انکار وحي و علل آن (2)

از ديگر سرچشمه هاي اصلي انکار و ستيز با وحي که جنبه معرفتي دارد ايمان نداشتن به جهان پس از مرگ و روز پاداش الهي است. وقتي کساني بينش مادي داشته باشند و زندگي را در دنياي مادي و بي هدف خلاصه کنند و اعتقادي به
سه‌شنبه، 28 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انکار وحي و علل آن (2)
 انکار وحي و علل آن [2]

 

نويسنده: محمود عبداللهي




 

انکار جهان ابدي

از ديگر سرچشمه هاي اصلي انکار و ستيز با وحي که جنبه معرفتي دارد ايمان نداشتن به جهان پس از مرگ و روز پاداش الهي است. وقتي کساني بينش مادي داشته باشند و زندگي را در دنياي مادي و بي هدف خلاصه کنند و اعتقادي به سعادت ابدي و تداوم حيات بشر نداشته باشند، طبيعي است که براي آنها وحي و دريافت معارف الهي به منظور هدايت انسان ها و رسيدن به سعادت واقعي، معنا و مفهوم ندارد:
( وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً * وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً... * بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً )؛ (1)
و کافران گفتند: « اين فقط دروغي است که او ساخته، و گروهي ديگر او را بر اين کار ياري داده اند. » آنها ( با اين سخن، ) ظلم و دروغ بزرگي را مرتکب شدند.
و گفتند: اين همان افسانه هاي پيشينيان است که وي آن را رونويس کرده، و هر صبح و شام بر او املا مي شود.
بلکه آنان قيامت را تکذيب کرده اند؛ و ما براي کسي که قيامت را تکذيب کند، آتشي شعله ور و سوزان فراهم کرده ايم!
پس از اين که در آيات ابتدايي، موضع گيري مشرکان در برابر پيامبر نقل مي شود که آنها صريحاً قرآن را دروغ معرفي مي کنند و مي گويند ديگران پيامبر را در نگارش و جمع آوري آن کمک کرده اند و در ادعاي خود، به امور خاصي، استدلال مي کنند، مانند بشر بودن پيامبر، نازل نشدن فرشته براي کمک وي و... پس از بيان اين جهات با کلمه « بل » که در اصطلاح ادبي به آن، « اضراب » گفته مي شود از اين بهانه جويي ها و نقاط مورد نظر آنها، صرف نظر کرده و بر سرچشمه معرفتي اصلي تکيه مي کند و مي گويد:
( بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ )؛
آنان روز قيامت را تکذيب کردند.
در واقع مشکل اصلي اين ستيزه جويان و منکران قرآن، بشر بودن پيامبر و يا نزول و يا عدم نزول فرشتگان نيست، بلکه ريشه اصلي، اعتقاد نداشتن به معاد است. وقتي جهان ابدي را منکر مي شوند چگونه وحي و نبوت و شريعت را که مهم ترين تکيه گاهش، دعوت به زندگي ابدي است بپذيرند؟ (2) و (3) در ادامه اين آيات، باز در مورد همين گروه، منکران وحي که ادعا مي کنند چگونه مي شود بر بشري مثل ما وحي نازل شود؟ آمده است:
( وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً )؛ (4)
آنان که اميدي به لقاي ما ندارند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمي شوند يا پروردگارمان را با چشم خود نمي بينيم.
اين آيه اگرچه استدلال مخالفان وحي را چنين نقل مي کند که مي گويند اگر ارتباط با عالم غيب، نزول فرشته بر انسان و گفت و گو با خدا، امر ممکني است، پس چرا فرشته بر ما نازل نمي شود؟، چرا ما خدا را مي بينيم؟ نکته قابل توجه اين است که در آغاز آيه، استدلال کنندگان را کساني معرفي مي کند که به لقاء الله اميدي ندارند؛ يعني منکر معادند، بنابراين در اين آيه نيز سرچشمه مخالفت با وحي را، ناباوري معاد، قلمداد مي کند. و مي گويد اينها زندگي را همين زندگي مادي مي دانند و جهان ديگري را قبول ندارند.
در پايان آيه، ريشه ديگر اين ستيزه جويي را روح استکبار، خودمحوري و برتري جويي معرفي مي کند:
( قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون * مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ * أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ... وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ )؛ (5)
آيات من بر شما تلاوت مي شد ولي از آن اعراض مي کرديد و به عقب باز مي گشتيد آيا تدبّر و انديشه در اين گفتار ( آيات الهي ) نکردند يا اين که مطالبي براي آنها آمده که براي نياکانشان نيامده است يا... به يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مي کني ولي کساني که به آخرت ايمان ندارند به طور مسلم از اين صراط منحرف اند.
در آيات فوق بعد از اين که تکذيب وحي و اعراض مشرکان، از آيات الهي بيان شده است، علل و دست آويزهايي که در اين ستيز ممکن است وجود داشته باشد مطرح گرديده است مانند تدبّر نکردن در آيات، نوظهور بودن معارف الهي، عدم شناخت پيامبر و... ولي در پايان آيه، ريشه اصلي مطرح مي گردد که عبارت است از: ايمان نداشتن و ناباوري جهان پس از مرگ. مي گويد: اينهايي که به آخرت ايمان نمي آورند، از صراط مستقيم اعراض مي کنند ( وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ ).
با توجه به ارتباط آيات و سياق مي توان از جمله اخير استفاده کرد که وقتي ايمان به دنياي پس از مرگ و جهان ابدي نباشد لازمه اش نگاه صد در صد مادي به زندگي و در نتيجه، ناديده گرفتن راه سعادت واقعي و دين است، وقتي افراد با چنين ديدگاهي در برابر پيامبران حاضر شوند و بر آن اصرار ورزند، ديگر زمينه اي براي پذيرش وحي، که انسان را به حيات غير مادي و ابدي مي خواند، وجود نخواهد داشت.

بهانه هاي انکار وحي

در عين حال که مخالفت با وحي و نبوت از نظر قرآن ريشه در تعصب هاي گوناگون لجاجت و مادي گري دارد ولي قرآن از زبان مخالفان،‌ استدلال و دست آويزهايي را به عنوان منطق انکار وحي، نقل مي کند که در اين باره به طور فشرده، پاره اي از آيات مربوط مطرح مي گردد.

الف. انسان مادي ظرفيت ارتباط با عالم غيب را ندارد:

مهم ترين تکيه گاه مشرکان در انکار و تکذيب وحي آن است که آنها مي گويند: مدعيان نبوت، انسان هستند و انسان استعداد و توانايي ارتباط با غيب، عالم الوهيت و دريافت پيام از آن عالم را ندارد:
( أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ * قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ )؛ (6)
آيا خبر کساني که پيش از شما بودند، به شما نرسيد؟ « قوم نوح » و « عاد » و « ثمود » و آنها که پس از ايشان بودند، همان جا که جز خداوند از آنان آگاه نيست؛ پيامبرانشان دلايل روشن براي آنان آوردند، ولي آنها دست بر دهان گرفتند و گفتند: ما به آن چه شما به آن فرستاده شده ايم، کافريم! و به آن چه ما را به سوي آن مي خوانيد، شک و ترديد داريم!، رسولان آنها گفتند: آيا در خدا شک است؟! خدايي که آسمان ها و زمين را آفريده، او شما را دعوت مي کند تا گناهانتان را ببخشد و تا موعد مقرّري شما را باقي گذارد! آنها گفتند: شما انسان هايي همانند ما هستيد، مي خواهيد ما را از آن چه پدرانمان مي پرستيدند بازداريد؛ شما دليل و معجزه روشني براي ما بياوريد!
در آيات فوق در مورد برخورد اقوام مختلف با انبيا، چنين اظهار مي کند، در عين حال که پيامبران دعوت خود را همراه با دلايل روشن به مردم ارائه مي دادند ولي مخالفان، سرسختانه در مقابل آنها مقاومت مي کردند و حتي فرصت حرف زدن را به آنها نمي دادند: ( فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ ).
در زمينه مقاومت و ناباوري خود، دو مطلب را مطرح مي کردند:
الف. متن و محتواي دعوت يعني اصل شريعت، توحيد و معاد را منکر و به آن کافريم: ( إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ ) زيرا به آن، در شرک و ترديديم: ( إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ ).
اين تعبيرات بيان گر نپذيرفتن و انکار متن دين و محتواي دعوت پيامبران است.
ب. پس از بيان ارائه دليل براي مدعا از طرف پيامبران، مطلب ديگري را مطرح مي کنند و آن اين است که: از اساس، اصل ارتباط با خدا و مبدأ الهي داشتن را قبول نداريم و نمي پذيريم که انساني مانند ما بتواند با عالم ملکوت پيوند برقرار کند و دليل آن هم اين است که اگر چنين استعداد و آمادگي وجود داشت، ما هم بايد بتوانيم اين گونه رابطه اي برقرار کنيم: ( مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا ).
در سوره ي ياسين مشابه همين انکار و استدلال آمده است:
( قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ ). (7)
طبق آن چه در اين آيه آمده، مخالفان در پاسخ انبيا مي گفتند: شما نيستيد مگر مثل ما، در مورد ما که از وحي و دريافت پيام از طرف خدا خبري نيست، نتيجه اين مي شود که خداوند رحمان به طور کلي بر کسي چيزي نازل نکرده است: ( مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ ءٍ ).
نتيجه بعدي اين است که مدعيان دريافت پيام الهي کاذب اند و خطاب به آنها مي گفتند: شما فقط دروغ مي گوييد: ( إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ ).
گفتني است که آنان با نفي استعداد دريافت وحي براي نوع انسان، دروغ گويي را به طور مستمر ( حال و آينده ) به انبيا نسبت مي دهند و شأن پيامبران را منحصر به دروغ گويي مي کنند و هيچ محدوده اي براي صداقت آنها نمي گذارند، زيرا اساس دعوت انبيا بر وحي و پيام گيري از عالم غيب است و اگر امکان وحي و دريافت پيام الهي براي انجام وجود نداشته باشد، ديگر حتي احتمالي براي راست گويي مدعيان نبوت نمي ماند.
( كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ * أَءُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ )؛ (8)
قوم ثمود هشدار دهندگان را تکذيب کردند، گفتند: آيا بشري از خودمان را پيروي کنيم در اين صورت ما در گمراهي و جنون خواهيم بود، آيا از ميان ما وحي، تنها بر او القا شده است ( نه ) بلکه او دروغ گويي گستاخي است.
در اين آيات نيز پس از نقل تکذيب و مخالفت قوم ثمود با انبيا، تکيه گاه مخالفت و ستيز آنها را چنين نقل مي کند: چگونه ما تابع يکي از هم نوعان خود شويم و او را الگو و مقتدا قرار دهيم، اين امر غير منطقي و خود يک گمراهي است. و در توضيح آن نفي امکان وحي را مطرح مي کنند و مي گويند: چگونه مي شود در بين همه انسان ها تنها به يک نفر، وحي شود؛ يعني چون ما مخاطب وحي نبوده و نمي توانيم باشيم او هم نمي تواند باشد. (9)

ب. فرشته به جاي انسان

مطلب ديگري که در خصوص ناتواني انسان براي دريافت پيام الهي و ارتباط با عالم غيب، مطرح مي کردند اين است که مي گفتند: به لحاظ اين که بشر در قالب هاي مادي خوراک و پوشاک و زمان و مکان محدود است، نمي تواند با عالم فوق طبيعت، ارتباط داشته باشد، پس اگر مقرر است که از طرف خدا پيامي بيايد مناسب است که رسول و پيام آور، فرشته باشد، يعني فرشتگان، واسطه خدا و خلق قرار گيرند، نه انساني مانند خود آنها:
( فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ )؛ (10)
اشراف قوم او ( نوح ) که کافران بودند گفتند: اين ( شخص ) بشري جز مانند شما نيست، و مي خواهد بر شما برتري جويد و اگر خدا مي خواست فرشتگاني را مي فرستاد.
طبق ظاهر اين آيات، قوم نوح در تکذيب و معارضه با پيامبر زمان خود، همان مطلبي را مطرح کردند که در آيات ديگر به طور مکرر از زبان مخالفان انبيا نقل شده است و آن مشابه بودن پيامبر با ساير انسان هاست. مي گفتند: چون عموم مردم، امکان و زمينه چنين ارتباط ويژه اي را ندارند، مدعيان نبوت مانند نوح هم نمي توانند چنين ادعايي داشته باشند و اگر خدا چنين مشيت ويژه اي را داشت که پيام خاصي را براي هدايت بشر داشته باشد ملائکه را نازل مي کرد:
( فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ * إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ )؛ (11)
اگر اعراض کردند بگو: شما را از صاعقه هايي مانند صاعقه عاد و ثمود برحذر داشتم، چون فرستادگان ( ما ) از پيش رو و پشت سر بر آنها وارد مي شدند و مي گفتند که جز خدا مپرستيد آنها گفتند: اگر پروردگار ما مي خواست به طور قطع فرشتگاني را نازل مي کرد بنابراين ما به مأموريت شما کافريم.
اين آيات نيز مي گويد: اقوام گذشته مانند قوم عاد و ثمود، حرفشان در مخالفت با وحي و پيامبران اين بوده که اگر بناست کسي از طرف خدا کلام الهي را بياورد و انسان را هدايت کند تنها فرشتگان مجرد از قالب هاي مادي هستند، نه انسان هايي که چون ديگران مي آشامند و مي خورند و لذا چون پيام آوري و دعوت، به وسيله فرشتگان انجام نگرفته، مأموريت انبيا را تکذيب و تصريح مي کنند که ما به آنها کافريم ( فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ ).

ج. نزول فرشته براي تصديق پيامبر و همکاري با او

حرف ديگر اين است که مي گويند اگر ممکن است انساني از محدوديت هاي مادي بيرون آمده و با عالم ملکوت ارتباط برقرار کند و پيام از خدا دريافت دارد پس بايد ممکن باشد خداوند مأموراني از همان عوالم - مثل فرشتگان - همراه انبيا اعزام دارد تا با آنان در مأموريتي که دارند همکاري داشته و آنها را در ادعاي خود تصديق کنند:
( وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً * أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً )؛
و گفتند: اين چه پيامبري است که غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود، چرا فرشته اي بر او فرود نمي آيد تا با او بيم دهنده باشد.
اين آيه همان مبناي عام را از زبان مخالفان، نقل مي کند، اين پيامبر که مدعي است مأموريت الهي دارد چگونه اين ادعا با داشتن صفات بشر مادي قابل جمع است: مانند ساير انسان ها احتياج به تغذيه، حرکت کردن در کوچه و بازار و امثال آنها دارد. سپس در ادامه، از زبان آنها اين مطلب نقل مي شود: حداقل بايد پيامبري که بشر است فرشته اي بر او نازل گردد تا او را در هشدار دادن به مردم که کار و شأن پيامبر است، همراهي کند: ( فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً ) تا با محسوس شدن اين امر براي مردم، زمينه تصديق او از طرف خداوند، تحقق پيدا کند:
( وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ * لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ )؛ (12)
و گفتند: اي کسي که قرآن بر او نازل شده به يقين تو ديوانه اي اگر راست مي گويي چرا فرشته ها را پيش ما نمي آوري.
تعبيرات فوق، گوياي اين است که چگونه سرسختانه مخالفان وحي، نزول قرآن را بر پيامبر به باد استهزا و مسخره مي گرفتند. خطاب به پيامبر، به جاي نام بردن از وي، مي گويند: اي کسي که بر او ذکر نازل شده، يعني تو که مدعي چنين ارتباط ويژه با فرشتگان و عالم بالا هستي، چرا فرشتگان را نزد ما نمي آوري؟! مي خواهند بگويند اگر فرشته خود، واسطه در دريافت و ابلاغ پيام الهي به ما نيست در مرتبه ي بعد، علي القاعده بايد با اين پيامبران همکاري کند.

نقد شبهات انکار وحي

قرآن ريشه انکار ستيزه جويان با وحي را منطقي نمي داند در عين حال آن چه را به عنوان دست آويزهاي منطقيِ! مخالفت، مطرح مي کردند پاسخ مي گويد.

امکان وحي

در مورد ادعاي ناتواني انسان براي دريافت وحي، به جهت محدوديت هاي مادي و بشري، امکان آن مطرح مي گردد. البته اين که حجاب ها دريده شود و انساني از بين انسان ها با عالم ملکوت و الوهيت ارتباط ويژه برقرار کند برخلاف جريان هاي معمول و متداول بشري است، اما چه مانعي دارد که خداوند جهان آفرين که بر همه چيز قادر است و قدرت او بر هر امر غير محالي، تعلق مي گيرد با برگزيدن انسان هاي خاص، اين امر غير معمول و مافوق قدرت بشري را، عملي سازد چنان که در جاي خود نيز گفته شده است که فلسفه آفرينش جهان و انسان، ايجاب مي کند که خداوند بزرگ اين ارتباط ويژه و پيام رساني را برقرار کند تا بشر در مسير کمالِ فلسفه ي خلقت وجودي خود قرار گيرد.

مشيب الهي بر تحقق امر ممکن

قرآن در آيات مختلف، در برابر مخالفان وحي، از تعلق اراده الهي بر اين امر ممکن براي هدايت انسان، تأکيد مي کند:
( قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ‌ * قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ )؛ (13)
پيامبرانشان به آنها گفتند: « درست است که ما بشري همانند شما هستيم، ولي خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد نعمت مي بخشد و ما هرگز نمي توانيم معجزه اي جز به فرمان خدا بياوريم! افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توکل کنند!
طبق آن چه در اين آيه آمده، در پاسخ مخالفان وحي، که اصولاً امکان وحي بر بشر را منکر بودند و مي گفتند: چون شما مثل ما بشريد، ممکن نيست با ملکوت ارتباط داشته و از خدا پيام بگيريد، انبيا در پاسخ مي گفتند:
درست است که ما نيز مانند شما بشر هستيم و خصوصيات مشترک بشري داريم، اما خداوند هرکس را که مشيتش تعلق گيرد از موهبت و تفضل خاص برخوردار مي سازد. هرگز همانندي، ملازم نيست با اين که همه افراد در توانايي ها و استعدادهاي ظاهري و باطني يک سان باشند و هيچ گونه تفاوتي بين آنها نباشد. چنان که افراد در زيبايي ظاهري، تناسب اندام، رنگ متفاوت هستند، همه افراد از جهت ذوق، توانايي هاي هنري، قدرت فکري، مسائل علمي، کارايي و برخورداري هاي اقتصادي با هم در يک سطح نيستند و از اين رو تفاوت هاي بسياري بر چگونگي زندگي انسان ها حاکم است. بنابراين چه مانعي دارد که خداوند براساس علم و آگاهي از استعدادها، از بين انسان هاي پاک، افرادي را برگزيند و در پرتو عنايت هاي خاص، صلاحيت هايي به آنها دهد که از توان ارتباط با عالم ملکوت، برخوردار گردند و در اين ارتباطات ويژه، پيام هاي خويش را به طور مرموز به آنها القا کند و مأمور سازد که اين پيام ها را به مردم که هدف اصلي هستند، برسانند. آيه فوق، از اين موهبت خاص و امتياز ويژه، با جمله ( يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ ) ياد مي کند يعني خداوند هر کس را که بخواهد ( هر جا زمينه و استعداد ويژه را بيابد ) از اين امتياز برخودار مي سازد. قرآن از اين موهبت با عناوين مختلفي ياد مي کند:

فضل الله

در پاره اي از آيات، از اين جايگاه به عنوان « فضل الله » و تفضل ويژه تعبير شده است:
( ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ )؛ (14)
اين است فضل خداوند که آن را به هر کس بخواهد مي دهد و اين است فضل عظيم.

رحمت خاص

در آيات متعددي از اين ارتباط ويژه و دريافت آگاهيي و معارف الهي به رحمت خاص، ياد شده است:
( قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ )؛ (15)
نوح گفت: اگر من دليل روشني از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خود رحمتي به من داده باشد - و بر شما مخفي مانده - ( آيا باز هم رسالت مرا انکار مي کنيد )؟! آيا ما مي توانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور سازيم، با اين که شما کراهت داريد؟!
نوح در پاسخ ستيزه جويان وحي، که بشر بودن او را بهانه انکار و مخالفت قرار مي دادند، در عين حال که به انسان بودن خود و محدوديت هاي بشري، اعتراف دارد، چنان که در آيات بعد آمده است: من نمي گويم خزائن الهي در اختيار من است تا در نتيجه از پيش خود در نظام طبيعت، فعال ما يشاء باشم و به هر گونه انتظارات و توقعات بيجاي مردم و دشمنان وحي، عملاً پاسخ دهم و نمي گويم ( مستقلاً ) با توانايي خويش علم غيب مي دانم بنابراين نمي توانم از جانب خود، پيش بيني هاي غيبي نمايم، ولي در عين حال مي گويد: خداوند مرا از رحمت خاصي از جانب خود برخوردار ساخته است: ( رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ ). اين رحمت، همان موهبت ويژه وحي و ارتباط مرموزي است که انساني از بين هم نوعان خود با تفضل ويژه الهي به آن مي رسد.
طبرسي در ذيل اين آيه مي نويسد:
« رحمت و نعمت در اين آيه عبارت است از نبوت يعني خداوند به من نبوت داده است » (16). مرا شايسته دانسته و به گونه اي پرورانده که مي توانم ديدگاه ها و بايد و نبايدهاي الهي را از او بگيرم و به شما برسانم.
گفتني است که نوح، قبل از بيان ادعاي برخورداري از رحمت ويژه و توان مند بودن در دريافت پيام الهي، اين مطلب را مطرح مي کند که بر ادعاي خود، بينه و دليل دارم. همان طوري که قبلاً بيان شد ارتباط با غيب، کاري فوق العاده و امر غيبي است و مدعي آن بايد دليل ارائه دهد، و در آيه شريفه فوق، قبل از مطرح ساختن امتياز وحي، اشاره به همراهي آن با دليل و برهان مي کند. چنان که در مورد انبيا به طور کلي آمده است: « ما رسولان خود را همراه با بينه مبعوث مي داريم. » (17)
طبق آن چه در آيه آمده، نوح در زمينه امکان وحي و اثبات آن به دو نکته اشاره دارد:
الف. در عين حال که من از اين امتياز ويژه ( رحمت خاص ) برخوردارم و براي آن هم دليل دارم ولي اين حقيقت بر شما مخفي مانده است ( که با توجه به سياق اين آيه و ديگر آيات، منظور اين است ) مادي گري، تعصب، لجاجت و خدانشناسي و... به شما اجازه نمي دهد فکرتان به کار افتد و حقيقت را بفهميد: ( فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ ).
ب. باز ادامه مي دهد به لحاظ اين که تکبر و لجاجت و... اجازه انعطاف پذيري و انتخاب راه صحيح را به شما نمي دهد. آيا من مي توانم شما را به پذيرش آن مجبور کنم. بنابراين به طور خلاصه، پاسخ نوح در برابر منکران وحي که بر غير ممکن بودن آن به لحاظ بشر بودن نوح، تکيه مي کردند، چنين است:
من هم مانند شما بشر هستم، اما خدا مرا از امتياز رحمت ويژه که همان قدرت بر دريافت پيام غيبي و نبوت باشد برخوردار ساخته است، شما دليلي بر ممتنع بودن و نفي امکان وحي نداريد و در نقطه مقابل، من براي اثبات آن، بينه دارم، در عين حال دين، امر اجباري نيست که بتوانم شما را بر آن مجبور سازم.

رزق ويژه

در مورد ارتباط ويژه بعضي از پيامبر با عالم غيب و دريافت هاي آنها، عنوان رزق خدايي، آمده است:
( قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ )؛ (18)
گفت: اي قوم من، بينديشيد، اگر من از جانب پروردگارم دليل روشني داشته باشم، و او روزي نيکويي به من داده باشد ( چگونه مي توانم برخلاف آن گامي بردارم ) من نمي خواهم در چيزي که شما را از آن نهي مي کنم مخالفت نمايم.
در اين آيه شعيب، در نقد و پاسخ اشکال تراشي هاي استهزاگونه ي قوم خود، محور حرکت خويش و دستورهاي ارائه شده به آنها را، وحي الهي معرفي مي کند و مي گويد او نمي خواهد از طرف خودش، حريت و آزادي مردم را سلب کند و در برابر فرد و جامعه، بايد و نبايدهايي را مطرح سازد. بلکه سرچشمه همه گفته هايش پيام الهي و نبوت است و از اين پيام دريافت شده، به عنوان رزق خاص الهي، ياد مي کند و مي گويد: ( رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً ). و نيز مانند آيه قبل، مي گويد: بر اين ادعا دليل و برهان دارم.
بنابراين درباره ي امکان دريافت الهي و وحي به وسيله بشر، در آيات مربوطه سخن از اين است: پيامبران در عين حال که محدوديت هاي مختلف ساير انسان ها را دارند. اما ارتباط با عالم غيب و آگاهي گرفتن از آغاز و انجام جهان، و راه و برنامه زندگي، يک امتياز، رحمت و نعمت خاص دروني است که انبيا به آن مي رسند. خداوندي که داراي قدرت نامحدودي است و به تعبير قرآن ( غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ ) و ( بَالِغُ أَمْرِهِ )، مي تواند، انسان هاي برگزيده را از اين امتياز « رحمت خاصه » و « علم و معرفت ويژه » برخوردار سازد.
2. اصولاً نفي و ترديد و به طور کلي اظهارنظر قطعي در حوزه اي منطقي است که در قلمرو علم و عقل بشري باشد. در غير اين صورت، قضاوت کردن غير قابل قبول و برمبناي جهل و بي خبري خواهد بود و روشن است جهان غيب، ماوراء طبيعت، خدا و اسماء و صفات الهي، از همين حوزه است که انسان ها بر آن راه ندارند چنان که آگاهي بشر از هويت خود و استعدادهاي خويش بسيار محدود است. بنابراين ادعاي غير مستعد بودن انسان ها در برگزاري ارتباط با عالم غيب و دريافت پيام هاي متوالي از جانب خدا، قضاوتي تنگ نظرانه، غير عقلاني مي باشد. چنان که خداوند اظهارنظر مشرکان را در مورد فرشتگان جاهلانه و پندارهاي بي اساس قلمداد مي کند: ( وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ ).

نبودن سخنيت بين انسان و فرشته

مخالفان نبوت و وحي از يک طرف مي گفتند: بشر نمي تواند واسطه وحي باشد از طرف ديگر اظهار مي داشتند اگر از طرف خدا پيام آوري باشد چرا اين وساطت را فرشته به عهده نگيرد، قرآن، پاسخ اين بخش دوم را هم مطرح کرده است:
( وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً * قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً )؛ (19)
[ از بهانه هاي آنها اين بود که ] گفتند: چرا فرشته اي بر او نازل نشده، ولي اگر فرشته اي بفرستيم، [مخالفت کنند] ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد [و همه نابود مي شوند]... و اگر او را فرشته اي قرار مي داديم، حتماً وي را به صورت انساني درمي آورديم؛ [باز به پندار آنان،] کار را بر آنها مشتبه مي ساختيم؛ همان طور که آنها کار را بر ديگران مشتبه مي سازند.
همان طور که اکثر مفسران تفسير کرده اند ظاهر اين آيات، لزوم هم آهنگي بين پيام آور و کساني است که هدف پيام الهي اند. وقتي حامل پيام، فرشته ولي مخاطب اصلي بشر باشد، چگونه به طور عادي، معارف خدا براي مردم تلاوت و تبيين مي گردد؟! موعظه، انذار، هشدار و بالأخره تربيت و تزکيه که در آيات مختلف به عنوان مسئوليت هاي واسطه وحي و پيامبر معرفي شده است چگونه انجام مي گيرد؟! اين آيات مي گويد: اگر فرض چنين بود که فرشته در زمين استقرار داشت و زندگي مي کرد به طور طبيعي، سنخيت ايجاب مي کرد که واسطه وحي و پيامبر، فرشته باشد تا ابلاغ پيام و انجام مسئوليت هاي مربوط، عملي شود. ولي با توجه به اين که بشر روي زمين زندگي مي کند و هدف اصلي وحي، انسان است. مي بايست پيام آور، معلم، مربي و الگو نيز بشر باشد. البته با امتيازهاي ويژه که بتواند اين رسالت عظيم را تحمل کند. (20)

توانايي نداشتن بر تحمل موجود مجرد

( وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ * وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ ). (21)
در آيات فوق در پاسخ اين که چرا همراه پيامبر فرشته نمي آيد دو مطلب آمده است:
الف. بشر عادي که در قالب و محدوديت هاي مادي زندگي مي کند ظرفيت تحمل مجرداتي مانند فرشته را ندارد مگر اين که شرايط، دگرگون گردد و روح از اين قفسِ مادي رخت بربندد و بساط زندگي جمع شود که در اين فرض، آمدن فرشته و پيام الهي نقض غرض است، زيرا آمدن فرستاده از طرف خدا براي ارائه راه زندگي و تعليم و تربيت است و با فرض پايان يافتن حيات، مجالي براي اين امور نخواهد بود ( لَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ).
ب. بر فرض در همين شرايط عادي که بساط زندگي برپاست فرشته اي براي هدايت بشر يا تأييد و همياري پيامبر فرود آيد. هم آهنگي و سنخيت بين کسي که مي خواهد معارف الهي را بيان کند و کسي که مخاطب اصلي است، ايجاب مي کند اعزام رسول از اين طريق عملي شود که فرشته به صورت بشر و در قالب يک مرد، مجسم گردد تا مشاهده و ارتباط تحقق پيدا کند: ( وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً ). مخالفان نيز دنبال اين بودند که با فرشته مواجه شوند نه بشر. در اين صورت باز غرض، نقض مي گردد، زيرا هم چنان امر بر آنها مشتبه مي گردد و همانند سابق به شُبهه افکني ادامه خواهند داد که چرا فرشته نازل نمي شود: ( وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ ). (22)
طبرسي در ذيل آيه مي نويسد: « و هذا احتجاج عليهم بان الذي طلبوه لايزيدهم بيانا بل يکون الامر في ذالک علي ما هم عليه من الحيرة... فيبغون في اللبس الذي کانوا فيه فاضاف اللبس الي نفسه لانه يقع عند انزاله الملائکة ». (23)

انکار وحي در قالب تحليل علمي

همان طور که ستيزه جويان معاصر پيامبر، ارتباط با عالم غيب را تکذيب مي کردند. ملحدان و مادي گران بعد از آنها نيز به اين روش ادامه داده و چنين ارتباطي را اسطوره هاي کهنه مي شمارند و گاهي ادعاي وحي را تخيلات و بيماري هاي عصبي قلمداد مي نمايند. نکته قابل توجه اين است که پاره اي از کساني که بعداً به تجزيه و تحليل وحي پرداختند اگرچه با توجه به تحولاتي که در معرفت شناسي روان و جهان ارواح به وجود آمده، وحي را انکار نمي کنند اما با زبان هاي گوناگون علمي، عملاً به گونه اي به تجزيه و تحليل پرداخته اند که منجر به انکار وحي مي شود.

تجلي روان ناخودآگاه

يکي از تحليل ها اين است که مي گويند در مباحث روان شناسي مسلم است که روان انسان از دو بخش تشکيل مي شود: خودآگاه و ناخودآگاه.

الف. روان يا شخصيت خودآگاه

آگاهي هايي که از طرف حواس پنج گانه و ادراکات معمولي حاصل مي شود و صور و مفاهيمي که در اين خصوص بايگاني مي گردد، همه جزء شخصيت يا روان خودآگاه است.

ب. روان ناخودآگاه

مربوط به بخشي از آگاهي هايي است که از قلمرو اختيار و حواس معمولي ما خارج است، در شرايطي که انسان از سيطره قواي ظاهري آزاد است مثل وقت خواب عادي يا خواب مغناطيسي، آن بخش تجلي مي کند. چنان که از افراد خواب شده با سؤال و جواب، افکار دروني و نيز از حوادث گذشته و آينده، اطلاعات جالب و امور مهمي به دست آمده است. يا در لحظه هاي کوتاه به نقاط دور دستي فرستاده مي شوند و آنها از مکان هاي دور خبر مي آورند. از اين امور، نتيجه گرفته اند انسان اضافه بر « شخصيت ظاهر و آگاه » که شناخته شده است داراي « شخصيتي نامريي » نيرومند و ناشناخته شده مي باشد، که از آن به عنوان « ضمير باطن »، نيز ياد مي کنند.
جمعي وحي را بر همين مبناي روان شناسي تفسير کرده و گفته اند: وحي همان تجلي شخصيت باطني پيامبر است، رهنمودها و برنامه هايي که به صلاح خود و جامعه است از ضمير باطن پيامبر تراوش مي نمايد و او آنها را در اختيار جامعه قرار مي دهد. البته احساس مدعي نبوت، خود چنين است که آن چه را دريافت کرده از طرف خداوند به او القا شده است و حال آن که تنها چيزي غير از، تجلي و تراوش از درون نيست. گاه صورتي براي وي مجسم مي شود و احساس مي کند که اين شخص و شکل خاص، فرشته وحي است که از طرف خداوند حامل پيام مي باشد! اين تحليل گران در عين حال برخلاف منکران رسمي وحي، پيامبران را مجنون و شاعر و کاذب نمي خوانند بلکه برعکس به صادق و صالح بودن آنها اعتراف مي کنند! ولي منشأ و سرچشمه آگاهي آنها را درون وجود خودشان مي دانند! (24)

نبوغ اجتماعي

مشابه همين تفسير، تحليلي است که با زبان و قالب جامعه شناختي ارائه مي شود و وحي را نوعي نبوغ فکري و اجتماعي قلمداد مي کنند. در اين تحليل، افرادي در جامعه پيدا مي شوند که استعداد فوق العاده سرشاري دارند عالي ترين تجليات فکري را از خود بروز مي دهند! قوانيني هم آهنگ با شرايط اجتماعي و رشد جامعه از خود پديد مي آورند که به آن، دين گفته مي شود، نفس پاک آنها روح الامين است که دستورها را به آنها الهام مي کند، قواي طبيعي آنان ملائکه و نفس اماره، نيز که در برابرشان مي ايستد شيطان مي باشد. (25)
طبق اين تفسير « پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يک نابغه اجتماعي است که براي نجات جامعه انساني از پرتگاه هاي انحطاط و توحش، و استقرار در مهد مدنيت و آزادي، قيام کرده است و به سوي افکار پاک خود که در قالب دين جامع و کامل تنظيم کرده، دعوت نموده است. مي گويند: وي داراي روح پاک و همتي بلند بود و در محيط تيره اي زندگي مي کرد که جز زورگويي و ياوه سرايي و هرج و مرج، چيزي در آن حکومت نمي کرد و خودخواهي و دزدي و غارت گري و توحش در آن موج مي زد. پيوسته از مشاهده اين اوضاع ناگوار رنج مي برد و گاهي که کارد به استخوانش مي رسيد از مردم کناره گيري مي کرد و در غاري که در يکي از کوه هاي تهامه بود به خلوت مي نشست و به آسمان، ستارگان درخشان، زمين، کوه، صحرا و پديده هاي گران بهايي که دستگاه آفرينش در اختيار گذاشته است خيره مي شد و از اين همه غفلت و ناداني که دامن گير انسان شده و زندگي پر ارج او را در حدّ پرندگان و چرندگان فروکاسته افسوس مي خورد.
پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) افکار پاک خود را سخن خدا و وحي الهي فرض مي کرد ( و احساس مي کرد ) که خداي متعال از راه نهاد پاکش با وي به گفت و گو پرداخته است، روان پاک و خيرخواه خود را که اين افکار از آن تراوش مي کرد و در قلب آرامش، مستقر مي گرديد، روح الامين، جبرئيل و فرشته وحي ناميد، به طور کلي قوايي که در جهان طبيعت به سوي خير و هرگونه خوش بختي دعوت مي کنند ملائکه و فرشتگان، نيروهايي که به سوي شر و هرگونه بدبختي مي خوانند، شياطين و جن خواند و وظيفه خود را که به مقتضاي نداي وجدان عهده دار قيام و دعوت ميشد نبوت و رسالت نام گذاشت. (26)

سرچشمه اين تحليل ها

درباره ي منشأ اين گونه تحليل ها بايد گفت: همان طور که در مباحث علل انکار وحي گذشت، خدانشناسي و حاکميت مادي گري و حس گرايي بر همه انديشه ها و افکار سرچشمه اين تفاسير است. اصرار داشتن بر اين که تمام پديده هاي جهان با اصول علمي يعني در چارچوب ماده و حس تفسير شود اين گونه تحليل ها را به وجود مي آورد. ريشه اش اين است که خدا را نشناخته اند، به ماوراء طبيعت و حس، پروردگار جهان، عظمت، علم، رحمت عام و خاص و حکمت حاکم بر عالم هستي، توجهي نکرده اند، مي خواسته اند همه چيز را در طبيعت بي هدف و فناپذير و کر و کور تفسير کنند و همه پديده ها از نظر آنها بايد بر اين اساس منطق شود.

ناسازگاري اين تحليل ها با اصول مسلم

با توجه به آن چه در مورد ويژگي هاي وحي بيان شد روشن مي گردد که تبيين و تحليل هاي فوق و مشابه آن، نفي و تکذيب وحي است زيرا:
1. مهم ترين ويژگي وحي اين است که مبدأ بيروني، غيبي و الهي دارد، وحي، پيام و کلام ويژه خداست، خدا، معلم و متکلم است، پيامبر، متعلم و مخاطب کلام الهي مي باشد بنابر اين، تحليل وحي به تراوش از درون و شخصيت ناخودآگاه، با اين ويژگي در تضاد است.
2. در جاي خود اثبات شده است. معارف عالي شريعت نمي تواند ساخته بشري باشد ولي تحليل مذکور اين است که آن چه آنها ارائه داده اند بشري و تراوش دروني خود آنهاست.
قرآن معجزه است، اطلاعات گسترده اي که از جزئيات گذشته تاريخ ارائه مي دهد، خبر دادن از ويژگي هاي حوادث آينده جهان ( اخبار غيبي )، زيبايي و نظم و اسلوب اين کتاب و به عبارت ديگر ساختار ظاهري، وحدت حاکم بر قرآن و جامعيت معارف آن، اموري است که قرآن در مورد آن ادعاي اعجاز دارد و با آنها تحدي کرده است و در طول تاريخ کسي نتوانسته است در برابر آن مقابله به مثل کند. پس چگونه اينها مي توان تراوشِ شخصيت باطني و ناخودآگاه بشريِ پيامبر باشد. ولي تحليل هاي مذکور معنايش اين است که قرآن کتاب بشري است و اصولاً تحدي کردن در مورد آن، مفهومي نخواهد داشت.
3. در بحث نبوت و وحي، مفروض اين است که با توجه به محدوديت فکر و استعدادهاي بشري، براي رسيدن به فلسفه ي آفرينش و سعادت ابدي، انسان نيازمند به دين الهي و خطوط ترسيم شده از جانب پروردگار است. بنابران حاکميت حکمت و عزت الهي بر جهان هستي ايجاب مي کند با وساطت برگزيدگان، بشر از هدايت ويژه الهي برخوردار گردد، بنابراين وحي به معناي ارسال پيام خاص الهي، يک ضرورت حتمي ناپذير است و تحليل هاي مذکور خط قرمزي خواهد بود بر اين بينش.
4. در جاي خود مطرح شده است که اصولاً ارسال پيامبران و ارائه معارف الهي براي رساندن بشر به مقصد و فلسفه زندگي، ضروري است و خداوند خود مي فرمايد: « بر ماست راهنمايي و هدايت »، پس برخوردار نساختن انسان از هدايت ويژه و رهنمودهاي متناسب با نيازهاي او با رحمت و حکمت الهي هم آهنگي ندارد، تحليل وحي به اين که سرچشمه داده هاي انبيا درون آنهاست با اين اصل و مبناي کلي ناسازگار است و به معناي نفي وحي و ضرورت آن مي باشد.
5. يکي از ويژگي هاي وحي، عصمت است، مصونيت از لغزش در دريافت وحي و در نگه داري و ابلاغ آن به مردم. در فرض تفسير وحي به تراوش و تجلي از درون. تضميني براي مصون بودن از خطا وجود نخواهد داشت، بلکه برعکس چنين تفسيري براي وحي معنايش اين است که پيامبران در اشتباه هستند که مبدأ داده هاي خود را عالم ملکوت و خارج از خود مي دانند.
6. تفسير مذکور از وحي بر اين اساس است که تجلّي و تراوش از درون در حال تعطيل قواي حسي و ظاهري انجام مي گيرد و حال آن که وحي بر پيامبر در حالات مختلف و در هوشياري کامل انجام گرفته است مانند نزول آيات در ميدان جنگ، در اجتماع مردم، در مسجد، و حتي در هنگامه نماز، در شب و روز، در حال سفر و حضر.

پي‌نوشت‌ها:

1. فرقان، آيات 11-14.
2. اين احتمال نيز در آيه هست که جمله « بل کذبوا » قسيم و رديف انکارهاي قبلي مشرکان باشد؛ يعني انکار نبوت و قرآن از طرف آنها بوده و خود يک موضع گيري مستقل باشد. از يک طرف وحي را تکذيب مي کنند و از طرف ديگر قيامت را. به لحاظ کلمه « بل » برخلاف آن چه در الميزان آمده اين احتمال را نمي توان ناديده گرفت.
3. در تفسير الميزان در توضيح اين آيه آمده است:
« اضراب عن طعنهم فيه و اعتراضهم عليه باکل الطعام و المشي في الاسواق بمايتضمن معني التکذيب اي ماکذبوک و ردوا نبوتک لانک تاکل الطعام و تمشي في الاسوق فانما هو کلام منهم صوري بل السبب الاصلي في انکارهم نبوتک و طعنهم فيک، انهم کذبوا بالساعة و انکروا المعاد و من المعلوم ان لاوقع للنبوة مع انکار الساعة و لامعني للدين و الشريعة لولا المحاسبة و المجازاة ». ( الميزان، ج 15، ص 202 ).
4. فرقان، آيه ي 21.
5. مؤمنون، آيات 66-74.
6. ابراهيم، آيات 9-10.
7. يس، آيه ي 15.
8. قمر، آيات 23-25.
9. آيه فوق به گونه ديگر نيز تفسير شده، بر اين اساس که، « منا واحدا » واحد عددي باشد يعني چگونه او را مقتدا قرار دهيم در حالي که او يک نفر است و امکانات ندارد. طبق اين تفسير اگر از القاي ذکر به او تعجب مي کنند، از اين جهت است که وجهي براي گزينش و انتخاب او از بين ديگران نيست چنان که در بعضي از آيات ديگر آمده است که مشرکان مي گويند چرا قرآن بر مردي بزرگ از اين دو شهر نازل نشده است ( زخرف، آيه ي 31 ) ولي تفسيري که در بالا آمد با سياق و نيز آيات ديگر هم آهنگ تر است.
10. مؤمنون، آيه ي 24.
11. فصلت، آيات 13-14.
12. حجر، آيات 6-7.
13. ابراهيم، آيات 10-11.
14. جمعه، آيه ي 4.
15. هود، آيه ي 28.
16. مجمع البيان، ج 5، ص 154.
17. ابراهيم، آيه ي 11.
18. هود، آيه ي 88.
19. اسراء، آيات 94-95.
20. البته همان طور که در الميزان آمده بايد گفت که آيه مشتمل بر يک استدلال براي لزوم بعثت نيز مي باشد، زيرا « آرام گام برداشتن روي زمين که در آيه آمده، کنايه از استقرار در روي زمين است که با توجه به ذيل آيه دلالت بر اين مطلب دارد که زندگي زميني که حتي اگر فرشته کارگزار آن باشد نياز دارد که از ماوراء غيب راه زندگي به او نشان داده شود و به عبارت ديگر زندگي زميني نياز به وحي آسماني دارد ولي برخلاف آن چه که در الميزان آمده بايد گفت: آيه در اين جا اين مطلب را مطرح مي کند که مانع ايمان آوردن آنها، به وحي، بشر بودن پيامبر است لذا اين که در مقام جواب، مي گويد: « اگر روي زمين، فرشته بود فرشته مي فرستاديم » ظاهر اين است که عنايت اصلي در اين پاسخ، سنخيت است؛ يعني بايد بين پيامبر و مردم سنخيت وجود داشته باشد و لذا جايي براي اين ترديد افکني نيست که براي ما انسان ها فرشته نيامده است. لذا بايد گفت: با توجه به اين سياق، آيه در مقام اثبات اصل لزوم نبوت و وحي براي زندگي زميني نيست اگرچه دلالت بر آن دارد.
21. انعام، آيات 8-9.
22. به تقرير و تفسير فوق، چنان که در الميزان آمده اشکال مشرکان اين گونه نقد شده که مواجه شدن با فرشته به صورت اصلي خود، محال نيست تا لازم باشد که حتماً در قالب بشري انجام گيرد، زيرا اگر امر محالي بود، پيامبر، طبق نقل، دو مرتبه جبرئيل را در واقعيت اصلي خود نمي ديد و هم چنين مواجه گرديدن با فرشته در قالب و صورت انسان، ملازم نيست با اين که بيننده او را فرشته بپندارد و واقعيت امر بر او روشن نشده و مشتبه بماند چنان که قرآن در مورد ابراهيم، مريم، لوط و... بيان کرده است که آنها فرشته را در صورت بشري ديده اند ولي آگاه شدند که آنها فرشتگان الهي اند.
نقد مذکور به اين بيان قابل دفاع است که آيه مسئله را در ظرف و شرايط عمومي بيان مي کند نه شرايطي که عامه مردم، آن قدر بالا بيايند که از نظر روحي در حد پيامبران و اولياي الهي قرار گيرند تا زمينه چنين ارتباطي براي آنها حاصل شود.
23. مجمع البيان، ج 4، ص 277.
24. دائرة المعارف فريد وجدي، ج 10، کلمه وحي.
25. الميزان، ج 2، ص 158.
26. قرآن در اسلام، ص 106-107.

منبع مقاله :
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما