سيرى در سيره عرفانى امام خمينى
نويسنده:دكتر محمد منصورنژاد
منبع:روزنامه جوان
منبع:روزنامه جوان
نوشتار حاضر در دو قسمت زير سامان يافته است: الف) بررسى مفاهيم كليدى ب) سيره عرفانى امام خمينى.
الف) بررسى مفاهيم كليدى: واژه و مفاهيم اساسى اين نوشتار سه مفهوم سيره ، عرفان و اخلاقند:
در رفتارها نيز سبكها ى مختلف وجود دارد. سلاطين عالم با همه اختلافاتى كه ميان آنها وجود دارد يك سيره و سبك مخصوص به خود دارند ، فلاسفه هم سبك مخصوص به خود دارند ، باز هر كدامشان را كه جدا در نظر بگيريم ، يك سبك مخصوص به خود دارند.
البته خيلى از مردم در تفكرشان و يا عملشان اصلا سبك ندارند، منطق ندارند، گاهى به نقل استناد مى كنند ، گاهى به عقل و گاهى به حس و... ، ولى قليلى ازمردم هستند كه در راهى كه مى روند سبك و روش دارند. به عبارت ديگر انسان هايى كه در زندگى بدنبال آب و نانند و... و معمولى زندگى مى كنند ، دغدغه سبك و متد در زندگى ندارند. اما انسانهايى كه از خورد و خوراك و... فراتر رفته و زندگى غير معمولى، هدفدار و مو اج را در بعد نظرى ويا عملى برمى گزينند، مى توانند صاحب سيره و سبك در زندگيشان باشند. در اين نوشتار مدعا آن است كه اول امام خمينى ، به يك زندگى معمولى و عادى قناعت ننموده اند دوم در زندگيشان صاحب سيره و سبكند سوم، سيره و سبك امام خمينى آموزنده و الگوست از اين رو قابل تامل و توجه است و چهارم: اگر بتوانيم مجموعه سيره ها را در يك تقسيم بندى، به دو دسته سيره نظرى و سيره عملى تقسيم نموده در ادامه با سيره عرفانى و اخلاقى امام خمينى در بعد نظرى و عملى آشنا خواهيم شد.
مشخصات عمده عرفان عبارتند از:
اول: عمل اصل و اساس حركت: در اين روش تنها بر علم تكيه نمى شود ، بلكه عمل اصل و اساس كار است و علم خود نتيجه و محصول عمل است. براى رسيدن به آگاهى عرفانى ، بايد مراحل را پشت سر گذاشت و به سير و سلوك پرداخت و از مراتب و درجاتى گذشت. از همين جاست كه عرفان به دو قسمت عملى و نظرى تقسيم شده كه عرفان عملى ، عبارت است از اجراى يك برنامه دقيق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسيدن به مقامات و احوالى كه در راه دست يافتن به آگاهى عرفانى ، و نيل به توحيد و فنا از آن به طريقت تعبير مى شود و عرفان نظرى ، مجموعه تعبيرات عرفا است ، از آگاهى ها و دريافتهاى شهودى خود درباره حقيقت جهان و انسان. عرفان مبادى و اصول به اصطلاح كشفى را مايه استدلال قرار مى دهد و آنگاه آنها را با زبان عقلى توضيح مى دهد. عرفان نظرى به عنوان يك نظام جهان بينى ويژه ، عمدتا به وسيله شخصيت بزرگ عرفان اسلامى ، محى الدين عربى (۵۶۰ -638 هـ. ق) تاسيس گرديد. اين شخص كه به ابن عربى و شيخ اكبر معروف است ، عرفان را وارد مرحله جديدى كرده است.
دوم: اعتقاد به حقيقت جهان: اعتقاد به حقيقت جهان خارج و وحدت واقعى اين حقيقت ، ويژگى دو نگاه عرفان است. و اينكه آن حقيقت ظاهرى دارد و مظاهرى كه در كثرت در اين ظاهر و مظاهر است و باطنى دارد كه در آن ، حقيقت محض با وحدت كامل خود ، از هر گونه تفرقه و كثرتى منزه است.
سوم: اعتقاد به اصالت ارتباط حضورى و شهودى ميان انسان و حقيقت در عين قبول علمهاى حصولى. از اين روست كه تذكر مى دهند علوم رسمى ممكن است سبب حجاب شوند و علم آموزان بايد توجه داشته باشند كه دانسته هاى آنها برايشان غرور و غفلت نياورد.
چهارم: قبول حقيقتى واحد و عينى كه هدف هر عارف، وصول به آن حقيقت و اتحاد و فنا در آن است. طبق تعبير دينى از وحدت ، نگاه عرفان ، قهرا به اين نتيجه منتج مى شود كه همه چيز خداست.
پنجم: رابطه ممتاز انسان با حقيقت كلى جهان و امكان وصول و اتحاد و فناى وى در آن حقيقت و بقايش با آن: در اين رابطه به چند بيتى از گلشن راز بسنده مى شود كه گفت:
ب) سيره عرفانى امام خمينى: سيره امام خمينى در عرفان بر مدار نكات زير دور مى زند:
۱) جمع شريعت ، طريقت و حقيقت: در تعريف اين سه مفهوم مير حيدر آملى ، بزرگترين شارح شيعى محى الدين عربى گفته است ، شريعت اسمى است كه وضع گرديده براى راههاى الهى كه در بردارنده اصول و فروع ، واجبات و مباحات و نيز شامل نيكو و نيكوتر مى باشد و طريقت ، عبارت است از انتخاب نيكوتر و بهتر و يا ثابت و با دوامتر آن و هر راه و روشى كه انسان بهترين آن و با دوامترين آن را بپيمايد ، طريقت ناميده مى شود ، چه از نظر گفتار و چه از نظر كردار و چه از نظر حال و يا صفت و حقيقت ، اثبات وجود چيزى است از راه كشف و عيان و يا حالت و وجدان و نيز گفته شده است ، شريعت اين است كه عبادت كنى او را و طريقت اين است كه حاضر شوى او را ، و حقيقت اين است كه شهود كنى و شاهد باشى او را.
و نيز گفته شده است كه شريعت اين است كه قيام كنى به امر او و طريقت آن است كه به امر او قيام كنى و حقيقت اين است كه به او قيام كنى و كمك و تاييد مى نمايد تمام اين مطلب را ، گفتار نبى اكرم (ص) كه شريعت گفتار من است طريقت ، كردار من است و حقيقت احوال من است.
در بين عرفا و متصوفه ، گروهى معتقد بودند كه رابطه بين شريعت و حقيقت رابطه پوسته و مغز است كه براى رسيدن مغز بايد پوسته را شكست و به عبارت ديگر براى رسيدن به حقيقت بايد از شريعت گذر نمود و بر ظواهر شريعت پافشارى ننمود. البته حداكثر تذكر آنها اين بود ، تا پختگى لازم را بدست نياوردى و بخشى از راه را نپيمودى به شريعت نيز پشت نكن. در سيره و مشى عرفانى امام خمينى، عرفان مطلوب منحصرا از راه رعايت شرع و دستورات دين حاصل شدنى است و اصولا، عرفان ناب چيزى جز ملازمت دائم بر طاعات و عبادات و ترك مدام معاصى و منهيات شرع نيست و هرگز نمى توان سه اصطلاح شريعت ، طريقت و حقيقت را مقوله جداگانه دانست. امام در تعليقيه بر شرح قصوص چنين مى فرمايند طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهند شد. زيرا ظاهر راه نيل به باطن است... . كسى كه چنين مى بيند كه با انجام تكليفهاى الهى باطن بر او حاصل نشد، بداند كه ظاهر درست انجام نداد و كسى كه بخواهد به باطن برسد، بدون راه ظاهر ، مانند برخى از صوفيان عوام ، او هيچ دليلى از طرف خداوند ندارد.
از همين نگاه است كه امام خمينى گر چه فقيه عارف است ولى به هر دوى اينها كه فقط تاكيد بر فقه و عرفان دارند، منتقد است. به شريعتمداران و فقها حمله مى كند و در آداب الصلوه مى نويسد، كسانيكه دعوت به صورت محض مى كنند و مردم را از آداب با حيله باز مى دارند و مى گويند شريعت را جز اين صورت و قشر، معنا و حقيقتى نيست ، شياطين طريق الى الله و خارهاى راه انسانيت اند و از شر آنها بايد به خداى تعالى پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفى مى كنند و حجابهاى تقليدى و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مى كشند و بندگان خداى تعالى را از عكوف به درگاه او و حلول او باز مى دارند. در عين حال به بعضى عرفا نيز منتقد است و در تفسير دعاى سحر مى نويسد عارف كامل كسى است كه همه مراتب را حفظ كند و حق هر صاحب حقى را ادا كند و داراى هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشانه باشد، ظاهر و باطن كتاب را قرائت كند و در صورت و معنايش و تفسير و تاويلش ، تدبر نمايد كه ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنى ، مانند پيگيرى است ، بدون روح و دنيايى است بدون آخرت ، همانگونه كه باطن را به جز از رهگذر ظاهر نمى توان بدست آورد ، زيرا دنيا كشتزار آخرت است... و كسى كه ظاهر را براى وصول به حقايق بگيرد و نگاهش به آيينه براى ديدن جمال محبوب باشد اوست كه راه خدا را پيموده...
حاصل آنكه در سيره عرفانى امام خمينى ، شريعت طريقت و حقيقت نه تنها نافى هم نيستند ، بلكه در مسير هم و مكمل يكديگرند و بين ظاهر و باطن تعادل بر قرار است. و نه شريعت پاى طريقت و حقيقت ذبح مى شود و نه حقيقت فداى شريعت مى گردد و از اين رو امام خمينى عارف بنام و در عين حال مرجع تقليد جهان تشيع بود و همانگونه كه در لسان عرفانى در باره مسجد مى گفت:
۲) جمع حماسه و عرفان: اين دو مفهوم به جهت ويژگيهاى دور از هم معمولا نقطه مقابل يكديگر تلقى مى شوند. زيرا حماسه با نوعى برونگرايى قرين است و عرفان با درونگرايى. در حماسه هدف رهايى از دشمن بيرونى است و در عرفان هدف ، تسلط بر دشمن درونى. در حماسه، سلاح آهن است و فولاد. اما در عرفان ، سلاح اصلى گريه است و تهذيب و ذكر، مفاهيم اساسى حماسه جنگ و رزم و شمشير و تفنگ و... است ، اما مفاهيم كليدى عرفان ، خال است و زلف و يار و شمع و شاهد.
گر چه عرفان و درونگرايى از نظر زمانى قديم و از نظر گستره نيز فراگير و در اكثر ملتها ديده مى شود و حتى اگر از منظر و با ملاك درونگرايى و رياضت كشى و نفس كشى عرفان را ببينيم ، چنين عرفانى در فرهنگهاى غير اسلامى ، عميق تر از فرهنگ اسلامى يافت مى شود ولى آنچه كه به عرفان امام خمينى سبك و سياق خاصى مى دهد كه نگرش عرفانى و كنش عرفانى ايشان را از كثيرى از عرفا متمايز مى نمايد ، قرين نمودن حماسه با عرفان است و مظهر عرفان حماسى بودن.
چنانچه اشاره شد به قدرى ويژگيهاى اين دو موضوع از هم دورند كه جمع درونگرايى، همراه با برونگرايى و يا برونگرايى با درونگرايى و جمع روحيه قوى و بالا براى مبارزه با دشمنان و در عين حال به درون و نفس در همان زمان پرداختن كارى صعب و قليل المصداق است و اين نكته اى است كه در سيره عرفانى امام بوضوح ديده مى شود.
عارف بودن امام خمينى ،نيازى به استدلال ندارد و حداقل عرفان نظرى را در آثار خصوصا دوره جوانى ايشان مثل شرح دعاى سحر مصباح الهدايه الى اخلافه و الولايه ، كتاب تعليقيه بر نصوص و مصباح الانس كتاب آداب الصلوه سرالصلوه كتاب اربعين و... مى توان ديد. اگر در عرفان مثلا صحبت از مقامات هفتگانه (توبه ، ورع زهد ، فقر، صبر، توكل و رضا) است و يا از حالات مختلف (چون مراقبه، قرب، محبت، خوف، رجا، شوق، انس، اطمينان ، مشاهده و يقين ) مى باشد.در آثار عرفانى امام نسبت به همه موارد حال و يا مقام سخن به ميان آمده است اگر بحث انسان كامل از مباحث اساسى و بنيادى در عرفان است، امام خمينى به صورت مبسوط پيرامون اين مبحث داد سخن داده اند. در خاطره اى به نقل از فاطمه طباطبايى در كتاب امام در سنگر نماز آمده است كه اكثر آشنايان اين طور نقل مى كنند كه امام در سن جوانى نماز شب و تهجد جزو برنامه هايشان بود. از وقتى ايشان را شناختم ، شاهد اين قضيه بوده ام . با چنان خضوع و خشوعى به نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود مى كردند ، كه حقا وصف ناپذير است. اصلا نمى توانم راجع به آن لحظات صحبت كنم. تنها احساس مى كردم كه در دل شب ، با آن خضوع و خشوع ، با چشمان اشكبار ، به راز و نياز با خدا مشغولند. با خود فكر مى كردم كه شب امام حقيقتا ليله القدر است. اين حالات امام نه يك شب و دو شب بلكه يك عمر بر قرار بود. بعضى وقتها سعادت پيدا مى كردم كه با ايشان نماز بخوانم. وارد اتاق كه مى شدم مى ديدم كه قيافه شان كاملا بر افروخته است و چنان اشك ريخته اند كه دستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند. ايشان شبها چنين حالتى داشتند و اين واقعا معاشقه بود.
حاصل آنكه امام در عرفان نظرى و عملى ميدان دار بودند ، اما سيره عرفانى امام به اينجا و در همين محدوده خلاصه نمى شود. ايشان هم چنان كه در درونگرايى ، ميدان دار بودند ، در برونگرايى و در حماسه سرايى و حماسه آفرينى نيز كم نظير بودند. در اين زمينه نقل خاطره و اظهار نظرى از حضرت آيه الله العظمى ، مرحوم اراكى در باره امام خمينى بى مناسبت نمى نمايد. ايشان براين باور بودند كه خداوند قوه غريبى در اين مرد خلق فرموده و مانند قوه اى كه به ايشان داده ، به هيچ احدى نداده است و نيز جرات و شجاعت و ديدى كه به او داده ، به احدى نظير آنرا نداده است... اين مرد از آن مردهايى است كه اگر در روز عاشورا بود ، هفتاد و دو تن مى شدند ، هفتاد و سه تن . آن وقت سينه اش را جلوى شمشير و نيزه سپر مى كردند. چنين شخصى جان و حيثيات و رياست و مال و فرزند و عيالش را فداى اسلام كرده براى همه چيز حاضر است و لذا از هيچ چيز باك ندارد ، نه از امريكا مى ترسد نه از روس. تمام آنها يك طرف ، او هم يك طرف. خدا چنين قلبى به او داده است.
براى بيان روحيه حماسى اين عارف كم نظير بد نيست به سال ۱۳۴۳ باز گرديم و عكس العمل او را در مقابل رژيم پهلوى و حاميانش پس از تصويب لايحه كاپيتولاسيون ببينيم. ايشان پس از شنيدن خبر تصويب لايحه در۴ آبان ۱۳۴۳. طى سخنرانى شديد اللحنى و حماسى(كه منجر به تبعيدشان از ايران شد ) از جمله فرمودند آقا من اعلام خطر مى كنم ! اى ارتش ايران ، من اعلام خطر مى كنم ! اى سياسيون ايران ، من اعلام خطر مى كنم ... براى ما خوابها ديده اند ! از اين بدتر چه خواهند كرد نمى دانم. از اسارت بدتر چه از ذلت بدتر چه ... آقا اگر اين مملكت اشغال امريكاست ، پس چرا اينقدر عربده مى كشيد چرا اينقدر دم از ترقى مى زنيد... و الله كناهگار است كسى كه داد نزند. والله مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نكند...
همين امام خمينى كه در اشعار عرفانيشان در دهه اخير عمرشان مى سرودند:
حاصل نكته دوم در سيره عرفانى امام خمينى آن است كه اولا : حماسه و عرفان ، به جهت ويژگيهاى دور از هم معمولا در يك فرد جمع نمى شد ، افراد حماسى و حماسه آفرين ، در ميدان تهذيب، چندان حضور نداشتند و افراد عارف و زاهد ، كارى با رزم و حماسه آفرينى نداشتند. ثانيا: امام خمينى در حاليكه در عرفان نظرى و عرفانى عملى صاحب تاليف و تاثيرند ، در حماسه آفرينى ، رجز خوانى در مقابل دشمن ، شجاعت و هم آورد طلبى نيز كم نظيرند. و اين نكته اى است كه در سيره عرفانى امام به نگاههاى عرفانى شان ، رنگ و بو و سبك و سياق خاصى داده است ، ثالثا : اگر ملتى در ايران خروشيد ، رزمندگانى در مقابل شرق و غرب و دشمنان حماسه آفريدند و در عين حال اهل دل بودند، از امام و رهبرشان تاثير پذيرفته و بدو تاسى نموده اند.
۳) جمع عرفان و سياست: بحث تعامل عرفان و سياست و يا عارف و سياستمدار ، در حقيقت نتيجه و محصول از بحث تعامل حماسه و عرفان است. همين كه اين مبنا پذيرفته شود كه عرفان و عارف در عين توجه به درون ، اين امكان را دارد كه با توجه به بيرون و مبارزه با دشمنان خارجى جمع شود ، از جمله حيطه هاى مسايل بيرونى مباحث و موضوعات سياسى است كه به جهت اهميت ، به صورت جداگانه مورد توجه قرار گرفته است.
گفته شد كه امام خمينى در عرفان نظرى و عملى صاحب حرف و واجد عملند. مثلا اگر مراقبه طبق قول مشهور عرفا ، از احوال است، امام خمينى مشارطه (يعنى از اول با خود شرط كند كه بر خلاف فرموده خداوند رفتار نكند و اين مطلب را تصميم بگيرد ) را پيش شرط مراقبه ذكر كرده و در توضيح مراقبه در كتاب اربعين آورده اند چنان است كه در تمام مدت شرط ، متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خداست بدانكه اين از شيطان و جنود اوست كه مى خواهند تو را از شرطى كه كردى باز دارند، به آنها لعنت كن، از شر آنها به خدا پناه ببر و آن خيال باطل را از دل بيرون نما و به شيطان بگو كه من امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم ولى نعمت، من سالهاى دراز است به من نعمت داده ، صحت و سلامت و امنيت مرحمت فرموده و مرحمتهايى كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم ، از عهده شكر يكى از آنها بر نمى آيم ، اميد است ، ان شاء الله شيطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آيد. و سپس شب به محاسبه بنشينى و از نفس در مورد شرط حساب بكشى و...
اما عرفان امام خمينى به همين عزلت گزينى ها و مراقبه ها خلاصه نمى شود و اين جاست كه عرفان به معناى گوشه گيرى را به انتقاد مى نشيند و مى گويد خيال كردند يك دسته زيادى كه معناى عرفان ، عبارت از اين است كه انسان يك محلى پيدا بشود ، يك ذكر بگويد و يك سرى حركت بدهد و يك رقصى بكند و اينها. اين معناى عرفان است ! مرتبه اعلاى عرفان را امام على (ع) داشته است و هيچ اين چيزها نبود در كار... رسول خدايى كه سالهاى طولانى در سلوك بوده است ، وقتى كه فرصت پيدا كرد يك حكومت سياسى ايجاد كرد، براى اينكه عدالت ايجاد شود. تبع ايجاد عدالت فرصت پيدا مى شود و براى اينكه هر كسى هر چيزى دارد بياورد. حاصل آنكه بعد سوم سيره عرفانى امام خمينى آن است كه عرفان ايشان به انزوا گرايى و گوشه گيرى و ذكر و فكر تنها خلاصه نمى شود و همين عارف ، صاحب تاليف در اين رشته و اهل سير و سلوك ، در عرصه سياست نيز صاحب تاليفند (حداقل دو كتاب ولايت فقيه و شئون و اختيارات ولى فقيه ) و در عمل نيز نهضت اسلامى مردم ايران را در مقابل استبداد داخلى پهلوى و استعمار خارجى غرب هدايت نموده و به ساحل نجات نشاندند.
بد نيست اين بخش از سخن را يا مكتوبى از امام خمينى كه حاوى نكات عرفانى و سياسى است ، خاتمه دهيم. امام خمينى در مورخه۱۱/۱۰/۶۷ پيام مهم و تاريخى به گورباچف رييس جمهور وقت اتحاد جماهير شوروى فرستادند كه از يكسو كه مخاطب نامه و بخشى از مسايل آن مربوط به قدرت و حكومت است ، بار سياسى دارد ولى از آن سو كه پس از خبر دادن از بن بست كمونيسم و نفى راه غرب ، به خدا پرستى و اسلام دعوت نموده و در بين متفكرين اسلامى كه به عنوان الگوهاى تفكر اسلامى معرفى شده اند، از جمله محى الدين عربى ، بنيانگذار عرفان نظرى است، نامه حاوى بار عرفانى است. درباره محى الدين امام در اين نامه آورده اند ديگر شما را خسته نمى كنم و از كتب عرفا بخصوص محى الدين ابن عربى نام نمى برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطلع گرديد، تنى چند از خبرگان تيز هوش خود را كه در اينگونه مسايل قويا دست دارند، راهى قم گردانيد تا بسى از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر از موى منازل معرفت آگاه گردند كه بدون اين سفر آگاهى از آ ن امكان ندارد.
۴) جمع عرفان و فلسفه: از منازعات مشهور در ادبيات جهان و در عرصه هاى علمى و عالمان دعواى بين عقل و دل و به عبارت ديگر نزاع ميان عقل و عشق است. در اين منازعه به بهانه اينكه عقل بشرى و پاى استدلالى چوبين است، دعوت به پاى محكمتر كه اتكا به پاى قلب است شده است. در اين منازعه علم بجز علم عاشقى، بى حاصل تلقى شده است. اين دعوا بهترين مظاهرش را در دو علم عرفان و فلسفه مى يابد كه عرفان مدافع عشق و دل و قلب و علم فلسفه مدافع عقل است و به عبارت ديگر منبع عمده شناخت عرفا دل و قلب است و منبع شناخت فلاسفه، عقل. حال پرسش اين است كه جايگاه امام خمينى در اين منازعه كجاست در اينكه امام خمينى عارف بوده و مدافع عرفان شكى نيست ، چنانچه به مباحث ايشان در عرفان نظرى و كنش ايشان در عرفان عملى سابقا اشاراتى شده است.
آيا در سيره عرفانى امام خمينى و به اصطلاح در منازعه ميان عقل و دل آيا ايشان عقل را به مذبح عشق مى برد؟ شايد در مرحله اول و با مراجعه به بعضى جملات و يا اشعار امام خمينى، پاسخ بدين پرسش مثبت به نظر آيد. مثلا آنجا كه در رباعيات ديوان اشعارش مى گويد:
اين جاست كه نقد امام خمينى به فلسفه قابل فهم مى گردد. و الا امام خمينى خود از اساتيد مشهور علم فلسفه بودند. چنانچه دكتر جلال الدين آشتيانى نقل كرده اند كه امام خمينى متجاوز از بيست سال شرح منظومه و اسفار تدريس كردند و يگانه مشعل فروزان علم توحيد و معرفت ربوبى و استاد يگانه در علم عرفان محسوب مى شوند و اگر در تدريس علوم عقلى و قلبى گاه استنكاف مى كردند ، از آن رو بود كه آن را مساوى با انتحار مى دانستند.
در عين حال ديدگاه امام خمينى در باره درس فلسفه اين بود كه فلسفه در طول تاريخ خود قاچاق بوده و بايد به صورت قاچاق خواندن. به خصوص در حوزه علميه، نه اينقدر زياد و براى هر كسى درس بگوييد و اجازه بدهيد. همه بيايند و بنشينند. مگر همه اينها اهل هستند؟ كسانى كه شايستگى براى خواندن فلسفه دارند به طورى كه منحرف نشوند، كم اند... وقتى من در صحن حضرت معصومه ، حكمت درس مى گفتم، حجره اى انتخاب كرده بودم كه حدود ۱۷ نفر جا داشت ، عمدا چنين جايى را انتخاب كرده بودم ، كه بيشتر نيايند. به آنها كه مى آمدند و افراد خاص و شناخته شده اى بودند هم ، مى گفتم درس مرا بنويسيد بياوريد. اگر ديدم فهميده ايد ، اجازه مى دهم بياييد و گر نه شما نبايد فلسفه بخوانيد. چون مطلب را درك نمى كنيد. اما اينكه چرا نگاههاى عرفانى و فلسفى متفكران اسلامى از هم دور است و چالشهاى حاد از آنها گزارش شده است، امام خمينى در تفسير سوره حمد، اين اختلاف را اينگونه تحليل كردند گاهى وقتها اختلافاتى كه بين اهل نظر و اهل علم حاصل مى شود. براى اين است كه زبانهاى يكديگر را درست نمى دانند. هر طايفه اى يك زبان خاص دارد.
۵) جمع بندى و نتيجه گيرى: از مجموعه مباحث مربوط به سيره عرفانى امام خمينى به اينجا مى رسيم كه:
۵-1) در اين مختصر بنا بر طرح مطالب محتوايى عرفانى از نگاه امام خمينى نبود و مطالبى نيز كه به جاى سيره به محتوا پرداخته اند، تنها براى بيان مقصود و تبين مدعا بود والا سعى در آغاز و ختم نوشتار آن بود كه سيره (سبك، متد، و روش ) امام خمينى در عرفان مورد توجه قرار گيرد
۵-۲) ويژگى عمده سيره آن حضرت در مباحث عرفانى از سويى نماندن در حصار درونگرايى ها ، رياضت كشيها و باطن گرايى هاى خاص عرفاست، او در عين توجه به بيرون نيز نگاه عمده داشت و سير به سوى حق او را از توجه به خلق باز نداشته بود و در نظر و عمل نشان داد كه مى توان خدا مدار اما خلق دار بود. نشان داد كه جنگ با دشمن برون ، ثمراتش بايد در برون براى دوستان ظاهر شود كه رحمت و عطوفت است و براى دشمنان نمود يابد حماسه و شجاعت و پايدارى.
۵-۳) از ويژگيهاى ديگر سيره عرفانى امام خمينى آن است كه جامع اضداد است ، امام خمينى بين ظاهر و باطن ، فقه و عرفان ، فلسفه و عرفان، حماسه و عرفان، سياست و عرفان كه همه به ظاهر دور از هم غير قابل جمع مى رسند، همگرايى، همسويى و همنوايى برقرار نموده است. از اين رو او عارف فقيه، فيلسوف عارف ، عارف سياستمدار و... است.
۵-۴) در سيره عرفانى امام خمينى توجه به باطن و معنويات و تهذيب او را از تامل ، استدلال و تفكر باز نداشته و از اين رو معتقد بودند كه تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن و كمالات علوم است و مقدمه لازم سلوك انسانيت است. و گر چه در نگاه ايشان همه علوم جنبه مقدمى دارند، اما مى توان فلسفه را آغاز راهى دانست كه بوسيله عرفان پيموده شده و به غايت مى رسد.
۵-5) در سيره عرفانى امام خمينى ، گزاره ها و مباحث عرفانى تا حد بالايى متاثر از عرفان نظرى محى الدين عربى است و در آثار عرفانى شان ، در آن چهار چوب شرح و بسط مطلب داشته اند.
الف) بررسى مفاهيم كليدى: واژه و مفاهيم اساسى اين نوشتار سه مفهوم سيره ، عرفان و اخلاقند:
۱) تاملى بر واژه سيره: سيره يعنى نوع و سبك رفتار.
مساله سبك و متد خيلى مهم است. مثلا در مورد شعر. رودكى ، فردوسى، سنايى و حافظ همه شاعرند. ولى يك آدم مطلع مى داند كه شعر سبكهاى مختلف دارد. سبك هندى ، خراسانى ، عرفانى و... در شعر شناسى آنچه كه مهم است ، سبك شناسى است. مساله سبك شناسى در تفكر نيز مطرح است. از نظر يك آدم غير وارد ارسطو يك عالم ، يك فيلسوف و يك متفكر است چنانچه ابوريحان و بو على و... متفكرند. ولى آدم وارد مى داند كه ميان سبك و متد و روش اين علما از زمين تا آسمان تفاوت است. سبك يك عالم استدلالى و قياسى است. يعنى در همه مسايل ، از منطق ارسطويى پيروى مى كند. اگر طب را در اختيارش قرار بدهى ، مى خواهد آنرا با منطق ارسطويى بدست آورد ، همانگونه فقه و ادبيات را. اما ديگرى سبكش تجربى است. مثل بسيارى از علماى جديد. مى گويند فرق ابوريحان و بوعلى در اين بوده كه سبك بوعلى بيشتر بر اساس منطق ارسطويى ولى سبك بيرونى بيشتر حسى و تجربى بوده است. يك نفر سبكش عقلى و ديگرى نقلى است.در رفتارها نيز سبكها ى مختلف وجود دارد. سلاطين عالم با همه اختلافاتى كه ميان آنها وجود دارد يك سيره و سبك مخصوص به خود دارند ، فلاسفه هم سبك مخصوص به خود دارند ، باز هر كدامشان را كه جدا در نظر بگيريم ، يك سبك مخصوص به خود دارند.
البته خيلى از مردم در تفكرشان و يا عملشان اصلا سبك ندارند، منطق ندارند، گاهى به نقل استناد مى كنند ، گاهى به عقل و گاهى به حس و... ، ولى قليلى ازمردم هستند كه در راهى كه مى روند سبك و روش دارند. به عبارت ديگر انسان هايى كه در زندگى بدنبال آب و نانند و... و معمولى زندگى مى كنند ، دغدغه سبك و متد در زندگى ندارند. اما انسانهايى كه از خورد و خوراك و... فراتر رفته و زندگى غير معمولى، هدفدار و مو اج را در بعد نظرى ويا عملى برمى گزينند، مى توانند صاحب سيره و سبك در زندگيشان باشند. در اين نوشتار مدعا آن است كه اول امام خمينى ، به يك زندگى معمولى و عادى قناعت ننموده اند دوم در زندگيشان صاحب سيره و سبكند سوم، سيره و سبك امام خمينى آموزنده و الگوست از اين رو قابل تامل و توجه است و چهارم: اگر بتوانيم مجموعه سيره ها را در يك تقسيم بندى، به دو دسته سيره نظرى و سيره عملى تقسيم نموده در ادامه با سيره عرفانى و اخلاقى امام خمينى در بعد نظرى و عملى آشنا خواهيم شد.
۲) عرفان:
عرفان كه در لغت از عر ف به معناى شناختن و فهميدن آمده در اصطلاح علمى است در كشف حقايق جهان و پيوند انسان و حقيقت كه نه بر عقل و استدلال. بلكه بر ذوق، اشراق، وصول و اتحاد با حقيقت تكيه دارد و براى نيل به اين مراحل ، دستورات و اعمال ويژه اى را به كار مى گيرد.مشخصات عمده عرفان عبارتند از:
اول: عمل اصل و اساس حركت: در اين روش تنها بر علم تكيه نمى شود ، بلكه عمل اصل و اساس كار است و علم خود نتيجه و محصول عمل است. براى رسيدن به آگاهى عرفانى ، بايد مراحل را پشت سر گذاشت و به سير و سلوك پرداخت و از مراتب و درجاتى گذشت. از همين جاست كه عرفان به دو قسمت عملى و نظرى تقسيم شده كه عرفان عملى ، عبارت است از اجراى يك برنامه دقيق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسيدن به مقامات و احوالى كه در راه دست يافتن به آگاهى عرفانى ، و نيل به توحيد و فنا از آن به طريقت تعبير مى شود و عرفان نظرى ، مجموعه تعبيرات عرفا است ، از آگاهى ها و دريافتهاى شهودى خود درباره حقيقت جهان و انسان. عرفان مبادى و اصول به اصطلاح كشفى را مايه استدلال قرار مى دهد و آنگاه آنها را با زبان عقلى توضيح مى دهد. عرفان نظرى به عنوان يك نظام جهان بينى ويژه ، عمدتا به وسيله شخصيت بزرگ عرفان اسلامى ، محى الدين عربى (۵۶۰ -638 هـ. ق) تاسيس گرديد. اين شخص كه به ابن عربى و شيخ اكبر معروف است ، عرفان را وارد مرحله جديدى كرده است.
دوم: اعتقاد به حقيقت جهان: اعتقاد به حقيقت جهان خارج و وحدت واقعى اين حقيقت ، ويژگى دو نگاه عرفان است. و اينكه آن حقيقت ظاهرى دارد و مظاهرى كه در كثرت در اين ظاهر و مظاهر است و باطنى دارد كه در آن ، حقيقت محض با وحدت كامل خود ، از هر گونه تفرقه و كثرتى منزه است.
سوم: اعتقاد به اصالت ارتباط حضورى و شهودى ميان انسان و حقيقت در عين قبول علمهاى حصولى. از اين روست كه تذكر مى دهند علوم رسمى ممكن است سبب حجاب شوند و علم آموزان بايد توجه داشته باشند كه دانسته هاى آنها برايشان غرور و غفلت نياورد.
چهارم: قبول حقيقتى واحد و عينى كه هدف هر عارف، وصول به آن حقيقت و اتحاد و فنا در آن است. طبق تعبير دينى از وحدت ، نگاه عرفان ، قهرا به اين نتيجه منتج مى شود كه همه چيز خداست.
پنجم: رابطه ممتاز انسان با حقيقت كلى جهان و امكان وصول و اتحاد و فناى وى در آن حقيقت و بقايش با آن: در اين رابطه به چند بيتى از گلشن راز بسنده مى شود كه گفت:
تعين نقطه وهمى است برعين
چو صافى گشت غين تو شود عين
دو خطوه بيش نبود ، راه سالك
اگر چه دارد او چندين مهالك
يك: ازهاء هويت در گذشتن
دوم: صحراى هستى در نوشتن
در اين مشهد يكى شد جمع و افراد
چو واحد سازى اندر عين اعداد
تو آن جمعى كه عين وحدت آمد
تو آن واحد كه عين كثرت آمد
ششم: اعتقاد به رياضت و مجاهده: مورد اتفاق مكتبهاى عرفانى است كه نيل به كمالات معنوى ، تنها درسايه تلاش و كوشش پيگير و مشقت بار ممكن است. هفتم: عشق: از مسايل اساسى عرفانى است كه در عين حال عرفا در تحديد و تعرف آن اظهار ناتوانى مى كنند. چنانچه محى الدين مى گويد هر كه عشق را تعريف كند آنرا نشناخته و كسى كه از جام آن جرعه اى نچشيده باشد ، آنرا نشناخته ، و كسى كه گويد من از آن جام سيراب شدم ، آنرا نشناخته ، كه عشق شرابى است كه كسى را سيراب نكند.چو صافى گشت غين تو شود عين
دو خطوه بيش نبود ، راه سالك
اگر چه دارد او چندين مهالك
يك: ازهاء هويت در گذشتن
دوم: صحراى هستى در نوشتن
در اين مشهد يكى شد جمع و افراد
چو واحد سازى اندر عين اعداد
تو آن جمعى كه عين وحدت آمد
تو آن واحد كه عين كثرت آمد
ب) سيره عرفانى امام خمينى: سيره امام خمينى در عرفان بر مدار نكات زير دور مى زند:
۱) جمع شريعت ، طريقت و حقيقت: در تعريف اين سه مفهوم مير حيدر آملى ، بزرگترين شارح شيعى محى الدين عربى گفته است ، شريعت اسمى است كه وضع گرديده براى راههاى الهى كه در بردارنده اصول و فروع ، واجبات و مباحات و نيز شامل نيكو و نيكوتر مى باشد و طريقت ، عبارت است از انتخاب نيكوتر و بهتر و يا ثابت و با دوامتر آن و هر راه و روشى كه انسان بهترين آن و با دوامترين آن را بپيمايد ، طريقت ناميده مى شود ، چه از نظر گفتار و چه از نظر كردار و چه از نظر حال و يا صفت و حقيقت ، اثبات وجود چيزى است از راه كشف و عيان و يا حالت و وجدان و نيز گفته شده است ، شريعت اين است كه عبادت كنى او را و طريقت اين است كه حاضر شوى او را ، و حقيقت اين است كه شهود كنى و شاهد باشى او را.
و نيز گفته شده است كه شريعت اين است كه قيام كنى به امر او و طريقت آن است كه به امر او قيام كنى و حقيقت اين است كه به او قيام كنى و كمك و تاييد مى نمايد تمام اين مطلب را ، گفتار نبى اكرم (ص) كه شريعت گفتار من است طريقت ، كردار من است و حقيقت احوال من است.
در بين عرفا و متصوفه ، گروهى معتقد بودند كه رابطه بين شريعت و حقيقت رابطه پوسته و مغز است كه براى رسيدن مغز بايد پوسته را شكست و به عبارت ديگر براى رسيدن به حقيقت بايد از شريعت گذر نمود و بر ظواهر شريعت پافشارى ننمود. البته حداكثر تذكر آنها اين بود ، تا پختگى لازم را بدست نياوردى و بخشى از راه را نپيمودى به شريعت نيز پشت نكن. در سيره و مشى عرفانى امام خمينى، عرفان مطلوب منحصرا از راه رعايت شرع و دستورات دين حاصل شدنى است و اصولا، عرفان ناب چيزى جز ملازمت دائم بر طاعات و عبادات و ترك مدام معاصى و منهيات شرع نيست و هرگز نمى توان سه اصطلاح شريعت ، طريقت و حقيقت را مقوله جداگانه دانست. امام در تعليقيه بر شرح قصوص چنين مى فرمايند طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهند شد. زيرا ظاهر راه نيل به باطن است... . كسى كه چنين مى بيند كه با انجام تكليفهاى الهى باطن بر او حاصل نشد، بداند كه ظاهر درست انجام نداد و كسى كه بخواهد به باطن برسد، بدون راه ظاهر ، مانند برخى از صوفيان عوام ، او هيچ دليلى از طرف خداوند ندارد.
از همين نگاه است كه امام خمينى گر چه فقيه عارف است ولى به هر دوى اينها كه فقط تاكيد بر فقه و عرفان دارند، منتقد است. به شريعتمداران و فقها حمله مى كند و در آداب الصلوه مى نويسد، كسانيكه دعوت به صورت محض مى كنند و مردم را از آداب با حيله باز مى دارند و مى گويند شريعت را جز اين صورت و قشر، معنا و حقيقتى نيست ، شياطين طريق الى الله و خارهاى راه انسانيت اند و از شر آنها بايد به خداى تعالى پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفى مى كنند و حجابهاى تقليدى و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مى كشند و بندگان خداى تعالى را از عكوف به درگاه او و حلول او باز مى دارند. در عين حال به بعضى عرفا نيز منتقد است و در تفسير دعاى سحر مى نويسد عارف كامل كسى است كه همه مراتب را حفظ كند و حق هر صاحب حقى را ادا كند و داراى هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشانه باشد، ظاهر و باطن كتاب را قرائت كند و در صورت و معنايش و تفسير و تاويلش ، تدبر نمايد كه ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنى ، مانند پيگيرى است ، بدون روح و دنيايى است بدون آخرت ، همانگونه كه باطن را به جز از رهگذر ظاهر نمى توان بدست آورد ، زيرا دنيا كشتزار آخرت است... و كسى كه ظاهر را براى وصول به حقايق بگيرد و نگاهش به آيينه براى ديدن جمال محبوب باشد اوست كه راه خدا را پيموده...
حاصل آنكه در سيره عرفانى امام خمينى ، شريعت طريقت و حقيقت نه تنها نافى هم نيستند ، بلكه در مسير هم و مكمل يكديگرند و بين ظاهر و باطن تعادل بر قرار است. و نه شريعت پاى طريقت و حقيقت ذبح مى شود و نه حقيقت فداى شريعت مى گردد و از اين رو امام خمينى عارف بنام و در عين حال مرجع تقليد جهان تشيع بود و همانگونه كه در لسان عرفانى در باره مسجد مى گفت:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بيدار تو را ديدم و بيمار شدم
در ميخانه گشايد به رويم شب و روز
كه من ازمسجد واز مدرسه بيزار شدم
در عين حال امام خمينى در «مقام يك فقيه و مجتهد»، كوچكترين بى احترامى به مسجد را جايز نمى دانسته بلكه در كتاب امام در سنگر نماز در قالب يكى از خاطرات در عنايت و توجه امام به مساجد آمده كه اگر از آداب مسجد، دو ركعت نماز تحيت مسجد است، ايشان (امام ) هر وقت كه به مسجدى وارد مى شدند، دو ركعت نماز تحيت مى خواندند. مسجدى بود به نام گذرقلعه كه آقاى خوانسارى (آيه الله العظمى محمد تقى خوانسارى ) در آنجا نماز مى خواندند و حضرت امام به عنوان ماموم در اين مسجد حاضر مى شدند و در غياب آقاى خوانسارى ، ايشان امامت مى كردند. من هر دفعه دقت مى كردم، متوجه مى شدم كه علاوه بر نافله ها ، تحيت مسجد را هم مى خواندند. و از اين رو در سيره نظرى امام خمينى ايشان جامع فقاهت و عرفان بود و در سيره عملى نيز ايشان اهل سير و سلوك و توجه به مسايل باطنى در كنار توجه و عنايت به مسايل ظاهرى شريعت بودند. از اين رو شريعت ، طريقت و حقيقت در سيره نظرى و عملى امام خمينى با يكديگر به تعادل رسيده بودند.چشم بيدار تو را ديدم و بيمار شدم
در ميخانه گشايد به رويم شب و روز
كه من ازمسجد واز مدرسه بيزار شدم
۲) جمع حماسه و عرفان: اين دو مفهوم به جهت ويژگيهاى دور از هم معمولا نقطه مقابل يكديگر تلقى مى شوند. زيرا حماسه با نوعى برونگرايى قرين است و عرفان با درونگرايى. در حماسه هدف رهايى از دشمن بيرونى است و در عرفان هدف ، تسلط بر دشمن درونى. در حماسه، سلاح آهن است و فولاد. اما در عرفان ، سلاح اصلى گريه است و تهذيب و ذكر، مفاهيم اساسى حماسه جنگ و رزم و شمشير و تفنگ و... است ، اما مفاهيم كليدى عرفان ، خال است و زلف و يار و شمع و شاهد.
گر چه عرفان و درونگرايى از نظر زمانى قديم و از نظر گستره نيز فراگير و در اكثر ملتها ديده مى شود و حتى اگر از منظر و با ملاك درونگرايى و رياضت كشى و نفس كشى عرفان را ببينيم ، چنين عرفانى در فرهنگهاى غير اسلامى ، عميق تر از فرهنگ اسلامى يافت مى شود ولى آنچه كه به عرفان امام خمينى سبك و سياق خاصى مى دهد كه نگرش عرفانى و كنش عرفانى ايشان را از كثيرى از عرفا متمايز مى نمايد ، قرين نمودن حماسه با عرفان است و مظهر عرفان حماسى بودن.
چنانچه اشاره شد به قدرى ويژگيهاى اين دو موضوع از هم دورند كه جمع درونگرايى، همراه با برونگرايى و يا برونگرايى با درونگرايى و جمع روحيه قوى و بالا براى مبارزه با دشمنان و در عين حال به درون و نفس در همان زمان پرداختن كارى صعب و قليل المصداق است و اين نكته اى است كه در سيره عرفانى امام بوضوح ديده مى شود.
عارف بودن امام خمينى ،نيازى به استدلال ندارد و حداقل عرفان نظرى را در آثار خصوصا دوره جوانى ايشان مثل شرح دعاى سحر مصباح الهدايه الى اخلافه و الولايه ، كتاب تعليقيه بر نصوص و مصباح الانس كتاب آداب الصلوه سرالصلوه كتاب اربعين و... مى توان ديد. اگر در عرفان مثلا صحبت از مقامات هفتگانه (توبه ، ورع زهد ، فقر، صبر، توكل و رضا) است و يا از حالات مختلف (چون مراقبه، قرب، محبت، خوف، رجا، شوق، انس، اطمينان ، مشاهده و يقين ) مى باشد.در آثار عرفانى امام نسبت به همه موارد حال و يا مقام سخن به ميان آمده است اگر بحث انسان كامل از مباحث اساسى و بنيادى در عرفان است، امام خمينى به صورت مبسوط پيرامون اين مبحث داد سخن داده اند. در خاطره اى به نقل از فاطمه طباطبايى در كتاب امام در سنگر نماز آمده است كه اكثر آشنايان اين طور نقل مى كنند كه امام در سن جوانى نماز شب و تهجد جزو برنامه هايشان بود. از وقتى ايشان را شناختم ، شاهد اين قضيه بوده ام . با چنان خضوع و خشوعى به نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود مى كردند ، كه حقا وصف ناپذير است. اصلا نمى توانم راجع به آن لحظات صحبت كنم. تنها احساس مى كردم كه در دل شب ، با آن خضوع و خشوع ، با چشمان اشكبار ، به راز و نياز با خدا مشغولند. با خود فكر مى كردم كه شب امام حقيقتا ليله القدر است. اين حالات امام نه يك شب و دو شب بلكه يك عمر بر قرار بود. بعضى وقتها سعادت پيدا مى كردم كه با ايشان نماز بخوانم. وارد اتاق كه مى شدم مى ديدم كه قيافه شان كاملا بر افروخته است و چنان اشك ريخته اند كه دستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند. ايشان شبها چنين حالتى داشتند و اين واقعا معاشقه بود.
حاصل آنكه امام در عرفان نظرى و عملى ميدان دار بودند ، اما سيره عرفانى امام به اينجا و در همين محدوده خلاصه نمى شود. ايشان هم چنان كه در درونگرايى ، ميدان دار بودند ، در برونگرايى و در حماسه سرايى و حماسه آفرينى نيز كم نظير بودند. در اين زمينه نقل خاطره و اظهار نظرى از حضرت آيه الله العظمى ، مرحوم اراكى در باره امام خمينى بى مناسبت نمى نمايد. ايشان براين باور بودند كه خداوند قوه غريبى در اين مرد خلق فرموده و مانند قوه اى كه به ايشان داده ، به هيچ احدى نداده است و نيز جرات و شجاعت و ديدى كه به او داده ، به احدى نظير آنرا نداده است... اين مرد از آن مردهايى است كه اگر در روز عاشورا بود ، هفتاد و دو تن مى شدند ، هفتاد و سه تن . آن وقت سينه اش را جلوى شمشير و نيزه سپر مى كردند. چنين شخصى جان و حيثيات و رياست و مال و فرزند و عيالش را فداى اسلام كرده براى همه چيز حاضر است و لذا از هيچ چيز باك ندارد ، نه از امريكا مى ترسد نه از روس. تمام آنها يك طرف ، او هم يك طرف. خدا چنين قلبى به او داده است.
براى بيان روحيه حماسى اين عارف كم نظير بد نيست به سال ۱۳۴۳ باز گرديم و عكس العمل او را در مقابل رژيم پهلوى و حاميانش پس از تصويب لايحه كاپيتولاسيون ببينيم. ايشان پس از شنيدن خبر تصويب لايحه در۴ آبان ۱۳۴۳. طى سخنرانى شديد اللحنى و حماسى(كه منجر به تبعيدشان از ايران شد ) از جمله فرمودند آقا من اعلام خطر مى كنم ! اى ارتش ايران ، من اعلام خطر مى كنم ! اى سياسيون ايران ، من اعلام خطر مى كنم ... براى ما خوابها ديده اند ! از اين بدتر چه خواهند كرد نمى دانم. از اسارت بدتر چه از ذلت بدتر چه ... آقا اگر اين مملكت اشغال امريكاست ، پس چرا اينقدر عربده مى كشيد چرا اينقدر دم از ترقى مى زنيد... و الله كناهگار است كسى كه داد نزند. والله مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نكند...
همين امام خمينى كه در اشعار عرفانيشان در دهه اخير عمرشان مى سرودند:
فرهادم و سوز عشق شيرين دارم
اميد لقاء يار ديرين دارم
طاقت ز كفم رفت و ندانم چه كنم
يادش همه شب در دل غمگين دارم
هم او در همين سالها وقتى پس از سالها تبعيد در آن فضاى سنگين و مبهم نهضت وارد ايران شدند در بهشت زهرا ، كلمات حماسى يادگار و ماندگار را فرياد كشيد كه من دولت تعيين مى كنم ، من تو دهن اين دولت مى زنم بعدها به ابر قدرت امريكا و به جهانيان اعلام كرد كه امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند و در يكى از سخنرانيهاى حين نهضتشان فرمودند والله ، تا حالا نترسيده ام. آن روز هم كه مى بردندم (۱۵ خرداد ۴۲) آنها مى ترسيدند ، من آنها را تسلى مى دادم كه نترسيد.اميد لقاء يار ديرين دارم
طاقت ز كفم رفت و ندانم چه كنم
يادش همه شب در دل غمگين دارم
حاصل نكته دوم در سيره عرفانى امام خمينى آن است كه اولا : حماسه و عرفان ، به جهت ويژگيهاى دور از هم معمولا در يك فرد جمع نمى شد ، افراد حماسى و حماسه آفرين ، در ميدان تهذيب، چندان حضور نداشتند و افراد عارف و زاهد ، كارى با رزم و حماسه آفرينى نداشتند. ثانيا: امام خمينى در حاليكه در عرفان نظرى و عرفانى عملى صاحب تاليف و تاثيرند ، در حماسه آفرينى ، رجز خوانى در مقابل دشمن ، شجاعت و هم آورد طلبى نيز كم نظيرند. و اين نكته اى است كه در سيره عرفانى امام به نگاههاى عرفانى شان ، رنگ و بو و سبك و سياق خاصى داده است ، ثالثا : اگر ملتى در ايران خروشيد ، رزمندگانى در مقابل شرق و غرب و دشمنان حماسه آفريدند و در عين حال اهل دل بودند، از امام و رهبرشان تاثير پذيرفته و بدو تاسى نموده اند.
۳) جمع عرفان و سياست: بحث تعامل عرفان و سياست و يا عارف و سياستمدار ، در حقيقت نتيجه و محصول از بحث تعامل حماسه و عرفان است. همين كه اين مبنا پذيرفته شود كه عرفان و عارف در عين توجه به درون ، اين امكان را دارد كه با توجه به بيرون و مبارزه با دشمنان خارجى جمع شود ، از جمله حيطه هاى مسايل بيرونى مباحث و موضوعات سياسى است كه به جهت اهميت ، به صورت جداگانه مورد توجه قرار گرفته است.
گفته شد كه امام خمينى در عرفان نظرى و عملى صاحب حرف و واجد عملند. مثلا اگر مراقبه طبق قول مشهور عرفا ، از احوال است، امام خمينى مشارطه (يعنى از اول با خود شرط كند كه بر خلاف فرموده خداوند رفتار نكند و اين مطلب را تصميم بگيرد ) را پيش شرط مراقبه ذكر كرده و در توضيح مراقبه در كتاب اربعين آورده اند چنان است كه در تمام مدت شرط ، متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خداست بدانكه اين از شيطان و جنود اوست كه مى خواهند تو را از شرطى كه كردى باز دارند، به آنها لعنت كن، از شر آنها به خدا پناه ببر و آن خيال باطل را از دل بيرون نما و به شيطان بگو كه من امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم ولى نعمت، من سالهاى دراز است به من نعمت داده ، صحت و سلامت و امنيت مرحمت فرموده و مرحمتهايى كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم ، از عهده شكر يكى از آنها بر نمى آيم ، اميد است ، ان شاء الله شيطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آيد. و سپس شب به محاسبه بنشينى و از نفس در مورد شرط حساب بكشى و...
اما عرفان امام خمينى به همين عزلت گزينى ها و مراقبه ها خلاصه نمى شود و اين جاست كه عرفان به معناى گوشه گيرى را به انتقاد مى نشيند و مى گويد خيال كردند يك دسته زيادى كه معناى عرفان ، عبارت از اين است كه انسان يك محلى پيدا بشود ، يك ذكر بگويد و يك سرى حركت بدهد و يك رقصى بكند و اينها. اين معناى عرفان است ! مرتبه اعلاى عرفان را امام على (ع) داشته است و هيچ اين چيزها نبود در كار... رسول خدايى كه سالهاى طولانى در سلوك بوده است ، وقتى كه فرصت پيدا كرد يك حكومت سياسى ايجاد كرد، براى اينكه عدالت ايجاد شود. تبع ايجاد عدالت فرصت پيدا مى شود و براى اينكه هر كسى هر چيزى دارد بياورد. حاصل آنكه بعد سوم سيره عرفانى امام خمينى آن است كه عرفان ايشان به انزوا گرايى و گوشه گيرى و ذكر و فكر تنها خلاصه نمى شود و همين عارف ، صاحب تاليف در اين رشته و اهل سير و سلوك ، در عرصه سياست نيز صاحب تاليفند (حداقل دو كتاب ولايت فقيه و شئون و اختيارات ولى فقيه ) و در عمل نيز نهضت اسلامى مردم ايران را در مقابل استبداد داخلى پهلوى و استعمار خارجى غرب هدايت نموده و به ساحل نجات نشاندند.
بد نيست اين بخش از سخن را يا مكتوبى از امام خمينى كه حاوى نكات عرفانى و سياسى است ، خاتمه دهيم. امام خمينى در مورخه۱۱/۱۰/۶۷ پيام مهم و تاريخى به گورباچف رييس جمهور وقت اتحاد جماهير شوروى فرستادند كه از يكسو كه مخاطب نامه و بخشى از مسايل آن مربوط به قدرت و حكومت است ، بار سياسى دارد ولى از آن سو كه پس از خبر دادن از بن بست كمونيسم و نفى راه غرب ، به خدا پرستى و اسلام دعوت نموده و در بين متفكرين اسلامى كه به عنوان الگوهاى تفكر اسلامى معرفى شده اند، از جمله محى الدين عربى ، بنيانگذار عرفان نظرى است، نامه حاوى بار عرفانى است. درباره محى الدين امام در اين نامه آورده اند ديگر شما را خسته نمى كنم و از كتب عرفا بخصوص محى الدين ابن عربى نام نمى برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطلع گرديد، تنى چند از خبرگان تيز هوش خود را كه در اينگونه مسايل قويا دست دارند، راهى قم گردانيد تا بسى از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر از موى منازل معرفت آگاه گردند كه بدون اين سفر آگاهى از آ ن امكان ندارد.
۴) جمع عرفان و فلسفه: از منازعات مشهور در ادبيات جهان و در عرصه هاى علمى و عالمان دعواى بين عقل و دل و به عبارت ديگر نزاع ميان عقل و عشق است. در اين منازعه به بهانه اينكه عقل بشرى و پاى استدلالى چوبين است، دعوت به پاى محكمتر كه اتكا به پاى قلب است شده است. در اين منازعه علم بجز علم عاشقى، بى حاصل تلقى شده است. اين دعوا بهترين مظاهرش را در دو علم عرفان و فلسفه مى يابد كه عرفان مدافع عشق و دل و قلب و علم فلسفه مدافع عقل است و به عبارت ديگر منبع عمده شناخت عرفا دل و قلب است و منبع شناخت فلاسفه، عقل. حال پرسش اين است كه جايگاه امام خمينى در اين منازعه كجاست در اينكه امام خمينى عارف بوده و مدافع عرفان شكى نيست ، چنانچه به مباحث ايشان در عرفان نظرى و كنش ايشان در عرفان عملى سابقا اشاراتى شده است.
آيا در سيره عرفانى امام خمينى و به اصطلاح در منازعه ميان عقل و دل آيا ايشان عقل را به مذبح عشق مى برد؟ شايد در مرحله اول و با مراجعه به بعضى جملات و يا اشعار امام خمينى، پاسخ بدين پرسش مثبت به نظر آيد. مثلا آنجا كه در رباعيات ديوان اشعارش مى گويد:
فصلى بگشا كه وصف رويت باشد
آغاز گر طره مويت باشد
طومار علوم و فلسفه در هم پيچ
يارا نظرى كه ره به سويت باشد
اما با نگاه ديگرى مى بينيم كه اين نقد و انتقاد تنها به فلاسفه اختصاص ندارد و دامن عارفان را نيز در رباعيات ديگرشان مى گيرد ، آنجا كه مى آورند. آغاز گر طره مويت باشد
طومار علوم و فلسفه در هم پيچ
يارا نظرى كه ره به سويت باشد
آن روز كه ره به سوى ميخانه برم
ياران همه را به دلق و مسند سپرم
طومار حكيم و فيلسوف و عارف
فرياد كشان و پايكوبان بدرم
اينجاست كه سيره عرفانى امام جاى تامل بيشترى مى يابد و در نگاه دقيقتر مى بينيم كه امام خمينى همان سان كه عارف است ، فيلسوف نيز مى باشد و در حوزه عقل نيز مانند حوزه دل ميدان داراست. و مى بينم كه مبانى عرفانى امام از مبانى عقلى ارتزاق نموده و عميق و مستحكم است. امام از آن دسته افراد نيست كه به بهانه دلبستگى به دل ، نفى علم و عقلانيت و به صورت مشخص فلسفه نمايد، كسانيكه به جهت علوم تعمق و تاملات نظرى ذيل عشق و باطنيات به سطحى نگرى و كجروى ، صوفى گرايى و... كشانده شده اند و اگر در اشعار نفى عقل و فلسفه مى كند ، ديديم كه همانگونه نفى عرفان نيز مى كند و اين نكته معناى قابل فهمى دارد. تفسير و تعبير قابل توجيه و مطلوب آن اين است كه مراحل در سير عقلانى و قلبى و باطنى طى نموده است ، به يافته هاى موجود فعلى راضى نيست و سطحى بالاتر را مى طلبد. اين جاست كه نسبت به وضع موجود در مقابل وضع مطلوب معترض است. و اين به معناى نفى وضع موجود (درك فلسفه و دريافت عرفانى ) نيست بلكه تنها حكايت از آن دارد كه از اين بهتر نيز مى تواند باشد و بالاتر از اين نيز مى توان پريد. ياران همه را به دلق و مسند سپرم
طومار حكيم و فيلسوف و عارف
فرياد كشان و پايكوبان بدرم
اين جاست كه نقد امام خمينى به فلسفه قابل فهم مى گردد. و الا امام خمينى خود از اساتيد مشهور علم فلسفه بودند. چنانچه دكتر جلال الدين آشتيانى نقل كرده اند كه امام خمينى متجاوز از بيست سال شرح منظومه و اسفار تدريس كردند و يگانه مشعل فروزان علم توحيد و معرفت ربوبى و استاد يگانه در علم عرفان محسوب مى شوند و اگر در تدريس علوم عقلى و قلبى گاه استنكاف مى كردند ، از آن رو بود كه آن را مساوى با انتحار مى دانستند.
در عين حال ديدگاه امام خمينى در باره درس فلسفه اين بود كه فلسفه در طول تاريخ خود قاچاق بوده و بايد به صورت قاچاق خواندن. به خصوص در حوزه علميه، نه اينقدر زياد و براى هر كسى درس بگوييد و اجازه بدهيد. همه بيايند و بنشينند. مگر همه اينها اهل هستند؟ كسانى كه شايستگى براى خواندن فلسفه دارند به طورى كه منحرف نشوند، كم اند... وقتى من در صحن حضرت معصومه ، حكمت درس مى گفتم، حجره اى انتخاب كرده بودم كه حدود ۱۷ نفر جا داشت ، عمدا چنين جايى را انتخاب كرده بودم ، كه بيشتر نيايند. به آنها كه مى آمدند و افراد خاص و شناخته شده اى بودند هم ، مى گفتم درس مرا بنويسيد بياوريد. اگر ديدم فهميده ايد ، اجازه مى دهم بياييد و گر نه شما نبايد فلسفه بخوانيد. چون مطلب را درك نمى كنيد. اما اينكه چرا نگاههاى عرفانى و فلسفى متفكران اسلامى از هم دور است و چالشهاى حاد از آنها گزارش شده است، امام خمينى در تفسير سوره حمد، اين اختلاف را اينگونه تحليل كردند گاهى وقتها اختلافاتى كه بين اهل نظر و اهل علم حاصل مى شود. براى اين است كه زبانهاى يكديگر را درست نمى دانند. هر طايفه اى يك زبان خاص دارد.
۵) جمع بندى و نتيجه گيرى: از مجموعه مباحث مربوط به سيره عرفانى امام خمينى به اينجا مى رسيم كه:
۵-1) در اين مختصر بنا بر طرح مطالب محتوايى عرفانى از نگاه امام خمينى نبود و مطالبى نيز كه به جاى سيره به محتوا پرداخته اند، تنها براى بيان مقصود و تبين مدعا بود والا سعى در آغاز و ختم نوشتار آن بود كه سيره (سبك، متد، و روش ) امام خمينى در عرفان مورد توجه قرار گيرد
۵-۲) ويژگى عمده سيره آن حضرت در مباحث عرفانى از سويى نماندن در حصار درونگرايى ها ، رياضت كشيها و باطن گرايى هاى خاص عرفاست، او در عين توجه به بيرون نيز نگاه عمده داشت و سير به سوى حق او را از توجه به خلق باز نداشته بود و در نظر و عمل نشان داد كه مى توان خدا مدار اما خلق دار بود. نشان داد كه جنگ با دشمن برون ، ثمراتش بايد در برون براى دوستان ظاهر شود كه رحمت و عطوفت است و براى دشمنان نمود يابد حماسه و شجاعت و پايدارى.
۵-۳) از ويژگيهاى ديگر سيره عرفانى امام خمينى آن است كه جامع اضداد است ، امام خمينى بين ظاهر و باطن ، فقه و عرفان ، فلسفه و عرفان، حماسه و عرفان، سياست و عرفان كه همه به ظاهر دور از هم غير قابل جمع مى رسند، همگرايى، همسويى و همنوايى برقرار نموده است. از اين رو او عارف فقيه، فيلسوف عارف ، عارف سياستمدار و... است.
۵-۴) در سيره عرفانى امام خمينى توجه به باطن و معنويات و تهذيب او را از تامل ، استدلال و تفكر باز نداشته و از اين رو معتقد بودند كه تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن و كمالات علوم است و مقدمه لازم سلوك انسانيت است. و گر چه در نگاه ايشان همه علوم جنبه مقدمى دارند، اما مى توان فلسفه را آغاز راهى دانست كه بوسيله عرفان پيموده شده و به غايت مى رسد.
۵-5) در سيره عرفانى امام خمينى ، گزاره ها و مباحث عرفانى تا حد بالايى متاثر از عرفان نظرى محى الدين عربى است و در آثار عرفانى شان ، در آن چهار چوب شرح و بسط مطلب داشته اند.