نویسنده: سیدحسن اسلامی
معنای این سخن که « انتقاد باید سازنده باشد» دقیقاً چیست؟ شاید گفته شود که مقصود آن است که انتقاد باید موجب ارتقای شخصیت و باعث رشد ما گردد. اما انتقاد چگونه چنین میکند و با چه معیاری میتوان این سازندگی را فهمید؟ به تعبیر دیگر، دقیقاً « انتقاد سازنده» چیست؟ هنگامی که سخن از سازندگی انتقاد به میان میآید، یعنی انتقاد غیرسازنده نیز وجود دارد. اما چگونه میتوان این دو را از یکدیگر باز شناخت؟ متأسفانه تاکنون هیچ معیاری برای این بازشناسی ارائه نشده است و به نظر هم نمی رسد که بتوان معیاری عینی و ملموس و - به اصطلاح امروزه - «کانکریت» به دست داد.
آقای اسلامی ندوشن، در مقالهی « انتقاد سازنده» این مسأله را طرح میکند، اما به جایی نمی رسد و میگوید: «از آن جا که این کلمه (یعنی انتقاد) حسّاسیت ایجاد میکند و مرز میان "سازنده" و "ناسازنده" نامعلوم است، بهتر است در مرحلهی کنونی کنار گذارده شود و به جای آن "اظهار نظر" بیاید
که اصطلاحی کم ادعاتر و نرم تر است.» (1)
اما این راه حل گره از کار ما نمی گشاید؛ چرا که فردا اظهارنظر نیز به «سازنده» و «ویرانگر» تقسیم خواهد شد. پس بهتر است ببینیم که دقیقاً سازندگی انتقاد در چیست و چه معیاری میتوان برای آن به دست داد.
به نظر میرسد که بر اساس - حداکثر - سه معیار میتوان انتقاد را «سازنده» یا «غیرسازنده» دانست: یک معیار، منتقد است و دومین، خود انتقاد است و سومین، شخص مورد انتقاد.
اگر معیار سازندگی انتقاد را شخص منتقد در نظر بگیریم، آن گاه میتوان براساس آن منتقد دوست یا دشمن، خیرخواه یا بدخواه باشد، انتقاد را به «سازنده» و «غیرسازنده» تقسیم کرد. طبق این معیار، در صورتی که منتقد دوست یا خیرخواه شخص مورد انتقاد باشد و انگیزه های سالمی برای کار خود داشته باشد، در آن صورت، انتقاد او سازنده است و اگر منتقد دشمن یا بدخواه باشد، انتقادش ناسازنده است. این ادعا را پیش تر تحلیل کردیم و نشان دادیم که نه تنها دشمن میتواند منتقد خوبی باشد، بلکه گاه بهترین منتقد است و در نتیجه، انتقادش سازنده. همچنین روشن شد که احراز نیت منتقد نه ممکن است و نه - به فرض امکان - در اصل انتقاد تأثیری دارد.
اما دومین معیاری که بر اساس آن میتوان انتقاد را به «سازنده» و «غیرسازنده» تقسیم کرد، خود انتقاد است؛ بدین معنا که اگر انتقاد اثر خوبی بر شخص گذاشت و عامل رشد و ارتقای کسی شد، این انتقاد سازنده است. اما اگر او را رنجاند و مضطرب و نگران ساخت، انتقادی غیرسازنده خواهد بود. در این صورت، از پیش نمی توان هیچ انتقادی را به سازنده و غیرسازنده تقسیم کرد، بلکه باید دید واکنش افراد در برابر آن چیست و این انتقاد در افراد گوناگون چه تأثیری دارد. چه بسا که اگر از کسی انتقادی کنیم، این انتقاد روحیهی او را درهم بشکند و باعث گریز او از جامعه شود. اما همان انتقاد نسبت به دیگری، موجب رشد و اعتلای او گردد.
سعدی در بوستان خود، داستانی در این باب نقل میکند که مطلب خود را روشن تر میسازد: به گفتهی او، مأمون، خلیفهی عباسی، کنیزکی ماه پیکر خرید و چون خواست با او درآمیزد، کنیزک از او دوری جست و با صراحت به او گفت که از بوی دهان مأمون ناراحت است. مأمون سخت خشمگین شد و حتی تصمیم گرفت او را بکشد، اما پس از شبی درنگ، متوجه درستی انتقاد کنیزک شد:
دلش گرچه در حال از او رنجه شد *** دوا کرد و خوش بوی چون غنچه شد
پری چهره را همنشین کرد و دوست *** که این عیب من گفت، یار من اوست
به نزد من آن کس نکوخواه توست *** که گوید فلان خار در راه توست
به گم راه گفتن نکو میروی *** جفایی تمام است و جوری قوی
هر آن گه که عیبت نگویند پیش *** هنر دانی از جاهلی، عیب خویش (2)
بی گمان، این انتقاد نسبت به مأمون سازنده بود. اما چه بسا همین انتقاد، باعث رنجیدن دیگری شود و او را از حضور اجتماعی باز دارد و به انزوا و گوشه گیری اش بینجامد. پس در این صورت این انتقاد غیرسازنده خواهد بود؛ چرا که ظرفیت افراد یکسان نیست و همه به یک حد، در پی کمال و عیب یابی و اصلاح خود نیستند. بسیارند کسانی که با اندک انتقادی، از راه کارهای پیش گفته استفاده میکنند و روز به روز از واقعیت دورتر میشوند. انتقاد نسبت به این کسان، غیرسازنده خواهد بود. اگر این معیار را بپذیریم، در آن صورت، با معیاری لغزنده روبرو هستیم که هیچ چیز به ما نمی گوید و ما را منتظر میگذارد تا اثر انتقادی را ببینیم و آن گاه به آن برچسب سازنده یا غیرسازنده بزنیم. در این صورت، این معیار گره گشای ما نخواهد بود و باید آن را کنار گذاشت و سازندگی را در جای دیگر جست.
اما سومین و آخرین معیاری که میتوان برای این تقسیم به دست داد، عبارت از شخص مورد انتقاد است. طبق این معیار، تشخیص «سازنده» یا «ویرانگر» بودن انتقاد به عهدهی کسی است که مورد انتقاد قرار گرفته و او است که داوری میکند کدام انتقاد سازنده و کدام ناسازنده است. اگر این معیار را بپذیریم، به شخص مورد انتقاد اجازه داده ایم که هرگاه خواست، انتقادی را سازنده یا غیرسازنده بداند. اما پذیرش این معیار، نتایج ناخوشایندی دربر دارد؛ چرا که طبیعت آدمی او را در برابر هرگونه انتقادی به واکنش وا میدارد. حبّ نفس نیز بر آنش میدارد تا از راهکارهای دفاعی استفاده نموده، هر انتقادی را ویران گر قلم داد نماید. در این جا، صرفاً ذائقه و ذهنیت خود شخص، داور نهایی است و بس. و این ذائقه، که غالباً از هرگونه تلخی میگریزد، تلخی انتقاد را - گرچه فرجامش شیرین باشد - بر نمی تابد و با زدن برچسب ناسازندگی، آن را رد میکند و تنها انتقادی را میپذیرد که در حقیقت، گونه ای چاپلوسی در لباس عتاب و به تعبیر بدیع، نوعی «مدح بما یشبه الذم» باشد. به گفتهی نویسنده ای، «بعضی هر انتقادی را که در ذائقهی آنها تلخ باشد، «مغرضانه» میخوانند و آن را که خاطری را متلاطم نکند، نام «سازنده» میدهند.» (3) از آن جا که انتقاد دقیقاً عیب جویی است و عیب جویی غالباً ذائقه را تلخ و خاطر را پریشان میکند، هر انتقادی ویران گر خواهد بود. پس از این معیار نیز طرفی نخواهیم بست.
مسأله این است که هیچ انتقادی به خودی خود، نه سازنده است و نه ویران گر، بلکه این تلقّی و برداشت شخص مورد انتقاد از آن است که انتقاد را سازنده یا ناسازنده خواهد ساخت. چنین نیست که واقعیت های گوناگون، باعث تفسیرهای متعدد شوند و انتقادها بر اساس فایده و زیان خود، به سازنده و غیرسازنده تقسیم شوند، بلکه یک واقعیت به وسیلهی کسان گوناگون - و حتی به وسیلهی یک شخص، اما در دو موقعیت متفاوت - به شکل های گوناگونی تفسیر میشود. این زمینه و ذهنیت و باورهای افراد است که یک واقعیت بیرونی را دو گونه میفهمد. برای مثال، اگر هنگام عبور از خیابان، کسی ما را مورد اهانت قرار دهد و به ما دشنام دهد، غالباً سخت خشم گین میشویم و آمادهی واکنش تندی میگردیم. اما اگر به ما گفته شود که آن شخص تعادل روحی ندارد، فوراً نظرمان دگرگون میشود. در این جا، واقعیت بیرونی تغییر نکرده، درک و تفسیر ما از آن عوض شده است.
قرآن کریم این حقیقت را در قالب مثالی ملموس بیان کرده، پس از اشاره به فرستادن ابرهای باران زا میفرماید: «والبَلَدُ الطَیِّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ باِذنِ ربّهِ والّذی خَبُثَ لا یَخرُجُ الّا نَکِداً»؛ (4) و گیاه زمین پاک به فرمان پروردگارش بروید و از زمین ناپاک جز اندکی نروید.
سعدی نیز با الهام از این حقیقت میگوید:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست *** در باغ لاله روید و در شوره بوم خس (5)
باران رحمت انتقاد نیز چنین است. اگر بر دل های پاک ببارد، آن را سبز و خرّم میسازد و اگر بر دل های چرکین و متورّم از کینه و نفرت و سوء ظن و خودپسندی ببارد، جز کینه به بار نخواهد آورد. غالباً قضاوت های انسان بر اساس ذهنیات اویند، نه واقعیت های بیرونی. به گفتهی امام خمینی (رحمه الله) «همهی اینها زیر سر خود من است، به خارج هیچ مربوط نیست؛ دنیا من هستم.» (6)
تربیت پیشینی و عادات آدمی و انگاره ای که از خود دارد، به او میآموزند که با انتقاد چگونه برخورد کند. اگر باور داشته باشد که انسان است و بی عیب نیست و خود را مطلق نداند، آن گاه با آغوش باز از انتقاد - هرگونه که باشد - استقبال خواهد کرد و از آن برای کمال خویش استفاده خواهد نمود. اگر در نهان خانهی دل و بی آن که بر زبان آورد، ادعای بی عیب بودن داشت - هرچند به تعبیر امام خمینی (رحمه الله) «بزرگ ترین نقصش» همین ادعا است - آن گاه هر انتقادی را به بهانه ای - از جمله سازنده نبودن - رد خواهد کرد. به گفتهی نویسنده ای، «دو دسته از انتقاد میهراسند: یکی آنان که فکر خود را کامل و برتر از دیگران و منزّه از هرگونه نقصی میدانند؛ و دیگر مستبدانی که جز به ارضای هوای خود نمی اندیشند و انتقاد دیگران را مخل و مزاحم خودکامگی های خود میبینند.» (7)
انسانی که در دام پندارهای خویش اسیر است و واقعیت را چنان که هست نمی بیند، غالباً هر انتقادی را ویرانگر و بر ضد خویش خواهد دانست و حقیقت را به نفع خود مسخ خواهد نمود. حبّ و بغض های انسان و گرایش های نامستند، او را از جادهی حقیقت دور میسازد و کج تابش میکند. در این حالت، او میپندارد که با چشمان باز میبیند و صادقانه داوری میکند، اما حقیقت جز این است. امام خمینی (رحمه الله) در این زمینه، تحلیل مفصّل و دقیقی دارند که خواندنی است:
«سه نظر در عالم هست: یک نظری که از روی حُب مطالعه میکند موجودات را یا بعض موجودات را؛ و یک نظری که از راه بغض نظر میکند به همه چیز؛ و یک نظر ثالثی که حُب و بغض در آن نیست و آزاد است. آن دو نظر، نظر اشخاصی است که آزاد نیستند. بزرگ ترین گرفتاری بشر و ماها این گرفتاری است که خودمان داریم و از ناحیهی خود ما هست. کسی که از روی حبّ نفس به مردم و اشیا نظر میکند و به اشیایی که نظر میکند از راه دشمنی و بغض نظر میکند، این نمی تواند آزاد باشد؛ در نظر دادن گرفتار است و کسی که از راه حبّ نفس نظر میکند به موجودات یا به اشخاص یا به گروه ها، این آزاد نیست، نمی تواند حکم صحیح بکند.
انسان گمان میکند که من خودم هرچه میگویم، از روی آزادی است و بی نظری، لکن اگر کسی یک همچو ادعایی کرد، این را نپذیرید. نمی تواند این انسان موجود آزاد از هواهای نفسانی و از حبّ نفس - که منشأ همهی گرفتاریها است - آزاد بشود. مدعی آزادی از این طور امور زیاد است، لکن واقعیت کم است. ممکن است که بسیاری از اشخاص حتی خودشان هم توجه نداشته باشند به این که بندهی خودشان هستند، نه بندهی خدا؛ خودشان هم خودشان را مبرّا و منزّه میدانند، و این برای همان حبّ نفسی است که انسان دارد. این حبّ نفس، تمام عیوب انسان را به خود انسان میپوشاند. هر عیبی که داشته باشد برای خاطر این حبّ نفس، آن عیب را نمی بیند و گاهی هم آن عیب را حسن میداند. و تا انسان با مجاهدتها و تبعیت از تعلیمات انبیا از این گرفتاری و عبودیت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح میشود و نه میتواند احکامی که میکند و رأی هایی که میدهد صحیح باشد، مطابق واقع باشد؛ اتفاق میافتد، لکن نمی تواند مطلقاً این طور باشد انسان.
یک عملی از یک شخص در یک محیط در یک ساعت از یک شخص صادر میشود، دو نفر که این عمل را میبینند، یکی از اینها با این دشمن است این عمل را بد میبیند، و یکی از آنها که با این دوست است این عمل را خوب میبیند. عمل از یک آدم است، در یک وقت است، در یک محیط است، در یک شرایط است، همهی چیزهایش با هم مجتمع است، لکن برای آن گرفتاری که بیننده دارد، آن عدم آزادی که بیننده دارد و اسیر هوای نفس است، این عمل را عیناً خوب میبیند اگر با آن آدم خوب باشد، و این عمل را عیناً بد میبیند چنانچه با آن آدم بد باشد. و انسان خودش هم متوجه نیست. بله، هستند اشخاصی که بی جهت میدانند و تکذیب میکنند، یا میدانند و تعریف میکنند؛ این طور هستند. اما شاید بسیاری این طور باشند که به واسطهی آن اسارتی که دارند و آن گرفتاری که در باطن خودشان مبتلای به او هستند، و آن شیطانی که در نفس انسان فعّال است، این گرفتاری نمی گذارد که انسان آزادانه حکم بکند، نمی گذارد که انسان آن طوری که واقعیت است، ادراک کند، و آن طوری که واقعیت است او را بگوید؛ یا واقعیت را به واسطهی همین عبودیتی که دارد، بندگی که دارد و آن طوری که سلطنت است بر او دارد شیطان و قوای شیطانی خودش، یا ادراک نمی کند مطلب را و یا اگر ادراک هم کرد، او نمی خواهد او را اظهار کند.
از آن طرف هم همین طور. تعریفها و تکذیب هایی که ماها میکنیم، انسان عادی میکند، این تعریف و تکذیبها به واسطهی همین علاقه ای که انسان به خودش و وابستگان خودش [دارد] - که آن هم علاقه به خود است، علاقه به وابستگان، علاقه به خود است؛ این چون پسر من است و این چون برادر من است و این چون هم سلک من است، این همهی من است و - تمام این اشیا در انسان های عادی تماماً برمی گردد به خود من. اگر از کس دیگری هم تعریف کند، این از باب این که به او متعلّق است، تعریف میکند.» (8)
سخن کوتاه، ما غالباً بر اساس واقعیت و با بی نظری تصمیم نمی گیریم، بلکه آلودهی پیش فرض های غیر صریح و پنهان بسیاری هستیم. با توجه به این نکته، به نظر میرسد که هرگونه تلاش برای تقسیم انتقاد به «سازنده» و «غیرسازنده»، شکست خورده است و نمی توان معیاری عینی برای آن به دست داد و بهتر آن است که هر کس خود را چنان تربیت کند که هرگونه انتقادی را سازنده و مایهی کمال خود و رفع عیوب خویش بداند و از آن بهره مند شود. به جای آن که بکوشیم تا از شدت انتقادها کاسته شود و آنها را نرم و ملایم سازیم - کاری که غالباً ناموفق است - بهتر آن است که خود را چنان نیرومند سازیم تا هیچ انتقادی ما را ضعیف نسازد و با هیچ ضربه ای از پای درنیاییم. اگر ما این باور را در درون خود بپرورانیم که هر انتقادی در نهایت به سود ما است و ما را به تلاش برای به سازی خویش وامی دارد و هر نوع تعریف و تمجیدی در نهایت مانع رشد ما میشود و خودخواهی ما را ریشه دارتر میسازد، از هرگونه تعریف و تمجیدی گریزان میشویم و شیفتهی انتقادات و عیب جویی این و آن میگردیم.
امام خمینی (رحمه الله) بر این حقیقت انگشت گذارده، به فرزند خود چنین سفارش میکنند: «من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم (9) و حیله های شیطانی و نفسانی بگذارند واقعیات را آن طور که هستند ببینیم، آن گاه از مدح مدّاحان و ثنای ثناجویان آن طور پریشان میشویم که امروز از عیب جویی دشمنان و شایعه سازی بدخواهان، و عیب جویی را آن گونه استقبال میکنیم که امروز از مدّاحیها و یاوه گویی های ثناخوانان». (10)
پس گرهی اصلی را در جان خود باید گشود و ریشهی سازندگی را در جان خود آبیاری نمود و از تقسیمات بیرونی و برخاسته از حبّ و بغضها روی گرداند.
از بررسی گذشته، به این نتیجه رسیدیم که تقسیم انتقاد به «سازنده» و «غیرسازنده» نه ممکن است و نه مطلوب. حال جای این پرسش هست که آیا به واقع نمی توان هیچ انتقادی را سازنده دانست؟ اگر چنین است، چرا امام خمینی (رحمه الله) خود گاه در سخنانشان از «انتقاد سازنده» نام میبرند و افراد را به این گونه انتقادات دعوت میکنند؟
در پاسخ، باید گفت که آری، به یک معنا هیچ انتقادی را نمی توان سازنده - و همچنین غیرسازنده - دانست. انتقاد، انتقاد است و بس؛ یعنی عیب جویی است. سازنده بودن و غیرسازنده بودن انتقاد بستگی به نحوهی رویارویی با آن دارد. اگر انتقاد را سازنده دانستیم، سازنده خواهد بود و اگر ناسازنده دانستیم، ناسازنده.
داستان ذیل برخورد سازنده ای را با انتقادات یک مخالف دولت نشان میدهد، حال آن که میشد با آن برخورد غیرسازنده ای داشت: «روزی شخصی یک آگهی دیواری در جلوی قصر هوری هیدماسا نصب کرده و در آن همهی کوتاهی های دولت را برای اطلاع همگان برشمرده بود. پای وران قصر نشستی برپا داشتند تا این گستاخی را بررسی کنند و سرانجام، آگهی را به هیدماسا نشان دادند و به وی چنین گفتند: "ما باید بی درنگ این شخص گستاخ را دست گیر و اعدام کنیم".
هوری هیدماسا آنچه را در آن آگهی دیواری نوشته شده بود به دقت بررسی کرد. سپس در میان شگفتی حاضران ... آگهی دیواری را با احترام بالای سر خود نگه داشت و گفت: "هیچ کس تاکنون چنین اندرزی به من نداده است. من این آگهی دیواری را ... در میان گنج های خانوادگی خود نگه داری خواهم کرد"... سپس هر یک از شکایتها را که نام برده شده بود، به دقت بررسی کرد و بر آن شد تا بر آن پایه، به اصلاح دولت بپردازد». (11)
اما در مورد امام خمینی (رحمه الله)، باید گفت که ایشان گاهی در گفته های خود، از «انتقاد سازنده» نام میبردند. برای مثال، دربارهی منتقد میگفتند: «اگر چنانچه واقعاً انتقاد سازنده داشتند، خوب انتقاد کنند؛ بگویند فلان جا کج است، فلان جا راست.» (12)
ایشان همچنین افراد را به انتقاد صحیح، انتقاد سالم و انتقاد غیرمغرضانه فرا میخواندند و میگفتند: «انتقاد صحیح از دولت مانع ندارد، ولی انتقام و تضعیف نباید باشد.» (13) میگفتند: «انتقاد، انتقاد صحیح باید بشود. هر کس از
هر کس میتواند انتقاد صحیح بکند.» (14) همچنین بر آن بودند که «انتقاد، غیر غرض ورزی است.» (15)
وجدان بیدار هر انسان آگاهی نیز متوجه میشود که گاه برخی انتقادات غرض آلود و غیرانسانی و با هدف ویران گری صورت میگیرد و تا این جا کسی با این حقیقت مخالفتی ندارد. بحث در آن بود که تقسیم انتقاد به «سازند» و «غیرسازند»، یکی از راه کارهای دفاعی است که شخص انتقاد گریز از آن بهره میجوید و متأسفانه این قالب رایج، چنان تکرار شده که رنگ حقیقت به خود گرفته است.
این جا دو مطلب هست: نخست آن که هیچ کس نمی تواند - یعنی اخلاقاً نمی تواند - در برابر انتقادی که از او میشود، آن را به «سازنده» یا «غیرسازنده» تقسیم کند؛ چرا که گرایش آدمی برای حفظ عزّت نفسش، او را بر آن میدارد تا هر انتقادی را غیرسازنده بداند. به فرض که انتقادی غیرسازنده بود، شخص مورد انتقاد میتواند از آن برداشت سازنده داشته باشد و با آن برخورد مثبت کند.
مطلب دوم آن که شخص در مقام انتقاد از دیگران، باید بهوش باشد که با هدف سازندگی - نه ویران گری - انتقاد کند؛ یعنی در این جا، با توصیه ای اخلاقی به شخص منتقد روبه رو هستیم که از او میخواهد انگیزهی سالمی در انتقاد داشته باشد. اما شخص مورد انتقاد نمی تواند از این دستور اخلاقی برای گریز از انتقاد و متّهم ساختن منتقد استفاده کند. تنها کسی که میتواند دربارهی سازنده بودن انتقادی داوری کند، خود منتقد است. او غالباً میداند که چه انگیزه هایی او را به انتقاد واداشته است و آیا این انگیزهها سالم بوده اند یا معیوب. شخص مورد انتقاد نباید بدبینانه انگیزه خوانی کند و منتقد را به سؤال بکشد. اما منتقد خود موظّف است که خود را زیر ذره بین بگذارد و از خود حساب بکشد. اگر بدبینی و سوءظن نسبت به دیگران یک رذیلت است، بدبینی به خویشتن و خود را متهم دیدن، ارزشی است والا.
امام علی (علیه السلام) دربارهی ویژگی مؤمنان میفرمایند: «و اعلموا عبادَ اللهِ اَنّ المؤمنَ لایُصبح و لایُمسی اِلّا و نفسه ظنونٌ عندَه»؛ (16) بندگان خدا، بدانید که مرد با ایمان شب را به روز و روز را به شب نمی رساند، جز آن که نفس خود را نزد خویش متّهم میداند. همچنین میفرمایند: «العاقلُ مَن اتّهم رأیَه و لم یَتق بکلِّ ما تَسوّلَ له نفسُه» (17)؛ خردمند آن است که رأی خود را متّهم دارد و به تسویلات نفس خود اطمینان نکند.
بنابراین، درنگ در انگیزه های خویش و مشکوک بودن به آن ها، ارزشی است که موجب اعتلای آدمی میگردد و او را از خودفریبی و خودپسندی باز میدارد. هرچند انتقاد - از هر نوع آن - به سود شخص مورد انتقاد میتواند باشد، اما منتقد اخلاقاً موظّف است که به بهای سود رساندن به دیگری، جان خود را تباه نسازد.
خواجه پندارد که طاعت میکند *** بی خبر در معصیت جان میکند
چه قدر تلخ است که آدمی یکسر بی راهه برود و خود را بر جاده پندارد: «قُل هَل نُنبّئُکُم بِالاَخسَرینَ اَعمالاً الّذینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ هُم یَحسَبُونَ اَنّهُم یُحسِنُونَ صُنعاً»؛ بگو: آیا شما را آگاه کنیم که کردار چه کسانی بیش از همه به زیانشان بود؟ آن هایی که کوشششان در زندگی دنیا تباه شد و میپنداشتند کاری نیکو میکنند. (18)
امام خمینی (رحمه الله) نیز اگر از سازندگی انتقاد نام میبرند، در جای دیگری مشخص میسازند که این سازندگی با چه معیاری است و چه کسی میتواند آن را دریابد. به گفتهی ایشان، «انسان میفهمد که اگر انتقاد بکند، آیا این انتقاد سازنده است یا انتقام است؛ خودش میفهمد؛ یعنی غالباً میفهمد.» (19)
کوتاه سخن، هر نوع تقسیم بندی انتقاد به «سازنده» و «غیرسازنده» از سوی شخص مورد انتقاد، تکرار غالبها و گونه ای راه کار دفاعی ناسالم است؛ چرا که در صورت برخورد درست با انتقاد، هر انتقادی میتواند سازنده باشد. اما منتقد نیز باید بهوش باشد و انگیزه های خود را زیر نظر داشته باشد و با نیت درست انتقاد کند.
قالب های دیگر نیز با همین مبنا قابل بررسی و نقد هستند. بی آن که بخواهیم آنها را به تفصیل بررسی کنیم، میتوانیم به این نتیجه برسیم که هیچ بایدی در کنار انتقاد لازم نیست باشد و انتقاد، انتقاد است و بس. اگر انتقادی خیرخواهانه، راه گشا و با راه حل بود، چه بهتر، اما اگر چنین نبود، نمی توان به استناد آن قالب های رایج، آنها را نپذیرفت و منتقد را متهم کرد. تنها یک نکته دربارهی انتقاد و ارائهی راه حل، افزودنی است: انتقاد یک چیز است و ارائهی راه حل چیزی دیگر. چه بسا کسانی بتوانند انتقاد کنند و عیبی را بیان نمایند، اما نتوانند راه حل مناسبی پیش بکشند. اگر این دو با هم بودند، که بهترین گزینه است، اما اگر انتقادی همراه راه حل نبود، نمی توان گفت: یا راه حل ارائه کنید و یا خاموش بمانید.
پینوشتها:
1. آویزهی سخن ها، ص 61.
2. بوستان سعدی، ص 70.
3. معرفت شناسی دینی، ص 38.
4. اعراف: 58.
5. گلستان سعدی، ص 20.
6. صحیفهی امام، ج 14، ص 11.
7. معرفت شناسی دینی، ص 14.
8. صحیفهی امام، ج 14، ص 8-10.
9. این حقیقت که دشمنان با هتّاکی و شایعه سازی های خود به سود ما کار میکنند و دوستان با ثناهای خود، با ما دشمنی میکنند.
10. همان، ج 18، ص 517.
11. مشت آهنین در دستکش مخملی و 101 ویژگی دیگر مدیریت و رهبری، ص 35.
12. صحیفهی امام، ج 17، ص 462.
13. همان، ج 19، ص 363.
14. همان، ج 13، ص 205.
15. همان، ص 481.
16. نهج البلاغه، ص 182.
17. الحیاة، ج 1، ص 186.
18. کهف، 103-104 (ترجمهی عبدالمحمد آیتی).
19. صحیفهی امام، ج 19، ص 365.
اسلامی، سیدحسن، (1388)، انتقاد و انتقادپذیری، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، چاپ پنجم