برگزيده بيانات عاشورايي رهبر معظم انقلاب

اهميت تصميم گيري خواص در وقت لازم با مروري بر حوادث قبل از عاشورا

خون اميرالمؤمنين (عليه الصلاة والسلام) به قدر خون امام حسين (عليه السلام) با ارزش است. شما در زيارت وارث مي خوانيد: «السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره.» يعني خداي متعال، صاحب خون امام حسين (عليه السلام) و صاحب
چهارشنبه، 6 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهميت تصميم گيري خواص در وقت لازم با مروري بر حوادث قبل از عاشورا
 اهميت تصميم گيري خواص در وقت لازم با مروري بر حوادث قبل از عاشورا

 






 

برگزيده بيانات عاشورايي رهبر معظم انقلاب

خداوند متعال صاحب و خونخواه خون امام علي (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام)

خون اميرالمؤمنين (عليه الصلاة والسلام) به قدر خون امام حسين (عليه السلام) با ارزش است. شما در زيارت وارث مي خوانيد: «السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره.» يعني خداي متعال، صاحب خون امام حسين (عليه السلام) و صاحب خون پدر او اميرالمؤمنين (عليه الصلاة والسلام) است. اين تعبير، براي هيچ کس ديگر نيامده است. هر خوني که بر زمين ريخته مي شود، صاحبي دارد. کسي که کشته مي شود، پدرش صاحب خون است؛ فرزندش صاحب خون است؛ برادرش صاحب خون است. خونخواهي و مالکيت حق دم را عرب «ثار» مي گويد. «ثار» امام حسين (عليه السلام) از آنِ خداست. يعني حق خون امام حسين (عليه السلام) و پدر بزرگوارش، متعلق به خود خداست. صاحب خون اين دو نفر، خود ذات مقدس پروردگار است.

شرايط و انتخاب دشوار امام حسن (عليه السلام)

اميرالمؤمنين (عليه الصلاة والسلام) به خاطر وضعيت آن روز جامعه ي اسلامي به شهادت رسيد. بعد نوبت امامت به امام حسن (عليه السلام) رسيد و در همان وضعيت بود که آن حضرت نتوانست بيش از شش ماه دوام بياورد. تنهاي تنهايش گذاشتند. امام حسن مجتبي (عليه السلام) مي دانست که اگر با همان عده ي معدود اصحاب و ياران خود با معاويه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقي زيادي که بر خواص جامعه ي اسلامي حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگيرند! تبليغات، پول و زرنگيهاي معاويه، همه را تصرف خواهد کرد و بعد از گذشت يکي دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن (عليه السلام) بيهوده در مقابل معاويه قد علم کرد. لذا، با همه ي سختيها ساخت و خود را به ميدان شهادت نينداخت؛ زيرا مي دانست خونش هدر خواهد شد.
گاهي شهيد شدن آسان تر از زنده ماندن است! حقاً که چنين است! اين نکته را اهل معنا و حکمت و دقت، خوب درک مي کنند. گاهي زنده ماندن و زيستن و تلاش کردن در يک محيط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است. امام حسن (عليه السلام) اين مشکل را انتخاب کرد.

برتري ارزش زنده ماندن نسبت به کشته شدن در دوران امام حسن (عليه السلام)

وضع آن زمان چنين بوده است. خواص تسليم بودند و حاضر نمي شدند حرکتي کنند. يزيد که بر سرِ کار آمد، جنگيدن با او امکان پذير شد. به تعبيري ديگر: کسي که در جنگ با يزيد کشته مي شد، خونش، به دليل وضعيت خرابي که يزيد داشت، پامال نمي شد. امام حسين (عليه السلام) به همين دليل قيام کرد. وضع دوران يزيد به گونه اي بود که قيام، تنها انتخابِ ممکن به نظر مي رسيد. اين، به خلاف دوران امام حسن (عليه السلام) بود که دو انتخاب شهيد شدن و زنده ماندن وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بيش از کشته شدن بود. لذا، انتخاب سخت تر را امام حسن (عليه السلام) کرد. اما در زمان امام حسين (عليه السلام)، وضع بدان گونه نبود. يک انتخاب بيشتر وجود نداشت. زنده ماندن معني نداشت؛ قيام نکردن معني نداشت و لذا بايستي قيام مي کرد. حال اگر در اثر آن قيام به حکومت مي رسيد، رسيده بود. کشته هم مي شد، شده بود. بايستي راه را نشان مي داد و پرچم را بر سرِ راه مي کوبيد تا معلوم باشد وقتي که وضعيت چنان است، حرکت بايد چنين باشد.
وقتي امام حسين (عليه السلام) قيام کرد - با آن عظمتي که در جامعه ي اسلامي داشت - بسياري از خواص به نزدش نيامدند و به او کمک نکردند. ببينيد وضعيت در يک جامعه، تا چه اندازه به وسيله ي خواصي که حاضرند دنياي خودشان را به راحتي بر سرنوشت دنياي اسلام در قرنهاي آينده ترجيح دهند، خراب مي شود!

مقايسه ي وضعيت و عملکرد امام حسين (عليه السلام) و عبدالله بن زبير

به قضاياي قيام امام حسين (عليه السلام) و حرکت وي از مدينه نگاه مي کردم. به اين نکته برخوردم که يک شب قبل از آن شبي که آن حضرت از مدينه خارج شود، عبدالله بن زبير بيرون آمده بود. هر دو، در واقع، يک وضعيت داشتند؛ اما امام حسين (عليه السلام) کجا، عبدالله بن زبير کجا! سخن گفتن امام حسين (عليه السلام) و مقابله و مخاطبه اش از چنان صلابتي برخوردار بود که وليد حاکم وقت مدينه، جرأت نمي کرد با وي به درشتي حرف بزند! مروان يک کلمه در انتقاد از آن حضرت بر زبان آورد. چون انتقادش نابجا بود حضرت چنان تشري به او زد که مجبور شد سرجايش بنشيند. آن وقت امثال همين مروان، خانه ي عبدالله بن زبير را به محاصره درآوردند. عبدالله، برادرش را با اين پيام نزد آنها فرستاد که اگر اجازه بدهيد، فعلاً به دارالخلافه نيايم. به او اهانت کردند و گفتند: پدرت را در مي آوريم! اگر از خانه ات بيرون نيايي، به قتلت مي رسانيم و چه ها مي کنيم! چنان تهديدي کردند که عبدالله بن زبير به التماس افتاد و گفت: پس اجازه بدهيد فعلاً برادرم را بفرستم؛ خودم فردا به دارالخلافه مي آيم. آن قدر اصرار و التماس کرد که يکي واسطه شد و گفت: امشب را به او مهلت بدهيد.
عبدالله بن زبير، با اين که شخصيتي سرشناس و با نفوذ بود، اين قدر وضعيتش با امام حسين (عليه السلام) فرق داشت. کسي جرأت نمي کرد با آن حضرت به درشتي صحبت کند. از مدينه هم که بيرون آمد، چه در بين راه و چه در مکه، هر کس به او رسيد و همصحبت شد، خطابش به آن حضرت «جعلت فداک» (قربانت گردم) و پدر و مادرم قربانت گردند و «عمي و خالي فداک» (عمو و دايي ام قربانت گردند) بود. برخورد عمومي با امام حسين (عليه السلام) اين گونه بود. شخصيت او در جامعه ي اسلامي، چنين ممتاز و برجسته بود. عبدالله بن مطيع، در مکه نزد امام حسين (عليه السلام) آمد و عرض کرد: «يابن رسول الله! ان قتلت لنسترقن بعدک.» اگر تو قيام کني و کشته شوي، بعد از تو، کساني که داراي حکومتند، ما را به بردگي خواهند برد. امروز به احترام تو، از ترس تو و از هيبت توست که راهِ عادي خودشان را مي روند.
عظمت مقام امام حسين (عليه السلام) در بين خواص چنين است که حتي ابن عباس در مقابلش خضوع مي کند؛ عبدالله بن جعفر خضوع مي کند، عبدالله بن زبير با آن که از حضرت خوشش نمي آيد خضوع مي کند. بزرگان و همه ي خواص اهل حق، در برابر عظمت مقام او، خاضعند. خاضعان به او، خواص جبهه ي حقند؛ که طرف حکومت نيستند؛ طرف بني اميه نيستند و طرف باطل نيستند. در بين آنها، حتي شيعيان زيادي هستند که اميرالمؤمنين (عليه الصلاة والسلام) را قبول دارند و او را خليفه ي اول مي دانند. اما همه ي اينها، وقتي که با شدت عملِ دستگاه حاکم مواجه مي شوند و مي بينند بناست جانشان، سلامتي شان، مقامشان و پولشان به خطر بيفتد، پس مي زنند! اينها که پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو مي کنند.

کثرت دل سپردگان به دنيا در ميان خواص دعوت کننده از امام حسين (عليه السلام)

وقتي به اسامي کساني که از کوفه براي امام حسين (عليه السلام) نامه نوشتند و او را دعوت کردند، نگاه مي کنيد، مي بينيد همه جزو طبقه ي خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه اند. تعداد نامه ها زياد است. صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بسته ي بزرگ نامه، از کوفه براي امام حسين (عليه السلام) فرستاده شد. همه ي نامه ها را بزرگان و اعيان و شخصيتهاي برجسته و نام و نانشدار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه ها را که نگاه کنيد، معلوم مي شود از اين خواصِ طرفدارِ حق، کدامها جزو دسته اي هستند که حاضرند دينشان را قرباني دنيايشان کنند و کدامها کساني هستند که حاضرند دنيايشان را قرباني دينشان کنند. از تفکيک نامه ها هم مي شود فهميد که عده ي کساني که حاضرند دينشان را قرباني دنيا کنند، بيشتر است. نتيجه در کوفه آن مي شود که مسلم بن عقيل به شهادت مي رسد و از همان کوفه اي که هجده هزار شهروندش با مسلم بيعت کردند، بيست، سي هزا نفر يا بيشتر، براي جنگ با امام حسين (عليه السلام) به کربلا مي روند! يعني حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را مي آورد.
نمي دانم عظمت اين حقيقت که براي هميشه گريبان انسانهاي هوشمند را مي گيرد، درست براي ما روشن مي شود يا نه؟ ماجراي کوفه را لابد شنيده ايد. به امام حسين (عليه السلام) نامه نوشتند و آن حضرت در نخستين گام، مسلم بن عقيل را به کوفه اعزام کرد. با خود انديشيد مسليم را به آن جا مي فرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نيز راهي کوفه مي شوم. مسلم بن عقيل به محض ورود به کوفه، به منزل بزرگان شيعه وارد شد و نامه ي حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت کردند. فرماندار کوفه، نعمان بن بشير نام داشت که فردي ضعيف و ملايم بود. گفت: تا کسي با من سر جنگ نداشته باشد، جنگ نمي کنم. لذا با مسلم مقابله نکرد. مردم که جو را آرام و ميدان را باز مي ديدند، بيش از پيش با حضرت بيعت کردند. دو، سه تن از خواصِ جبهه ي باطل - طرفداران بني اميه - به يزيد نامه نوشتند که اگر مي خواهي کوفه را داشته باشي، فرد شايسته اي را براي حکومت بفرست. چون نعمان بن بشير نمي تواند در مقابل مسلم بن عقيل مقاومت کند. يزيد هم عبيدالله بن زياد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره - به قول امروز با حفظ سمت - کوفه را نيز تحت حکومت خود درآور. عبيدالله بن زياد از بصره تا کوفه يکسره تاخت. در قضيه ي آمدن او به کوفه هم نقش خواص معلوم مي شود، که اگر ديدم مجالي هست، بخشي از آن را برايتان نقل خواهم کرد. او هنگامي به دروازه ي کوفه رسيد که شب بود. مردم معمولي کوفه - از همان عوامي که قادر به تحليل نبودند - تا ديدند فردي با اسب و تجهيزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصور کردند امام حسين (عليه السلام) است. جلو دويدند و فرياد السلام عليک يابن رسول الله در فضا طنين افکند!

نقش و تأثير تبليغات خواص در عوام

ويژگي فرد عامي، چنين است. آدمي که اهل تحليل نيست، منتظر تحقيق نمي شود. ديدند فردي با اسب و تجهيزات وارد شد. بي آن که يک کلمه حرف با او زده باشند، تصور غلط کردند. تا يکي گفت او امام حسين (عليه السلام) است همه فرياد امام حسين، امام حسين برآوردند! به او سلام کردند و مقدمش را گرامي داشتند؛ بي آن که صبر کنند تا حقيقت آشکار شود. عبيدالله هم اعتنايي به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقيل را به اجرا گذاشت. اساس کار او عبارت از اين بود که طرفداران مسلم بن عقيل را با اشدّ فشار مورد تهديد و شکنجه قرار دهد. بدين جهت، هاني بن عروه را با غدر و حيله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتي گروهي از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسل به دروغ و نيرنگ، آنها را متفرق کرد.
در اين مقطع هم، نقش خواص به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخيص دادند، اما دنيايشان را بر آن مرجح دانستند، آشکار مي شود. از طرف ديگر، حضرت مسلم با جمعيت زيادي به حرکت درآمد. در تاريخ « ابن اثير » آمده است که گويي سي هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از اين عده فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محل اقامت او ايستاده بودند و شمشير به دست، به نفع مسلم بن عقيل شعار مي دادند.
اين وقايع، مربوط به روز نهم ذي الحجه است. کاري که ابن زياد کرد اين بود که عده اي از خواص را وارد دسته هاي مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم مي گشتند و مي گفتند با چه کسي سر جنگ داريد؟! چرا مي جنگيد؟! اگر مي خواهيد در امان باشيد، به خانه هايتان برگرديد. اينها بني اميه اند. پول و شمشير و تازيانه دارند. چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ کس را همراه نداشت؛ هيچ کس!
آن گاه ابن زياد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومي کرد که همه بايد به مسجد بيايند و نماز عشايشان را به امامت من بخوانند!
تاريخ مي نويسد: مسجد کوفه مملو از جمعيتي شد که پشت سر ابن زياد به نماز عشا ايستاده بودند. چرا چنين شد؟ بنده که نگاه مي کنم، مي بينم خواص طرفدار حق مقصرند و بعضي شان در نهايت بدي عمل کردند. مثل چه کسي؟ مثل شريح قاضي. شريح قاضي که جزو بني اميه نبود! کسي بود که مي فهميد حق با کيست. مي فهميد که اوضاع از چه قرار است. وقتي هاني بن عروه را با سر و روي مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبيله ي او اطراف قصر عبيدالله زياد را به کنترل خود درآوردند.

عملکرد منفي شريح قاضي در شهادت هاني

ابن زياد ترسيد. آنها مي گفتند: شما هاني را کشته ايد. ابن زياد به شريح قاضي گفت: برو ببين اگر هاني زنده است، به مردمش خبر بده. شريح ديد هاني بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هاني به شريح افتاد، فرياد برآورد: اي مسلمانان! اين چه وضعي است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نمي آيند مرا از اين جا نجات دهند؟! مگر مرده اند؟! شريح قاضي گفت: مي خواستم حرفهاي هاني را به کساني که دور دارالاماره را گرفته بودند،‌منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبيدالله آن جا حضور داشت و جرأت نکردم! جرأت نکردم يعني چه؟ يعني همين که ما مي گوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يک کار را انجام مي داد، تاريخ عوض مي شد. اگر شريح به مردم مي گفت که هاني زنده است،‌ اما مجروح در زندان افتاده و عبيدالله قصد دارد او را بکشد، با توجه به اين که عبيدالله هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مي ريختند و هاني را نجات مي دادند. با نجات هاني هم قدرت پيدا مي کردند، روحيه مي يافتند، دارالاماره را محاصره مي کردند، عبيدالله را مي گرفتند؛ يا مي کشتند و يا مي فرستادند مي رفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسين (عليه السلام) مي شد و ديگر واقعه ي کربلا اتفاق نمي افتاد! اگر واقعه ي کربلا اتفاق نمي افتاد؛ يعني امام حسين (عليه السلام) به حکومت مي رسيد. حکومت حسيني، اگر شش ماه هم طول مي کشيد براي تاريخ، برکات زيادي داشت. گرچه، بيشتر هم ممکن بود طول بکشد.
يک وقت يک حرکت بجا، تاريخ را نجات مي دهد و گاهي يک حرکت نابجا که ناشي از ترس و ضعف و دنياطلبي و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه ي گمراهي مي غلتاند. اي شريح قاضي! چرا وقتي که ديدي هاني در آن وضعيت است، شهادت حق ندادي؟! عيب و نقصِ خواصِ ترجيح دهنده ي دنيا بر دين، همين است.
به داخل شهر کوفه برگرديم: وقتي که عبيدالله بن زياد به رؤساي قبايل کوفه گفت برويد و مردم را از دور مسلم پراکنده کنيد وگرنه پدرتان را درمي آورم چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤساي قبايل که همه شان اموي نبودند و از شام نيامده بودند! بعضي از آنها جزو نويسندگان نامه به امام حسين (عليه السلام) بودند. شَبَثْ بن ربْعي يکي از آنها بود که به امام حسين (عليه السلام) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کساني است که وقتي عبيدالله گفت برويد مردم را از دور مسلم متفرق کنيد قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندن اهالي کوفه پرداخت!
چرا چنين کاري کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعي در يک لحظه ي حساس، به جاي اين که از ابن زياد بترسند، از خدا مي ترسيدند، تاريخ عوض مي شد. گيرم که عوام متفرق شدند؛ چرا خواص مؤمني که دوْر مسلم بودند، از او دست کشيدند؟ بين اينها افرادي خوب و حسابي بودند که بعضيشان بعداً در کربلا شهيد شدند؛ اما اين جا، اشتباه کردند.

تصميم و تشخيص دير هنگام؛ علت تأثير اندک قيام توّابين

البته آنهايي که در کربلا شهيد شدند، کفاره ي اشتباهشان داده شد. درباره ي آنها بحثي نيست و اسمشان را هم نمي آوريم. اما کساني از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفيق پيدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توابين شوند. چه فايده؟! وقتي امام حسين (عليه السلام) کشته شد؛ وقتي فرزند پيغمبر از دست رفت؛ وقتي فاجعه اتفاق افتاد؛ وقتي حرکت تاريخ به سمت سراشيب آغاز شد، ديگر چه فايده؟! لذاست که در تاريخ، عده ي توابين، چند برابر عده ي شهداي کربلاست. شهداي کربلا همه در يک روز کشته شدند؛ توابين نيز همه در يک روز کشته شدند. اما اثري که توابين در تاريخ گذاشتند، يک هزارم اثري که شهداي کربلا گذاشتند، نيست! به خاطر اين که در وقت خود نيامدند. کار را در لحظه ي خود انجام ندادند. دير تصميم گرفتند و دير تشخيص دادند.
چرا مسلم بن عقيل را با اين که مي دانستيد نماينده ي امام است، تنها گذاشتيد؟! آمده بود و با او بيعت هم کرده بوديد. قبولش هم داشتيد. به عوام کاري ندارم. خواص را مي گويم. چرا هنگام عصر و سرِ شب که شد، مسلم را تنها گذاشتيد تا به خانه ي طوعه پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمي گذاشتند و مثلاً، عده به صد نفر مي رسيد، آن صد نفر دور مسلم را مي گرفتند. خانه ي يکي شان را مقرّ فرماندهي مي کردند. مي ايستادند و دفاع مي کردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتي خواستند دستگيرش کنند، ساعتها طول کشيد. سربازان ابن زياد، چندين بار حمله کردند؛ مسلم به تنهايي همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مي توانستند دستگيرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع مي شدند. پس، خواص در اين مرحله، کوتاهي کردند که دور مسلم را نگرفتند.
ببينيد! از هر طرف حرکت مي کنيم، به خواص مي رسيم. تصميم گيري خواص در وقت لازم، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظه ي لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظه ي لازم. اينهاست که تاريخ و ارزشها را نجات مي دهد و حفظ مي کند! در لحظه ي لازم، بايد حرکت لازم را انجام داد. اگر تأمل کرديد و وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.
بيانات در ديدار فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) - 1375/3/20
منبع مقاله :
مختارپور قهرودي، عليرضا؛ 72 سخن عاشورايي (از بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي)، تهران: انتشارات انقلاب اسلامي، چاپ دوم (1390)



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط