روان شناسی و بیماری لاعلاجِ سرطان

سرطان در تعریف یعنی تومور (غده) بدخیم كه از تقسیم غیرعادی و كنترل نشده سلولهایی بوجود می آید كه بافت اطراف سلولها را تسخیر و خراب می كنند. دو نوع تومور وجود دارد: تومورهایی كه خوش خیم هستند و در تمام بدن
پنجشنبه، 21 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روان شناسی و بیماری لاعلاجِ سرطان
روان شناسی و بیماری لاعلاجِ سرطان

 

نویسنده: آنتونی جیمز كرتیس
مترجم: دكتر فرامرز سهرابی



 

سرطان (1) در تعریف یعنی تومور (غده) بدخیم كه از تقسیم غیرعادی و كنترل نشده سلولهایی بوجود می آید كه بافت اطراف سلولها را تسخیر و خراب می كنند. دو نوع تومور وجود دارد: تومورهایی كه خوش خیم هستند و در تمام بدن پخش نمی شوند و تومورهای بدخیم كه از خود جابجاشدگی و تغییر وضع نشان می دهند (جریانی كه طی آن سلولها از تومور خارج می شوند و بجای دیگر حركت می كنند).سه نوع سلول سرطانی وجود دارد: كارسینومس (2) كه شامل 90 درصد از تمام سلولهای سرطانی می شود و در بافتهای سلولها بنا نهاده می شود. ساركومس (3) كه در بافتهای پیوندی بوجود می آید و لیكومیاس (4) ‌كه در خون ساخته می شود.

شیوع سرطان

در سال 1990 گزارش شد كه 6 میلیون مورد جدید سرطان در جهان وجود دارد و اینكه یک دهم از كل مرگ و میرها در دنیا ناشی از سرطان است (اُگدن، 1996). در انگلستان، سرطان ها همراه با بیماری عروق كرونر قلبی مهمترین عامل مرگ و میرها هستند. این دو بیماری مزمن علت نیمی از تمام مرگ و میرها محسوب می شوند. براساس این اطلاعات، بنظر می رسد كه در مرگ ناشی از سرطان تفاوتهای وسیعی وجود داشته باشد: زنان بیشتر دچار سرطان سینه می شوند (20% میزان مرگ و میر) در حالی كه مردان بیشتر در برابر سرطان ریه (شش) آسیب پذیر هستند (36% میزان مرگ و میر). در شرایطی كه بنظر می رسد كل مرگ و میرهای ناشی از سرطان افزایش نمی یابد، موارد سرطان ریه در زنان (نسبت به مردان) به علت كاهش مصرف سیگار در میان مردان در سال اخیر بطور پیوسته ای افزایش یافته است.

نقش روانشناسی در سرطان

اگرچه اثر تسكینی (به عنوان آرامش موقتی نه بعنوان یك علاج واقعی) روانشناسی در سرطان برای اولین بار توسط گالِن در 200-300 سال بعد از میلاد مطرح شد، اما این رابطه اخیراً به طور نظامدار مورد مطالعه قرار گرفته است.
بنظر می رسد كه 85 درصد تمام سرطان ها بطور بالقوه قابل پیشگیری هستند و نظام و برنامه ها و تدابیر روانشناختی سهم مهمی در تمام مراحل بیماری دارند. البته روانشناسی می تواند در سبك نمودن و تخفیف گسترش بیماری سرطان در همان ابتدا كمك كند و مؤثر واقع شود. سلولهای سرطانی در بیشتر افراد وجود دارند، اگرچه هر فردی به بیماری سرطان مبتلا نمی شود. این مطلب بیانگر آن است كه در آسیب پذیری نسبت به ابتلا به سرطان تفاوتهای فردی وجود دارد. شیوه یا سبك زندگی و سایر عوامل ممكن است آتش بروز سرطان را شعله ور كنند. برای مثال شواهد موجود رابطه محكم بین سیگار كشیدن و سرطان ریه را نشان می دهند. با این حال هر شخصی كه سیگاركش قهار است به سرطان ریه مبتلا نمی شود. رابطه ای كه در اینجا ظهور می كند یك رابطه احتمالی است تا اینكه یك رابطه ساده علت و معلولی باشد.
علاوه بر آنچه كه در بالا گفته شد، تمام افرادی كه مبتلا به سرطان هستند، پیشرفت بیماریی را كه منجر به مرگ می شود، بطور یكسان نشان نمی دهند. مطابق با این بحث درباره HIV و AIDS ممكن است روانشناسی نقش مهمی در محدود كردن گسترش و سرایت سرطان داشته باشد. همین طور، تمام مبتلایان به سرطان به علت سرطان نمی میرند. روانشناسی حتی ممكن است در طولانی كردن عمر بعد از ابتلای به سرطان نیز مؤثر باشد. این عوامل در مُدلی كه توسط اُگدن (1996)طراحی گشته، خلاصه شده است كه نقش بالقوه روانشناسی در سرطان را نشان می دهد.
این مدل نشان می دهد كه عوامل روانشناختی مختلف می توانند مراحل مختلف گسترش بیماری را تحت تأثیر قرار دهند، خلاصه این عوامل متعاقباً ذكر می شود.
روان شناسی و بیماری لاعلاجِ سرطان
شکل 1: نقش روانشناسی در سرطان
منبع: با عنوان اصلی "نقش بالقوه روانشناسی در سرطان" ج. اوگدن (196 صفحه 268)

شروع و پیشرفت سرطان

رفتار انسان ممكن است در شروع و پیشرفت سرطان اثر بگذارد. برای مثال اسمیت و جكوبسون (5) (1989) گزارش دادند كه 30 درصد از تمام سرطان ها به استفاده از تنباكو، 35 درصد به رژیم غذایی 7 درصد به رفتارهای جنسی و تولید مثل و 3 درصد به مصرف مشروبات الكلی مربوط است. استرس یا فشار روانی نیز ممكن است در شروع و پیشرفت سرطان نقش بازی كند. گرچه این امر تنها در آزمایشات مربوط به حیوانات (كه از موشهای مستعد سرطان استفاده شده بود)‌ثابت شده است. پژوهشهای مربوط به رویدادهای فشارزای زندگی انسانها، تنها اطلاعاتی را درباره همبستگی داده ها آشكار ساخته است. هرچند الگوهای معتبر و قابل قبولی در بین اعضای خانواده هایی كه عضوی مبتلا به سرطان داشتند و رویدادهای فشارآور زندگی نظیر طلاق، تغییر محل زندگی (خانه)‌و آشفتگی در سلامت خود را تجربه كرده بودند، وجود داشت (جكوبسون و چارلز (6)، 1980). عوامل دیگر روانشناختی كه می توانند در بروز سرطان سهیم باشند، عبارتند از سطح كنترل بر عوامل استرس زا، شیوه های كنار آمدن با استرس، استرس خفیف مزمن (نه افسردگی بالینی) شخصیت نوع C با نیمرخ سخت رویی خفیف. مهمترین نكته در این مورد، تحقیقی است كه توسط شفر و همكاران (7) (1987) انجام شد و نشان داد كه آن دسته از دانشجویان پزشكی كه شخصیتی از نوع C داشتند، در مدت 30 سال، 16 برابر افرادی كه ویژگیهای شخصیتی نوع C را نداشتند، بیشتر مستعد ابتلا به سرطان بودند.

پاسخهای روانشناختی به سرطان

پاسخهای هیجانی نسبت به سرطان شامل افسردگی شدید، غم و اندوه، فقدان كنترل، تغییر شخصیت، عصبانیت و اضطراب است و این موارد می تواند در 20 درصد از بیماران سرطانی دیده شود. جالب است ذكر شود كه حداقل در سرطان سینه (كه قابل جراحی است) بنظر می رسد كه وضعیت هیجانی فرد مبتلا، با نوع عملی كه روی او انجام می شود، رابطه ای ندارد.
عوامل آشكاری كه پیش بینی كننده پاسخهای هیجانی سرطان هستند عبارتند از: سابقه روانپزشكی قبلی، فقدان حمایت اجتماعی، سن و فقدان رابطه صمیمی با دیگران. در سرطان های پیشرفته، سلامت روانی بیمار با سلامت فیزیكی او بسیار مرتبط است (پیندر و همكاران (8)، 1993). علاوه بر پاسخ های هیجانی نسبت به سرطان، پاسخ های شناختی نشانگر این نكته است كه داشتن روحیه جنگجویی، با اضطراب و افسردگی رابطه منفی دارد (یعنی یك روحیه قوی جنگجویی، اضطراب و افسردگی را دور می كند). علت وقوع این امر شناخته نشده است، هرچند مدل زیستی روانی اجتماعی كه قبلاً در مورد آن بحث شد، پاسخ هایی در این خصوص ارائه كرده است.

راهبردهای روانشناختی برای كنار آمدن با مشكلات

برعكس مطالبی كه در بالا درباره روحیه جنگجویی گفته شد، اعتقاد به اینكه بیماری كشنده است (سرطان من حتمی و چاره ناپذیر است)، بی پناهی و درماندگی (9) (من نمی توانم كاری برای بیماری سرطان خود انجام دهم) و اشتغال ذهنی مضطربانه (مانند تفكر بیش از حد یا اشتغال ذهنی درباره سرطان) همه مربوط به خلق و خوی ضعیف و پایین هستند.
تحقیق تیلور (1983) سه راهبرد مؤثر درباره اینكه زنان مبتلا به سرطان سینه چگونه با وضعیت خود كنار می‌آیند را نشان داد. اول اینكه، بیماران در جستجوی این موضوع بودند كه سرطان چگونه در آنها بوجود آمد (از عوامل وراثتی گرفته تا استرس). دومین راهبرد اینكه، بیماران یك احساس تسلط و كنترل بر بیماری خود بوجود آوردند و به این باور رسیدند كه می توانند بیماری و بازگشت آن را كنترل كنند و بالاخره آنها برنامه ای برای بالا بردن سطح اعتماد به نفس خود در پیش گرفتند و در مقایسه اجتماعی با افراد دیگری كه در زندگی آنها تأثیر داشتند، وضعیت خود را تحلیل كردند. این بیماران مقایسه اجتماعی نزولی را با مقایسه خود با افرادی كه وضعیت بدتری نسبت به خودشان داشتند، انجام دادند. این مقایسه موجب بالا رفتن عزت نفس و ارتقای سطح باورها درباره وضعیت خودشان گشت. نظریه تیلور درباره «سازگاری شناختی» شامل تركیبی از مفهوم و معنی زندگی، تسلط و كنترل و بالا بردن عزت نفس برای بوجود آوردن راهبردهای مؤثر كنار آمدن با بیماری است.

روبرو شدن با علائم سرطان

روانشناسی در تسكین و تخفیف نشانه های سرطان و بالا بردن كیفیت زندگی نیز سهیم بوده است. مبتلایان به سرطان ممكن است نشانه های مختلفی از جمله درد بسیار آزاردهنده (كه دو سوم مبتلایان را تحت تأثیر قرار می دهد)، مشكلات تنفسی، استفراغ، بی خوابی، از دست دادن كنترل بر روده و مثانه، از دست دادن اشتها و سردرگمی روانی را تجربه كنند. مداخلات درمانی روانی اجتماعی كه ذیلاً آورده می شود برای كاهش برخی از علائم و نشانه ها مورد استفاده قرار گرفته اند:
* كنترل درد (مانند استفاده از پسخوراند زیستی و هیپنوتیزم)
* مداخلات مبتنی بر حمایت اجتماعی (مانند حمایت اجتماعی كه به كنترل و فعالیت های معنی دار تأكید می كنند)
* درمان حالت تهوع و استفراغ (مانند استفاده از آرمیدگی (آرام بخشی) و تصویرسازی هدایت شده.
* مشاوره درباره تصویر بدنی (بنا كردن و توسعه موضوعات مربوط به كیفیت زندگی و مشاوره مبتنی بر سوگ و اندوه هنگام از دست دادن قسمت های مختلف بدن).
* راهبردهای سازگاری شناختی (استفاده از راهبردهای روانشناختی بمنظور ارتقای ارزش شخصی).
* درمان كلی نگر (سیمونتون و سیمونتون (10) (1975))استفاده از برنامه های آرمیدگی (آرامبخشی)، تصویرسازی ذهنی و حركات ورزشی در درمان سرطان كه بر كار كردن روی كلیت فرد (نه فقط آن قسمت از بدن كه مبتلا به بیماری است)تأكید دارد.

طول عمر و افزایش (ارتقای) دوره بدون بیماری

اگرچه، رابطه مستقیمی بین عوامل روانشناختی و طول عمر وجود ندارد، ولی بنظر می رسد كه یك تمایل و گرایشی در تحقیقات مختلف روانشناختی نسبت به اهمیت روانشناسی در این عرصه به چشم می خورد. گرایش اول در این عرصه، تحقیقی است كه توسط گریر و سایرین (11) ‌در سال 1979 با استفاده از بیماران مبتلا به سرطان سینه انجام شد. او نشان داد زنانی با روحیه مبارزه جویانه و یا روحیه انكارگرانه نسبت به سرطان خود در مقایسه با گروهی كه ناامید و درمانده بودند (گروهی كه عقیده داشتند هیچ كاری درباره بیماری خود نمی توانند انجام دهند)مدت زمان بیشتری فاقد بیماری بودند و علائم بیماری از خود نشان نمی دادند.
این تفاوتها بیش از پانزده سال ثابت ماندند كه نقش نیرومند عوامل روانشناختی را نشان می دهند. هرچند، ماهیت دقیق این فرآیند هنوز نیازمند دقت و بررسی بیشتری است. البته ممكن است گروه انكاركننده نسبت به گروهی كه دارای روحیه جنگجویی و مبارزه طلبی هستند از راهبردهای كنار آمدن متفاوتی (اگرچه به همان اندازه مؤثر باشند)، استفاده كنند. علاوه بر این، در تحقیق فوق، اندازه گیری های فیزیولوژیایی كه نقش پیش بینی را داشتند (مانند دخالت غده لنفاوی (12) در دستگاه لنفاوی (13)) كنترل نشده بودند و این مطلب ممكن است كه نتایج را تحت تأثیر قرار داده باشد.
بعدها در یك مطالعه مبتنی بر كنترل بیمار، (مطالعه عرضی (14)) 50 زن كه اولین ظهور سرطان سینه در آنها بوجود آمده بود، با یك گروه 50 نفری دیگری كه با گروه اول جور (‌متجانس) شده بود، مقایسه شد. نتایج تحقیق نشان داد كه رویدادهای زندگی به عنوان رویدادهای شدیدی درجه بندی می شوند كه به اولین ظهور علائم سرطان سینه مربوط می شوند. هرچند اینگونه مطالعات مبتنی بر كنترل بیماران به ما اجازه نمی دهد كه قانون علت و معلولی را در اینجا حاكم بدانیم، با این وجود، یافته های فوق برای روانشناسان سلامت بسیار جالب هستند.
بالاخره، عوامل شخصیتی و روش های كنار آمدن با بیماری با طول عمر ارتباط داشته اند، اشخاص دارای شخصیت نوع C (مستعد به سرطان) كه از بروز هیجان امتناع می كردند و رفتار اجتنابی داشتند، خدمات درمانی شناختی- رفتاری كه بر مبارزه با استرس تأكید داشت، دریافت كردند. این گروه در مقایسه با گروه كنترل كه درمانی روی آنها صورت نگرفته بود، میزان مرگ و میر پایین تری داشتند (آیزنك و گروسارث- متیكك، 1991 كه در كتاب اگدل 1996 نقل شده است). این امر نشان می دهد كه مداخله های درمانی روانشناختی ممكن است طول عمر را افزایش دهد.

كنار آمدن (سازگاری) با بیماری

بیماران به طرق مختلف با بیماری خود كنار می آیند یا با آنها سازگاری پیدا می كنند. سازگاری یك فرآیندی است كه شامل مدت زمانی می شود كه در طول آن بیماران با بیماری خود كنار می آیند. مثلاً با ساختن معنایی شخصی از بیماری خودشان و درك ماهیت بیماریشان (علل، عوارض و عوامل دخیل در آن) سازگاری مؤثر با بیماری خود پیدا می كنند.
به علاوه، اشخاص یاد می گیرند تا مكانیزمهای سازگاری مناسبی را برای كمك به كنار آمدن با بیماری خودشان انتخاب كنند. براساس این گفته ها، ما باید توجه داشته باشیم كه بیماری در یك خلأ اجتماعی صورت نمی گیرد، بلكه فرآیندی پویا و تعاملی است كه اغلب اعضای خانواده را تحت تأثیر قرار می دهد. تحقیقاتی درباره حمایت های اجتماعی (‌اطلاعات دریافتی از دیگران كه آیا به عنوان بخشی از شبكه اجتماعی، فرد دوست داشته می شود، برایش اهمیت قائل می شوند، به او ارزش لازم گذاشته می شود و آیا مورد احترام دیگران است) نشان داده اند كه حمایت اجتماعی ممكن است اثرات استرس را از بین ببرد و منجر به عكس العمل های مؤثرتر سازش شود (تیلور، 1995).شواهد دیگر نشان می دهند این امر كه حمایتهای اجتماعی ممكن است احتمال ابتلا به بیماری جدی را كاهش دهند، هنوز مبهم است. برخی تحقیقات حتی اظهار می دارند كه فراهم كردن حمایتهای اجتماعی توسط همسران در موارد بیماری های جدی باعث ایجاد پریشانی برای همسران مراقبت كننده می شود (تامسون و پیتس (15)، 1992). آنچه در این جا مطرح می شود، توجه به این نكته است كه بیماری مزمن یك فرآیند مشترك سازگاری را دربرمی گیرد.
شیوه هایی كه افراد با استفاده از آنها با بیماری خود سازگاری پیدا می كنند ممكن است مشكلات اضافی ببار آورد، چالشها را برانگیزد و یا بصیرت شخصی در فرد بوجود آورد. همچنین، شرایطی كه منجر به از دست دادن و یا عدم تحرك دست یا پا می شود ممكن است باعث ایجاد مشكلات روانشناختی شدید بشود كه بر خودپنداری (16)، هویت و اعتماد به نفس شخص تأثیر بگذارد. بیمارانی كه به گونه ای از شكل (قیافه) افتاده اند و ریخت آنها تغییر پیدا كرده است می گویند كه احساس بدنامی می كنند و این احساس ممكن است بصورت غیرعمدی توسط عكس العمل دیگران افزایش یابد. این امر ممكن است در شرایط و موقعیتهای اجتماعی شدیدتر شود. سایر مشكلات سازگاری در مورد وضعیت سلامت كه ممكن است قابل رؤیت و واضح نباشد، به همان نسبت ولی به شیوه های متفاوت، جلوه گر شوند.
بیماری های مزمن و طولانی مدت مثل ایدز، سرطان و بیماری قلبی در زندگی مردم بحران ایجاد می كنند، نوع نگرشی كه بیماران نسبت به خود دارند را تغییر می دهند، باعث تیره شدن روابط خانوادگی می شوند و پویایی و سرزندگی خانواده را مختل می كنند. افراد مبتلا به بیماری مزمن نیازمندی های فیزیولوژیایی، روانشناختی، اجتماعی و هیجانی دارند كه در مقایسه با نیازهای افراد سالم متفاوت هستند (فراتر از كمبود). پیدا كردن راههایی برای ارضای این نیازها قسمتی از فرآیند سازش است. نیازهای اجتماعی و هیجانی بیماران ممكن است در جریان رسیدگی پزشكان به نیازهای جسمی آنها مورد غفلت واقع شود. این امر به گسترش گروههای مراقبت چندمنظوره ای كه ماهیت پیچیده مراقبت را در نظر می گیرند، منجر شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1.Cancer
2.Carcinomas
3.Sarcomas
4.Leukaemias
5.Smith and Jacobson
6.Jacobs and Charls
7.Shaffer et al
8.Pinder et al
9.Helplessness
10.Simonton and Simonton
11.Greer et al
12.Lymph node
13.Lymphatic system
14.Cross-Sectional study
15.Thompson and Pitts
16.Self-image

منبع مقاله :
كرتیس، آنتونی جیمز، (1384)، روانشناسی سلامت (بهداشت روانی)، ترجمه فرامرز سهرابی، تهران: انتشارات طلوع دانش، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط