مترجم: جواد فلاطوري
حس مليت (1)
از نظر تاريخ جهاني مهمترين نتيجه اي که فتح عرب در نيمه ي اول قرن هفتم ( اوايل قرن اول هجري ) داشت وارد نمودن ايران و اهالي آن به دنياي اسلامي يعني به يک جامعه ي واحدي مي باشد که از ملل مختلف تشکيل شده بود: مللي که از حيث شرايط اساسي تاريخي و مذهب و فرهنگ بکلي با هم متفاوت بودند.بر حسب ظاهر تضادهايي که در طي قروني بين ايران از طرفي و بين دولت رم - و بعداً دولت بيزانس - وارثان دوره ي يوناني ( از زمان اسکندر تا 30 سال قبل از ميلاد = دوره ي Hellenisme ) از طرف ديگر وجود داشت به واسطه ي تسلط عربها تعديل يافت و به وسيله ي گرد آمدن همه ي اين اراضي در تحت يک دولت واحد برطرف گشت.
ولي بديهي است که اين امر فقط يک جلوه ي ظاهري بود و قوم ايراني بر خلاف تمام اقوام آرامي و آرامي شدگان آسياي نزديک و هم بر خلاف اهالي قبطي مصر، هستي خود را به عنوان يک جامعه اي که نگهدار زبان مستقل و ويژه ي خويش است اثبات نمود. اين واقعه علاوه بر وسعت سرزمين ايراني نشين و صعب العبور بودن بسياري از نواحي آن، شايد نيز ( برخلاف آنچه نسبت به مصر اتفاق افتاد ) معلول قلّت جمعيت هاي عربهايي که پس از غلبه ي اسلام در ايران سکونت ورزيده اند، بوده است. ولي قبل از هر چيز بايد آن را ثمره ي فرهنگ وسيع ايراني دانست که درست قبل از سقوط دولت ساسانيان يک مرتبه ي ديگر با عظمت شاياني شکفتن آغاز نمود و بدين ملّت يک خود آگاهي، يک سنّت فرهنگي و يک خاطره ي زنده اي از خلاقيّت ادبي خويش بخشيد. اين مزايا مثلاً ( قروني چند قبل از آن ) زمان درهم شکستن فرهنگ مصر و قبول مسيحيّت از طرف مصريان، براي قبطيان وجود نداشته است.
در اين مورد نيز واقعيتي که بدان قبلاً اشاره شد داراي اهميّت اساسي بوده است، يعني اين واقعيت که سازمان طبقات اجتماعي - بخصوص در منطقه ي خراسان که ميزان امر و سطح فرهنگي ايران بود - حتي پس از قبول اسلام به جاي خود باقي ماند ( در حالي که مثلاً قبطي ها در طي قرون متمادي حکومت يونانيان تا بيزانس فاقد طبقه اي که حامل سنّت و فرهنگ آنان باشد گشته بودند ). بديهي است که دهقانان و دواير وابسته ي به آنها حفظ مقام اجتماعي خود را مديون رها نمودن دين زردشت بوده اند. ( دليل بر اين که مردم نيز به روشني به اين هدف - کوشش براي پيوست به طبقه ي حاکم عرب - آگاهي داشته اند اين بوده که در بخارا حتي هنوز در سال 728/729 ( برابر 110 هجري ) ايرانيان تازه مسلمان شده را « عرب شده » تلقّي کردند. ( 2 ) همين امر هم سبب شده بود که دين ملّي باستاني، در مواردي که پاي ابراز حس ملّيت ايراني به ميان مي آمد، فقط در درجه ي مادون اهميت قرار بگيرد. بلکه حتي عده اي از ايرانيان در اوايل سيادت عرب مي کوشيدند که در زمينه ي دين به آنها پيوسته در راه به انجام رسانيدن غلبه و ظفر، به آنان کمک کنند؛ ( 3 ) و به موازات آن سعي مي کردند خود را با قبول شجره ي عربي در رديف و رتبه ي عربها قرار دهند ( 4 ) و تا سر حد امکان به عنوان مسلمان جدّي قلمداد کردند. از اينجا نيز علت زياده روي ايرانيان در اهميت سلمان فارسي ( که طبق منقول در سال 655/656 يا 656/657 برابر با 35 يا 36 هجري وفات يافته است ) براي آغاز اسلام ( 5 ) معلوم مي گردد که وي را بزرگترين شاهد براي سهيم بودن عنصر ايراني در تشکيل ملّت اسلام ( 6 ) به حساب مي آوردند.
بديهي است که ايرانيان خيلي خردمندتر و فرهنگ باستاني آنان بسيار قديمي تر از آن بود که بتواند براي هميشه به مقام درجه ي دوم و مادوني راضي باشند. ( 7 ) اين مطلب که يک چنين واقعيتي تا چه اندازه براي تاريخ مذهبي و سياسي مهم بوده قبلاً گفته شد. اکنون بايد اهميتي را که اين تجلّيات هنگام ابراز شخصيت عنصر ايراني در اوايل دوره ي اسلامي داشته است روشن کنيم.
با اين که معاويه، خليفه ي اول اموي دستور داده بود که با ايرانيان دوستانه رفتار شود، ( 8 ) با اين وصف آمادگي ايرانيان براي اعتراف به برتري عربها و کوشش براي وصول به مرتبه ي آنان مدت زيادي طول نکشيد. گناه اين امر علاوه بر تمام افتراقات فرهنگي و اجتماعي موجود بين اين دو ملّت، به گردن مهاجرت قبايل عرب به اين سرزمين در سنوات اول تصرف ايران مي باشد: قبايل عرب گذشته از اين که از هر حيث براي ايرانيان بيگانه به حساب مي آمدند تازه در بين خود نيز اتحاد و اتفاقي نداشتند، و جنگهاي برادر کشي دائمي آنان در زمان امويه به ايران نيز سرايت کرد، با اين که مي دانستند که ايرانيان در اين باره دشمن شاد خواهند شد. ( 9 ) اثر تخريب ها و ويراني هاي وابسته به اين مبارزات در ايجاد خشم و تروشرويي روز افزون ايراني بر ضد عربهاي مهاجم ناچيز نبود. ( 10 ) به تمام اينها نيز اين نکته افزوده مي شود که با بسياري از ايرانيان در قسمت هاي جنوبي بين النهرين، قبل از همه در بصره، حتي پس از آن که اسلام مي آوردند به عنوان مادون و انسان هاي درجه ي دوم رفتار مي شد. از اين عقيده نيز طرفداري به عمل مي آمد که يک مرد عرب با وجود اين که اجازه ي ازدواج با زن يهودي و مسيحي ندارد در هم باليني موقتي با آنان مجاز است، ولي درباره ي زن ايراني حتي اين اجازه را هم ندارد ( 11 ) ( البته اين طرز تفکر نتوانست عملاً از اختلاط دو نژاد جلوگيري کند. ) ( 12 ) ( محتمل هم هست که يکي از علل نهي از آميزش با ايرانيان نيز اختلافات جسميي بوده که غالباً بين تيره رنگان عرب با ايرانيهاي نسبتاً روشن پوست و طلايي مو ( 13 ) مشاهده مي شده است، به طوري که از اين رو نيز عربهاي مفتخر به اجداد خويش به ايرانيان لقب « صُحب السّبال » ( صُحب جمع اصحب، متمايل به قرمزي: قاموس ) « سبيل قرمزان » دادند ( 14 ) و عموماً منظر ايشان براي اقوام سامي، بخصوص ناخوش آيند ( 15 ) بوده است. ولي در عين حال حتي در حدود سال 700 برابر 81 هجري، زنان ايراني پاک نژاد نيز همانند زنان عرب به عنوان « زنان زيبا » مورد ستايش قرار مي گرفتند. ( 16 ) جهات ديگري نيز مثل اين که به ايرانيان به عوض « کنيه » ( 17 ) به نام شخصي خطاب مي کردند و يا آنان را از لحاظ خصايل ناشرافتمند مي ناميدند، سبب تحقير موالي ( که در آن زمان غالباً ايراني بودند ) شده بود تا به جايي که در عراق هنگام نماز مي بايستي ايرانيها از عربها مجزّا بايستند ( 18 ): و اين طور به نظر مي رسد که در بصره در قرن هشتم ( دوم هجري ) مسجدي براي موالي وجود داشته است. ( 19 )
همين که والي خراسان و فاتح آسياي مرکزي يعني قتيبة بن مسلم مي خواست بر ضد تمام کساني که مي توانستند خط خوارزمي ( 20 ) بخوانند و بنويسند و سنّت علمي سرزمين ايران را مي شناختند و تحصيل مي کردند ( 21 )، اقدام کند ايرانيان حق داشتند که از وخيم ترين پيش آمدهايي که در انتظار آنان بود وحشت کنند: بدين ترتيب مخالفت و اعتراض آنان پيوسته صورت و شکل محکم تري به خود گرفت و در موارد مختلفي جنبش هاي ملّي موسوم به « عصبيّت » ( 22 ) ( را واقع : روح قومي ) خود را در بين توده نمايان ساخت و طبعاً باعث به وجود آمدن عکس العمل هايي متناسب با آن از طرف عرب ها گشت. ( 23 ) در اين موقع ايرانيان دوباره به ماهيت ملّي خود اهميت خاصي داده ( 24 ) و با ميل به آن دسته اي از مسلمانان پيوستند که با اين نظر و عمل امويان مخالف بودند. ( 25 ) تبليغات عباسيان در ايران نيز بيشتر از اين جهت زمينه ي ثمربخشي يافت که با وجود قبايل ناراضي عرب ( 26 ) و مخالف بني اميه، باز عباسيان عمداً ( 27 ) وظيفه ي تبليغ را به عهده ي ايرانيان واگذار کردند. ( 28 ) در آن موقع و مدتي هم بعد از آن پي در پي امر منجر به منازعاتي بين عربها و ايرانيان شد ( 29 ) و پيشوايان عباسي از اين امر انديشه نداشتند که هدف خود را به وسيله ي ايجاد يک تحريک ضد عربي در بين ايرانيان ترويج کنند. ( 30 ) ايرانيان در منازعات واقع بين عربها بي طرفي خود را حفظ مي کردند، ( 31 ) ولي با وجود اين توانستند از موقعيت منازعات استفاده نموده عربها را تقريباً پس از يک محاصره ي با موفقيت و بعد از شرايطي ( 32 ) مناسب با آن مبني بر واگذاري امور، به ترک سرزمين ايران مجبور نمايند. به عکس نيز به عربها به شرطي اجازه ي ماندن در ايران داده مي شد که در « اجراي آگاهانه ي عادات و رسوم ايراني بکوشند » ( 33 ) و از جمله نيز اعياد ملّي و مذهبي باستاني نوروز و مهرگان ( 34 ) را با هم جشن بگيرند و هداياي مرسوم باستاني را در اين ايام بپذيرند. اساساً تقويم قديم زردشتي - نيز به دلايل اقتصادي ( در مقابل سال قمري مسلمانان ) - تا چندين قرن با موفقيت، معتبر ماند.در مقابل اين جنبش، امويان که سخت به عربيّت پابند بودند هيچگونه وسيله ي دفاع موفقيت آميزي نداشتند تنها کاري که مي کردند اين بود که گاه و بيگاه اجازه مي دادند که والي ( 35 ) يا عاملي ( 36 ) از اهل خود اين سرزمين انتصاب گردد، ولي اين عمل نيز مثل اتحاد موقتي عربهاي خاورميانه در مقابل ايرانياني که متحداً قدم به ميدان گذاشته بودند ( 37 ) ديگر مؤثر نبود و به محض اين که عباسيان قدرت دولت را در دست گرفتند ايرانيّت نيز از نظر فرهنگي به آرمان خود رسيد.
عباسيان از اين که به ايرانيان حق برابري مطلق با عربها را بدهند ( 38 ) انديشه نداشتند البته مشروط بر اين که آنان نيز به مذهب اکثريت يعني به مذهب اهل سنّت و جماعت گرويده فعاليت علمي خود را به زبان عربي اجرا کنند. ( 39 ) اگر ايرانيان طبق اين خواسته رفتار مي کردند و علاوه بر آن خانداني را که امر سيادت در دست او بود ( 40 ) نيز ( به زبان عربي ) مدح و ستايش مي نمودند مي توانستند، به فرض اين که صحت ايمان شخصي خود آنها هم مثل تقريباً بشّاربن برد ( وفات 784/785 برابر 168 هجري ) ( 41 ) مورد اتهام بوده، تا مدت طويلي از هر گونه مزاحمتي در امان باشند.
به زودي، يعني تقريباً پس از 30 سال، ايرانيان در رأس دولت ( 42 ) قرار مي گرفتند به طوري که خاندان برمکيان مقام رهبري صدارت - که در اين زمان به نام « وزير » ( از ريشه ي اصلي عربي ) ( 43 ) و فقط بين امويان اسپانيا به تبعيت از زمان بني اميّه « حاجب » ناميده مي شد - به عهده داشتند. با تمام اين که برمکيان و بسياري از ايرانيان ديگر آماده ي هر نوع جدو جهدي در راه فرهنگ مشترک اسلامي دربار خلفا که به طور روز افزوني از فرهنگ شرقي ايراني متأثر مي گشت، بودند ( 44 ) با اين وصف، اغلب به اصل نژاد ايراني خود آگاهانه توجه داشتند. و حتي برمکيان براي تأييد اصالت نژادي خويش مي کوشيدند تا شجره ي خانواده ي خود را به يک موبد زردشتي برسانند در حالي که در واقع اصل آنان از يک خانواده ي روحاني بودايي از نو بهار در بلخ بوده است. ( 45 ) همچنين شيعيان براي اين مطلب که مادر امام چهارم زين العابدين ( عليه السلام ) يک شهبانوي ايراني به نام جهانشاه، به عربي سَلافه، ( نوه يا دختر يزدگرد سوم ) بوده است، ارزش زيادي قايل بودند. ( 46 )
بديهي است که عربها فقط تماشاگر بي حرکت اين تحولات نبوده، بلکه در مقابل اخباري که بر علاقه ي پيغمبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) به ايرانيان و تهديد اهانت کنندگان به آنان دلالت مي نمود ( 47 ) و يا ايرانيان را از فرزندان اسحاق برادر اسماعيل ( سر سلسله ي نژاد عرب ) محسوب مي داشت ( 48 ) و همچنين در مقابل حملات علماي ايراني به علماي انساب عرب ( 49 ) و هم در مقابل اين افسانه که در اصفهان آبي وجود دارد که بخصوص براي عربها مضّر است ( 50 )، آرايي به ميان آوردند که ايرانيّت را امر کم ارزشي معرفي ( 51 ) و استعداد زبان عربي را براي قبول تغييرات مختلف تأکيد مي نمود ( 52 )، و براي تأييد نظر خود ( 53 ) نيز احاديثي مي آوردند. ولي از اين امور که بگذريم اين ادعا ( 54 ) که سقوط ناگهاني برمکيان ( 803 ) واقعاً بيشتر بر اساس يک عکس العمل عربي در مقابل ايرانيان بوده است تا بر اساس اغراض شخصي، کاملاً مورد ترديد است، زيرا اين حادثه به هيچ وجه منجرّبه تضعيف نفوذ ايرانيان نگشت، ( 55 ) بلکه به عکس در بسياري از مناطق شرق ( 56 ) دنباله ي فرمانروايي واليان متعدد ايراني سلسله هاي فرمانروايي ايراني به وجود آمد که اولين خاندان آنها يعني طاهريان با تصويب رسمي خليفه حکومت مي کرد. مأمون ( 57 ) خليفه نيز به عنوان پسر يک بانوي ايراني خصوصاٌ در شرق مورد قبول و استقبال عموم واقع گشت ( 58 ) و از همين جا با کمک وزيرش فضل بن سهل و با حمايت ايرانيان خلافت را به دست آورد ( 59 ) و چيزي هم نگذشت که بر او خرده گرفتند که وي در نظر دارد يکي از علويان ( امام رضا « عليه السلام » ) را جانشين خود کند تا بدين وسيله بتواند سيادت ايرانيان را تأمين نمايد. ( 60 )
در طي اين مدت نيز طبقه ي دانشمند ايران به طوري با دين و فرهنگ اسلام رشد و نمو کرده بود که از اين پس مي توانست مباحثات و منازعات بين اين دو ملت عرب و ايراني نيز در يک سطح علمي و معنوي مشترکي صورت بگيرد. هنگامي که مأمون خليفه ايرانيان را از جهتي بر عربها ترجيح مي داد ( 61 )، علماي مهم ادب مثل جاحظ ( 62 ) ( پيش از وي نيز ابونواس ( سال 747 يا 762 تا 806/814 برابر 130 يا 145 تا 190/198 هجري ) ) که البته خود را ايراني حس مي کرد ) ( 63 ) از اين بيمي نداشتند که محاسن ايرانيان را ستايش نموده ( 64 ) و مرتبت عربها را تنزل دهند و اينان را گاهي صراحتاً به عنوان « طبقه ي بي دانش » قلمداد نمايند. ( 65 ) ظاهراً عموم مردم نيز اين قبيل قضاوت ها را با رضايت خاطر مي شنيدند. ( 66 ) واضح است که در جبهه ي مخالف نيز حملات کم نبوده است و براي کسي مثل جاحظ مشکل نمي نمود که ايرانيان را نيز مثل عربها به استهزا بگيرد. ( 67 )
مورخان ايراني نيز به ياد سنن و روايات باستاني خود افتادند و مرداني مثل حمزه ي اصفهاني ( 68 ) و دينوري کتب خود را در تحت تأثير روح ميهن پرستي تأليف کردند: اين افراد عقيده و نظر خود را به صراحت بيان نموده و نيز بدين وسيله آن را نشان دادند که قسمت اعظم کتب خود را به ذکر حوادث گذشته ي ايران اختصاص داده اند ( 69 ) تا به بيان تاريخ عرب و قرآن و پيغمبراني که در آن به عنوان پيشروان اسلام نام برده مي شوند. مقارن با آن نيز ادبا مکرراً آگاهانه نژاد ايراني خود را با تأکيد خاصي ابراز مي کردند ( 70 )، و در چنين موقعي ديگر غالباً دفاعي که از دين زردشت ( و ماني ) مي شده علت مذهبي نداشته، بلکه از روي اعتقاد ملّي انجام مي گرفته است. ( 71 )
اين تحولات منجر به شعوبيّه ( 72 ): شاخص جنبش ملّي ايراني گشت. عربها در نوشته هاي مختلف اين گروه غالباً مورد حمله و تحقير و در اشعارشان مورد استهزا واقع مي گشتند. مکرر اتفاق مي افتاد که با استناد به قرآن ( ( سوره ي 49 آيه ي 13 ) ان اکرمکم عندالله اتقيکم، و هم ( سوره ي 49 آيه ي 10 ) انما المؤمنون اخوة ) از اين عقيده طرفداري مي کردند که به فرض اين که ايرانيان داناتر و برتر از عربها نباشند ( 73 ) با ايشان برابرند ( از اين رو نيز « اهل التسويه » نام ( 74 ) يافتند. )
واضح است که عربها ( مثلاً محمد، عبدالله بن مسلم بن قتيبه ) ( 75 ) نيز اين حملات را بي جواب نمي گذاشتند.
به پيوست اين جنبش، نيزاحياي مجدد کتابت به زبان پارسي که خود را بر خلاف نوشته هاي عرب - براي حماسه سرايي و اشعار تاريخي و بازگويي احساسات و خواسته ها سخت ممتاز نشان داد، صورت گرفت. هنوز طاهريان به فرهنگ ايران علاقه و تمايلي نشان نمي دادند ( 76 ) و امير عبدالله ( 828-844/845 برابر 203-213هجري ) از قبول کتابي که ( ظاهراً به زبان فارسي ) در آن احکام و قضاوتهاي شيروان جمع آوري شده بود ابا نمود و با استدلال به اين که براي اتباع وي قرآن و احاديث کافي است ( 77 ) دستور داد آن را در آب بياندازند. ولي حتي صفّاريان به عنوان مروّج ماهيت ايراني ( 78 ) معروف گشتند و سخت مايل بودند که در دربار آنان کتب فارسي به وجود آيد ( 79 ) و خود ايشان نيز به عنوان حاملان نهضت « نوآور » ايراني مورد ستايش قرار گيرند. در عين حال در آن موقع هنوز نمي توانست از يک چنين طرح و وظيفه اي ( مثلاً نسبت به شعر و ادب ) نشانه اي موجود باشد: زيرا براي چنين منظوري صفّاريان به اندازه ي کافي از دانش بهره مند نبودند. و همچنين بويهيان توانايي اين معني را نداشتند، بلکه براي اولين بار عامل بيداري مجدد و مروّج معنويت و روح ايراني ( 80 ) خانداني بود که بر مرکز فرهنگ ايران يعني خراسان حکومت مي کرد: منظور خاندان سامانيان است که مي خواستند از دودمان ساسانيان ( و حتي هخامنشيان ) محسوب گردند ( 81 ) و در حقيقت نيز اولين سلسله ي فرمانروايي به شمار آمدند که با آگاهي و بينش واقعي فرهنگي، ايراني بودند و حتي در تحت تأثير همين خاندان بود که سلسله هاي فرمانروايان ترک مثل غزنويان خود را از لحاظ فرهنگي تا آن اندازه ايراني نموده بودند که توانستند وارث سامانيان گردند. ( 82 ) اين امر درست در همان زماني بود که « مکتب فقهي » حنفي مي خواست ترجمه ي « تکبير » و آيات قرآني در نماز را به فارسي جايز بداند ( 83 ) و واقعاً نيز در قرن يازدهم ( پنجم هجري ) علمايي وجود داشتند که جرأت به دادن چنين فتوايي نموده اند. ( 84 )
احياي مجدد روح ملّي ايراني، خود را فقط به نبرد قلمي با عرب و به ترويج کتب ملي که تازه به وجود مي آمد و يا به رخنه نمودن روح ايرانيّت در اسلام محدود نکرد، بلکه حتي دوايري که به دربار خلافت کمتر بستگي داشتند و نيرو و فعاليّت نظامي خود را، بيش از بسياري از دسته هاي ديگر، حفظ نموده بودند و با خواسته هاي طبقه ي خواص اجتماع آميخته نگشته بودند، علاوه بر آن اين انديشه را در سر مي پروانيدند که روزي دوباره دولت افتخار آميز ساساني يا هخامنشيان را بدان ترتيبي که در داستان هاي دلاوران آنان منعکس شده بود برقرار کنند: در طبرستان ( يعني همان جايي که در سال 783 برابر 166/167 هجري در طي قيامي حتي زنان ايرانيي که با عربها ازدواج نموده بودند ازدم شمشير انتقام تعصب ايراني گذشتند ) ( 85 ) و نيز در ديلم، اين نقشه طرح شد که دستگاه خلافت را تا حد امکان به پيوست با جنبشهاي مذهبي و سياسي ( 86 ) مزدکيان و قرامطه ( 87 ) سرنگون نموده در تيسفون - نه در بغداد - دو مرتبه تاج و تخت خسروان را بر پا سازند. ( 88 ) در سال 839 ( برابر 224 هجري ) اسپهبد مازيار طبرستاني به جهت طرح اين قبيل نقشه ها که وي با امير اسروشنه: « افشين » کشيده بود دستگير شده و به قتل رسيد. ( 89 ) هنوز صد سال از اين واقعه نگذشته بود ( در سال 931 برابر 319 هجري ) که بار ديگر مرداويچ ديلمي به فکر برقراري مجدد يک دولت ايراني ( 90 ) افتاد؛ واساساً اراضي جنوب بحر خزر تا مدت طويلي به عنوان مرکز ماهيت ايران باستان به جاي ماند. ( 91 )هر چند اين قبيل کوشش هاي بعيد الوصول نتوانست به هدف برسد، ولي باز به وجود آمدن يک طبقه ي رهبر سياسي محلّي و شکفتن علم و ادب در زبان اصلي به حد قاطعي به حفظ استقلال زبان ايراني خدمت نمود ( چنان که مثلاً موقعيت قُبطيان که بين آنها اين افکار وجود داشت درست مخالف اين وضع را نشان مي هد ): در جنب يک سلسله استعداد هاي حائز اهميتي در زمينه ي شعر، تاريخ ( ترجمه ي طبري از بلعمي ) علوم ديني، ( 92 ) و علوم طبيعي ( کتاب ادويه ي موفق الدين ابن علي الهروي که به توسط اسدي در سال 1055 برابر 447 هجري مجدداً تهذيب و تنقيح شد )، تنها اثر جهاني فردوسي يعني شاهنامه ي وي بود که توانست دليل و رهنمون استقلال و خود آگاهي ايرانيّت به حساب آيد : زيرا قوم ايراني به طور حتم بيشتر از قوم عرب در تحت تأثير شعراي خويش و آميخته با آنان زندگي مي نمايد. هر چه هم به اشعار فردوسي ( و سپس اشعار شاعران ديگر ) در راه حفظ ماهيّت ايراني اهميت و ارزش داده شود باز در آن مبالغه به کار نرفته است، ( 93 ) زيرا همين اشعار بوده که به دست تمام ملت ايران: کليه ي اشراف و عموم مردم و جميع پيشه وران و برزگران وسيله اي داد که توانست آنان را در وراي تمام اختلافات طبقاتي و اجتماعي با يکديگر متحد ساخته، آينه ي تمام نماي هستي آنان شود و سبب گردد که ايشان همه خود را به تمام معني ايراني بدانند و ايراني بشناسند.
بديهي است که درست در عصر فردوسي دوره ي جديدي براي ايران آغاز گشته بود. فردوسي نيز داستان هاي سلحشوران باستاني ( 94 ) را پيش کشيد ( 95 ) و مثل متقدمان ( 96 ) خود و به ميزان حس ملّي موجود در آن زمان به آنها شالوده هاي ضد عربي بخشيد ( به اين طور که مثلاً ضحّاک را که شاخص ستمگري بود به عنوان عرب معرفي نمود ). ( 97 ) در عين حال در آن موقع دوباره نبرد قديمي ايران و توران ( 98 ) بخصوص از اين رو بيش از زمان پيشين براي ايرانيان سؤال حياتي شده بود که با پيروزي سلجوقيان، آن پيکار ايام گذشته اکنون در خود سرزمين ايران صورت مي گرفت و اگر هم در اين زمان ايرانياني نام ترکي ( براي خود يا براي فرزندان خويش ) انتخاب ( 99 ) مي کردند، در مقابل ترکان هم همان حس استقلال ملّيي که در پيکار با عرب و اسلام توفيق يافته بود مقاومت نمود و براي ايرانيان ميسور بود که بِگهاي ترکان را با کلماتي شنيع مثل « وحشيان جاهل » و ولگرد دشنام دهند. ( 100 ) همين که در تحت حکومت قراخانيان و سلجوقيان کم کم مقام و موقع « دهقانان » تنزل يافت، باز هم همين حس ملّي توانست - از لحاظ فرهنگي - در اين سرزمين وظيفه ي خود را در راه حفظ هسته ي مرکزي ماهيّت ايراني انجام دهد. يعني در حين اين که ايرانيان در قرون آينده نه تنها ترکان را به اسلام در آوردند، بلکه آنها را نيز ايراني نمودند، ايرانيّت توانست از آن پس در چهارچوبه ي جهان اسلامي، مقامي را که در طي تمام قرون وسطي تا عصر جديد وظيفه ي تاريخي و فعاليت خود را به طور ممتازي نشان داد، حايز گردد.
پينوشتها:
1- براي اطلاعات عمومي در اين زمينه رجوع کنيد به :
P. J. Andre: L"Islan et les races,Paris 1923 ( dazu Clement Huart im J. As,. 12. R. IV ( Juli /Dez, 1924 ). S. 349; Kremer,Sterifz. 22-35; Goldziher,Shu,ub;Nallino,Racc. VI 135ff. ( Die arab. Dichter als politische Pamphletisten ). Ilse Lichtenstadter: From particularism to unity: Race, nationality and minorities in the early Islamic Empire,in der "Islamic Cultere"XXIII ( 1949 ) ,S. 251-280
مقاله ي اخير نظري کلي جديدي درباره ي اساس جهان بيني اسلامي با دلايل متقن به دست مي دهد، صفحات 265 تا 272 مخصوص به زمان بعد از محمد ( صلي الله عليه و آله ) است.
2- طبري رديف2، ص 1508، ابن اثير، ج5، ص 54؛ و نيز ابو نعيم ( ذکر اخبار اسپهان، فهرست: 200 ) ج1، ص 9.
3- طبق منقول حتي هرمزان، افسر ارشد سپاه ايران که به اسارت عربها در آمده بود ( طبري، رديف1، صفحات 2557 تا 2560 و 2801 ) مي بايستي در سال 642 ( برابر 21 هجري ) در مدينه خليفه ي دوم عمر را بدين امر راهنمايي کرده باشد که وي در صورتي بهتر از همه به تسلط بر تمام ايران نايل خواهد آمد، که ابتدا اصفهان را تصرف نمايد: طبري، رديف 1، صفحه 2642- در خود ايران نيز نظير اين قضيه اتفاق افتاده است: همين مرجع، ص 2655 ( سال 643 برابر 22 هجري ).
4- مانند يکي از مواليان در مرز ديلميان: بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 324، و نيز يکي از صوليان ( که آن را ترک گمان کرده اند ) در حدود سال 740 ( برابر 122 هجري ): اغاني ( چاپ قاهره )، جلد 10، ص 43. اين مطلب را که تا چه اندازه عربها به برتري خود مباهات مي کرده اند، سخن يکي از حکام سابق ري، عمر بن ابي صلت ( سال 702 برابر 83 هجري ) به خوبي نشان مي دهد که گفته: « ايرانيان بسيار خوب مي دانستند که وي شريف تر از اسپهبد مازندران است » : ابن الاثير، ج4، ص 190. درباره ي عقيده ي همداني راجع به عربها ( که در نظر وي رجحان و امتياز داشته اند ) رجوع کنيد به : Kremer,C. G. II 237.
5- ابن هشام ( فهرست: 58 ) صفحات 136 تا 143؛ مبرد ( کامل ) ج1، ص 366. درباره ي سلمان فارسي ادعا مي شود که وي از اهل اصفهان بوده است ( Browne,Isf. 440 ) و بنا به قول ديگران از اهل رامهرمز ( ابن قتيبه، معارف، فهرست: 69، ص 138 ) ( ابن سعد، فهرست: 104، ج 2/7، ص 64، اخبار مختلفي ذکر مي کند. ) علاوه بر اين رجوع کنيد به جمع و تدوين اقوال وآراي مختلف در :
Gaet. VIII 399-419;Giorgio Levi Vida in der E I,IV 124f. ;Louis Massignon : Salman Pak et les premices de I"Islam Iranien,Paris Josef Horovitz- im کتاب اخير بر خلاف 1934 "Islam"XII ( 1921/22 ) ,S. 178-183
. از تاريخي بودن وجود سلمان حمايت مي کند.
6- تابعه ي فرقه ي نصيريه، وي را حتي در ارکان تثليث خود وارد مي کنند: Browne I 203 mit Anm. 2.
7- به وجود آمدن چنين احساسي را سخن دهقاني از هرات به خوبي نشان مي دهد ( سال 738 برابر 120 هجري ) که اهميت ايرانيان را به واسطه ي حلم و عقل ووقاري که مي توانسته آنان را در مقابل سيادت متمادي ( چهارقرن ) بر دنيا نگه دارد، تأکيد مي کند، ولي باز اعتراف مي نمايد که ايرانيان « کتاب ناطق و نبي مرسلي » از طرف خدا نداشته اند ( با اين وصف زردشت نا ديده انگاشته مي شود. ) و اکنون خداوند صفات پسنديده ي مردان ايراني را در وجود امير عربي چون اسد بن عبدالله جمع نموده است: طبري، رديف 2، ص 1636.
8- رجوع کنيد به : Arthur Stanley Tritton im BSOS X ( 1939/ 42 ) ,S. 250. در انتقاد کتابي و به استناد :
II Califfo Mu"awija I. secondo il kitab ansab al-ashraf,ubers,von Olga Pinto und Giorgio Levi della Vida,Rom 1938.
9- طبري رديف 2، ص 1865.
10- رجوع کنيد به : Goldziher,Arab. 103ff,;Richard Hartmann: Islam und Nationalismus, Berlin 1948,S. 9-11 ( Abh. d. dtsch. Ak. d. Wiss. zu Berlin,Jg. 1945/6,Phil-hist. Kl. ,Nr. 5 ) ;Theodor Noldedke: Der Chalif Mansur ( in den "Orientalischen Skizzen",Berlin 1892,S. 111-151 ). S. 115f. ;Browne I 232f.
11- بنا به موطأ از مالک بن انس؛ - رجوع کنيد به : Goldziher Arab 127f. Muir,Cal. 181f;Browne I 264f.
12- رجوع کنيد به اغاني ( بولاق )، ج12، ص 108 و نيز: Herzfeld, Sam. VI 98f.
13- اين حالت را بلاذري ( انساب الاشراف ج5، ص 130 ) به عنوان حالتي ويژه ي خراسانيان مي داند.
14- مبرد ( کامل ) صفحات 686/254.
15- رجوع کنيد به: Kremer, C. G. II 156f.
16- عقد الفريد، ج3، ص 201 ( مشروط بر اين که اين قول در مورد سال 700 برابر 81 هجري صدق کند و گر نه براي زمان تأليف کتاب معتبر خواهد بود. ) براي اطلاعات عمومي رجوع کنيد به : Emilio Garcia Gomes: EI sentimiento de la belleza fisica en la poesia arabe ( Ideas per un libro de estetica musulmana ) ,in den "Cuadernos de Adan"I ( 1944 ).
17- رجوع کنيد به: Fuck 14 und Goldziher, Kunja I. 267.
18- رجوع کنيد به : Goldziher, Arab. 120.
19- مرجع سابق، و نيز : Levy Soc. I 84-88.
20- درباره ي خط و زبان خوارزميان رجوع کنيد به: Frye, Coinage 17ff; Add. Notes 109f.
21-رجوع کنيد به : Sachau, Hor. 480-482 بنا به قولي بيروني - زاخا و ( Sachau ) در اين امر يک نوع اقدام آگاهانه اي براي نابود کردن حس استقلال حکومت مستقل خوارزمي مي بيند.
22- « عصبيت » روح حزبي به طور مطلق، مثلاً حتي نسبت به يک قبيله، مي باشد؛ رجوع کنيد به اغاني ( بولاق )، ج19، ص 29 در اين مورد نيز: Herfeld,Sam VI 250,Anm. 1;Pellat 221f.
23- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 426؛ طبري، رديف 2، ص 1354؛ ابن الاثير، ج5، ص 19 ( سال 717 برابر 98 هجري والي خراسان ) سنت منقول، تعصب قومي را پيوسته بر عرب خرده مي گرفت: رجوع کنيد به : Goldziher,Arab. 109;Ahmed Ates: "Asabiyet, in der E I,turk. I 663f.
مقاله ي اخير منابعي درباره ي عصبيت در نزد ابن خلدون به دست مي دهد. ابوالحسن اشعري، « عصبيت » را جزء کباير مي شمارد: مقالات الاسلاميين، به تحقيق. ريتر، 1929، ص 297.
24- حتي در دربار هشام ( 724-743 برابر 105 تا 125 هجري ): اغاني ( بولاق )، ج4، ص 125 ( با اين وصف خليفه دستور داد وي را به موجب محتواي اين شعر، مجازات نمايند )؛ اغاني ( بولاق ) ج15، ص 35 ونيز Grunebaum 203f.
25- رجوع کنيد به : Wellhausen,Opp. 35,40f.
26- از 12 نقيب عباسيان: پنج تن از خزاعه، يک تن از طي، چهار تن از تميم ( که سه تن از آنان از بنوامرء القيس ) يک تن از بکربن وائل، يک تن از بنو عمرو بن شيبان، طبري، رديف2، ص 1988 ( به اين امر که در بين اين نقبا نيز موالي اين قبايل وجود داشته اند، لااقل در اين خبر اشاره اي نمي شود. )
27- اين مطلب که ابو مسلم ترک بوده است، بسيار مورد ترديد است- اين ادعا در مقاله ي ذيل که درباره ي اهميت ترکان در مورد پايه گذاري و تکامل دولت عباسيان، نوشته شده است ديده مي شود:
Semseddin Gunaltay: Abbas ogullari imperatorlugunun kurulus ve yuksele-sinde Turklerin rolu ( im "Belleten"VI,1942,S. 177-205 ). S. 184f.
-زيرا ابومسلم به خوبي عربي و فارسي صحبت مي کرده است ( ابن خلکان ( فهرست: 111 )، ج4، ص 73 ) و زبان عربي وي رنگ لهجه ي فارسي داشته است: جاحظ، بيان، ج1، ص 42 ( برابر با جاحظ، فهرست: 259، ص 24 ).
28- طبري، رديف 2، ص 1501 ( سال 727/728 برابر 109 )، و صفحات 1507، 1937، 1954، تا 1956 - نيز يکي از صوليان ( که او را ترک پنداشته اند ) به عنوان مبلغ فعاليت مي کرد؛ اغاني ( قاهره )، ج10، ص 43.
29- تاريخ قم، صفحات 253 تا 257 ( قم )؛ مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 276 ( شاش، قرن دهم برابر چهارم هجري ) و امکنه ي ديگر درماوراء النهر، همين مرجع، صفحات 283، 320، 336 ( قسمت مهم منطقه ي نيشابور ). اين ادعا که عربها و ايرانيان بخصوص در خراسان، در تحت فشار دشمنان شمالي و شرقي با يکديگر متحد گشته اند ( Toynbee II 141, Anm. 3 ) بدين صورت مطلق صحيح نيست. در بين النهرين نيز، مثلاً در جنبش مختار، هر دو عنصر، ايراني و عربي با هم ديده مي شدند.
30- طبري، ج2، ص 1974؛ ونيز ص 1949.
31- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 424 ( سال 715/716 برابر 97 در مبارزات در مورد قتيبه ): ابن اثير، ج5، ص 6.
32- ابن اثير، ج5، ص 56 ( سال 728/729 برابر 110 هجري ).
33- طبري، ج2، ص 1636 به بعد؛ ابن اثير، ج5، ص 79.
34- در آغاز قرن نهم ( آخر قرن دوم هجري ) اين اعياد نيز بعداً حتي در بغداد به صورت امر جدي متداول گشت: تنوخي ( نشوار المحاضره در ( "Isl,Cult.",III ( 1929 ) ,S. 517 ) ( تهيه ي شراب خرما در اين روز )؛ رجوع کنيد نيز به : Kremer,Streifz. 32und Textbeilage XIII. ( صفحه ي 70: الذهبي و اغاني/ بولاق، ج9، ص 121 ) و نيز Sadighi 75f. Wiet 134-136 درباره ي اشعار غنايي ايراني باستاني مخصوص به اين ايام، رجوع کنيد به: Ebermann 116.
35- سال 743 ( برابر با 125 هجري )، شخصي سغدي والي آمل شد: طبري، ج2، ص 1767.
36- ابن اثير ج5، ص 12، ( سال 716/717 برابر 98 ).
37- ابن اثير، ج5، ص 137 ( سال 746/747 برابر 129 )، و صفحات 141 و 149 رجوع کنيد نيز به شعري از نصر بن سيار در: Theodor Noldeke und August Muller: Delectus veterum carminum arabi-courum,Berlin 1890,S. 88 ( Porta linguarum orientalium XIII ).
38- عربها گاهي بر آنها اين معني را عيب مي گرفتند که ايشان ايرانيان را ترجيح مي دهند: ابن خلدون ( العبر، فهرست: 139 ) ج3، ص 241 - حمزه ي اصفهاني، ص 216، جاحظ ( بيان ) ج3، ص 206 و نيز رجوع کنيد به : Kremer,Streif. 31f. ( سال 813 برابر 198 هجري، اشعار مختلفي به همين معني ) و نيز: Becker,Isl. St. I. III فقهاي حنفي و مالکي بعداً ايرانيان را به شرطي از نظر حقوقي برابر با عربها مي دانستند که پدر و مادر يا اجداد آنها مسلمان بوده و خود نيز داراي وضع اجتماعي ثابتي بوده باشند؛ Grunebaum 201.
39- اغاني ( بولاق ) ، ج9، ص 104. ج12، ص 156 - مسعودي ( مروج الذهب )، ج6، صفحات 137 تا 155.
40- مثلاً محمد بن الحارث اغاني ( بولاق ) ج20، صفحات 78، 82.
41- رجوع کنيد به : Kremer,Streifz 35 ( und Textbeilage XIV auf S. 70 ) ;Sharif 54f.
اجداد بشار از تخارستان بوده اند: اغاني ( قاهره )، ج3، صفحات 135، 138؛ و نيز رجوع کنيد به : Fuck 32f. ;Wiet 147f, 184f.
42- اين مطلب که به اشراف ايراني حتي در تحت خلافت عمر اول، در بين النهرين، مراکز امارتي واگذار شده است Kremer C. G. I. 69 يقيقناً فقط از روي تعصب ورزي جعل گشته است.
43- براي نظر کنوني در اين مورد رجوع کنيد به :
Salomon Dob Goitein: The origin of the vizierate and its true character, in "Islamic Culture"XVI ( 1942 ). S,255-263. ( Vgl. auch den Bericht Hellmut Ritters im "Oriens"I,1948,S. 393 ). در مورد نظر قديم تر در زمينه ي ريشه يابي اين کلمه رحوع کنيد به : Browne I 255. بنا به قول ( James Darmesteter aus pers. vi. cir ( a ).
44- بر همين پايه نيز تا مدتي شجره ي عربي جعل مي کردند. رجوع شود به Goldziher,Arab. 142 حتي کردان مي کوشيدند که تمام ملت خود را از عرب منشعب بدانند: همين مرجع ص 143.
45- طبري، رديف 2، ص 1181 ( سال 705 برابر 86 هجري ) داستانهاي متأخري را که درباره ي برمکيان شايع گشته بود. عبدالجليل يزدي در کتاب تاريخ آل برمک جمع نموده است ( سال 1360/1361 برابر 762 هجري ) : چاپ آن در : Charles Schefer: Chrestomathie Persane II,Paris 1885,S. 1-54. ( Publ. de I"Ec,des Iangues or. viv. II/8/2 ).
46- رجوع کنيد به : نوبختي ( کتاب الفرق )، ص 47 به بعد، ابن خلدون ( بولاق )، ج1، ص 347.
47- رجوع کنيد به : Ignaz Goldziher: Das arabische Stammeswesen und der Islam ( in den Muhammedanischen Studien I ) ,S. 74;Goldziher,Arab. 117
48- رجوع کنيد به Goldziher, Arab. 144f.
49- رجوع کنيد به : Goldziher,Shu,ub. 190ff. حتي کسي مثل ابن دريد ( 837-934 برابر 221 تا 321 هجري )، کتاب الاشتقاق خود را ( چاپ توسط: Ferd. Wustenfeld,Gottingen 1854 ) عالماً عامداً به عنوان يک فرد عربي بر ضد دعاوي ايرانيان نگاشته است ( رجوع شود به ص 3 به بعد همين مرجع ).
50- حسيني ( فهرست: 199 )، ص 19 ( اين خبر مسلماً از اين کتاب ناشي شده است که در زمانهاي بعد ترجمه گشته است. )
51- رجوع کنيد به Goldziher, Arab. 117ff. فرزدق « ابن الفارسيه » را به عنوان کلمه ي دشنام به کار مي برد: همين مرجع ص 126؛ از کتاب داستان عنتر مي توان جريره اي از کلمات استهزاآميز بر ضد ايرانيان، جمع آوري نمود: همين مرجع : ص 136، پاورقي 5. همچنين مسيحيان عراق ايرانيان ودين زردشت را به حقارت مي نگريستند : Graf II 138.
52- رجوع کنيد به اقوال جمع آوري و تدوين شده در اين مورد در: عقد الفريد، ج3، ص 209 به بعد. نيز رجوع شود به : Alfred Guillaume: The traditions of Islam. An introduction into the study of the Hadith-Literature,Oxford 1924,S. 57f."
يکي از احاديث زبانها را به طريق ذيل تقسيم مي کند: مبغوض ترين زبانها در نزد خدا زبان فارسي است، زبان خوزستان زبان شيطان است و زبان اهل جهنم، زبان بخارايي و زبان اهل بهشت، عربي است: مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 418- شخصي مثل ابن فارس ( وفات 1005 برابر 395و يا 396 هجري ) که از حيث نژاد ايراني بوده، ولي در عربيت منحل گشته بود، به نوبه ي خود مزاياي عرب را ستايش مي کند: Brockelmann,GAL I 130.
53- ابونعيم ( ذکر اخبار اسپهان، فهرست: 200 ) ج1، صفحات 7 تا 14 - مجموعه اي از اين اخبار، در Goldziher,Shu"ub. 153f.
54- رجوع شود به Shariff 22 - اين مطلب را که قاتل ايراني عمر خليفه ي دوم بر اثر تحريکات ملي ( نه به علت امر شخصي ) دست به اين عمل زده است ( چنانچه اين منابع مدعي هستند Kremer,C. G. I. 15; Sharif 22. نمي توان قبول نمود. شريف ( Schriff 12 ) حتي مي خواهد قتل علي ( عليه السلام ) را نيز، از اين رو که يکي از شرکاي هم قسم در توطئه ي اين قتل ايراني بوده است ( مبرد، کامل، ج1، صفحات 559 تا 563 ). معلول محرکي ملي بداند، ولي اين نظر نيز يقيناً صحيح نيست.
55- بخاري فصل خاصي در اين زمينه دارد که موالي، صاحبان مقامات قضاوت و اداره ي حکومت بوده اند: Goldziher,Arab. 115f.
56- سال 781/782 ( برابر 165 هجري ) در ري با فارس، کرمان و اهواز به ضميمه ي بحرين، عمان، کسکر و نواحي دجله: ابن اثير، ج6، صفحات 22، 24 به بعد. سال 782/783 ( برابر 166 هجري ) دنباوند با قومس و ري؛ همين مرجع، ص 25- 785/786 ( برابر 169 هجري ) گرگان؛ اصفهان، همين مرجع، ص 32.
57- شايد دليل بر اين که وي نيز به فارسي مسلط بوده است بتواند اين امر باشد که در مرو قصيده اي به زبان فارسي به او تقديم گشته است: رجوع کنيد به : Barthold,Med. 80f.
58- رجوع کنيد به : Donaldson 162. ونيز به کتاب عصر المأمون از احمد فريد رفاعي، قاهره 1346، هجري، ج2، ص 244.
59- طبري، رديف3، ص 631؛ و نيز : Le Strange,Bagdad 310,Donaldson 163.
60- ابن خلکان، ج1، صفحات 109 و 135.
61- طبري، رديف 3، ص 1142.
62- جاحظ ( کتاب البيان، فهرست: 258 ) ج1، ص 203 ( برابر جاحظ، فهرست: 259، ص 27 ).
63- رجوع شود به: Sharif 56-60;Carl Brockelmann in der E I. I 108f.
64- مجموعه اي از اين قبيل شواهد شعري در مرجع ذيل ديده مي شود: Goldziher,Shu"ub. 160ff,167ff به اين، نيز مدح ايرانيان در کتاب صاعد ( طبقات الامم صفحات 49 تا 52 ) اضافه مي گردد.
65- رجوع کنيد به Guillaume,The tradit 57f,. Grunebaum 205 mit Anm79 در باره ي اين که عربهاي قديم واقعاً به امور علمي و معنوي کمتر تمايل داشته اند رجوع کنيد به : Browne I 261f.
66- مانند اين که طبيب معالج فضل برمکي، هنگام زنداني شدن وي ( 803 برابر با 187 هجري ) از اين رو از او حق المعالجه نپذيرفت که وي از اعضاي طبقه ي اشراف ايراني بوده است: مسعودي ( مروج الذهب )، ج6، ص 412 ( با تبصره هاي محشي آن ).
67- جاحظ ( کتاب البيان، فهرست: 258 ) ج3، صفحات 5 تا 7 ( برابر با جاحظ ( فهرست: 259 ) صفحات 31 تا 33 ) جاحظ ( کتاب الحيوان، فهرست: 260 ) ج7، ص 68 ( اگر وي در اين موارد ايرانيان را به علت خصوصيات آنان هنگام سخن گفتن - چوب دستي و کمان - و نيز به موجب نقص آنان در هنر اسب سواري و به سبب قلت ورزيدگي در هنر پيکار، به استهزا مي گيرد. به اين نکته بايد توجه نمود که وي در آن زمان ديگر معناي آن خصوصيات ايرانيان را هنگام ايراد سخن، نمي فهميده است، رجوع کنيد به :
Carl Heinrich Becker: Die kanzel im Kultus des alten Islam, in den "Islamstudien"I,Leipzig 1924,S. 450-471. در کتاب التاج في اخلاق الملوک، به تصحيح زکي پاشا، قاهره 1914 ( رجوع شود نيز به : Brockelmann,GAL,S. I. 246/D/1 ) اخبار جالبي درباره ي عادات باستاني ايرانيان جمع آوري شده است؛ در مورد مدح ترکان رجوع شود به : Brockelmann,GAL S I 243. ( و درباره ي مسئله ي مؤلف آن به همين مرجع ص 346، تبصره ي 2 ).
68- حمزه ي اصفهاني، ص 138. به اين مطلب قبلاً بيروني توجه داده است. رجوع کنيد به: Goldziher,Sh"ub. 209 اهميت اشعار ايراني را که در زمينه ي اين مشاجرات به زبان عربي ايراد شده، نوشته ي ذيل تشريح مي نمايد: Nallino,Racc. VI138f.
69- دينوري ( اخبار الطوال ) صفحات 1 تا 75.
70- اغاني ( قاهره ) ، ج5، ص 154، ج7، ص 146- مسعودي ( مروج الذهب )، ج6، ص 62، عقدالفريد ( قاهره 1305 هجري )، ج2، ص 277.
71- ابن مقفع که حمايت از ما نويت مي نمود، واقع پيرو نيروي عقل و دستورات آن بود و اساساً ديگر از اين حد که از مذهبي دفاع و يا بر ضد مذهبي قيام نمايد، فراتر رفته بود: Guidi,Lotta,S. XIII.
72- مشتق از کلمه ي « شعوب » است که در قرآن ( سوره ي 49، آيه ي 13 ) به ضميمه ي کلمه ي « قبايل » به عنوان تقسيم بندي صحيح و مجاز اسلامي ذکر مي گردد، رجوع کنيد نيز به مفاتيح العلوم ( خوارزمي )، ص 122، عبدالعزيز الدوري، التاريخ الشعوبيه، بيروت، 1962، و نيز:
Wilhelm Barthold : Die Persische Su,ubija, in der "Ztschr. f. Assyriologie" XXVI ( 1911 ) ,S. 249-266;Nikitin,Nat. 224f Hartmann,Isl,. S. 11; Goldziher,Shu,ub. 147 und Browne I 265-270;Sadighi 49-51;Sir Hamilton Gibb: Studies on the civilization of Islam,London 1962,S. 62-73: The social signi ficance of the Shu,ubiya.
مقاله ي ذيل درباره ي اشعار شعوبيه گزارش مي دهد: M. N. Osmanov: Iz istorii literatury narodov charasana;Maver annochra VIIII-IX v. v. ,in "Sovetskoe Vostokoverenie " 1956/II,S. 105-118
73- اغاني ( قاهره )، ج4، ص 412. و نيز رجوع کنيد به :
Brockelmann,GAL I 252;Nikitin,Nat. 217,223;Mohammad Moin ( Muin ) : Linfluence du mazdeisme dans la litterature persane,Teheran 1948,S. 497, 505 ( Publ. de I,univ. de Teheran,Nr. 9. )
در اين کتاب محمد معين در مورد قضاوتش درباره ي ايرانيان اساساً به نظر و طرز تفکر شعوبيه هاي قديم اتکا مي کند. رجوع کنيد به :
Fritz Meier in "Artibus Asiae"XIII/3 ( Ascona 1950 ) ,S. 231f
74- مقدمه ي ابن خلدون، 211، در مورد اين اصطلاح رجوع کنيد به : اغاني ( قاهره )، ج5، ص 158، و نيز به محمد کردعلي، رسايل البلغاء، چاپ اول، قاهره، 1913 که در صفحات 269 تا 295 از ابن قتيبه، کتاب التسويه بين العرب و العجم، نقل مي کند؛ نيز رجوع کنيد به :
Barthold, Med,168-176;Brockelmann,Gesch. 108
75- وي در سالهاي 828-889 ( ؟ ) ( برابر با 213 تا 276 ( ؟ ) هجري ) زندگي مي کرده است. رجوع کنيد به : ( Carl Brockelmann in der EI,II 424; Brokelmann GAL I 120-123;S I 184-187 کتاب وي. ( کتاب العرب اوالرد علي الشعوبية « را محمد کردعلي در چاپ سوم کتاب نام برده ي خويش « وسايل البلغا » ( قاهره، 1365هجري )، جا داده است، صفحات 344 تا 377.
76- رجوع کنيد به: Barthold,Med. 82.
77- دولتشاه تذکرة الشعراء، فهرست: 272، ص 30 و نيز Browne I 347.
78- دولتشاه ( تذکرة الشعراء، فهرست: 272 ) ص 30؛ تاريخ سيستان، صفحات 210 تا 213.
79- مانند اين که در حدود سال 870 ( برابر 256 هجري ) « خداي - نامگ » زبان پهلوي به قالب زبان « فارسي نو » در آمد ( و چون خدا در فارسي نو فقط به خالق جهان اطلاق مي شد، براي اجتناب از سوء تفاهم، عوض « خداي نامه » « شاهنامه » ناميده شد. ) رجوع کنيد به : Noldeke,Nationalepos;Nasr. 109.
80- شايد هم اين امر که در مقابل لغات و اصطلاحات ويژه ي عربي، کلمات فارسي دوباره متداول گشته است: مثل « عيد گوسپند کشان » در مقابل « عيد الاضحي » ( تاريخ سيستان، ص 356، سال 1003، برابر 393 هجري )، به همين نهضت ارتباط داشته باشد. ولي با اين وصف حتي منبعي مثل تاريخ سلجوقيان کرمان ( مربوط به آغاز قرن 17 برابر قرن 11 هجري ) ( ص 93 ) يکي از سربازان ترک را به تعبير فارسي « شير سرخ » مي نامد، نه « قزل ارسلان ».
81- رجوع کنيد به قصيده ي دقيقي در: Browne I 461. و نيز Mez 15,Barthold,Vorl. 84.
82- چنانچه بعداً هم در دربار بهرام شاه غزنوي، حدود سال 1144 ( برابر با 508 هجري ) کليله و دمنه از زبان عربي به فارسي ترجمه گشت: دولتشاه ( تذکرة الشعراء، فهرست: 272 )، ص 75.
83- ابن خلکان ( وفيات )، ج8، ص 88 ( حدود سال 1000 برابر 390 هجري ) و نيز رجوع کنيد به : Arnold,Preach. 183;Wiet 122.
84- ابن خلکان ( فهرست: 110 ) ج1، ص 425.
85- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 126. و نيز : Rehatsek 421.
86- ابن فضلان ( فهرست: 35 )، صفحات بيست و سه، و بيست و پنج ( سال 931 برابر 319هجري )، درباره ي تقارن انتظار هزاره ي ( = انتظار تجديد اوضاع به دست رهبري مصلح در رأس هزار سال ) زردشتي با يهودي و مسيحي رجوع کنيد به Grunebaum 193.
87- قرامطه در بين ايرانيان نيز به حس ملي آنان اعتماد کردند، رجوع کنيد به :
Michael Jan de Goeje: Memories sur les Carmathes du Bahrejn et les Fatimides,2. Aufl. Leiden 1886,S. 33.
88- اميران ايراني به اين که با اين خسروان مقايسه شوند، تمايل داشتند : اغاني ( بولاق )، ج17، ص 110.
89- ابن اسفنديار، ( تاريخ طبرستان )، ص 155 به بعد؛ اولياء ( فهرست: 191 )، ص 56؛ طبري، رديف3، ص 1274؛ ابن اثير، ج6، ص 175 و نيز Rehatsek 425-429.
90- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 316 - مسعودي ( مروج الذهب )، ج9، ص 27 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، صفحات 96 و 105.
91- هنوز در قرن هفتم و هشتم ( اول و دوم هجري ) سکه هايي با نقوشي به زبان پهلوي وجود داشته است، رجوع کنيد به: Krymskyj I 93. - حدود سال 1200 ( برابر 596 هجري ) تاج گذاري اسپاهبذي به شيوه ي ايران باستان صورت گرفت و اين امر را بخصوص ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان، ص 255 ) با تأکيد ذکر مي کند.
92- حدود سال 900 ( برابر 287 هجري ) يکي از شيعيان معتزلي مسلک، يعني جبائي ( وفات 915 برابر 303 هجري ) تفسيري بر قرآن تأليف نمود، رجوع کنيد به :
Wilhelm Spitta : Zur Geschichte Abu I-Hasan Al-Asaris,Leipzig 1876,S. 93.
در قرن دهم ( برابر چهارم هجري ) بر اثر فتاوايي به کار بردن زبان فارسي در نماز جايز گشت: رجوع کنيد به: Barthold,Med. 83f. بر اساس فهرست ابن نديم مقاله ي ذيل صورتي از کتبي که در آن زمان موجود بوده اند به دست مي دهد:
Moh. Hidayet Hosain: The old-Persian literature and the Musulmans,in der "Islamic Culture"I ( 1927 ) ,S. 623-631;vgl. auch Gafurov186-203.
93- رجوع کنيد به : Theod. Noldeke: Das iran. Nationalepos,2. Aufl. Berlin 1920;Hellmut Ritter in der E I. turk. IV 643-649;Sadighi 74.
کتاب « ترجمان البلاغة » که تاکنون به فرخي شاعر ( وفات 1038 برار 429 هجري ) نسبت داده مي شد، ولي در حقيقت از محمدبن عمروالرادوجاني است ( چاپ استانبول، به تصحيح احمد آتش )، متعلق به نيمه ي دوم قرن يازدهم ( برابر پنجم هجري ) مي باشد: رجوع کنيد به :
Ahmed Ates: Tarcuman al-Balaga,im "Oriens" I ( 1948 ). S. 45-62.
94- مثل رستم، رجوع کنيد به :
Firdosi/Vullers I 207,A. 11 = v. 1414 a;vgl. auch I 174,v. 819-824.
95- رجوع کنيد به : Hasen 39 بلکه بر عکس اين فرد ايراني از اين رو خود را مقصر نمود که با فرمانروايي مستبد پيوند بست، رجوع شود به :
Firdosi/Vullers I 145ff.; v 208 ff.: Hansen 172. Vgl. dazu auch Hugo Andersens,Sasanid; Evgenij Edurdovic Berthels: Ferdovsi i ego tvorcestvo, in "Ferdovsi" ( Lit-Verz. Nr. 549 ) ;Henri Masse: Firdousi et lepopee nationale,Paris 1935.
96- رجوع کنيد به: Noldeke,Aufs. 98.
97- رجوع کنيد به : Ausg. v. Vullers I 34ff.
98- رجوع شود به : Hansen 40,249-251;Barthold,Vorl. 86f;Wiet 162f.
99- براي تعبير و توضيح تازه اي از کلمه ي دهاک ( ربط و پيوستگي به خداي مهر ( خورشيد ) بابلي قديم ) رجوع گردد به:
F. Salac im "Archiv Orientalni"XVIII,1/2 ( 1950 ) ,S. 479-484.
100- حدود سال 1180 ( برابر 575/576: تاريخ سلجوقيان کرمان ( فهرست: 175 ) ص 97. درباره ي اين که در زمان سلجوقيان هنوز فکر بنا و تشکيل دولت بزرگ، قوامي نيافته بود، رجوع کنيد به Barthold,Vorl. 112.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم