قرآن و صحابهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
از آیات قرآن به دست میآید که صحابهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نظرایمان دینی و التزام عملی به احکام اسلامی و اخلاص و فداکاری در یاری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، یکسان نبودند و از سه گروه تشکیل میشدند:الف) افرادی که از ایمان راسخ برخوردار بودند و در میدان عمل به احکام اسلام و فداکاری و اخلاص در یاری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیش تاز و ممتاز بودند. قرآن کریم دربارهی این گروه فرموده است:
(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً)؛(1)
برخی از مؤمنان مردانیاند که بر عهد و پیمان خود با خداوند صادقانه عمل کردند. بعضی از آنان به شهادت رسیدند و بعضی دیگر، در انتظار شهادت بسر میبرند و در پیمان خود کوچک ترین تغییری ندادهاند.
در جای دیگر در وصف آنان فرموده است:
( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ)؛(2)
مؤمنان راستین کسانیاند که به خدا و پیامبر او ایمان آورده و در این باره دچار شک و تردید نشده و با مال و جان خود در راه خدا جهاد کردند آنان راست گویاناند.
ب) افرادی که ایمان راسخ نداشتند و در وقت آزمایش، نمرهی قبولی نمیآوردند، از میدان جهاد میگریختند. برای کسب غنائم جنگی از فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تمرد میکردند. برای تجارت و منفعت صف نماز را رها میکردند و از اطراف پیامبر پراکنده میشدند. آیات ذیل ناظر به این گروه است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ)؛(3)
ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود در راه خدا از اقامت گاه خود کوچ کنید (به میدان جهاد بروید) سخت به زمین چسبیده و از جای خود حرکت نمیکنید؟ آیا به جای سعادت اخروی، زندگی دنیوی را پسندیدهاید؟
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ....)؛(4)
ای مؤمنان هر یک از شما که از دین خود بر گردد بداند که خداوند در آینده گروهی را خواهد آورد که آنها را دوست میدارد. آنها نیز خداوند را دوست میدارند. در برابر مؤمنان، خاضع و در برابر کافران، عزیز و انعطاف ناپذیرند. در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش کسی نمیهراسند.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ *کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛(5)
ای مؤمنان! چرا به آنچه میگویید عمل نمیکنید؟ در پیشگاه خداوند بسی زشت است که سخنی بگویید که به آن عمل نمیکنید.
(یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ)(6)
گروهی از مؤمنان (از دستور خداوند دربارهی جهاد و مانند آن) ناخشودند. پس از آن که حق برای آنان روشن میشود با تو دربارهی آن مجادله میکنند. گویا آنان به سوی مرگ کشیده میشوند و به آن مینگرند.
(هَا أَنْتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ)؛(7)
آگاه باشید که شما به انفاق در راه خدا دعوت خواهید شد برخی از شما بخل خواهد ورزید. هر کس بخل ورزد، نسبت به خود بخل ورزیده (از سعادت محروم شده است). خداوند، بی نیاز و شما نیازمندید و اگر از فرمان خداوند روی بر تابید قومی را جای گزین شما خواهد کرد که همانند شما نخواهد بود.
(وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ)؛(8)
هنگامی که تجارت یا برنامهی سرگرم کنندهای را ببینند به سوی آن میروند و تو را که به نماز ایستادهای رها میکنند. به آنان بگو آنچه نزد خداوند است از لهو و تجارت بهتر است و خداوند، بهترین روزی دهنده است.
این قبیل آیات بیان گر این است که در میان صحابهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، افرادی بودند که ازایمان راسخ برخوردار نبودند. دل بستگیهای مادی و تمایلات نفسانی بر آنان تأثیر میگذاشت و در نتیجه، چه بسا از دستورات اسلام سرپیچی میکردند و مرتکب گناه کبیره میشدند و مورد نکوهش خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار میگرفتند. بدیهی است آنان کارهای شایسته نیز انجام میدادند و دربارهی آن ستایش نیز میشدند، ولی ستایشهای آنان موردی و نسبی بوده است، نه همه جانبه و فراگیر؛ آن گونه که گروه نخست از آن برخوردار بودند.
ج. گروهی از صحابهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را منافقان تشکیل میدادند. از آیات قرآن به دست میآید که آنان از نظر عِدّهی و عُدّهی درخور توجه و تأثیر گذار بودند. چرا که آیات بسیاری از قرآن به آنان پرداخته و سورهی منافقون به آنها اختصاص یافته است. در این جا نمونههایی از آیات دربارهی آنان را یادآور میشویم:
(وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ)؛(9)
برخی از بادیه نشینان پیرامون مدینه منافقاند و بعضی از اهل مدینه در نفاق، ورزیده و کار آزمودهاند. تو آنان را نمیشناسی، ولی ما آنها را میشناسیم. به زودی آنها را دوبار عذاب خواهیم کرد.(10) سپس به عذاب بزرگ قیامت باز خواهند گشت.
(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ*یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا یَشْعُرُونَ)؛ (11)
برخی از مردم میگویند به خدا و روز قیامتایمان آوردهایم، ولی مؤمن نیستند. آنان با خدا و مؤمنان خدعه میکنند؛ در حالی که جز به خود نیرنگ نمیزنند، ولی این حقیقت را نمیدانند.
(إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ)؛(12)
هنگامی که منافقان نزد تو میآیند، میگویند شهادت میدهیم که تو رسول خدا هستی. خدا میداند که تو رسول او هستی و خدا شهادت میدهد که منافقان دروغ گویند.
(إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاَةِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِیلاً )؛ (13)
منافقان با خداوند خدعه میکنند. خداوند خدعه آنها را کیفر میدهد. آنان در حال کسالت به نماز میایستند. به مردم خودنمایی میکنند وخدا را اندک یاد میکنند.
( أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ* وَ لَوْ نَشَاءُ لَأَرَیْنَاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ)؛(14)
آیا کسانی که در دلهایشان بیماری است گمان کردهاند که خداوند کینههای آنان را آشکار نمیسازد؟ اگر میخواستیم، آنان را به تو معرفی میکردیم تا به نشانهی مخصوص آنها را بشناسی و شما در چگونگی گفتار، آنها را میشناسید و خداوند حقایق اعمال شما را میداند.
این آیات و آیات بسیار دیگر از وجود گروه منافق درمیان صحابهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش میدهد؛ گروهی که از نظر توان، تعداد و موقعیت، قابل توجه و تأثیر گذار بودند و خداوند اگر چه آنها را به نام یا نشانهی مخصوص به مسلمانان معرفی نکرد، ولی اوصاف و ویژگیهایی را بیان کرد که به کمک آنها شناسایی آنان امکان پذیر بود. آنان با حالت کسالت و دل تنگی نماز میخواندند، ذکر خدا را اندک میگفتند و با پیامبر و مسلمانان به صورت طعن آلود سخن میگفتند. مطابق آنچه در روایات آمدده است، اظهار بغض و کینه نسبت به علی بن ابی طالب(علیه السلام)، یکی از نشانههای منافقان بود، چنان که ابوسعید خدری گفته است: «ما گروه منافقان را از طریق بغض و عداوت آنها نسبت به علی بن ابی طالب(علیه السلام) میشناختیم.»(15)
در احادیث دیگر نیز روایت شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «علی (علیه السلام) را جز مؤمن، دوست و جز منافق، دشمن نمیدارد».(16)
با توجه به وجود منافقان، بیمار دلان و افراد سستایمانی که گاهی از پیروی از دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و عمل به احکام
اسلامی سرپیچی میکردند، نمیتوان گفت همهی صحابهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مورد مدح و ستایش خداوند قرار داشته و ایمان و عمل آنان مورد رضایت خداوند بوده و بهترین امت بودهاند بلکه این گونه اوصاف به گروه نخست که طبعاً تعداد آنان نسبت به دو گروه دوم و سوم اندک بوده است، اختصاص دارد. بنابراین، استدلال به عمل صحابه، به این دلیل که عمل آنان مورد رضایت خداوند قرار داشته، بی پایه است،زیرا هیچ دلیل عقلی و شرعی بر این که همهی صحابه و تمامی کارهای آنان خطاناپذر است، وجود ندارد. فرض این است که مطابق دلایلی که در بحثهای قبل بیان گردید، در این باره اجماعی هم تحقق نیافته است و علی (علیه السلام) و تعدادی از مهاجران و انصار جریان سقیفه و بیعت با ابوبکر را تخطئه کردند.
اشکال:
ممکن است گفته شود: منافقان نباید در شمار صحابهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آورد، زیرا آنان به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)،ایمان واقعی نداشتند و فقط به ظاهر، اسلام آورده بودند. صحابی، کسی است که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان واقعی داشته است.پاسخ
این سخن استوار نیست، زیرا در تعریف صحابی، ایمان به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، به صورت مطلق است که هم ایمان ظاهری را شامل میشود و هم ایمان واقعی را. ابن حجر گفته است: « صحیح ترین تعریفی که برای صحابی گفته شده عبارت است از این که صحابی، کسی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و بر آیین اسلام از دنیا رفته است».(17)علاوه بر این، در برخی از احادیث که در صحیح بخاری نقل شده، پیامبرگرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) کسانی چون عبدالله بن ابی را که از چهرههای شاخص منافقان بود، از اصحاب خود دانسته است. فردی از مهاجران بر فردی از انصار صدمهای وارد کرد. آن دو با یک دیگر به منازعه برخاستند و فرد مهاجر، مهاجران را و فرد انصاری، انصار را به یاری فرا خواند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سخن آن دو را شنید و فرمود: این شعارهای جاهلی چیست؟ آنها را واگذارید که بی پایه است. عبدالله ابی که از این جریان با خبر شد، گفت: به خدا سوگند! اگر به مدینه بازگدریم آن کس که عزیزتر است، ذلیل ترها را از مدینه بیرون خواهد کرد. سخن او به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. عمر گفت:ای رسول خدا! اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود او را به خود واگذار، زیرا اگر وی کشته شود مردم خواهند گفت: محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) اصحاب خود را میکشد.»(18)
صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از نگاه احادیث
اصناف سه گانهی صحابه که در قرآن بیان شده، در احادیث اسلامی نیز مطرح شده است. در برابر احادیثی که صحابه را مورد مدح و ستایش قرار داده است، احادیث دیگری نیز وجود دارد که از نفاق، سستایمانی و کارهای ناروای صحابه سخن گفته است. همان گونه که احادیث دستهی اول گاهی جنبهی عمومی دارد و گاهی نیز از افراد خاص سخن گفته است، در احادیث دستهی دوم نیز همین دوگانگی یافت میشود.از آن جا که نقد ما مبتنی بر دستهی دوم است، نمونههایی از آن را یادآور میشویم:
1. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من قبل از شما نزد حوض خواهم رفت. در این هنگام مردانی از شما به سوی من آورده میشوند و هنگامی که من میخواهم از آنان دستگیری کنم، آنان را از من دور میسازند. من میگویم: پروردگارا! اینها اصحاب من هستند. خداوند میفرماید: تو نمیدانی که پس از تو چه کردهاند.(19)
2. سهل بن سعد گفته است از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود: «من قبل از شما نزد حوض کوثر خواهم رفت. هر کس بر آن وارد شود از آن خواهد نوشید و هر کس از آن بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد. اقوامی بر من وارد خواهند شد که من آنها را میشناسم و آنها نیز مرا میشناسند. سپس میان من و آنها حائل ایجاد میشود». ابوحازم که این حدیث را از سهل بن سعد روایت کرده، افزوده است: نعمان بن عیاش که از شنوندگان حدیث بود گفت: من از ابوسعید خدری شنیدم که گفت: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید: این افراد از اصحاب من هستند. به او گفته میشود: تو نمیدانی که آنان پس از تو چه احکامی را تغییر دادند. من خواهم گفت: از رحمت خدا دور باد کسی که دین مرا پس از من تغییر داد».(20)
3. ابوهریره از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود: « روز قیامت، گروهی از اصحاب من بر من وارد میشوند. آنان را از حوض دور میسازند. من میگویم پروردگارا! اینها اصحاب من هستند. خداوند میفرماید: توبه آنچه آنان پس از تو پدید آوردند آگاه نیستی. آنان راه ارتداد برگرفتند و به عقب برگشتند.(21)
4. ابوهریره در حدیثی دیگر از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود: « هنگامی که من در قیامت ایستادهام گروهی را میبینم که آنها را میشناسم. در این هنگام فردی از میان من و آنها خارج میشود و آنان را به دنبال خود میخواند. من میگویم: آنها را به کجا میبری؟ میگوید: به سوی دوزخ. میگویم: جرم آنها چیست؟ میگوید: آنان پس از تو راه ارتداد و قهقرا را برگزیدند. از آنان جز شمار کمی نجات نخواهند یافت».(22)
5. علاء بن مسیب از پدرش نقل کرده که گفته است: «براء بن عازب را ملاقات کردم و به او گفتم خوشا به حال تو که به مصاحبت با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و بیعت با او در زیر درخت توفیق یافتی. وی گفت: ای برادرزاده! تو نمیدانی که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چه چیزهایی را پدید آوردهایم.»(23)
براء بن عازب از صحابهی برجستهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و از سابقین و از جمله کسانی است که زیر درخت با پیامبر بیعت کردند و آن را «بیعت رضوان» گویند. سخن وی، گواه روشنی بر احادیثی است که پیش از این از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شد، و این که عدهای از اصحاب پیامبر پس از وی راه ارتداد برگزیده و بدعتهایی را در دین پدید آوردند. سخن وی، دلیل روشنی بر نادرستی ادعای کسانی است که مصاحبت با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یا حضور در بدر واحد، یا شرکت در بیعت رضوان و مانند آن را شرط لازم و کافی برای درستی قول و فعل افراد، و پیراسته بودن آنان از هر گونه انتقاد میدانند. چه بسا، فرد یا افرادی، درعصر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سوابق درخشانی داشته و فداکاریهای نمایانی کرده باشند، ولی بعد از آن حضرت راه ارتداد و انحراف را بر گزیده باشند.
6. بخاری از ابوسعید خدری، ابوهریره و ابوایوب انصاری از پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که فرموده است: «خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد دو هیچ خلیفهای را به خلافت برنگزید مگر این که نزدیکان و اطرافیان او را در دو دسته قرار داد، یک دسته او را به معروف توصیه میکند، و دستهی دیگر او را به شر و بدی فرا میخواند، معصوم کسی است که خداوند او را حفظ کند.»(24) مطابق این حدیث درمیان خواص اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و کسانی که طرف مشورت او قرار میگرفتند، افرادی وجود داشتند که خواهان شر و بدی بودند.
صحابه از نگاه تاریخ
گزارشهای تاریخی نیز بیانگر این حقیقت است که همهی صحابه و همهی گفتار و رفتار آنان مورد رضایت خداوند و مطابق دستورات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است. نه در زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و نه پس از رحلت او.1. قرآن کریم، پشت کردن به دشمن و فرار از میدان جنگ را حرام دانسته و یادآور شده است که این عمل خشم خداوند و عذاب دوزخ را در پی دارد. (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ * وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ). (25)
اما، قرآن کریم در آیات دیگر، از فرار عدهای از صحابه از میدان جنگ گزارش داده است. دربارهی فرار آنها در جنگ احد فرموده است: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاَ تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ)؛ (26)
هنگامی که میدان جنگ را ترک میکردید و به کسی توجه نمیکردید و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در آخر شما (به سمت دشمن) بود شما را صدا میزد. برخی از آنان، نه تنها از میدان جنگ گریختند، بلکه دربارهی حقانیت اسلام دچار شک و تردید شده بودند، زیرا تصور می کردند که اگر اسلام حق است باید مسلمانان در هر شرایطی پیروز شوند، و توجه نداشتند که تخلف از فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ترس از دشمن از عوامل شکست آنان بوده است، چنان که میفرماید: (مِنْکُمْ وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مَا قُتِلْنَا هَهُنَا) (27)
این عمل ناروا، در جنگ حنین به شکلی نارواتر تکرار شد. جنگ احد، در آغازهجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه رخ داد و تعداد مسلمانان کم بود، ولی جنگ حنین، در سال هشتم هجری واقع شد و تعداد مسلمانان افزایش یافته و سپاه اسلام عظیم بود. با این حال، جز ده نفر از سپاه که همگی از بنیهاشم بودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیشاهنگ آنان بود، همگی از میدان جنگ گریختند.(28) قرآن کریم در این باره فرموده است: (وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ). (29) نکتهی شگفت آور این که به نقل بخاری، وقتی ابوقتاده از عمر بن الخطاب که خود از فرارکنندگان بود پرسید، چرا مردم فرار میکنند؟ پاسخ داد: این امر خداوند است.(30) با این که امر خداوند ایستادگی در برابر سپاه دشمن بوده است، نه فرار از میدان جنگ.
2. ابوعبدالله بخاری، پس از آن که ماجرای صلح حدیبیه را گزارش نموده، از عمر بن خطاب نقل کرده که گفته است: من نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) رفتم و گفتم: آیا تو به راستی پیامبر خدا نیستی؟ پیامبر پاسخ داد: چرا، گفتم: آیا ما بر حق نیستیم و دشمنان ما بر باطل نیستند، گفت: چرا، گفتم: پس چرا باید در دین خود به خواری تن دهیم؟ پیامبر گفت: من فرستادهی خدا هستم و نافرمانی او را نخواهم کرد، و او یاور من است. گفتم: آیا به ما وعده ندادی که ما نزد خانه خدا خواهیم رفت و آن را طواف خواهیم کرد: گفت: چرا، ولی، آیا گفته بودم که امسال این کار انجام خواهد شد؟ گفتم: نه، پیامبر گفت: در آینده نزد خانهی خدا خواهی رفت و آن را طواف خواهی کرد.
بخاری، سپس گفته است: پس از آن که کار صلحنامه به پایان رسید، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به اصحاب خود فرمود: برخیزید و قربانی و سپس خلق کنید، سوگند به خدا هیچیک از آنان به این دستور پیامبر عمل نکرد، با این که سه بار آن را تکرار کرد. پیامبر نزد ام سلمه رفت و جریان را به او گزارش داد. ام سلمه به پیامبر گفت: شما خود بدون آن که به آنان سخنی بگویی، قربانی و حلق کن، پیامبر به پیشنهاد او عمل کرد، اصحاب که عمل پیامبر را دیدند برخاستند و قربانی کردند و با ناراحتی بسیار سر یکدیگر را تراشیدند.»(31)
3. عبدالله بن عباس گفته است: «هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در بستر بیماری منتهی به رحلت او بود، مردانی از اصحاب که عمر بن خطاب نیز درمیان آنها بود، درخانهی پیامبر بودند. پیامبر فرمود: بیایید (کاغذ و قلم آماده کنید) تا برای شما مطلبی بنوسیم که پس از آن گمراه نشوید. عمر گفت: تب بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) غلبه کرده است. (سخن او عاقلانه نیست). قرآن نزد شما موجود است و کتاب خدا برای ما کافی است. حاضرانِ درخانه در نوشتن و ننوشتن نامه اختلاف کردند و به مشاجره پرداختند. عدهای با عمر موافق بودند و عدهای نوشتن نامه را درخواست میکردند. پیامبر که اختلاف آنان را مشاهده کرد فرمود: برخیزید و از نزد من بروید». ابن عباس بعدها از این جریان به عنوان یک فاجعه یاد میکرد.(32)
4. پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله وسلم) نسبت به امپراطوری روم، به عنوان دشمن قدرت مند اسلام و مسلمانان، نگران بود، به ویژه آن که در جنگ موته که در سال هشتم هجری میان مسلمانان و رومیان رخ داد، سپاه اسلام شکست خورد. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای تلافی این شکست در سال نهم هجری ارتش اسلام را تا سرزمین تبوک پیش برد، ولی بدون آن که جنگی رخ دهد، در حد یک مانور نظامی قدرت مند پایان یافت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) پس از بازگشت از حجةالوداع به مدینه، سپاهی را به فرماندهی اسامة پسر زید بن حارثه که یکی از سه فرمانده در جنگ موته بود و در همان جنگ به شهادت رسیده بود، تشکیل داد و دستور داد که برای پاس داری از مرزهای کشور اسلامی و مقابله با تجاوز احتمالی سپاهیان روم، به سوی سرزمین شام حرکت کند. وی در منطقهای که جُرف نام داشت، اردو زد تا سربازان اسلام به او بپیوندند و سپاه اسلام آماده شود.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از سران مهاجر و انصار مانند ابوبکر، عمر بن الخطاب، ابوعبیدهی جراح، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر، اسید بن خضیر، بشیربن سعد و دیگران خواسته بود که در سپاه، تحت فرماندهی اسامه شرکت کنند و بر تجهیز سپاه اسامه و انجام این مأموریت تأکید نمود و تخلف کنندگان را لعن کرد.(33)
در این باره، دو گونه مخالفت از برخی صحابهی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نقل شده است: یکی، مخالفت در نصب اسامه به فرماندهی سپاه و دیگری، مخالفت در پیوستن به سپاه اسامه. بخاری دربارهی مخالفت نخست از عبدالله بن عمر نقل کرده که گفته است: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) سپاهی را بر انگیخت و اسامة بن زید را به فرماندهی آن نصب کرد.
مردم فرماندهی او را زیر سؤال بردند». پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در پاسخ آنان فرمود: اگر بر فرماندهی اسامه خدشه وارد میسازید، پیش از این فرماندهی پدرش را نیز مورد نقد قرار دادید. درحالی که او شایستگی فرماندهی را داشت و از محبوب ترین افراد نزد من بود. اسامه نیز پس از او از محبوب ترین افراد نزد من است».(34)
شهرستانی درباره مخالفت دوم گرفته است:
برخی گفتند پیروی از فرمان اسامه بر ما واجب است و چون وی از مدینه بیرون رفته است ما نیز باید بیرون رویم. گروهی دیگر گفتند بیماری پیامبر شدت یافته و دلهای ما در این خصوص آرامش ندارد. پس صبر میکنیم تا ببینیم چه رخ میدهد.
5. پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله وسلم) دربارهی مقام و منزلت فاطمهی زهرا(صلی الله علیه و آله وسلم) و رعایت احترام و جایگاه او سفارشهای بسیاری کرد و درگفتاری، وی را برترین زنان اهل بهشت معرفی فرمود: «فاطمة سیدة نساء اهل الجنة»(35) و در گفتاری دیگر او را بخشی از وجود خود دانست و یادآور شد: هر کس فاطمه را به خشم آورد، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را به خشم آورده است: «فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغبنی».(36)
ولی ابوبکر از دادن فدک به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به او بخشیده بود امتناع ورزید و عمل او موجب خشم فاطمه(سلام الله علیها) شد و با حالت خشم از او از دنیا رفت. بخاری از عایشه روایت کرده است که فاطمه(سلام الله علیها) پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)از ابوبکر درخواست کرد که میراث او را از ما ترک پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به وی بدهد. ابوبکر در پاسخ گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) گفته است: «از ما چیزی به ارث برده نمیشود. ما ترک ما، صدقه است. فاطمه(سلام الله علیها) از او به خشم آمد و از ابوبکر روی بر تافت و تا هنگام وفات (شش ماه پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)) با ابوبکر در حال قهر و خشم بود».(37)
در این روایت که بخاری نقل کرده، آمده است که حضرت زهرا(سلام الله علیها) سهم ارث خود از ماترک پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از ابوبکر درخواست کرد در حالی که آنچه فاطمه (سلام الله علیها) از ابوبکر میخواست، فدک بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آن را به وی بخشیده بود. بنابراین، حدیثی که ابوبکر از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل کرده، ربطی به درخواست حضرت زهرا(سلام الله علیها) نداشته است. گذشته از این، روایت مزبور با صریح آیات قرآن مخالف است و روایتی که با قرآن مخالف باشد، فاقد اعتبار است، زیرا قرآن آشکارا از ارث بردن سلیمان از داوود(علیه السلام) سخن گفته است: (وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ)(38) و حضرت زکریا از خداوند خواست تا به او فرزند عطا کند که از وی و از خاندان یعقوب ارث ببرد.(فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً*یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ). (39)
ابن حجر به این مطلب اعتراف کرده است که فاطمه(سلام الله علیه) مدعی شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، فدک را به او بخشیده است و ابوبکر از او خواست تا شاهد بیاورد. او علی (علیه السلام) و امایمن را شاهد آورد، ولی چون بیّنه با یک مرد و یک زن تمام نمیشود، از او نپذیرفت.(40) فخرالدین رازی نیز این مطلب را در تفسیر خود نقل کرده است.(41)
اصولاً هر گاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را سیدهی زنان اهل بهشت دانسته و غضب او را مایهی غضب خود شناخته است، آیا میتوان تصور کرد که چنین فردی، ادعایی بر خلاف حق داشته باشد و آیا تکذیب او و خشمگین ساختن او مجاز است؟! هر گاه خشم فاطمه(سلام الله علیها) سبب خشم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میشود، او هم چون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از مقام عصمت برخوردار است و هرگز مرتکب معصیت و خطا نمیشود، زیرا ایذا و به خشم آوردن فردی که مرتکب معصیت شود، به عنوان نهی از منکر، هیچ گونه ممنوعیت شرعی ندارد؛ حتی اگر فرزند پیامبر باشد. بنابراین، گفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که به صورت مطلق، غضب فاطمه(سلام الله علیها) را سبب غضب خود دانسته است، با فرض خطا و معصیت در مورد فاطمه(سلام الله علیها) سازگاری ندارد.
افزون بر این، ابوبکر در واقعهای مشابه، ادعای جابر بن عبدالله را، بدون طلب شاهد، پذیرفت، ولی ادعای فاطمهی زهرا(سلام الله علیها) را با همهی آن ویژگیها نپذیرفت؛ چنان که بخاری از جابر بن عبدالله نقل کرده است که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، از جانب علاء بن حضرمی اموالی برای ابوبکر آوردند. ابوبکر گفت: هر کسی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) طلب دارد یا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مبلغ یک هزار و پانصد درهم یا دینار به من وعده داده بود وی، این مبلغ را به من داد».(42)
هم چنین، بخاری روایت کرده است که بنی صهیب، مولای ابن جدعان، ادعا کردند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دو خانه و یک حجره به صهیب اعطا کرده است. مروان که زمام خلافت را در دست داشت، گفت: آیا کسی بر مدعای شما شهادت میدهد؟ آنان عبدالله بن عمر را به عنوان شاهد آوردند. مروان آن را پذیرفت و مطابق آن عمل کرد.(43)
چگونه است که در این جا شهادت عبدالله بن عمر بر مدعای فرزندان صهیب پذیرفته میشود، ولی، شهادت علی بن ابی طالب(علیه السلام) بر مدعای فاطمهی زهرا(سلام الله علیها) پذیرفته نمیشود؟ در حالی که منزلت مدعی و شاهد درمورد اخیر، بسی برتر از منزلت مدعی و شاهد در مورد نخست است. مدعی، در مورد اخیر، فاطمهی زهرا(سلام الله علیها) است که سیدهی زنان اهل بهشت است و رضایت و خشمش، نشانهی رضایت و خشم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و شاهد، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است که معیار حق است.(44) به ویژه آن که شهادت ام ایمن نیز با آن همراه بود. هر گاه شهادت عبدالله بن عمر بر ادعای هبهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به فرزندان صهیب پذیرفته است، به طریق اولی شهادت علی بن ابی طالب(علیه السلام) بر ادعای هبهی فدک از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به دختر گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پذیرفته خواهد بود و اگر عمل مروان نادرست بوده است، چرا بخاری آن را به عنوان حجت شرعی در صحیح خود نقل کرده و مبنای فقهی الهی سنت به شمار آمده است؟!
6. توصیههای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهی حرمت و کرامت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نه تنها در ماجرای فدک نقض شد، بلکه در جریان بیعت گرفتن ابوبکر نیز به شکل اسف بارتری، نقض گردید؛ تا آن جا که به گفتهی مورخان، فرستادگان خلیفه برای گرفتن بیعت از علی (علیه السلام) و عدهای از مهاجران و انصار که در خانهی فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) پناهنده شده بودند، خانه و ساکنانش را به سوزاندن تهدید کردند و وقتی که گفته شد در این خانه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نیز ساکن است، عمر بن خطاب گفت: این کار را خواهیم کرد؛ اگر چه فاطمه (سلام الله علیها) در خانه باشد.(45)
محدثان و مورخان، گزارش کردهاند که ابوبکر به هنگام وفات، بر انجام چند عمل که در زمان خلافت او رخ داده بود، تأسف میخورد و آرزو میکرد که آنها را انجام نداده بود؛ از جمله آن که حرمت خانهی فاطمه زهرا، شکسته نمیشد.(46)
امیرالمؤمنین(علیه السلام) از رفتار اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) با ناراحتی و اندوه جان کاه یاد کرد و به هنگام خاک سپاری او، خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «وستنبّئک ابنتک بتضافر امّتک علی هضمها فأحفها السؤال واستخبرها الحال؛(47) به زودی، دخترت تو را از هم دستی امتت برای ستمی که بر او شد، با خبر خواهد ساخت. پس با اصرار از او سؤال کن و گزارش احوال را از او بخواه.»
7. رفتار عدهای از صحابه با امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمانی که عهده دار امر خلافت گردید، نیز با دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سازگاری ندارد، زیرا وی در آن زمان، هم بر مبنای نصّ و هم بر مبنای بیعت، خلیفهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام امت اسلامی بود و به نصّ کتاب و سنت اطاعت از وی واجب بود. قرآن کریم میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ)؛ (48)
ای مؤمنان! از خدا، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و والیان امر خویش اطاعت کنید.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز فرمود: « من رأی من أمیره شیئا فکرهه فلیصبر فإنّه لیس أحد یفارق الجماعة شبرا فیموت الاّمات میتیة جاهلیته؛(49) کسی که از رهبر خود چیز ناخوشایندی ببیند باید صبر کند ( و با او مخالفت نکند)، زیرا کسی که با امام خویش مخالفت کند و از جماعت مسلمین جدا شود و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است» و نیز فرموده: «السّمع و الطاعة علی المرء المسلم فیما أحب و کره ما لم یؤمر بمعصیة فاذا أمر بمعصیة فلا سمع و لا طاعة؛(50) شنوایی و اطاعت از امام تا وقتی که در معصیت خداوند نباشد، بر فرد مسلمان واجب است؛ خواه خوشایند او باشد یا ناخوشایند، ولی در معصیت، اطاعت از او جایز نیست».
بر این اساس، مخالفت معاویه، عمرو بن عاص، طلحه، زبیر، عایشه و دیگران با امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بر خلاف حکم خداوند و دستور پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است. به ویژه آن که آنان تنها به مخالفت یا عدم اطاعت بسنده نکرده، به جنگ با او برخاستند. آنان میدانستند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهی او فرموده است: « أنت منی و أنا منک».(51) و «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلةهارون من موسی»(52) و «لأعطین الرایة غدا رجلاً یحبّه الله و رسوله».(53)
معاویه به مخالفت و جنگ با علی (علیه السلام) بسنده نکرد. بلکه سبّ علی (علیه السلام) را در نمازها و مجالس عمومی رسمیت بخشید و با کسانی که از این کار خودداری میکردند به شدت برخورد میکرد. روزی به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب را دشنام نمیدهی؟ سعد پاسخ داد: تا وقتی سه سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دربارهی او به یاد دارم وی را سبب نخواهم کرد و اگر یکی از آنها را میداشتم از داشتن شتران سرخ مو برایم ارزش مندتر بود. آن سه سخن عبارتند از:
1. اما ترضی أما تکون منی بمنزلةهارون من موسی الا انه لانبیّ بعدی؛
2. در جریان جنگ خیبر فرمود: «لأعطین الرایة رجلاً و رسوله و یحبّه الله و رسوله» سپس فرمود: «ادعوا الی علیّاً».
3. وقتی آیهی مباهله(54) نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) علی، فاطمه، حسن و حسین را فرا خواند و گفت: «اللهم هؤلاء اهلی».(55)
اگر مخالفت و جنگ معاویه با علی (علیه السلام) را بتوان با قاعدهی خطای در اجتهاد توجیه کرد که البته نمیتوان؛ آیا چنین توجیهی دربارهی سبّ علی (علیه السلام) نیز قابل تصور است؟
در حالی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من سبّ علیا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله و من سبَّ الله أکبّه علی منخریه فی النار؛(56) کسی که علی را ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته و کسی که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته است و کسی که به خدا ناسزا گوید او را به دوزخ میافکند».
موارد یاد شده نمونههایی از مخالفتهای صحابه با دستور وخواستههای پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) است که بسیاری از آنها مربوط به اهل بیت آن حضرت میباشد. با توجه به آیات قرآن و احادیث نبوی و واقعیتهای تاریخی دربارهی صحابهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نمیتوان جامهی قداست بر تن عموم آنان پوشاند و آنها را پیراسته از خطا و فراتر از نقد دانست و براین اساس، رفتار آنها در سقیفه و پس از آن دربارهی خلافت و امامت را مصون از خطا و نقد انگاشت و بر پایهی آن، نظریهی نصّ دربارهی امامت را نادرست دانست، زیرا حداقل- احتمال خطا دربارهی جمعی از صحابه در سقیفه و پس از آن در بیعت با ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مخالفت آنان با نصوص امامت علی (علیه السلام) وجود دارد، زیرا با توجه به شواهد تاریخی یاد شده، مخالفت صحابه با دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، امری محال و بی سابقه نبوده است.
ارزیابی شرایط
ارزیابی شرایط حاکم بر سقیفه به طور خاصّ و مدینه به طور عامّ، در ارتباط با خلافت ابوبکر و بیعت مردم با او، نقش مؤثری در روشن شدن حقیقت در این باره خواهد داشت. معمولاً چنین تصور و تبلیغ میشود که مسلمانان یا نخبگان آنان (اهل حلّ و عقد) در یک مشورت و تعامل فکری آزاد، دربارهی بیعت با ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تصمیم گرفتند. بر این اساس، اقدام آنان از اعتبار عقلانی و دینی بالایی برخوردار است و به سادگی نمیتوان از کنار آن گذشت و تسلیم نظریهی نصّ دربارهی امامت علی (علیه السلام) شد. در حالی که واقعیتهای تاریخی، چنین تصور و تحلیلی را تأیید نمیکند. ارزیابی درست از چگونگی شکلگیری خلافت ابوبکر، در گروه توجه به نکات ذیل است:1. حاضران در سقیفه، تعداد بسیاراندکی از عموم مسلمانان مدینه و شمار ناچیزی از نخبگان و اهل حلّ و عقد بودند، زیرا هیچ یک از بنیهاشم در سقیفه حضور نداشتند؛ چنان که عدهای از مهاجران و انصار که اهل رأی و نظر بودند نیز در اجتماع سقیفه شرکت نداشتند و مهم تر از همه، علی (علیه السلام) که حداقل در حد یکی از کاندیداهای برجستهی مقام امامت بود، در آن اجتماع حضور نداشت؛ چنان که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که در نقد خلافت ابوبکر فرموده است:
فان کنت بالشوری ملکت أمورهم*** فکیف بهذا و المشیرون غیّب
و إن کنت بالقربی حججت خصیمهم*** فغیرک أولی بالنبیّ و أقرب(57)
ترجمه:
اگر بر اساس مشورت، زمام امور مسلمانان را دست گرفته ای، چگونه این مدعا پذیرفته است، در حالی که اهل مشورت غایب بودند و اگر با استناد به خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با انصار احتجاج نمودی، غیر تو نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرابت بیشتری دارد.عمر نیز به این مطلب که بیعت با ابوبکر در سقیفه، کاری شتاب زده و بدون مشورت با مسلمانان بود، اذعان کرده و گفته است: «این شتاب زدگی بدان جهت بود که اگر کار بیعت با ابوبکر را در سقیفه به سامان نمیرساندیم، انصار فردی را به خلافت بر میگزیدند و ما ناچار بودیم یا با آنان بر چیزی که مورد رضایت ما نبود، بیعت کنیم و یا با آنان مخالفت نماییم که منشأ فساد بود. بنابراین، اگر کسی بدون مشورت با مسلمانان، با فردی به عنوان خلیفهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کند، نه از او نه از بیعت کننده پیروی نخواهد شد.»(58)
2. در گفت و گوهایی که در سقیفه مطرح شد، آثار افکار جاهلی در زمینهی برتریهای نژادی و تعصبهای قبیلگی به چشم میخورد؛ چنان که در سخن رانی ابوبکر آمده است که وی برای مجاب کردن انصار، ضمن ستایش از فداکاریهای آنان در راه اسلام، یادآور شد که خلافت و امامت جز در قبیلهی قریش شناخته شده نیست و آنان از نظر نژاد برتر از دیگران هستند؛(59) چنانکه زنده شدن اختلاف دیرینه قبیلهی اوس و خزرج در میان انصار، نقش مؤثری در تغییر شرایط به نفع ابوبکر داشت. اگر این اختلاف در سقیفه بروز
نمی کرد و عموم انصار با سعد بن عباده بیعت میکردند، کوششها و نقشههای ابوبکر، عمر و ابوعبیده به نتیجه نمیرسید. به نقل طبری، اسید بن خضیر که از بزرگان اوس بود خطاب به افراد قبیلهی خود گفت: به خدا سوگند اگر یک بار خزرج بر شما رهبری کنند، پیوسته آن را ملاک فضیلت خود قرار میدهند و هیچ گاه برای شما در رهبری، سهمی قائل نمیشوند. پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید. آنان برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند و اجماع سعد بن عباده را شکستند».(60)
3. جوّی که بر فضای مدینه حاکم شده بود، نه تنها جوّ مشورت و تعامل فکری به صورت آزاد نبود، بلکه جو تهدید و اتهام و وحشت بود. عمر در حاکم شدن این جو، نقش اساسی داشت. وی در جریان سقیفه، هم با سعد بن عباده با خشونت برخورد کرد و هم با حُبّاب بن منذر آن گاه که افراد میخواستند با ابوبکر بیعت کنند، فردی فریاد زد مراقب سعد بن عباده باشید. و او را پامال نکنید. عمر گفت: او را بکشید. خدا او را کشته است. سپس بالای سر سعد رفت و گفت: تصمیم داشتم تو را زیر پای خود له کنم».(61) و هنگامی که حُبّاب بن منذر دربارهی بیعت با سعد بن عباده سخن میگفت، عمر به او گفت: خداوند تو را بکشد و حباب به او گفت: بلکه خداوند تو را بکشد. حباب، در حال سخن رانی، شمشیری در دست داشت و با حماسه سخن میگفت عمر به او حمله کرد و ضربهای به دست او وارد کرد که شمشیر از دستش افتاد. آن را برداشت و به سنگی زد و شکست.(62)
پیش از این دربارهی جو و رعب و تهدید که پس از سقیفه بر فضای مدینه حاکم شده بود، سخن گفتیم و شواهد آن را باز نمودیم.
از مطالعهی مجموع گزارشهای تاریخی، در ارتباط با جریان سقیفه و بیعت با ابوبکر، روشن میشود که عمر در این جریان نقش اول را ایفا کرده است؛ اگر چه انصار، در گام اول به عنوان مانع بر سر راه بیعت با ابوبکر به شمار میرفتند و برای برداشتن این مانع، شتاب در کار بیعت لازم بود، ولی نگرانی اصلی آنان این بود که این کار در کوتاه ترین فاصله، شکل عمومی و رسمی به خود بگیرد تا عرصه بر علی بن ابی طالب(علیه السلام)، که رقیب اصلی در این مصاف به شمار میرفت، تنگ شود و هر حرکت جدی دیگر به عنوان مخالفت با خلیفهی رسمی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ایجاد شکاف در صفوف مسلمانان، تخطئه گردد. به عبارت دیگر، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در برابر عمل انجام گرفته قرار گیرد و چارهای جز موافقت یا سکوت نداشته باشد. این نقشه به صورت ماهرانه اجرا شد.
پینوشتها:
1. احزاب، آیهی23.
2. حجرات، آیهی 15.
3. توبه، آیهی 39.
4. مائده، آیهی 54.
5. صف، آیهی 3.
6. انفال، آیهی6.
7. محمد، آیهی 38.
8. جمعه، آیهی 11.
9. توبه، آیهی101.
10. دربارهی این که مقصود از دو عذاب چیست، اقوال گوناگونی نقل شده است ر. ک: المیزان، ج9، ص 376.
11. بقره، آیهی 8-9.
12. منافقون، آیهی 1
13. نساء، آیهی 142.
14. محمد، آیهی 30.
15. سنن ترمذی، ج4، ص 473، باب مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام) حدیث 3717.
16. همان، ص 482، حدیث 3736 و صحیح مسلم، ج1، حدیث131.
17. «اُصحّ ما وقفت علیه من ذلک أنّ الصحابی: من لقی النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) مؤمنابه و مات علی الاسلام». (الاصابة فی تمییز الصحابه، تحقیق شیخ عادل احمد عبدالجواد، شیخ علی محمد معوّض، ج1، ص 158.)
18. صحیح بخاری، بحاشیة السندی، ج3، ص 203، کتاب التفسیر، سورة المنافقین.
19. همان، ج4، ص 221، کتاب الفتن، باب اول، حدیث2 و ص 141، باب فی الحوض، حدیث 1 و7.
20. همان، حدیث 3 و ص 141 باب فی الحوض، حدیث 8.
21. همان، ص 142، باب فی الحوض، حدیث 9 و 10.
22. همان، حدیث 11.
23. همان، ص 44، باب غزوة الحدیبیة.
24. صحیح بخاری، ج4، ص 244- 245، کتاب الاحکام، باب بطانة الإمام و أهل مشورته.
25. انفال، آیهی 16.
26. آل عمران، آیهی 153.
27. همان، آیهی 154.
28. تاریخ یعقوبی، ج1، ص 381.
29. توبه، آیهی 26.
30. وانهزم المسلمون والنهزمت معهم فاذا بعمر بن الخطاب فی الناس، فقلت له: ما شأن الناس؟ قال امر الله. صحیح البخاری، ج3، ص 67، کتاب المغازی، باب قول الله تعالی «ویوم حنین...».
31. صحیح البخاری، ج2، ص 122، کتاب الشروط، باب الشروط فی الجهاد و المصالحة مع اهل الحرب.
32. همان، ج4، ص 271 کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب کراهیة الخلاف.
33. جهزوا جیش اسامة لعن الله من تخلف عنه. (شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص 23 و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص 42 به نقل از کتاب السقیفهی ابوبکر جوهری.
34. صحیح بخاری، ج3، ص 96، کتاب المغازی، باب بعث النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) اسامة بن زید.
35. همان، ج2، ص 308 ، باب مناقب فاطمة(ع).
36. همان.
37. همان، ص 186، باب فرض الخمس.
38. نمل، آیهی 16.
39. مریم، آیات 5-6.
40. الصواعق المحرقه، ص 21، الشبهة السابعة.
41. مفاتیح الغیب، ج8، ص 125، تفسیر سورهی حشر.
42. صحیح بخاری، ج2، ص 109، کتاب الشهادات، باب من أمر بأنجار الوعد.
43. همان، ص 96، کتاب ا لهبة، باب لایحل لأحد ان یرجع فی هبته و صدقته.
44. علی مع الحق و الحق مع علی.
45. تاریخ طبری، ج3، ص 198، حوادث سال یازدهدم هجری؛ الامامة و السیاسه، ج1، ص 19؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص 5 و جلال الدین سیوطی، مسند فاطمه، ص 75، حدیث 32. جهت آگاهی از دیگر منابع تاریخی این جریان به جعفر سبحانی، الحجة الغراء علی شهادة الزاهراء رجوع شود.
46. تاریخ طبری، ج4، ص 53؛ مروج الذهب، ج2، ص 330؛ مسند فاطمه، ص 72 و الامامة و السیاسه، ج1، ص 24.
47. نهج البلاغه، خطبهی 202.
48. نساء آیهی 59.
49. صحیح بخاری، ج4، ص 234، کتاب الأحکام، باب السمع والطاعة للامام ما لم تکن معصیة.
50. همان.
51. صحیح البخاری، ج2، ص 299، کتاب فضائل الصحابة، باب مناقب علی بن ابی طالب(ع).
52. همان، ص 300.
53. همان.
54. آل عمران، آیهی 61.
55. صحیح مسلم، ج4، ص 1871 ، باب فضائل علی بن ابی طالب(ع).
56. المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 130- 131، احادیث، 4615، 4616، 4518؛ خصائص امیرالمؤمنین (ع)، ص 145، حدیث 91؛ مناقب ابن المغازلی، حدیث 457 و مناقب خوارزمی، ص 149، حدیث 175.
57. نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارهی 190.
58. صحیح بخاری، ج4، ص 181، باب رجم الحبلی من الزنا اذا أحصنت و تاریخ طبری، ج3، ص 201.
59. همان، ص 180. ما ذکرتم فیکم من خیر فأنتم له اهل، و لن یعرف هذا الأمر الاّ لهذا الحی من قریش، هم اواسط العرب نسبا و دارا. عمر نیز در سخن رانی خود گفت: « لاترضی العرب ان یؤمّروکم و نبیّها من غیرکم» (تاریخ طبری، ج3، ص 209).
60. تاریخ طبری، ج3، ص 209.
61. همان، ص 210، در نقل دیگری آمده است که عمرگفت: خداوند سعد را بکشد که او منافق است: قتله الله انّه منافق.
62. همان، ص 209 و 210.
ربانی، گلپایگانی، (1392)، امامت در بینش اسلامی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ چهارم