حاكميت خلفا در دولت عثماني

با كوچك ترين بررسي در ساختار جامعه ي عثماني، شاكله ي حكومتي اقتدارگرا، با حاكميّت فرد سلطان و ايدئولوژي برگرفته از اصول و مباني اسلام اهل سنت كه شاخصه ي زيربنايي آن است، معيّن مي شود.
چهارشنبه، 26 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حاكميت خلفا در دولت عثماني
حاكميت خلفا در دولت عثماني

 

نويسنده: محسن فرسايي




 

1- جامعه شناسي عثماني

با كوچك ترين بررسي در ساختار جامعه ي عثماني، شاكله ي حكومتي اقتدارگرا، با حاكميّت فرد سلطان و ايدئولوژي برگرفته از اصول و مباني اسلام اهل سنت كه شاخصه ي زيربنايي آن است، معيّن مي شود.
سلطان عبدالحميد در كتاب خاطرات سياسي خود مي گويد:
" تنها نيرويي كه قادر است ما را زنده نگه بدارد، اسلام است. ما بر خلاف آنچه فؤاد گفته، ملت محتضري نيستيم، بلكه برعكس، ملت زنده و نيرومندي مي باشيم، كه بايد صداقت خود را به دين بزرگمان نشان بدهيم. (1) "
بنابراين پايه ي تفكرات، اقدامات و رفتار سياسي حاكمان در حكومت عثماني، مباني اسلام بوده است و چنانچه به صورت موردي در مواقعي از آن عدول مي شد، ناشي از فساد اخلاقي و عدم تقيّد و ناتواني فردي سلاطين از اجراي احكام و اصول اسلامي بوده است كه نمي توان آن را به طور مطلق بر كلّ روند حاكميت« عثماني » جاري دانست.
چنان كه در مطالب گذشته گفته شد، سلاطين عثماني تا زمان سلطان سليم اول، خود را به طور مطلق تحت خلافت خليفه ي مسلمانان در « بغداد » مي دانستند و خويشتن را مجري اوامر سياسي قلمداد نموده و نشان و صله از خليفه ي مسلمانان دريافت مي كردند. ضمن اينكه، پس از ادغام مقام خلافت در مقام سلطنت، همواره از نهاد شيخ الاسلامي بهره گرفته و خود را تابع فتاواي شيخ الاسلام يا مفتي اعظم مي دانستند.
شيخ الاسلام ها، رئيس اصلي علما، قاضي القضّات و گاهي نيز بهترين مشاور براي شخص سلطان بودند. البته انتخاب آنان توسط وزير اعظم دربار و با تأييد شاه صورت مي گرفت.
نهاد شيخ الاسلامي متشكّل بود از بخش هاي :
- قضايي كه خدمات قضايي- اداري انجام مي داد؛
- مدارس كه به امر آموزش ( تدريس ) مي پرداخت؛
- و مفتي گري كه مشاوره هاي ديني و خدماتي از اين دست را برعهده داشت.
نهاد شيخ الاسلامي در دولت عثماني، از اواسط قرن پانزدهم ميلادي تا پايان عمر اين دولت، كاركردهايي مهم داشته است.
شيخ الاسلام ها كه مي توان آنان را مشاوران پادشاه عثماني نيز ناميد، از اعضاي ديوان همايوني به شمار نمي رفتند، ليكن گاهي براي استفاده از معلوماتشان به جلسات ديوان دعوت مي شدند. آنان در رأس فعاليت هاي ديني عثماني قرار داشتند و از اختيار صدور فتوا براي خلع پادشاه برخوردار بودند. از اين رو در تحولات سياسي نيز نقش داشتند. (2)
مباني فقهي و اصول استخراج شده ي اسلامي در صدور فتواهاي شيخ الاسلام ها يا سازماندهي مذهبي آنان براساس منابع اهل سنت بود و البته بعضي گرايشات صوفيانه نيز در تعيين خطّ مشي هاي سلاطين قبل از سلطان سليم مؤثر بود.
ولي به طور قطع از قرن15 ميلادي به بعد، اقتدار ديني در يد قدرت نهاد شيخ الاسلام بوده است. اين نهاد با استفاده ي مناسب از فرهنگ ديني، نقش اساسي در حفظ هويّت ملي و فرهنگي جامعه ي عثماني به عنوان محور اتحاد ميان مردم و سلطان سود برده است. شايان ذكر است كه تكيه ي مناسب سلاطين عثماني بر دين، نقش بسيار سازنده و ارزنده اي در فتح سرزمين هاي جديد و تمكين جوامع غيراسلامي نسبت به حاكميّت جديد داشته است، ضمن آنكه عاملي در جهت همبستگي اجتماعي ميان سرزمين هاي قديم با سرزمين هاي فتح شده ي جديد تلقي مي شود.
پس از نهاد شيخ الاسلامي كه حكومت، مشروعيت خود را از آن مي گرفت، مقتدرترين و نزديك ترين عناصر به حاكميت سلطاني، همان جامعه ي كاركنان كشوري و لشگري بودند.
آنها نقش استراتژيك در حفاظت از كيان و اساس رژيم سلطنتي داشتند و حفظ و توسعه ي مرزها و قلمروي سرزميني و انضباط اجتماعي به آنها بستگي داشت.
كشوري ها و نظاميان ( عسكري ها ) در ساختار حكومتي جزو طبقه ي ممتاز و صاحب نفوذ محسوب مي شدند. طبقه ي عسكري را مي توان شامل دو بخش اصلي دانست: سيفيّه و قلميّه.
سيفيّه عبارت بود از كساني كه در حكومت عثماني مسئوليّت امور دفاعي و اداري را داشتند. قلميّه نيز كاتبان ديواني را كه در ديوان همايون از رئيس الكتّاب فرمان مي بردند و كارگزاران مسئول در خزانه را دربرمي گرفت. در حاكميّت عثماني، عسكري هاي اجرايي خارج از طيف علما، از زمان مراد اول به بعد كه نظام بندگان نهادينه شد از ميان آنان انتخاب مي شدند. (3)
اين طبقه از جامعه ي عثماني مايملك و مملوك شخص سلطان بودند. از جمله گروه هاي اجتماعي مهمّ ديگري كه در جامعه ي عثماني جايگاه برتر و ممتازي داشتند، طبقه ي ثروتمندان و اشراف مهم، در ميان مردم بودند، كه غالباً به دليل تشخّص و امكانات مالي چهره هاي شناخته شده و مورد احترام عامّه در ايالت هاي عثماني محسوب مي شدند.
نقش دو جانبه ي اعيان، گاهي به عنوان واسطه هاي ارتباط امرا و حكام با مردم از آنان چهره اي با ثبات در جامعه ساخته بود، ليكن پس از 1187ه. ش ( 1808م ) توسط سلطان محمود دوم منزلت اجتماعي و جايگاه آنان از بين رفت.
طبقه ي ديگر، از جامعه ي عثماني كه بيشترين جمعيت آماري متعلق به آنان بود، همان حكومت شوندگان بودند، كه در همه ي نظام هاي اجتماعي وجود دارند و معمولاً از آنان غفلت مي شود. براساس آموزه هاي ديني در نظام عثماني، رعايا به دو گروه مسلمان و غيرمسلمان تقسيم مي شدند.
مسلمانان حقّ مالكيت خصوصي و برخورداري از زمين هاي شخصي، سلطاني و موقوفه را به شرط پرداخت ماليات داشتند. اما رعيّت غيرمسلمان كه غالباً مسيحيان بودند، ماليات ديني شامل خراج و جزيه پرداخت مي كردند. (4) غيرمسلمانان حقّ احداث يا تملك خانه در نزديكي مساجد مسلمانان را در جامعه ي عثماني نداشتند. در اين ميان پايتخت عثماني شرايط اجتماعي ويژه اي داشت.
زندگي در « اسلامبول » امن تر بود، كسي نيز در آنجا از گرسنگي نمي مُرد. بنيادهاي مذهبي، طبعاً مهاجران را به سوي خود جلب مي كردند و زندگي هزاران نفر، از طريق سهم هاي غذايي دارالاطعام ها ( فقط دارالاطعام فاتح، روزانه هزار نفر را تغذيه مي كرد ) يا شهريه ي مختصري كه اوقاف در اختيار طلّاب مدرسه قرار مي داد يا مسجد و زيارتگاه به « صدقه گير » مي پرداخت، تأمين مي شد. (5)
شرايط مناسب اجتماعي و تأمين امنيت عمومي از طرف حاكميّت، باعث جذب مهاجران و اقليّت هاي ديني به سوي اسلامبول گرديد و جمعيت آن رو به افزايش نهاد چنان كه شهري جهان وطني شد. اين روند باعث شد كه به تدريج اسلامبول ماهيّت سياسي به خود بگيرد. ناگفته نماند كه حمايت هاي سياسي سلطان محمد فاتح از حضور اقليّت ها در اين شهر بعد از فتح آن، اصلي ترين دليل اين رويكرد جمعيتي بود.
به اين دليل، يهوديان از جمله گروه هايي بودند كه شهر اسلامبول را مناسب اقامت يافتند. يهوديان مقيم اسلامبول به صورت جماعت هايي سازمان يافته بودند و هر جماعت داراي كنيسه اي بود كه واحد مذهبي و اداري آن به شمار مي رفت. در اواسط قرن شانزدهم ميلادي، 40-44 كنيسه و جماعت در « اسلامبول » وجود داشت. در سال 552م. مارانوها، تحت حمايت سلطان، در اسلامبول مستقر شدند و خانواده ي صرّاف مارانو كه از « مندس » (6) آمده بود، خواستار آن شد كه در امور ماليّه ي دولت و تجارت با اروپا صاحب اقتدار باشد. يهودياني كه از « اسپانيا » و « ايتاليا » ‌آمده بودند، فنون مختلف تازه اي با خود آوردند. . . سفارادي ها كه از لحاظ اقتصادي خيلي قوي تر از ديگران بودند، ابتدا ضمانت اشكنازيان و سپس رومانيوت ها را به عهده گرفتند. در 1582م. اين سه جماعت مشتركاً از سلطان درخواست كردند كه گورستان جديدي در « خاصّ كوي » افتتاح كند. يهوديان خاصّ كوي بسيار زياد شدند. در 1634م. تعداد 1255 خانه ي عوارض در اسلامبول براي يهوديان بود و در اواخر همان قرن، 5000 يهودي عوارض مي پرداختند. در 1727م. به يهودياني كه در بيرون دروازه ي « پاليق » در بازاري نزديك مسجد زندگي مي كردند، دستور داده شد مايملك خود را به مسلمانان بفروشند و به محله هاي يهودي نشين نقل مكان كنند. از اين پس، « خاصّ كوي » سكونت گاه اصلي يهوديان اسلامبول شد. در قرن نوزدهم، عده ي يهوديان، 39000 نفر در قالب 12000 خانوار تخمين زده مي شد. (7)
بررسي آمارهاي جمعيتي جامعه ي عثماني، در اواخر حاكميّت عثماني نشان دهنده ي آن است كه يهوديان و پروتستان ها به نسبت جمعيت خود داراي رشد فزاينده بودند و تقريباً از وقايع و حوادث سياسي- نظامي و امنيتي مصون مانده اند؛ در حالي كه، بيشترين صدمات و آثار منفي براساس نسبت جمعيتي بر مسلمانان وارد مي شده و آنان به دليل حضور در جنگ ها و مناطق پر حادثه، در معرض خطرهاي بيشتري قرار داشته اند؛ با اين همه به دليل بالا بودن ميزان مواليد نسبت به غيرمسلمانان تا حدودي اين مسئله جبران مي شده است.
به هر حال تركيب جمعيت امپراتوري مسلمان عثماني بدون احتساب ساكنان « شبه جزيره ي عربستان »، « آناتولي شرقي » و « ليبي » در سال هاي 1276ه. ش ( 1879م ) و 1285ه. ش ( 1906م ) چنين بوده است.

سال 1906م.

سال 1879م.

رديف

15/518/478

14/111/945

1.مسلمانان

2/833/370

2/569/912

2.يوناني

1/140/563

1/042/374

3.ارتدكس ارمني

762/754

830/189

4.بلغاري

256/003

215/425

5.يهودي

53/880

44/360

6.پروتستان

332/569

236/102

7.ساير فرقه ها و مذاهب

20/897/617

19/050/307

جمعيت كل


در محدوده ي حكومت عثماني ميزان مواليد، سالانه تنها 3/75 درصد بوده، در اين ميان ميزان مواليد مسلمانان اندكي بيشتر از ساير ملت ها بود. ميزان مرگ و مير 2/12 درصد بود و در نتيجه ميزان رشد جمعيت حدود 1/63 درصد، يعني تنها 310/000 نفر بود. درواقع افزايش جمعيت امپراتوري مشخّصاً، كمتر از ميزان افزايش جمعيت طيّ سلطنت عبدالحميد بود و از 17/143/859 نفر در سال 1884م. به 19/050/307 نفر در سال 1897م. رسيد، يعني به طور متوسط 0/7 درصد افزايش يافت. اما از سوي ديگر، جمعيت امپراتوري به دليل فعاليت هاي تروريستي و وارد آمدن تلفات به همه ي اقشار و عناصر گوناگون جمعيتي دست نخورده باقي ماند. اگر بدين مسئله توجه شود كه طيّ همين سال ها، 202/822 نفر از آوارگان مسلمان به امپراتوري وارد شدند ( حود 812/193 نفر ديگر نيز در فاصله ي سال هاي 1878 و 1884 ميلادي نيز به امپراتوري وارد شده بودند ) و ديگر اينكه گروه هاي وسيعي از مسيحيان به دليل وجود اشكالات در « مقدونيّه » به « بلغارستان » و « يونان » پناهنده شدند، اين نكته آشكارتر خواهد شد كه مسلمانان بسيار بيشتر از گروه هاي غيرمسلمان، از نظر كاهش جمعيت صدمه ديدند. (8) بنابراين مي توان گفت كه اگرچه اكثريّت جامعه ي عثماني را مسلمانان تشكيل مي دادند، اما بيشترين انتفاع اجتماعي نصيب غيرمسلمانان مي شد؛ زيرا آنان در پناه احكام اسلامي از هرگونه تعّرض يا اجبار و خشونت مصون بودند.

2- اقتدارگرايي عثماني

با مرگ عثمان، اورخان پسرش، جانشين او و رئيس اميرنشين عثماني شد. « بورسا » مركز ايالات « بيتينياي امپراتوري بيزانس » توسط اورخان در سال 705ه. ش ( 1326م ) فتح شد. اورخان پس از آنكه بورسا را پايتخت خويش قرار داد، براي نخستين بار به نام خود سكّه ضرب كرد و اميرنشيني را تبديل به دولت مستقل كرد و سپاهي منسجم، تعليم ديده و سازماندهي شده را تشكيل داد. در اين ايام، عثماني از طريق تقويت طرفين اختلافات در اروپا، خود را از مخاصمات دور نگه مي داشت و سعي در تضعيف رقبا داشت؛ به اين ترتيب مي توان گفت كه اورخان يك ديپلمات برجسته بود تا يك غازي.
اورخان در 738ه. ش ( 1359م ) درگذشت. در حالي كه وي توانست در طيّ حكومت خود با سياست مدبّرانه اش عثماني را به اروپا وارد كند و در همين زمان يني چري ها توسط او به عنوان گارد محافظ تشكيل شدند.
پس از مرگ اورخان پسر كوچك وي به نام مراد اول سلطان عثماني شد. او توانست در طيّ حكومتش، متصرّفات عثماني را تا « شبه جزيره ي بالكان » گسترش دهد و پايه ي يك امپراتوري بزرگ را براي 5 قرن بنا نهد. از سال 739ه. ش ( 1360م ) تهاجمات وي به اروپا آغاز شد و مراد اول يني چري ها را تبديل به يك نيروي شبه نظامي محافظ از سرزمين هاي فتح شده كرد كه زندگي آنان وقف خدمت نظامي تحت فرمان سلطان بود. بسياري از اين افراد بردگان مسيحي بودند كه بعداً در سيستم حكومتي عثماني جاي گرفته و دخالت هايي را اعمال مي كردند. « بلغارستان »، « بوسني »، « آلباني »، « مجارستان »، و « دانوب » از فتوحات وي هستند.
مراد اول در طيّ جنگ با صرب ها كه به شكست آنان و پيروزي عثماني ها انجاميد و خود رهبري جنگ را به عهده داشت، در سنّ هفتاد سالگي مورد سوء قصد واقع و در سال 768ه. ش ( 1389م ) كشته شد.
بعد از مراد پسر ارشد وي بايزيد اول كه از سال 768ه. ش ( 1389م ) تا 781ه. ش ( 1402م ) حكومت كرد، سلطان عثماني شد. او جنگاوري متهّور و با قدرت در انتقال ارتش از يك قاره به قاره ي ديگر بود، به همين دليل لقب يلدرم يعني رعد و برق به او داده شده است.
عمده ي دل مشغولي او، جنگ در اروپا و گذشتن از « مجارستان » و « دانوب » بود. بايزيد كه در جنگ هاي خود در قسمت « آناتولي » توانسته بود سرزمين هاي زيادي را تحت تسلط خود درآورد، از سيطره بر شاهزادگان ناراضي، كه آنان را از حاكميّت خلع كرده بود، ناتوان و ناموفق بود.
در همين زمان از ميان تاتارها فردي به نام تيمور گوركاني بر عثماني تاخت و از اشتباهات بايزيد در شرق امپراتوري اش عليه وي استفاده برد. در تابستان 781ه. ش ( 1402م ) بايزيد به اسارت تيمور درآمد. تيمور سراسر « آسياي صغير » را غارت كرد، اما موفق به دست يابي به سليمان پسر بايزيد نشد.
سليمان به اروپا رفت. تيمور پس از مرگ بايزيد در 782ه. ش ( 1403م ) عثماني را به قصد « سمرقند » ترك گفت. تيمور هم در سال 784ه. ش ( 1405م ) درگذشت و هرج و مرج حكومت وي را در برگرفت. اما ميان چهار پسر بايزيد در تصاحب قدرت، نزاع در گرفت تا آنكه موسي، سليمان را به قتل رساند و خودش نيز توسط محمد كشته شد.
بالاخره در سال 792ه. ش ( 1413م ) چلبي محمد ( محمد اول ) توانست جانشين پدر معزول خود شود. او سرزمين « آناتولي » را با كمك يني چري ها و ساير نظاميان پراكنده تحت تسلط خويش درآورد و وحدت سياسي را به سرزمين عثماني بازگرداند. او در طول 8 سال خلافت تا سال 800ه. ش ( 1421م ) توانست سلسله ي عثماني را مجدّداً احيا كند و پايه هاي امپراتوري را مستحكم سازد.
مراد دوم بعد از پدرش محمد اول در سال 800ه. ش بر تخت نشست و با توان مضاعف توانست بر توطئه هاي دشمنان در اروپا و آسيا پيروز آيد و با فتوحات جديدي مرزهاي عثماني را گسترش دهد. او يكي از مدّعيان سلطنت را كه به امپراتور « بيزانس » پناهنده شده بود، با كمك علما و يني چري ها سركوب كرد و براي نخستين بار « قسطنطنيه »را محاصره و به توپ بست، اما نتوانست وارد آن شود.
او آغازگر « دوره ي بازسازي » حاكميّت عثماني در « آناتولي » و « روملّي » بود، كه حدود نيم قرن به طول انجاميد. در نهايت در سال 830ه. ش ( 1451م ) وفات نمود. جنازه ي او در « بورسه » به خاك سپرده شد. محمد دوم، ملقّب به سلطان محمد فاتح، بعد از فوت پدر، بلافاصله از « مگتريا » به « ادرنه » ( آدريا نوپل ) رفت و جانشين پدر شد. قدرت هاي مسيحي براي او كه 21 ساله بود، هيچ اهميتي قائل نبودند و او را خام و بي تجربه مي دانستند. اما او تاريخ را خوب مي دانست. بنابراين يك ارتش 120 هزار نفري را سازماندهي كرد. با دستور او ريخته گران توپ هاي مخّرب تري را طرّاحي كردند. مورخان نقل كرده اند كه توپ بسيار عظيمي كه در « اردنه » ساخته شده بود، دو ماه طول كشيد تا به وسيله ي 1000 نيروي نظامي به ميدان جنگ آورده شود و تعداد 150 كشتي بادباني جنگي« تنگه هاي بسفر » و « داردانل » را به محاصره ي خويش درآورده بودند.
جنگ بسيار سهمگيني ميان دو امپراتوري عثماني و روم شرقي در گرفت، اما سلطان محمد فاتح مصمّم به فتح « ‌قسطنطنيه » بود و با گذشت 65 روز جنگ تمام عيار در شب 29 جمادي الاولي، برابر 8 خرداد 832ه. ش و 29 مه 1453م، سپاهيان عثماني، جنگ افزارهاي ضروري را به كنار خندق ها منتقل كردند و آخرين مقدمات حمله را فراهم آوردند. نزديكي هاي صبح، پادشاه نيز برخاست و دو ركعت نماز گذارد، سپس شمشير بسته، سوار اسب شد و با اميران خود در صف حمله موضع گرفت. پس از آتش انبوه توپخانه، كه از سپيده دم آغاز شده بود، قواي محاصره كننده وارد عمل شدند. افراد مسئول پيش راندند و به باروها نزديك شدند. جنگ در تمام نقاط قسطنطنيه به طور هم زمان آغاز شده بود. به دستور پادشاه در سراسر خطّ حمله با انواع وسايل، آهنگ حمله نواخته مي شد. صداي تكبير به آهنگ طبل و دسته ي موسيقي مي افزود. « سنجاق شريف » (9) را بيرون آورده و در ديدرس همگان نصب كرده بودند. » (10) سلطان محمد تا لبه ي خندق، لشكريانش را با گرز همراهي كرد و با فرمان « شهر از آن ماست » فرمان حمله به « دروازه ي رومانوس قدّيس » را صادر كرد و در نهايت شهر فتح شد.
سقوط شهر « قسطنطنيه » ( كنستانتينيه ) امضاي سند مرگ مسيحيت غرب به رهبري يوناني ها بود، جهان مسيحيت بعد از اين شكست، ناله ها سرداد و آن را يك ضايعه ي تاريخي دانست. اين فتح نقطه ي عطفي در پايان قرون وسطا و آغاز عصر جديد و رنسانس محسوب مي شود. سلطان فاتح درصدد بازسازي شهر قسطنطنيه كه آن را به « اسلامبول » تغيير نام داد، برآمد و چون پس از فتح، چيزي جز صحنه هاي تخريب و ويراني از آن باقي نماند، با كاخ ها و ساير عمارات بزرگش كه به صورت مخروبه درآمده بود، از كليه ي كساني كه شهر را ترك كرده بودند، ( عمدتاً مسيحيان ارتدكس ) با وعده هاي حمايت براي مايملك و مذهبشان، معافيت هاي مالياتي و غالباً كمك دولتي براي بازسازي خانه ها و مغازه هايشان، خواسته شد تا فوراً بازگردند.
به فرمان سلطان، افراد مرّفه، تجّار و صنعت كاران از شهرهاي تسخير شده، انتخاب شدند و به اسلامبول منتقل گرديدند تا در گسترش تجارت و صنعت همكاري كنند. اين افراد شامل مهاجراني از « سالونيكا » با جامعه ي بزرگ يهودي اش و يهودياني از اروپا در مقياسي متنابه، بود.
ظرف بيست و پنج سال اين يهوديان مهاجر، در چارچوب ملت، پس از مسلمانان و مسيحيان سومين عنصر بزرگ پايتخت شدند. سلطان محمد در مراحل بعدي، در فتوحاتش، پنج هزار خانواده هم از طريق « طرابوزن » و حوالي آن علاوه بر خانواده هاي ديگري از « آناتولي » و « مورئا » و جزاير « اژه » آمدند كه به همگي به ترتيب، محلات خاصّي در شهر تخصيص داده شد كه آنها را به ياد بود شهرهاي موطن خود نام گذاري كردند. (11) در اين زمان، كليساي « سانتا سوفيا » بعد از تطهير به مسجد « ايا صوفيه » تبديل شد. اين رفتار اسلامي سلطان محمد فاتح باعث گرايش بسياري از مسيحيان به اسلام شد و ميان كليساي شرق و غرب تفرقه ايجاد كرد.
سلطان محمد نوسازي ساختار حاكميّت عثماني را ادامه داد، فتوحات ديگري را نيز در « بالكان » و « آناتولي » انجام داد، از جمله « مورا » در سال 839ه. ش ( 1460م ) افلاك در سال 841ه. ش ( 1462م ) و آلباني در سال 842ه. ش ( 1463م ) به هر حال اين سلطان فاتح در سال 860ه. ش ( 1481م ) در سنّ 49 سالگي به وقت نماز بعد ازظهر از دنيا رفت. بايزيد دوم در سال 860ه. ش ( 1481م ) هدايت امپراتوري عثماني را به عهده گرفت.
او در دوره ي سي ساله ي حكومت خود سعي در تقويت بنيه ي ارتش و نهادهاي دولت و بازسازي عثماني، مطابق الگوي شريعت داشت. درست هم زمان با حكومت بايزيد دوم، يهوديان تحت فشار سياسي- مذهبي مسيحيان« اسپانيا » در سال 1492 ميلادي مجبور به ترك آن كشور شدند. در حقيقت جريان انكيزيسيون عليه مارانوها ( كه همان يهوديان به ظاهر مسيحي بودند ) باعث اخراج و آوارگي يهوديان سفاراديم ( شرقي ) شد. اما حسن استقبال سلطان بايزيد از تبعيدشدگان و آوارگان يهودي آنان را به سوي سرزمين هاي اسلامي حاكميّت عثماني رهنمون ساخت. با گذشت زمان به دليل حالت مزاجي نامناسب سلطان، پسرش ياوزسليم ( سليم عبوس ) سوداي حكومت پدر در سرگرفت و به « اسلامبول » رفت و حمايت يني چري ها را جلب نمود، سپس به « كريمه » رفت و ارتشي را بسيج كرد و آنگاه « ادرنه » ( آدريانوپل ) را تصرف كرد. با موافقت بايزيد، مبني بر كناره گيري از سلطنت، سلطان سليم، در 891ه. ش ( 1512م ) به قدرت رسيد. اين سلطان، متعصّب ديني، راه مبارزه با حكومت صفويه ي شيعي را در پيش گرفت و در جنگ « چالدران » در 893ه. ش ( 1514م ) صفويّه را شكست داد.
همچنين توانست در سال 895ه. ش ( 1516م ) بر ارتش مماليك در « سوريه » و « فلسطين » غلبه كند و « بيت المقدس » را در كنف حمايت خويش قرار دهد. او در جنگ با سلطان سال خورده به نام « القوري » در مصر از همراهي خليفه ي « بغداد » با خود، سود برد و تومان بيگ كه جانشين القوري در « مصر » بود، پس از نبردي شكست خورد و در نزديكي اهرام ثلاثه به دار آويخته شد. سليم در اين جنگ كه در سال 896ه. ش ( 1517م ) واقع شد، مصر و « شبه جزيره ي عربستان » را به عثماني ضميمه كرد و پس از شش ماه اقامت در مصر به همراه رداي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اسلامبول بازگشت. او سعي فراواني در القاي اين موضوع داشت كه هم سلطان و هم خليفه ي توأمان مسلمانان است.
در سال 899ه. ش ( 1520م ) پس از درگذشت سلطان سليم، به جاي او فرزندش سليمان بر تخت سلطاني نشست. دغدغه ي اصلي او كه سليمان قانوني ناميده مي شد، در آغاز خلافتش، « بلگراد مجارستان » و « اتريش » بود كه توانست آنها را تصرف كند. « وين » را در سال 908ه. ش ( 1529م ) محاصره كرد و در سال 912ه. ش ( 1533م ) « بغداد » و ساير مناطق‌« بين النهرين »‌را متصرف شد. در سال 917ه. ش ( 1538م ) « بصره » را فتح كرد. از جمله آثار جنگي وي، ديواري است كه به دور شهر « بيت المقدس » در سال 921ه. ش ( 1542م ) كشيد و تاكنون نيز اين ديوار پابرجاست و محدوده ي « قدس » قديمي را كه اين سلطان عثماني به آن تعصب داشت، مشخص مي سازد.
سليمان قانوني، مقتدرترين دوره ي حاكميّت عثماني بر سرزمين هايش را در طول 46 سال خلافت ايجاد كرد، به گونه اي كه در اين زمان، امپراتوري عثماني به پهناورترين سرزمين در طول حاكميت او تبديل شد. الفاظ و كلماتي چون خلافت كبرا يا خليفه ي مسلمانان در اين زمان در تعريف سلطان عثماني رواج يافت؛ زيرا در زمان او محمد، المتوكل علي الله سوم ( متوفي 922ه. ش 1543م ) به عنوان آخرين خليفه ي عباسيان از ادامه ي خلافت ديني بر مسلمانان منصرف شده بود.
در زمان سليمان قانوني جنگ هايي با ايرانيان درگرفت، كه گاهي به نفع و گاهي به ضرر طرفين بود. سليمان در بهار 914ه. ش ( 1535م ) از بغداد به سمت « ايران » لشكركشي كرد و تا « تبريز » تاخت، اما نتوانست آن را حفظ كند.
در دومين حمله در بهار 927ه. ش ( 1548م ) به جنگي بي فايده دست زد و به جز تسخير شهر « وان » هيچ نتيجه اي نگرفت.
در سومين و آخرين لشكركشي قانوني به ايران، كه در سال 932ه. ش ( 1553م ) رخ داد « ارزروم »را به « ايران » واگذار كرد، تا جايي كه شكست هاي قانوني، موجبات خرسندي و شادي اروپاييان را فراهم آورد. در پاييز 933ه. ش ( 1554م ) موافقت نامه ي ترك مخاصمه با « ايران » را امضا كرد. اقتدار و اعتماد و تسلط كامل به امور حاكميّت و رعايت حقوق اقليّت ها مطابق با شريعت اسلام، از شاخصه هاي دوران سليمان قانوني محسوب مي شود؛ به نحوي كه در دوره ي سليمان قانوني، عده اي از يهوديان چنان به مقام هاي مهمّ دولتي ارتقا يافتند، كه سفيران مسيحي براي نزديك شدن به سلطان مجبور بودند توجه آنها را به سوي خود جلب كنند. سليمان از شنيدن خبر آزار يهوديان در « آنكونا » ( ايتاليا ) در زمان پاپ پائولوس چهارم، اظهار انزجار كرد و پاپ را مورد اعتراض قرار داد ( 9 مارس 1556م ) و خواستار آزادي يهوديان تبعه ي عثماني شد كه در « آنكونا » به اسارت افتاده بودند و به اين ترتيب ايشان آزاد شدند. (12)
به هر تقدير، سليمان قانوني در جريان سيزدهمين لشكركشي خود در سال 945ه. ش ( 1566م ) كه خودش در آن حضور داشت، قبل از شروع فتح استحكامات « زيگت » در « مجارستان » درگذشت.
ملازمان براي جلوگيري از ضعف روحيه ي لشكريان، خبر مرگ او را پنهان داشتند و تا بعد از فتح قلعه ي زيگت، همچنان از سوي سلطان در تخت روان سلطنتي به جاي او حكم صادر مي كردند. پس از پيروزي و در راه بازگشت، خبر مرگ او آشكار شد و سلطان سليم دوم، در سال 945ه. ش ( 1566م ) بر امپراتوري بزرگ و شكوهمند سليمان قانوني حاكم شد.
سلطان سليم دوم كه به سلطان خمار مشهور بود، طبعي عيّاش و شاعرگونه داشت و محو اشعار حافظ بود. صوقللي وزير اعظم سليمان قانوني، كه توانسته بود مرگ او در صحنه ي جنگ را مخفي نگهدارد، با درايت تحسين برانگيز خود، توانست تمام ضعف هاي سلطان سليم را پوشش دهد. در حرم سراي اين سلطان عيّاش عثماني، زني يهودي توانست مصادر امور را به دست گيرد. اين زن كه نوربانو سلطان نام داشت، پس از آنكه مادر وليعهد، مراد سوم شد، دربار مراد سوم را نيز به تصرّف خويش درآورد.
به هر حال از جمله حوادث مهم در دوران وي، شكست نيروي دريايي سلطان سليم در مقابل ناوگان دريايي پيمان مقدس با شركت نيروهاي پاپ، « اسپانيا » و « ونيز » در 15 مهر 950ه. ش ( 7 اكتبر 1571م ) بود. كه باعث ارتقاي روحيه ي نظامي مسيحيان در مقابل عثماني شد.
اما نكته ي مثبت حاكميّت سليم دوم همان گسترش سلطه ي عثماني به « مراكش »، در سال 957ه. ش ( 1578م ) بود. ناگفته نماند كه فرجام كار او در اثر باده نوشي در همين سال بود.
پس از سليم دوم، باز هم درايت صوقللي به كمك عثماني آمد و به مراد سوم كه تجربه اي از حكومت نداشت، در امر سلطنت ياري رساند و او را جانشين بلافصل سليم دوم ساخت.
مراد، دستور قتل پنج برادرش و منع شراب خواري را صادر كرد؛ هر چند كه او جنون طلا و زن داشت. در زمان او « گرجستان »، « آذربايجان »، « ‌شيروان » و « تبريز » كه تحت حاكميّت « ايران » بود، مورد حمله واقع شد، ليكن آشوب هاي « آناتولي » در 975ه. ش ( 1596م ) مشهور به شورش جلالي ها حكومت وي را دچار ضعف و هرج و مرج ساخت. با استفاده از اين فرصت شاه عباس صفوي در سال 982ه. ش ( 1603م ) ‌به عثماني حمله كرد و شهرهاي تبريز، « ايروان » و « قارص » را تصرف كرد و در 991ه. ش ( 1612م ) معاهده ي صلحي را به نفع خودش با آزادسازي سرزمين هايي كه در قرارداد صلح قبلي 869ه. ش‌ ( 1590م ) از دست داده بود، به امضاء رساند و بدين سان حكومت عثماني را متزلزل ساخت. پس از وفات مراد سوم در 975ه. ش ( 1596م. ) محمد سوم زعامت عثماني را به دست گرفت. تحت تأثير بعضي از درباريان فاسد و نفوذي، سلطان جديد در اولين اقدام، نوزده برادرش را خفه كرد و در كنار پدرش مراد سوم دفن نمود و حتي پسرش محمود را كه يك جنگاور مبرّز بود، كشت. اين اقدامات ضدّاخلاقي و غيراسلامي، بذر اختلاف و نفاق را در ميان سپاهيان و دولتمردان پراكند. هنگامي كه او عازم نبرد با مسيحيان شد، چون در آغاز جنگ سپاه عثماني دچار تفرقه و پريشاني نظامي شد، محمد سوم ناچار با استعانت از اعتقادات لشكريانش، بهترين بهره ي نظامي را كسب كرد.
لرد كين راس، اين جريان را چنين نقل مي كند:
" براي نخستين بار با به اهتزار درآوردن رايت[ پرچم ] مقدس رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه براي درست چنين موقعيت خطيري از دمشق آورده شده بود، [ محمد سوم ] در پي يك شوراي جنگي رايت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را به دست گرفت، رداي مقدس او را در بر كرد و موافقت نمود تا با سربازانش بماند، موج برگشت. مسيحيان صفوفشان را در هم شكستند تا اردوگاه دشمن را غارت كنند. در اين لحظه، سوار نظام ترك دست به حمله زد و آنان از برابرش با بي نظمي كامل گريختند. اين شكستي براي مسيحيان محسوب شد كه در آن، بيش از سي هزار آلماني و مجار كشته شدند و غنيمت قابل ملاحظه اي از جمله صدها توپ خوش ساخت به چنگ آمد و پيروزي قاطعي براي ترك ها بود كه در لحظه اي خطير، بلغارستان، مقدونيّه، نيمي از مجارستان و به استثناي « ترانسيلواني » بيشتر سرزمين هاي شمال « دانوب » را كه هنوز در تصرف آن بود، بي چون و چرا براي امپراتوري عثماني نگه داشت. او اين سرزمين ها را براي چند قرن بعد هم حفظ كرد. در اين ضمن سلطان محمد كه حداقل در نقش تماشاچي، شاهد پيروزي خود بود، آسوده و پيروزمند، در ميان شور و هلهله وارد اسلامبول شد. در اينجا همانند گذشته، غرق در لذّات حرم سرا، به استراحت پرداخت و اداره ي امور مملكت را به مادر ونيزي اش سپرد. (13)
گفتيم كه از زمان سلطان سليم دوم ( پدربزرگ محمد سوم ) فرزند سليمان قانوني نفوذ و رخنه ي يهوديان در اركان سياسي حاكميّت آغاز شد و شعر و شراب و شهوت به تدريج بر سياست غلبه يافتند.
اقتدار ملي- اسلامي كه ميراث دوران سليمان قانوني بود، هر روز كمرنگ تر و دسيسه و نيرنگ و توطئه در داخل و خارج از مرزهاي عثماني گريبان گير حاكميّت مي شد.
در اين ايام فتنه آلود، تنها آنچه كه توانسته بود فساد حاكم بر دربار را بپوشاند، لياقت و كارداني عده اي از سياستمداران مسلمان و سپاهيان معروف به يني چري بود.
يوزف ها مرپورگشتال يهودي، دوران محمد سوم را چنين تشريح مي كند:
سلطان والده در حكمراني حرم و تصرّفات امور دولتي با كمال اقتدار حركت مي كرد گاهي از خزانه ي بيكران خودش، وجهي به جهت مواجب قشون يا ساير مخارج جنگ بيرون آورده، تسليم مي نمود، ليكن اسباب عمده ي تقرّب او در نزد پسرش، پيشكش كردن كنيزهاي صبيحه ي مليحه ي وجيهه بودند. شورش سپاهيان در اسلامبول، از جمله كارهاي عمده بود كه علامات غلبه ي حكومت لشكري بر اقتدار و سلطنت زنان وانمود مي كرد. « خيراي يهودي »، كه مختصري از تقرّب و تسلط او در ايام مراد سيم ( سوم ) ياد شده داشتيم، يكي از اسباب عمده ي شورش بود: زيرا كه مشاراليها خود را داخل عمل برقرار كرده بود. بنابراين سپاهيان با كمال بي رحمي سر او را مطالبه نمودند و خليل پاشاي قائم مقام از ترس سر خود و جان سلطان والده، چاوش باشي را مأمور كرد تا خيرا را با پسرانش مأخوذ بدارد ( دستگير كند ) . وقتي كه آن بدبخت ها از پله هاي خانه صدراعظم بالا رفتند، سپاهيان بر آنها ريخته، خيرا را با سه پسرش پاره پاره كردند و اعضاي لرزان آن ها را به در خانه هاي امنا و بزرگان دولت كه خيرا توسط ايشان منصب فروشي كرده بود، نصب نمودند. پسر چهارم خيرا ( به اصطلاح ) مسلمان شده، از كشتن نجات يافت و در جزو چاوشان قرار گرفته، آقساق مصطفي چاوش ناميده شد. (14) "
تخريب ساختار حاكميّت و نابودي اقتدار عثماني در زمان محمد سوم به اوج خود رسيد و به صورت نهادينه شده، در دستور كار رخنه كنندگان و نفوذ يافتگان به دربار و باب عالي و ساير مراكز قدرت قرار گرفت. روند فساد و ناكارآمدي، چنان به اوج خود رسيده بود،‌ كه لشگريان صفويّه در « ايران »، به راحتي تمام، ضمن شكست نظاميان عثماني، متصرّفاتي را به دست آوردند. محمد سوم سلطان نالايق و بي كفايت عثماني، بالاخره در سال 982ه. ش ( 1603م ) مُرد.
فرزند او، احمد به رغم نوجواني، وارث محمد شد و با عنوان احمد اول در 985ه. ش ( 1606م ) بر تخت نشست. او به دليل كمي سن، اقتدار كافي براي اداره ي امور را نداشت. از همين رو لشكر آماده به حمله، كه مترصّد جنگ با دولت « ايران » بود، توسط وي متوقف شد. اين روند در طول خلافت او ادامه داشت تا جايي كه احمد اول به نداشتن قدرت تشخيص و مديريت بحران شهره شد. رفتار آميخته با شك و ترديد وي، منجر به فساد دربار و حكومت گرديد.
با درگذشت احمد اول در سن 27 سالگي، مصطفي اول برادر وي در سال 996ه. ش ( 1617م ) بر تخت سلطاني جلوس كرد. به دليل 14 سال حبس وي توسط احمد در سياهچال، قواي ذهني و جسمي او تحليل رفته و ناتواني از سلطنت در او محرز بود و رفتار و آداب دور از شئونات سلطاني در وي بسيار مشاهده مي شد.
به هر ترتيب، به دليل همين بي لياقتي و بي كفايتي طيّ سناريويي به محبس برگردانده شد و برادر زاده اش عثمان كه پسر نوجوان احمد اول بود، سلطان عثماني شد.
عثمان در سال 1000ه. ش ( 1621م ) به منظور جنگ با لهستاني ها لشكركشي عظيمي كرد، ولي در آن توفيقي نيافت. علت اين شكست را شايد بشود بي تجربگي و دور شدن « يني چري ها »‌ ( كه استوانه ي سپاه او بودند ) از شخص سلطان دانست. در زمان حكومت عثمان دوم به دليل گسترش مصرف قهوه و تنباكو در ميان مردم تبعات سوءاقتصادي و اجتماعي حاكميّت را ضربه پذير ساخته بود.
به همين دليل، استعمال تنباكو در سال 1001ه. ش ( 1622م ) از سوي سلطان جوان ممنوع اعلام شد. اما سلطان عثمان در سال 1001ه. ش ( 1622م ) اسير توطئه ي يني چري ها شد. سپاهيان يني چري، با حمله به قصر، در پايان به عثمان 18 ساله نيز دست يافتند و او را زنداني نمود و مدتي بعد وي را در زندان به قتل رساندند. پس از خلع عثمان، سلطان جوان عثماني يني چري ها، به كمك ملكه ي مادر ( احمد و مصطفي ) مجدداً به مصطفي كه داراي جنون دروني و در زندان محبوس بود، تمايل نشان داده و قريب يكسال و نيم او را سلطان عثماني نمودند.
در سال 1002ه. ش ( 1623م ) در اثر شورش آبازه محمد پاشا به خون خواهي عثمان و اعتراض علما، مردان كاخ پس از شور و مشورت، مصطفي را از سلطنت خلع و مراد پنجم برادر كوچك عثمان را مطابق تشريفات به تخت سلطنت نشاندند.
باز هم نوجواني، به رغم تخريب روحي و تضعيف سياسي موجود در حاكميّت عثماني بر امپراتوري اسلامي حاكم شد. مراد پنجم در طول دهه ي اول سلطنت، تحرك چنداني جز آموختن تاريخ و تجربه ي نظامي نداشت. در سال 1011ه. ش ( 1632م ) مجدّداً يني چري ها بر سلطان مراد پنجم شوريدند و او را تابع خواسته هاي خويش ساختند. اما آتش انتقام از شورشيان او را فراگرفت و تمهيدات لازم را در طول زمان ايجاد كرد و در اثر انتقام هايي كه از دشمنان خود گرفت، انضباط و نظم را در اركان حكومت برقرار كرد. او دو مرتبه لشكركشي كرد و توانست قسمت هايي از سرزمين هاي از دست رفته از جمله « بغداد » را از ايرانيان باز پس گيرد، ولي « ايروان » پايتخت فعلي « ارمنستان » همچنان در اختيار ايراني ها بود.
در سال 1019ه. ش ( 1640م ) در سنّ 28 سالگي، مراد پنجم طيّ يك بيماري مشكوك درگذشت و پس از او فرزندش ابراهيم كه شخصيت ثابتي نداشت ضمن اينكه با هوس و شهوت راني مأنوس شده بود، به خلافت رسيد.
سلطان كه در 1024ه. ش ( 1645م ) درگيري با ونيزي ها ( ايتاليايي ها ) را شروع كرده بود، به علت طولاني شدن جنگ، مورد غضب سپاهيان يني چري و جامعه ي علما قرار گرفت. با فتواي مفتي اعظم، او از سلطنت خلع شد. در سال 1027ه. ش ( 1648م ) ابراهيم با صدور حكم مفتي در زندان به قتل رسيد.
بعد از اجراي حكم اعدام ابراهيم، فرزندش محمد چهارم به سلطنت گماشته شد. طيّ دوران سلطنت او كه نوجواني بيش نبود، حكومت همواره دست خوش شورش ها و اغتشاشات سپاهيان قرار داشت.
او سروسامان دادن به وضعيت حكومت را به وزير اعظم و پسرش سپرده بود و خودش بيشتر به عيّاشي و تفريح و شكار مي پرداخت. در سال 1061ه. ش ( 1682م ) پس از يك دوره نوسازي، طيّ يك لشكركشي خليفه ي عثماني عليه اروپا اقدام كرد و در سال 1062ه. ش ( 1683م ) پشت درهاي « وين » شكست خورد.
به دنبال شورشي كه در سال 1065ه. ش ( 1686م ) در سپاه عثماني و ناآرامي كه در پايتخت آغاز شد، محمد چهارم خلع و تبعيد گرديد و به جاي وي برادرش سليمان دوم به فرمانروايي رسيد.
سليمان دوم در سال 1070ه. ش ( 1691م ) بعد از چهار سال سلطنت، كه تلاش زيادي براي گذشتن از « بلگراد » و رسيدن به « رودخانه ي دانوب » انجام داد، درگذشت و برادرش احمد دوم جانشين او شد.
احمد دوم نيز بعد از چهار سال حكومت و سلطنت كه عمدتاً در مسير جنگ با ونيزي ها طيّ شد، در سن 54 سالگي درگذشت و بدين ترتيب سلطنت سه برادر به پايان رسيد.
در سال 1074ه. ش ( 1695م ) برادر زاده اي احمد دوم، فرزند محمد چهارم به نام مصطفي دوم به قدرت رسيد. او همانند اجدادش يك غازي واقعي بود و سه روز پس از خلافت، طيّ بيانيه اي اعلام كرد، روش هاي فساد برانگيز بعضي سلاطين گذشته باطل بوده است و شخصاً براي جنگ با امپراتوري مسيحي « هابسبورگ » آماده شد.
او در سال 1075ه. ش ( 1696م ) در اولين لشكركشي، پيروزي نسبي به دست آورد. در سال بعد، لشكر او در حوالي « مجارستان » شكست فاحشي خورد و حتي مُهر بزرگ وزير اعظم كه يكي از نمادهاي قدرت سلطان بود، به دست پرنس اوژن مسيحي افتاد.
در سال 1077ه. ش ( 1698م ) در « كارلو ويتز » كنفرانس صلح برگزار شد و ترك ها بر يك سوم سرزمين مجارستان حاكميّت پيدا كردند و بقيه را از دست دادند. نتيجه اينكه، معاهده ي معروف كارلوويتز در 6 بهمن 1077ه. ش ( 26 ژانويه 1699م ) ، ميان عثماني به عنوان يك قدرت مغلوب و حاكمان مسيحي « بلگراد مجارستان » امضا شد.
در سال 1082ه. ش ( 1703م ) يك بار ديگر يني چري ها دست به اغتشاش زدند و سلطان مصطفي دوم را براي حلّ موضوع از « آدريا نوپل » به « اسلامبول » دعوت كردند، ولي او نپذيرفت. اغتشاش گران با جلوداري پرچم مقدس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و حكم مفتي، به خلع سلطان اقدام نمودند.
احمد سوم به عنوان سلطان عثماني برگزيده شد، كه او برادر مصطفي و فرزند ديگر محمد چهارم بود. او كه يك صلح طلب بود، شخصيت رمانتيكي داشت، بنابراين براي اصحاب شعر و فلسفه، زمينه هاي لازم براي رشد و بسط افكارشان را ايجاد كرد.
بعد از 17 سال فرمانروايي، در سال 1109ه. ش ( 1730م ) او نيز به سرنوشت برادر دچار شد و يني چري ها و سپاهيان بر وي شوريدند و او را خلع كردند؛ پس از آنكه خودش نيز با محمود اول پسر مصطفي دوم بيعت كرد، او را محبوس نمودند. محمود اول، كه در نتيجه ي شورش پاترونا خليل و حذف احمد سوم به قدرت رسيده بود، از لياقت و كارداني لازم برخوردار نبود. با نفوذ يهوديان راه يافته به دربار عثماني، توپال عثمان پاشا از صدارت خلع شد و به جاي او علي پاشا حكيم اغلو، يك يهودي به ظاهر مسلمان به صدارت رسيد. علي پاشا حكيم اغلو متولد 1689م. فرزند نوح افندي، پزشك مخصوص مصطفي دوم، از يهوديان ونيزي الاصل بود. علي پاشا حكيم اغلو، كه به واسطه ي پدر در لشگريان عثماني نفوذ يافته بود، در سنّ 35 سالگي به عنوان فرمانده ي لشگريان عثماني به « ايران » حمله كرد و كشتار بي رحمانه و قتل عام فجيعي را در شهرهاي « آذربايجان ايران » به خصوص « تبريز » فرماندهي كرد. جنايات و سفّاكي هاي او به شهرتش افزود و توسط اليگارشي برانداز يهودي در سال 1731م. به عنوان اولين صدراعظم يهودي الاصل دولت عثماني برگزيده شد.
اين شبكه ي برانداز، در دوره ي اول صدارت وي، كه چهار سال به طول انجاميد، با يك انسجام كاملاً طراحي شده به بسط نفوذ خود در حوزه هاي اقتصادي و نظامي پرداخت. چنان كه با هدايت آنان يك يهودي الاصل ديگر به عنوان فرمانده ي ارشد نظامي به نام كلود آلكساندر كنت دو بونوال (15) در امپراتوري عثماني جايگاه ويژه اي پيدا كرد.
در چنين شرايطي، تلاش مضاعفي براي هدايت سلطان و باب عالي به سمت مباحث نظري و ادبي از سوي اين شبكه انجام مي شد، تا آنجا كه محمود اول به نشر و گسترش مباحث علمي مي پرداخت. در اين دوران، محمود به ديپلماسي، بيشتر از جنگ اهميت مي داد، در صورتي كه « انگلستان »، « فرانسه » و « روسيه » به عنوان قدرت هاي محور در حال تجهيز و توسعه ي نظامي بودند؛ ولي متأسفانه در حكومت ترك ها به جاي مال انديشي و مغتنم شمردن فرصت ها، منافع شخصي و گروهي رو به افزايش بود، چنان كه تعويض ممتدّ وزراء و قدرت يافتن افراد نالايق، روحيه ي جنگي را از نظاميان سلب نمود و جامعه به سمت بهره برداري هاي تجاري سوق پيدا كرد. ضمن اينكه افراد يني چري با به دست آوردن امتياز واردات كالا، به منافع شخصي خود مي انديشيدند و مسائل نظامي را به جايگاه حاشيه اي رانده بودند.
بالاخره سلطان محمود اول، در سال 1133ه. ش ( 1754م ) در سنّ 60 سالگي درگذشت و برادرش عثمان سوم به جاي وي نشست. او كه همچون برادرش در صحنه ي سياست داخلي ناآگاهانه رفتار مي كرد، نتوانست به حكومت عثماني قوام دهد. او سه سال بيشتر سلطنت نكرد و در سنّ 61 سالگي درگذشت.
سلطان مصطفي سوم فرزند احمد سوم، در سال 1136ه. ش ( 1757م ) به حكومت رسيد. او اهل صلح نبود. در صحنه ي داخلي تلاش فراواني در تجديد ساختار ارتش انجام داد. نيروي دريايي، واحد توپخانه و مهندسي، رزمي را تجهيز و قوت بخشيد. او به مسائل تداركاتي شهرهاي « مكه » و « مدينه » اهتمام ورزيد.
در سال 1143ه. ش ( 1764م ) طيّ توافقي « لهستان » ميان « پروس » و « روسيه » تقسيم شد، بنابراين، سلطان بدون در نظر گرفتن بدنه ي ارتش، كه سال ها در فساد و تباهي سير كرده بود، عازم جنگ شد. در سال 1148ه. ش ( 1769م ) خانِ « كريمه »، حمله ي سختي به لشكر رفاه طلب عثماني كرد. در سال 1152ه. ش ( 1773م ) نيروي نظامي عثماني، كه روحيه ي جنگي پيدا كرده بود، پيروزي هاي محدودي به دست آورد. در اين سال، مصطفي سوم كه شخصاً قصد حضور در ميدان نبرد را داشت، به علت بيماري درگذشت.
در سال 1152ه. ش ( 1773م ) برادرش عبدالحميد اول فرزند احمد سوم، كه در كنج عزلت زيسته بود، بعد از 43 سال، سلطان عثماني شد. در زمان او جنگ با « اتريش » و « روسيه » ادامه يافت. او مناطق شورشي « سوريه »، « آلباني » و « مصر » را آرام نمود و در سال 1168ه. ش ( 1789م ) ‌سلطان پس از آنكه، ارتش بنيه ي لازم جنگي را از دست داده بود، در سنّ 66 سالگي درگذشت.
پس از او سلطان سليم سوم برادرزاده ي عبدالحميد اول، فرزند مصطفي سوم، كه فردي جوان و معتقد به نجات كشورش بود، بر تخت سلطنت نشست. او با درايت، از جنگ هاي بيهوده پرهيز كرد و با سياست خارجي منسجم توانست نقش موازنه ي قوا را به خوبي ايفا كند. او از گسترش امپراتوري روسيه ( ‌به رغم برتري ناوگان دريايي كاترين ) در مرزهاي عثماني جلوگيري كرد و جنگ با روسيه را متوقف ساخت.
در سال اول سلطنت او كه مقارن « انقلاب فرانسه » بود، انديشه هاي آزادي خواهي نيز به صورت ضعيف وارد عثماني شد. حركت ها و جنبش هاي استقلال طلبانه شروع گرديد؛ كه آن نيز مرهون آزادي ها و اصلاحات آموزشي اي بود كه سلطان سليم سوم به وجود آورده بود.
به اين ترتيب نوعي نهضت ترجمه ي كتب غربي و اعزام دانشجويان براي آشنايي با فرهنگ آنان آغاز شد، كه اين روند نويدي براي ملي گرايي و آزادي خواهي اتباع ترك در آينده بود.
در سال 1177ه. ش ( 1798م ) با آغاز حمله ي ناپلئون به سوي شرق و شكست مماليك، در شمال « آفريقا » آرامش خواهي و صلح طلبي سليم سوم به يأس مبدّل شد، به رغم حمله ي ناپلئون به سوريه، او در نزديكي « اكرا »‌ متوقف شد و ناگزير به سمت « مصر » بازگشت.
به هر حال سليم سوم در سال 1186ه. ش ( 1807م ) مقهور اصلاحات خويش واقع شد. او كه دستور تعويض لباس يني چري ها به سبك نظاميان غربي را صادر كرده بود، مورد مخالفت، شورش و خلع توسط سپاهيان يني چري و علما قرار گرفت.
سليم با تسليم نمودن خود و بيعت با مصطفي چهارم فرزند عبدالحميد اول، از سلطنت كناره گيري كرد. او نيز نتوانست يني چري ها را تحت انقياد خود درآورد. تا اينكه مصطفي چهارم، پس از چند ماه حكومت، در حالي كه برادرش و سلطان سليم را كه به او پناهنده شده بودند، كشت. به اين ترتيب او از سلطنت بركنار شد و سال در 1186ه. ش ( 1807م ) ‌محمود دوم برادر ديگرش، جانشين وي شد.

پي‌نوشت‌ها:

1. سلطان عبدالحميد دوم، « افول اقتدار عثماني، كتاب خاطرات سياسي من »، اصغر دلبري پور، مؤسسه ي فرهنگي ضريح، 1377ش، ص 98.
2. داوود دورسون؛ « دين و سياست در دولت عثماني »، منصوره حسيني داوود وفايي، كتابخانه موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي، چاپ اول، 1381، ص 31.
3. همان منبع ص 327.
4. خراج در اثر تملك زمين توسط غيرمسلمانان ايجاد مي شد ولي جزيه مختصّ شهروندان غيرمسلمان ذكور معاف از خدمت نظامي بود كه به حكومت پرداخت مي شد.
5. خليل اينالحق؛ م. طيب گوگ بيلگين؛ « استانبول و فتح آن » علي كاتبي، انتشارات دايره المعارف اسلامي تهران، چاپ اول، 1373ش، ص 93.
6. Mendes.
7. همان، صص 104-105-106.
8. استانفورجي. شاو؛ ازل كورال شاو؛ « تاريخ امپراتوري عثماني و تركيه ي جديد »، محمود رمضان زاده، آستان قدس رضوي، 1370ش، چاپ اول، صص 410-412.
9. سنجاق شريف در حقيقت همان پرچم مقدس متعلق به لشگر پيامبر اسلام بود كه عثماني ها آن را در اختيار داشتند.
10. خليل اينالحق، م طيب گوگ بيلگين؛ « استانبول و فتح آن »، ص 179.
11. لرد كين راس؛ « قرون عثماني »، پروانه ستّاري، انتشارات كهكشان، تهران 1373ش، ص 121.
12. ويل دورانت؛ « تاريخ تمدن »، ترجمه ي پرويز مرزبان، انتشارات علمي و فرهنگي تهران 1373ش، چاپ چهارم، جلد6، ص 872.
13. لرد كين راس، « قرون عثماني »، ص 298.
14. هامر پورگشتال، يوزف؛ « تاريخ امپراتوري عثماني »، ترجمه ي ميرزا زكي علي آبادي، انتشارات زرين، 1367ش، چاپ اول، جلد3، صص 1648-1647.
15. Claude Alexander de Bonneval.

منبع مقاله :
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما