« معنويت » و پاسخ به رنجهاي بشري

در ادبيات نظري چند دهه اخير عباراتي چون «بحران معنا» و «بحران هويت» بسيار بكار رفته است. نگاهي به اين ادبيات نشان مي دهد بسياري از وجوه اين مفاهيم كشف نشده اند و ضرورت پرداختن به تحليل مفهومي آنها بسيار احساس مي شود. اينكه بحران معنا چيست و چه اشتراكي با بحران هويت دارد؟ اين دو تعبير در كجا از هم جدا مي شوند؟ نسبت بحران معنا و هويت با جهان جديد چيست؟ آيا ما در جهان قبل از مدرن هم با اين موقعيت روبه رو بوده ايم و نسبت اين بحرانها با پديده هاي مدرن چون دانش و فناوري از چه قرار هستند؟
سه‌شنبه، 30 بهمن 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
« معنويت » و پاسخ به رنجهاي بشري
« معنويت » و پاسخ به رنجهاي بشري
« معنويت » و پاسخ به رنجهاي بشري
نويسنده:سين فرزانه
منبع:روزنامه قدس
اشاره:
در ادبيات نظري چند دهه اخير عباراتي چون «بحران معنا» و «بحران هويت» بسيار بكار رفته است. نگاهي به اين ادبيات نشان مي دهد بسياري از وجوه اين مفاهيم كشف نشده اند و ضرورت پرداختن به تحليل مفهومي آنها بسيار احساس مي شود. اينكه بحران معنا چيست و چه اشتراكي با بحران هويت دارد؟ اين دو تعبير در كجا از هم جدا مي شوند؟ نسبت بحران معنا و هويت با جهان جديد چيست؟ آيا ما در جهان قبل از مدرن هم با اين موقعيت روبه رو بوده ايم و نسبت اين بحرانها با پديده هاي مدرن چون دانش و فناوري از چه قرار هستند؟ پرسشهايي هستند كه در اين زمينه مطرحند. نوشتار حاضر تلاش مي كند به اين پرسشها پاسخ دهد.

هويت چيست؟

هويت در مطالعات فرهنگي به تلقيهايي قلمداد مي شود كه هر فرهنگ از انسان، جهان و جامعه انساني دارد. هر فرهنگي نگاه خاصي به انسان دارد و جهان را به گونه اي خاص مي بيند و عاقبت آنكه به شيوه اي منحصر به فرد جنبه هاي اجتماعي زندگي را گسترش مي دهد. به اين رويكردها نسبت به جهان، انسان و جامعه انساني كه از وحدت و هماهنگي خاصي برخوردارند، «هويت» مي گويند. طبق اين تعريف، هويت ايراني - اسلامي از هويت هندي و هر دو اين هويتها از هويت غربي متمايزند، زيرا اين هويتها به شيوه اي خاص، انسان، جهان و جامعه انساني را تعريف مي كنند. هويت هندي به صورت تام و تمام به هماهنگي ميان جهان و انسان قائل است و فاصله اي ميان اين دو نمي بيند، در حالي كه هويت غربي با مدرنيته فاصله اي پررنگ ميان انسان و جهان به وجود مي آورد. در اين ميان، برخي از فرهنگ شناسان معتقدند وضعيت فرهنگ ايراني - اسلامي حوزه اي ميان اين دو است؛ يعني در فرهنگ از يك سو وحدت انسان و جهان را داريم و از سويي ديگر انسان و جهان قابليت اين را دارند كه به صورت مستقل بررسي شوند.
به همين دليل در هويت ايراني - اسلامي شاهد ظهور پررنگ عارفاني هستيم كه به يك معنا به يگانگي انسان و جهان حكم مي دهند و از سوي ديگر فيلسوفاني را داريم كه اين تمايز را پررنگ مي كنند. افرادي چون ابن سينا و سهروردي هم هستند كه درصدد بر مي آيند اين يگانگي و دوگانگي را با هم جمع كنند. همين نكته ويژگيهاي هويت ايراني - اسلامي را به خوبي نشان مي دهد. با اين تعريف، مي توان «بحران هويت» را اين گونه ارزيابي كرد كه فرهنگ از اينكه بتواند تلقي خاصي را از انسان، جهان و جامعه انساني ارائه دهد، عاجز است. گويي ما با چندگونگي ها و دوگانگي هايي روبه رو مي شويم كه بدين تكثر نمي توان وحدت بخشيد. اين تنوع به تشتت منجر مي شود. اين دقيقاً وضعيتي است كه پس از مواجهه با تمدن و تفكر غرب با آن روبه رو شديم؛ يعني ما هويتي داشتيم كه تلقي و نگاه خاصي به انسان، جهان و جامعه انساني داشت و از سوي ديگر با تمدني روبه رو شديم كه رويكرد جديدي را به اين عرصه ها معرفي مي نمود. اين دو نگاه در يك منظومه قابل جمع نبودند. بسياري از مشكلاتي كه در يكي دو سده اخير با آنها روبه رو بوده ايم، ريشه در اين دوگانگي داشته است. البته اين دوگانگي منحصر به وضعيت فرهنگي ما يا ديگر كشورهاي جنوب نيست. حتي برخي از كشورها و فرهنگهاي غربي هم با اين دوگانگي و يا چندگانگي روبه رو بوده و هستند. آنها از يك سو صاحب يك سنت قوي به نام «سنت مسيحي» هستند كه از مدرنيته ناراستيهاي زيادي متحمل شد و از سوي ديگر، فرهنگ غرب در مسير طولاني حركت خود با بحرانهاي زيادي روبه رو شده كه مهمترين آن جريان پسامدرن بود. پسامدرن در برخي از بديهي ترين اصول مدرنيته خلل و رخنه وارد ساخت و همين باعث شد غربيان نيز نگاهي چندگانه به انسان، جامعه و جهان اتخاذ كنند.به گفته يك متفكر، اگر بتوان يك ويژگي را به كل مدرنيته نسبت داد، آن ويژگي «بحران هويت» است زيرا مدرنيته و غرب در دوره هاي مختلف با بسياري از اين بحرانها كه همه رنگ و انگي از بحران هويت را با خود به همراه داشته اند، روبه رو بوده اند. با اين تعريف، مي توان بحران هويت را يكي از مهمترين پرسشهاي فكري - فرهنگي دوران ما قلمداد كرد.

بحران معنا

معنا كمتر با صبغه هاي معرفتي وجود انسان سرو كار دارد. ديديم كه هويت دقيقاً با معرفتي كه انسان به خود، جهان و جامعه انساني دارد، شناخته مي شود؛ اما معنا بيشتر با وجوه دروني، رواني و اخلاقي انسان پيوند مي خورد. به بيان ساده تر، معنا يعني اينكه ما براي دردها و رنجهاي خود دليلي داشته باشيم. بنابراين مي توان «بحران معنا» را بحراني پس از بحران هويت دانست. به تعبير ديگر، پس از خللهاي بسياري كه مدرنيته به خود ديد و پايه هاي آن از سوي افرادي چون «داروين»، «ماركس»، «نيچه»، «كي ير كه گور» و «هايدگر» سست شد، اين اميد كه بر پايه مدرنيته بتوان به هويت دست يافت، كم رنگ گرديد. در اين ميان، بحث معنا - بخصوص از سوي متفكران اگزيستانس - مطرح شد. در اينجاست كه ما با عباراتي چون «كسي كه چرايي زندگي خود را يافته باشد، با هر چگونگي خواهد ساخت» و يا «معناي درد، درد را از بين مي برد» روبه رو مي شويم. در ادبيات اگزيستانس، شاهد نظرهاي بسيار زيادي در اين باره هستيم. آنها سعي مي كنند وجوه مختلف اين نكته را پررنگ كنند و واكنشهاي مختلفي را كه انسان بدانها نشان مي دهد، در نظر بگيرند.
با اين همه، در اين ادبيات شاهد دو رويكرد كاملاً متفاوت نسبت به معنا و معناداري هستيم؛ از يك سو متفكران و فيلسوفان متديني چون« كي ير كه گور»، «مارسل»، «بوبر» وجود دارند كه تأكيد بسيار زيادي بر تفكر ديني دارند و معتقدند انسان به دين براي معناداري نيازي فراوان دارد و از سوي ديگر، فيلسوفان ملحدي چون «سارتر» و «كامو» سعي مي كنند در قالب همين جهان مادي، معنايي را براي انسان بجويند.آنها كه به جاي هويت به دنبال معنا هستند، اهداف قابل دسترس تري را دنبال مي كنند. آنها اين اميد را از سر بيرون كرده اند كه بتوانند با معرفت، هويتي را به وجود آورند و به معنا داشتن بسنده كرده اند. بديهي است، فردي كه هويت دارد خود به خود معنا هم دارد، اما عكس اين قاعده صادق نيست؛ يعني معناداري لزوماً رسيدن به هويت منجر مي شود.

گفتمان معنويت و پاسخ به رنجهاي بشري

سخن گفتن از معنا و بحران معنا بسياري از متفكران جديد را بدان سمت سوق داده كه از معنويت سخن بگويند. سخن گزافي نيست اگر تصريح كنيم گفتمان معنويت كاملاً با توجه به بحراني كه بشردر زمينه معنا در خود حس مي كرد، به وجود آمد؛ يعني انسان احساس كرد همه شرايط دست به دست هم داده و سبب شده اند انسان براي دردها، شاديها، اعمال و افكار خويش دليلي نداشته باشد. گويي انسان در يك تثليث جديد گرفتار شده كه يك وجه آن توليد و اضلاع ديگرش مصرف و تفريح هستند. چرا توليد كنيم، براي آنكه مصرف كنيم و چرا مصرف كنيم براي آنكه تفريح كنيم! تفريح چه دليلي را با خود به همراه دارد؟ اين دليل توليد است. گويي ما با يك دور مهم و وحشتناك روبه رو هستيم و همين سبب شد كه عده اي در صدد برآيند در قالب گفتمان معنويت، به اين پرسش پاسخ دهند كه چگونه مي توان بر رنجهاي مهم بشري فائق آمد. واضح است، برخي از اين رنجها، رنجهاي ماندگاري هستند كه از آغاز خلقت آدمي با وي همراه بوده اند. اينكه از كجا مي آييم؟ به كجا مي رويم و براي چه آمده ايم؟ پرسشهايي نيستند كه براي يك يا دو قرن انسان با آنها روبه رو شده باشد. اين پرسشها براي قرنها و هزاران سال ذهن و زبان آدمي را به خود مشغول داشته اند و هنوز نيز با آدم همراه هستند. به يك معنا، همه اديان آمده اند تا پاسخي به اين پرسشها بدهند. با اين همه، اگر در جهان قديم، بشر با تكيه بر عقلانيت آن منظومه، راحت مي توانست به اين پرسشها پاسخ دهد، عقل نقاد جهان جديد با توجه به خللهايي كه به خود ديده، در جواب به اين پرسشها با مشكلات زيادي روبه رو بوده است. به همين دليل است كه انسان جديد به حوزه هاي وجودي و اخلاقي خويش مراجعه كرده تا با مدد گرفتن از اين ساحتها، به اين پرسشهاي مهم نزديك شود.

جمع معنويت و عقلانيت

سخن گفتن از گفتمان معنويت كه در قبال بحران معنا ايجاد شده با توجه به تنوعي كه در اين گفتمان وجود دارد، كاري ساده و سهل نيست. از يك سو ما شاهد فعاليت سنت گرايان هستيم كه قايل به حكمت و معرفت خالده هستند. به نظر آنها، همه انسانها از عقلي مشترك برخوردارند كه با تكيه بر اين عقل مي توانند حقيقت را به دست آورند و بدين گونه هويت ثابت و محكمي را براي خود فراهم آورند. از سوي ديگر، گروههايي هستند كه خواهان توجه جدي به جريانهاي عرفاني در تاريخ بشرند.
به عقيده اين گروهها، عرفان بيش از هر معرفت ديگري مي تواند به بحران معناي بشري پاسخ گويد. آنها بسيار بر تجربه عارفانه دست مي گذارند و اين تجربه را كه بين انسان و راز هستي پيوند برقرار مي كند، در جهان جديد هم ممكن مي دانند. البته، به نظر اين افراد، اين امر با تمهيدات و شرايطي خاص مهيا خواهد شد. گروهي ديگر مي خواهند ميان عقلانيت و معرفت پلي ايجاد كنند. به نظر اين گروه، اساس عالم جديد بر عقلانيت استوار است و مدرنيته خواهان اثبات همه مدعيات خود است. از سوي ديگر، همه امور را نمي توان با ادله ثابت كرد. بسياري از اساسي ترين نيازهاي انسان مانند نياز به هويت و معنا با عقلانيت جديد قابليت جواب دادن را ندارند. به همين دليل، بايد به سراغ سنت معنوي بشري رفت و دست به احياي آن زد. در اين ميان، اديان مختلف هم نكات نيكو و نابي را به همراه دارند، اما بايد سعي كرد اين نكات نيكو و ناب را با دستاوردهاي جديد تلفيق نمود و چنان رفتار كرد كه خللهاي دنياي جديد را با آنها پر كرد.
دنياي جديد در شكل گيري جهان و وجوه اجتماعي زندگي آدمي موفق بوده است، اما آنچه نتوانسته انجام دهد، پيشبرد اخلاق بشر بوده است. اين خلا را بر طبق نظريه جمع معنويت و عقلانيت مي توان با معنويتي كه ريشه در سنتهاي اخلاقي و معنوي بشر دارد، پر كرد. با وجود آنكه نقدهاي بسياري به اين رويكرد وارد شده، اين طرح از مهمترين طرحهايي است كه در آغاز سده بيست و يكم و اواخر سده بيستم براي پيوند ارزشهاي مدرن و سنتي و معنادار كردن زندگي انساني صورت گرفته است. به تعبير ديگر، گفتمان معنويت با اين طرح وارد گفتگوي جدي با افرادي شد كه يا همه مولفه هاي مدرن را مي پذيرفتند و روي خوش به جنبه هاي ديني و معنوي روا نمي داشتند و يا با همه وجوه تفكر و تمدن جديد، سر ناسازگاري داشتند. نظريه «جمع ميان معنويت و عقلانيت» به مكالمه اي جدي با سنت و تجدد نيازمند است. اما اين رويكرد يك طرح است و هنگامي كه به نظريه مبدل شود، رويه ها و وجوه مختلفي را به خود خواهد ديد.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط