قانونگرايي، نظم و انضباط در سيره ي شهدا
حق نداريد بدون برگه خارج شويد!
شهيد سيّد محمدتقي رضويرضوي سوار وانتي شد تا از محوطه خارج شود. جلوي در ورودي توقّف کرد تا، طبق روال معمول طناب جلوي در را آزاد کند. جواني از اتاقک گوشه ي محوطه بيرون آمد و به نگهبان گفت: « مگر قرار نشد کسي بدون برگه خارج نشود؟ »
نگهباني که رضوي را مي شناخت نگاهي به او انداخت و گفت: « ولي حساب ايشان فرق مي کند. »
« چه فرقي مي کند؟ مگر ايشان چه کسي هستند؟ » رمضان، که چند روزي بود توسط ناجيان اين مسئوليت را پذيرفته بود، براي اوّلين بار بود که با رضوي مواجه شده بود و با بي اعتنايي نگاهي به او انداخت و گفت: « شما حق نداريد بدون برگه خارج شويد؟ »
« از چه کسي بايد برگه بگيريم؟ »
« ترابري. »
« چه کسي اين دستور را صادر کرده است؟ »
« آقاي ناجيان »
رضوي لبخندي زد و گفت: « پس بيا برويم به اتاق آقاي ناجيان. »
رمضان طناب را سر جاي اوّلش گذاشت و حرکت کرد. رضوي در حالي که طبق معمول با آرامش خاطر تسبيح مي گرداند، به دنبال او راه افتاد. اتاق ناجيان در نيم طبقه ي دوم، داخل سالن بود. رمضان که وارد شد، با چهره ي بشّاش ناجيان مواجه شد.
ناجيان با ديدن رضوي برخاست. اما قبل از اين که حرفي بزند، رمضان گفت: « اين آقا مي خواست بدون برگه از ستاد خارج شود. »
ناجيان نتوانست خود را کنترل کند و با صداي بلند زد زير خنده و به دنبال او رضوي هم صداي خنده اش بلند شد، اما خيلي سريع خودش را کنترل کرد، زيرا دوست نداشت در برابر حرکت درست رمضان واکنشي منفي نشان دهد. اندکي بعد رمضان، رضوي را شناخت، اما با روحيه و برخورد او احساس حقارت نمي کرد.
رضوي رو به ناجيان کرد و گفت: « لطفاً يک برگ خروجي صادر بفرماييد. »
اين بار رضوي با صداي بلند شروع به خنديدن کرد و رمضان متوجّه ارتباط صميمي اين دو فرمانده مهندسي جنگ شد. اگر چه رمضان در لحظه ي اوّل احساس خوبي نداشت، امّا وقتي صميميت را بين آن دو نفر مشاهده کرد، با خوشرويي با او دست داد و به خود مي باليد، در ميان خانواده اي کار مي کند که اعضاي اين خانواده با انس و الفت به کار جنگ دل و همت بسته اند. صميمانه از خنده ي بلند ناجيان و رضوي لذت مي برد و وقتي مجدداً به آن اتاقک داخل محوطه برگشت، با ايمان بيشتري دل به کار داد. رمضان، رضوي را مي ديد که اين بار با لبخندي مهربانانه برگه اي را تحويل او داد، که به امضاي ناجيان رسيده بود. (1)
امام زمان نمي پذيرد
شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثمينظاميگري و حفظ نظم و انضباط براي نيروهاي مسلّح از جمله رموز پيروزي در صحنه هاي گوناگون نبرد است و بي توجّهي به اين موضوع، خسارات جبران ناپذيري را به دنبال دارد. شهيد ميثمي با درک اين موضوع، بارها بر آن اصرار مي ورزيد و رزمندگان را بدان توصيه مي کرد و در تحقّق اين امر از هيچ بي نظمي نمي گذشت. در اين راستا خطاب به فرماندهان مي گفت:
« برادران عزيز من به شما يک توصيه مي کنم؛ در نيروي مسلّح همه به حرکات فرماندهي نگاه مي کنند، اگر ذرّه اي بي نظمي در مسئولين پيدا شود، اوج مي گيرد و به همه ي رده ها سرايت مي کند. »
همچنين مي گفت:
« اصلاً زشت است براي يک سپاهي که از نظر نظام جديد يک نظامي نمونه نباشد و امام زمان اين را از يک پاسدار نمي پذيرد. »
او خود در مسائل نظامي و فنون جنگ، صاحبنظر و بسيار توانا بود و گاهي رهنمودهاي او در آداب جنگ و مبارزه و پيشنهادها و راهگشاييهاي او براي فرماندهان عزيز يگانها بسيار شگفت آور و مفيد بود. (2)
اصل پيروزي از دستورات نظامي
جاويدالاثر احمد متوسّلياناحمد هيچگاه به عنوان فرمانده، کوچکترين سهل انگاري و سستي را نمي پذيرفت. بسيار صريح و بي پرده و کاملاً جدّي بود. البته وراي اين سختي و جدّي بودن، قلبي آرام و دلي رئوف مي تپيد که تجليّات عارفانه ي آن براحتي قابل حس کردن بود. به اصل پيروي از دستورات نظامي کاملاً پايبند بود. با خضوع و خشوع خاصّي دستورات مافوق را اجرا مي کرد. (3)
اين يک دستور است، بايد اطاعت کني
شهيد محمدتقي رضوييکي از روزهاي سخت و بسيار مشکل بعد از عمليات طريق القدس در تنگه ي معروف چزّابه مشغول کار بوديم. براي تثبيت عمليات طريق القدس، وضعيت بسيار سختي حاکم بود. شهيد رضوي در ميان خاکها و در بين آتش گلوله ي خمپاره ها به من نزديک شد. چند دقيقه اي با آن روحيه ي آرامبخش خود کنار من نشست و چند جمله براي من بيان کرد. اينکه شما بايد به منطقه ي رقابيه برويد. براي ما خيلي مشکل بود، جدا شدن از طريق القدس و کنار بستان و از درون تنگه ي چزّابه، چند دقيقه اي من پافشاري کردم به اينکه ما در همين منطقه بمانيم. شهيد با تبسم و لبخندي که بر لبهايش بود، زير همان آتش سنگين اعلام مي کرد که گردانهاي ديگر در اين منطقه هستند، شما بايد برويد براي اينکه در نقطه ي ديگر آماده شويد. ايشان از آنجايي که در رده ي فرماندهان اصلي قرارگاه مرکزي بودند و از آينده و ماه هاي آينده اطلاعات داشت و طبيعت کار هم اينگونه بود که ما رده هاي بعدي بوديم، اطلاعات در زمان و در مقاطع خودش به ما داده مي شد و وضعيت آنجا هم اينگونه بود که روحيّات ما براي جدا شدن از منطقه بسيار مشکل بود. سرانجام بعد از چند دقيقه اين جمله را بر زبان آورد که تو هرچه مقاومت کني بايد بروي به منطقه ي ديگر، زيرا اين يک دستور است وتبعيت نيروها بايد از فرماندهي و فرماندهان بالا صورت گيرد. (4)
هرچيزي در جاي خودش
شهيد علي حميدي اصلاو انساني باتقوا و منظم بود. حتي زندگي در درون سنگرش هم نظم و ترتيب خاصي داشت. به طوري که در داخل چادر يا درون سنگر هم محل مخصوصي جهت نگهداري و قراردادن هر چيزي حتّي براي قوطي کبريت هايش درست کرده بود. وضع ظاهر و لباسش هم هميشه منظم و تميز و مرتّب بود، دهانه ي شلوارش گتر کرده و کلاه کاسک فلزي تميزي هم مدام بر روي سرش بود. (5)
بايد تنبيه شود تا بي انضباطي نکند
شهيد مهدي اميني- من اشتباه کرده ام آقا مهدي!
« لوطي » اعتراف مي کند. اوّل خيلي به خود مغرور بود. امّا اکنون از غرور لوطي گري و هميشگي اش خبري نيست. يکي از بچّه هاي حزب اللّهي را زده بود و حالا مهدي رهايش نمي کند. « چرا زدي؟ »
- من اشتباه کرده ام آقا مهدي. شما هرچه را که حق مي دانيد، اجرا کنيد. من حاضرم.
- راه حل قضيه اين است که اکنون يا تو را مي بخشند و از حق اش مي گذرد و يا آن چنانکه کتکش زده اي، کتکت مي زند.
لوطي چيزي نمي گويد. مهدي رو مي کند به کارگر کتک خورده: « مي بخشي يا کتکش مي زني؟ »
او حقّ خود را به مهدي وا مي نهد، مي گويد: « آقا مهدي! اگر شما ببخشيد، من هم مي بخشم، اگر شما نمي بخشيد، من هم نمي بخشم! »
مهدي نمي پذيرد: « بايد خودت تصميم بگيري، من که نمي توانم به جاي تو تصميم بگيرم! »
- « مي بخشم آقا مهدي. »
لوطي همچنان روبروي مهدي ايستاده است. چهره اش وا مي شود. فکر مي کند قضيه دارد تمام مي شود. مهدي به کارگر کتک خورده مي گويد: « تو حق خودت را بخشيد، امّا بايد تنبيه شود تا ديگر بي انضباطي نکند. تنبيه اش هم اين است که بعد از اين مي رود و مثل همه ي کارگرها بيل مي زند! »
لوطي سرش را مي انداز پايين و من از اتاق بيرون مي روم. به اتاق که برمي گردم. « لوطي » رفته است.
- « چه کارش کردي آقا مهدي؟ »
- از فردا در راهسازي کار مي کند. مواظبش باشيد که در کارش بي دقّتي نکند و اگر شلوغ کرد به من بگوييد.
« لوطي » بيل مي زند. روزهاي اوّل خيلي برايش سخت است. از پشت ميز بيرون آمده و به جاي خودکار، بيل به دست گرفته است. امّا کم کم راه مي افتد. عجيب اين است که برخلاف انتظار ما، از کارش شکوه و شکايتي هم ندارد. منظم و مرتّب کار مي کند و حتّي بعد از چند روز در حال نماز خواندنش مي بينيم. همه ي کارگرها از لوطي صحبت مي کنند. (6)
پينوشتها:
1. سنگرساز بي سنگر، صص 97-95.
2. حماسه سازان عصر امام خميني ( ره )، ص 61.
3. حماسه سازان عصر امام خميني ( ره )، ص 201.
4. حماسه سازان عصر امام خميني ( ره )، صص 267-266.
5. ره آورد سفر عشق، صص 174- 173.
6. بر ستيغ صبح، صص 88-87.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (30)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول