبال تهران با ما هستند. نظرت با برگزاري يک مسابقه چيه؟
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان واليباليست حرفه اي بودند يک طرف بودند و ابراهيم به تنهايي در طرف مقابل. تعداد زيادي هم تماشاگر بودند.
ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت. به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور مي کرد.
بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچّه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند. آنها باورشان نمي شد يک رزمنده ي ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها بازي کند.
يکبار هم در پادگان دوکوهه براي رزمنده ها از واليبال ابراهيم تعريف کردم. يکي از بچه ها رفت و توپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشکيل داد و ابراهيم را هم صدا کرد.
ابتدا زير بار نمي رفت و بازي نمي کرد، امّا وقتي اصرار کرديم گفت: پس همه ي شما يکطرف من هم تکي بازي مي کنم. بعد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اينقدر نخنديده بوديم. ابراهيم هر ضربه اي که مي زد چند نفر به سمت توپ مي رفتند و به هم برخورد مي کردند و روي زمين مي افتادند. در پايان ابراهيم با اختلاف زيادي بازي را برد. (8)

پي‌نوشت‌ها:

1- کوچ غريبانه، ص 180.
2- سردار کوهستان، صص 13-12.
3- معجزه هاي کوچک، ص 177.
4- سرگذشت سرافرازان (2)، ص 220.
5- سلام بر ابراهيم، ص 21.
6- سلام بر ابراهيم، صص 22-21.
7- سلام بر ابراهيم، صص 25-24.
8- سلام بر ابراهيم، صص 28-27.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما