مترجم: احمد گل محمدی
13. نمونههایی از تبیین در تاریخ
عبارت "شناخت کنونی" پرسشها و مسائل شناختشناسانه پیش میآورد. معیارهای شناخت چیست؟ آیا دستهای معیار شناخته شدهی عام وجود دارد یا معیارهای فراوان؟ اگر فراوان باشد، کدام را باید برگرفت؟ این بحث که سقراط حدود دو هزار و اندی سال پیش آغاز کرد، امروزه ادامه دارد. البته ما اینجا فقط با آنچه شناخت تاریخی به شمار میآید سرو کار داریم.(1) بدون ورود به مسائل فلسفی نظریهی شناخت یا مسائل روش شناختی در مورد اینکه مورخ چگونه شناخت خود را کسب و به دیگران عرضه میکند، موضع کنونی ما این است: شناخت تاریخی عبارت است از آنچه که مورخان معروف و معتبر چونان شناخت تاریخی به شمار میآورند. اکثر این مورخان در نهادهای آموزش مختلف حضور دارند یا داشتهاند. شهرت و اعتبار یک مورخ عمدتاً بر داوریهای همکاران او استوار است، و همکاران او هم مورخان نامداری هستند که تقریباً استانداردها و معیارهای یکسانی - از جمله اکثر، اگر نه همه ی، فرضهای پیشگفته- را پذیرفتهاند. البته این شیوهی ارزیابی شناخت شاید مخاطره آمیزتر به نظر آید. این شیوه به خاطر میآورد که چگونه بازماندگان یک کشتی طوفانزده، با گرفتن یک حلقه، میکوشند افراد روی آب را نجات دهند. ولی این مشکل به شناخت تاریخی محدود و منحصر نیست و در حوزهی شناخت حقوقی، پزشکی، نظامی یا علمی هم وجود دارد. در همهی این حوزهها احکام و داوریها باید بر قابل اعتماد بودن دادهها و کارایی روش استوار باشد. بدیلهایی مانند توسل به متون مقدس یا مراجع خطاناپذیر برای افراد خلاق و پر شور چندان جالب نیست.در این قسمت از بحث میتوانیم به چند نمونه تبیین عرضه شده توسط مورخان معروف و معتبر معاصر نگاهی بیندازیم. با نگاهی کوتاه به شاهکار سرلوییس نامیر، تحت عنوان ساختار سیاست هنگام جلوس جرج سوم آغاز میکنیم که در 1929 تدوین شد. منظور او از "سیاست" سیاست پارلمانی است و به همین دلیل فصل نخست کتاب "چرا افراد به مجلس میروند" عنوان دارد. (2) او میکوشد ترکیب مجلس عوام را "از زاویهی هدف و قصد نمایندگان" تحلیل کند (Namier, 1957, pp.xi,2). او این پدیده را به سادگی با استفاده از انگیزهی عمومی غرور و افتخار تبیین میکند که هم نقطهی قوت کتاب است هم نقطهی ضعف آن.
تحلیل دقیقتری از انگیزهی شخصی را در کتاب رونالد هوتون با عنوان دوران بازگشت (1987) مییابیم. رویداد تعیین کننده در پایان یافتن عمر جمهوری انگلیس و بازگشت سلطنت، اعلام حمایت ژنرال مونک (3) از پارلمان در برابر ارتش به سال 1659 بود. با فروپاشی ارتش، چارلز به زودی بر تخت سلطنتی پدر نشست. ولی چرا مونک این تصمیم حیاتی را گرفت؟ هوتون میگوید که توالی رویدادها "مانع از بررسی دقیق انگیزههای مونک شد." (چنانکه بیان کردهایم، بسیاری از مورخان مایل
بودهاند انگیزههای مشاهدهناپذیر را از روی کنشهای مشهود یک کارگزار تشخیص دهند و بنابراین ادعای هوتون چندان ساده لوحانه نیست). آیا مونک طرحی بلند را آغاز میکرد که سرانجام به بازگشت شاه ختم میشد؟ آیا او با قدرت ارتش مخالف بود یا از آن هراس داشت؟ آیا او از پیامدهای پیدایش تعصبات دینی میترسید؟ چنانکه هوتون میگوید، هر کدام از این تبیینها با واقعیتها سازگار است ولی عاری از عیب و ایراد هم نیست. راه حل او عبارت است از حجاب کردن نسبی خواننده با توسل به این سه نامزد ممکن برای تبیین همراه با نقاط ضعف و قوت هر کدام (Hutton, 1985,pp.70-1). البته میتوان گفت که این نظریهها ناسازگار نیستند و شاید مونک تحت تأثیر هر سه انگیزه بوده است.
اکنون به حوزهای بپردازیم که کمتر فردی است. سر ریچارد ساوثرن در شکلگیری سدههای میانی (1953) توضیح میدهد که چرا گناه آزمون در اروپای سدهی بیستم منسوخ شده است:
مطالعهی حقوق رومی، افراد را از وجود یک نظام دقیق و پیشرفتهی اسناد و شواهد صرفاً انسانی آگاه کرد، و رشد یک نظام حقوقی مبتنی بر شریعت که از روشهای حقوق رومی بهره میبرد، تجارب حقوقدانان و وکلا را گسترش داد. افزون بر این، با وفور هر چه بیشتر شواهد و دادههای مکتوب ... دعواهای مربوط به مالکیت ... از طریق شهادتهای افراد قابل بررسی شد. مهمتر از همهی اینها، افراد در مورد کارایی قضاوت از طریق آزمایشهای سخت یا گناه آزمون (4) مرددتر شدند .... نتیجه و اثر، تا جایی که به ادارهی منظم عدلیه مربوط میشد، فوری بود: مسئولان مجبور شدند احتمال به دست آمده توسط انسانها را بر یقینات قضاوت الهی ترجیح دهند (Southern, 1967, p.95).
آنچه اینجا مشاهده میکنیم پیشرفتی مهم در رویهی اداری و حقوقی (بخشی از قلمرو علوماجتماعی) است که با توسل به دگرگونی گسترده در رهیافتها و نگرشهای ذهنی تبیین میشود. ساوثرن در جستوجوی چه پیوند و ارتباطی میان علتها و معلول است؟ او روش به اصطلاح علمی را که همپل و پوپر توصیه میکنند (بیان قانون کلی و شرایط اولیه و سپس اخذ نتیجه که شاید به شکل پیشبینی یا تبیین باشد) به کار نمیبرد. البته میتوان قانونی نسبتاً کلی را در مورد این معلول ذکر کرد که "مردم عملی را که ناموجه و نامعقول تشخیص دهند کنار خواهند گذاشت. ولی پرسش این است که" مردم عملی را که ناموجه و نامعقول تشخیص دهند کنار خواهند گذاشت. ولی پرسش این است که "چرا آنها این عمل را نامعقول و ناموجه تشخیص دادند؟." ساوثرن هیچ کدام از تعمیمها و نظریههای علوماجتماعی را هم ذکر نمیکند. او فرض میکند که اگر انسانها تحت تأثیرهای معینی قرار بگیرند، نگرشهای آنان نسبت به قطعیت و احتمال، شناخت و دیدگاه آنان در مورد عناصر تشکیل دهندهی اسناد و شواهد قابل قبول، و دیدگاههای آنان در مورد نقش خداوند در جامعه دچار دگرگونی بنیادی میشود. ولی چرا باید این را بپذیریم؟ زیرا موجه و منطقی به نظر میرسد و با شیوههای تفکر ما متناسب است. ولی اگر مورخ تغییر و تحول معکوسی- از عقلانیت به خرافه یا همان کنار گذاشتن روشها و عملکردهای حقوقی و توسل به محاکمه از طریق آزمایشهای سخت و عذاب آور- را تبیین میکرد، این روش به سختی ما را قانع میکرد. آیا همیشه میتوان فرض کرد که مردم از خرافه به سوی عقلانیت میروند و هر گز عکس آن صادق نیست؟ افزایش کیش شخصیتهای دینی در زمان حاضر، این فرض را دچار تردید میکند. آیا این ملاحظات، استدلال ساوثرن را تضعیف و کم اعتبار میکند؟
2. 14. متن
این مسئله که مورخان چگونه علت و معلول را به هم ربط میدهند، این دو پرسش را پیش میآورد که "متن و بستر مرتبط چیست"؟ و "تاکجا باید در جستوجوی علل عقب برگردیم؟، در 1974 آ.ج. دیکنز کتاب کوچک ولی استادانهی خود با عنوان ملت آلمان و مارتین لوتر را چنین آغاز کرد:اصلاح دینی پروتستانی اغلب با توسل و توجه به تحولات فکری، سیاسی و افکار عمومی که فقط در آستانهی قیام لوتر آشکار بود، "تبیین" شده است. چنین تحلیل کوتاهی نشانگر درک ضعیف علیت تاریخی و فقدان درک و لمس سلطهی سنت بر ذهن آلمانی است (Dickens, 1976, p.1).
دیکنز لازم میداند برای تبیین پدیدهی مورد نظر به دویست سال پیش، به اوایل سدهی چهاردهم بازگردد و نیمنگاهی هم به کشمکش روحانیون و افراد عادی بر سر رهبری امت مسیحی بیندازد که او را باز هم دو سده بیشتر به عقب میبرد. این استدلال کاملاً معتبر دیکنز است. میتوان این را یک اصل مسلم به شمار آورد که تغییرات عظیم در امور انسانی نه تنها معلولها و آثار گستردهای دارد، دارای علل عمیقی هم است. آنها دوروی یک سکه هستند. متأسفانه، اگر علیت تاریخی عمدتاً عبارت باشد از ردیابی علل لازم (عللی که بدون آنها پدیدهای در کار نخواهد بود)، سلسلهی علی هر رویدادی را باید تا مرحلهی آفرینش جهان تعقیب کرد. البته باید در جایی متوقف شد، ولی کجا؟ محدودیتهای تبیین تاریخی همانند محدودیتهایی است که در ارتباط با تبیین به معنای کلی آن بر شمردیم. تبیینهای کامل فقط در اصل و عالم نظر وجود دارد و به ندرت واقعیت مییابد. این محدودیتها عبارتانداز شناخت پیشینی و علاقهی پایدار محقق. به هر حال، در عمل، منطق اغلب باید تسلیم خستگی و فرسودگی جسم شود.
15. همسنجی
در تاریخ، اغلب به اندازهای نیازمند تبیین هستیم که پرسشهایی در نتیجهی همسنجی و مقایسه مطرح میشود. در اواخر سدهی هجدهم و اوایل سدهی نوزدهم ثروتمندان انگلیس از افزایش پر شتاب تودههای فقیر شهری در نتیجهی انقلاب صنعتی نگران شده بودند. این تودهها چونان بی ارزان یا "سانکولوتهای"بالقوهی یک "حکومت وحشت" انگلیس تلقی میشدند. ولی بیم و هراس آنان بی اساس بود. هیچ ،"انقلاب فرانسه"ای در انگلستان رخ نداد. چرا؟ یکی از هوشمندانهترین پاسخها به این پرسش را اِلی هالوی، مورخ فرانسوی داده است که کتاب تاریخ مردم انگلیس در 1815 را در 1913 منتشر کرد. او میپرسد "چرا انگلستان کمتر از همهی کشورهای اروپایی درگیر انقلاب بوده است...؟... یک نظام تولید اقتصادی فاقد هر گونه سازمانی که شاید این پادشاهی را به انقلابی خشونتبار میکشانید باعث شده بود تا طبقات کارگری رهبرانی پیدا کنند .... ولی نخبگان طبقهی کارگر ... سرشار از روحیهی جنبش ایوانگلیکال (5)بودند که نظم مستقر هیچ ترسی از آن نداشت." هنگامی که جنبش بزرگ اتحادیهی کارگری شکل گرفت، رهبری آن با مردانی بود که "نیاکان معنوی آنها بنیانگذاران جنبش متدیسم (6) بودند." به گفتهی او طبقات حاکم، با ترس، نظارهگر رشد کلیساهای آزاد یا غیر محافظهکار خودگران دارای سازمان مستقل بودند. "بنابراین آنان انقلابفرانسه و جنگ استقلال امریکا را یادآوری میکردند و از «متدیسم» تقریباً به اندازهی ژاکوبینیسم میترسیدند. اگر آنها وضع را به خوبی درک کرده بودند، میبایست پی میبردند که متدیسم پادزهر ژاکوبینیسم است ، (Halévy, Book III, 1938, PP. 47, 219). پس چندان اغراقآمیز نخواهد بود اگر بگوییم که پاسخ هالوی به این پرسش که چرا هیچ "انقلابفرانسه"ای در انگلستان شکل نگرفت؟" ذکر یک نام بود: "جان وزلی.(7)پاسخ هالوی که رفتار تودهها معلول باور دینی بود، در تضاد با نظریههای مارکسیستی زیربنای مادی و روبنای فکری قرار دارد. ولی اگر پاسخ غیرمنتظره باشد، پرسش بسیار معمول و رایج است: چگونه ویژگیهای متفاوت در دو موجود بسیار همسان را تبیین میکنیم؟ (یا، گاهگاهی، چگونه ویژگیهای همسان دو موجود تاریخی بسیار متفاوت را تبیین میکنیم؟) به نظر میرسد اینجا ما در وضعی مناسب منطق جان استوارت میل قرار داریم. قاعدهی او برای آزمایش چنین بود: "یک عامل را در زمان معینی تغییر بده و نتیجه را مشاهده کن."بنابراین، اگر پدیدهی مرکب از سه عامل A,B,C به طور منظم قبل از پدیدهی دیگر مرکب از a,b,c بیاید؛ و اگر B,C( A بدون) قبل از b,c (بدون a) بیاید، پس A علت a است. همچنین
اگر C,B,A ــــــــــــــ c, b, a
و E,D,A ــــــــــــــ e, d, a
پس A ــــــ a
بسیار وسوسهانگیز است که این روش ساده در حوزهی علیت تاریخی به کار برده شود.
مورخان و عالمان اجتماعی، به نحو خاصی جذب مقایسه یا همسنجی انقلابها شده اند. (8) ولی در همهی همسنجیهای تاریخی نخست باید ببینیم آیا همسانیهایی که این همسنجیها بر آنها استوارند واقعاً وجود دارند یا صرفاً نتیجهی کاربست توصیفهای مشابه هستند. انقلاب امریکا، انقلابفرانسه و انقلاب صنعتی تقریباً همزمان بودند و عنوان همسانی داشتند. ولی آیا این پدیدههای تاریخی سه نمونه از یک چیز بودند؟ یا شباهت آنها در حد شباهت سه واژهی شیر، شیر و شیر (9) بود؟
بنابراین، کاربست روش میل در حوزهی علیت تاریخی دست کم چهار ایراد آشکار دارد. ایراد نخست این است که موارد زیادی برای همسنجی وجود ندارد؛ البته نه در حدی که رویدادهای منظمی از نوع علوم طبیعی عرضه کند. ایراد دوم، مواردی که برای همسنجی در دسترس هستند، شاید دقیقاً و کاملاً قابل مقایسه نباشند. این ایراد هم در کل پدیدهها، مانند انقلابها، صادق است هم در مورد عوامل تشکیل دهندهی آنها، مانند وجود ایدئولوژی مناسب یا کمبود مواد غذایی. سوم اینکه، تحلیل علت یا معلول در سطح اجزا و بخشهای تشکیل دهندهی کل Bs , As , Cs و c,s , b,s , a,s شاید نادرست باشد. به ویژه دشواراست مطمئن باشیم که همهی عوامل علّی مرتبط را به شمار آوردهایم. در عمل آنها ممکن است بر دیگری تأثیر بگذارند و به همین دلیل وجود یکی از آنها ممکن است تأثیر دیگری را تضعیف یا تقویت بکند. مثلاً وجود تبلیغ انقلابی شاید شدت شورشهای نان، مانند شورش نان در پاریس 1789 یا شورش نان پتروگراد در 1917، را افزایش دهد؛ از سوی دیگر، این واقعیت که تقریباً همهی طبقات جامعهی فرانسه در آغاز انقلاب با حکومت مطلقه به مخالفت برخاستند در مراحل بعدی به ستیزههای اجتماعی درون انقلاب منجر شد و این ستیزها سرانجام انقلاب را عقیم گذاشته، مانع از واقعیت یافتن آرمانهای قبل از انقلاب شد. همچنین علتها همیشه باعث معلولهای یکسان نمیشود. پروتستانتیزمِ انجیل مبنا که نیروی انقلابی عمدهای در انگلستان سدهی هفدهم بود، از نظر مارکس و هالوی (به صورتهایی کاملاً متفاوت) چونان مانع انقلاب در اوایل سدهی نوزدم تلقی میشود.
16. تبیین علّی و تفسیری
پس تبیین در تاریخ به دو شکل صورت میگیرد: علّی و تفسیری. یکی چرایی را تبیین میکند، دیگری چگونگی را. اکنون نمود این دو نوع تبیین را در مورد انقلابفرانسه بررسی خواهیم کرد. در این مورد، تبیین علّی معطوف است به رویدادها و شرایط مقدم بر انقلاب: سلطهی اشرافیت، آرا و اندیشههای اصحاب دایرةالمعارف، ورشکستگی سلطنت، نظریههای سیاسی روسو، قیمت نان، گسترش شهر پاریس در سالهای پیش از انقلاب، الگو قرار گرفتن انقلاب امریکا، و از این قبیل که دربارهی آنها کتابها و مقالات بسیاری نوشته شده است.(10) رهیافت تفسیری هم تبیین میکند که این انقلاب چه بود. آیا این انقلاب در واقع پیروزی حکومت نمایندگی بود ( ممه دو استائل (11) و دیگر لیبرالهای سدهی نوزدهم)؛ آیا پیروزی بورژوازی بود (مارکس) یا پیروزی مردم (میشله)؛ آیا مرگ فئودالیسم بود یا حکومت مطلقه؛ آیا تداوم رژیم کهن بود (دو توکویل) یا، چنانکه انقلابیون باور داشتند، زایش عصری جدید؟ بخشی از دشواری تفسیر این انقلاب ریشه در این واقعیت دارد که نه تنها برای نسلهای بعدی بلکه برای خود مردم فرانسهی آن زمان معانی فراوان و گوناگون داشت. چنانکه لین هانت میگوید "پژوهشهای علمی بسیاری وجود دارند که نشان میدهند این انقلاب معانی متفاوتی برای انسانهای متفاوت داشت.(12) در واقع چنانکه فورت نشان داده است، انقلابفرانسه یک منبع بسیار غنی معنا بوده است، هم برای فرانسه و هم برای کل اروپا در آن زمان و سرتاسر سدهی بعدی. این انقلاب همراه با انقلاب 1917 روسیه هستهی اصلی سنت انقلابی در سدهی بیستم بوده است و به مناسبت دویستمین سالگرد آن در 1989 کتابهای زیادی دربارهی معنا یا، به بیان دقیقتر، معناهای آن منتشر شد.(13)در اینجا باید یادآور شد که دو نوع تبیین علّی و تفسیری مانعةالجمع نیستنند بلکه مکمل یکدیگرند. پیش از تلاش برای تبیین چرایی، کاملاً معقول و مناسب است بدانیم که آنچه باید تبیین شود چیست. نوع تبیینی که محور کار قرار میدهیم تا حدودی به مسئلهی پژوهش و تا حدودی هم به آنچه بدیهی و مسلم میدانیم، بستگی دارد. در یک مورد، میدانیم موضوع چیست ولی نمیدانیم چگونه آن را تبیین کنیم؛ در مورد دیگری هم دربارهی چیستی موضوع مطمئن نیستیم ولی میدانیم که میتوانیم آن را به آسانی تبیین کنیم.
17. خلاصه
17. 1 تبیین علی
اجازه دهید این نوشته را با بیان خلاصهای از اجزا و عناصر تبیینهای علت محور و معنا محور در تاریخ به پایان ببریم. نخست به تبیین علی بپردازیم.می توانیم بحث را با متمایز کردن آنچه تبیین میکنیم از چگونه تبیینهای خود را توجیه میکنیم آغاز کنیم. اغلب گفته شده است که در یک تبیین علّی لازم نیست هر علتی را برشماریم. یکی از علتهای لازم اقدام شما در خواندن نوشتهی حاضر این است که شما به دنیا آمدهاید، علت لازم دیگر این است که شما خواندن آموختهاید و علت لازم سوم هم اینکه شما زبان فارسی آموختهاید. شمار این علتها را میتوان تقریباً تا بینهایت افزایش داد که تقریباً همهی آنها جزئی و کم اهمیت هستند. در اکثر موارد امر بیقاعده، امر غیر منتظره یا گسست و توالی رویدادهاست که مایهی حیرت ما میشود و در همین موارد است که به تبیین نیاز میافتد. پادشاهان اروپایی، پس از تاجگذاری، تا زمان مرگ سلطنت میکردند. ولی استثنایی وجود دارد: امپراتور چارلز پنجم که در 1556 از سلطنت کناره گرفت و تا زمان مرگ خود در 1558، در صومعهای عزلت گزید. این ندرت را چگونه میتوانیم تبیین کنیم؟ توسل به زنجیرهای طولانی از علل لازم (شکلگیری امپراتوری مقدس روم، تولد او، تاجگذاری او و از این قبیل) چندان کمکی به ما نمیکند. آیا باید در جستوجوی علت کافی باشیم؟ (ع علت کافی م است اگر وقوع م گریزناپذیر باشد: اصابت گلولهای به قلب علت کافی مرگ است ولی علت لازم آن نیست.) متأسفانه شماری از این دسته علل را میتوان برشمرد: گسترهی امپراتوری او، مبارزهی طولانی او در راه یکپارچگی دینی، خستگی او و از این قبیل. کدام یک علت راستین است؟ آیا کنارهگیری باید معلول گریزناپذیر یکی از این علل باشد؟ مورخان با این استدلال که علت کافی یک علت نیست بلکه چندین علت با هم است، از این کار طفره میروند. در این مورد یک شکل منطقی این است که نمیتوانیم به آسانی مطمئن باشیم آیا علل مرتبطی از قلم افتاده است یا علتی بی ارتباط وارد تبیین شده است. مسئلهی دیگر این است که اگر علت کافی دستهای از علل باشد، چنان دستهای احتمالاً بیهمتا بوده، به هیچ دستهای دیگر شباهت نخواهد داشت. از لحاظ علمی، تقریباً ناممکن است که از یک مورد استنتاج سودمندی بکنیم. روش حدف و اضافهی میل، که پیشتر توضیح دادیم، در ارتباط با موارد بیهمتا عملی نیست. با وجود این، میل راهی را پیشنهاد میکند که شاید با حداقل قانع ناکنندگی با تبیین تاریخی قانع کننده و رضابتبخشی بینجامد: بکوش تا معلول استثنایی را، که معمولاً نیازمند تبیین است، با علتی استثنایی جفتوجور کنی. بر این اساس، در ارتباط با مورد چارلز پنجم میتوان گفت که امپراتوریهای دیگر (چینی، رومی) بر امپراتوریهایی به همان گستردگی فرمان میراندند؛ امپراتوریهای دیگر نیز خسته بودهاندو از این قبیل. پس تبیینی که انتخاب میکنم ناامیدی او در نتیجهی شکست در ایجاد یکپارچگی دینی مسیحیت مبنا خواهد بود، زیرا چارلز پنجم مردی مؤمن و باوجدان بود. دست کم به نظر میرسد این مورد مثال مناسبی برای تبیین معلول استثنایی با توسل به علت استثنایی باشد. البته نباید فراموش کرد که این روش، هر چند حداقل قانع ناکنندگی را دارد، عمدتاً به اعتبار همسنجیها بستگیها دارد و همسنجی در تاریخ همیشه اقدامی نااستوار است. هیچ دو رویداد یا شخص دقیقاً همسان نیستند. در این مورد شخص فقط میتواند امیدوار باشد که، با قید اینکه A شباهت کافی با B به منظور انجام همسنجیهای سودمندی دارد، همهی عوامل مرتبط را داخل و فقط عوامل نامربوط را کنار گذاشته است؛ که البته گفتن آن آسانتر از انجام دادن آن است.
اکنون به این پرسش میپردازیم که چگونه تبیینهای علی خود را توجیه میکنیم. به بیان دیگر، چه چیز به پیوندهایی که میان علت و معلول برقرار میکنیم اعتبار میبخشد؟
نخست باید از قوانین طبیعت، یا (ترجیحاً) فرضیههای استوار و معتبر علوم طبیعی یاد کنیم. از نظر مورخ، این قوانین و فرضیهها مسلم هستند. متأسفانه، هر چند میتوان آنها را به صورت ضمنی مفروض گرفت، به ندرت در تبیین تاریخی کاربرد دارند. این پرسش که چرا پمپی در 69 پس از میلاد نابود شد و این پاسخ که آتشفشان و سوویوس (14) باعث نابودی آن شد، نه پرسشی تاریخی است، نه پاسخی تاریخی، بلکه هر دو علمی است. پرسشهای تاریخی باید این گونه باشند: "چرا این بنا آن چنان نزدیک آتشفشان ساخته شده بود؟ یا "تأثیر این نابودی بر افکار رومیها چه بود؟" با وجود این، مورد نامبرده باید به مورخان یادآور شود که هرگز نباید اهمیت محیط طبیعی برای انسان را در تاریخ نادیده بگیرند.
دوم، توسل به ساختارها و نظریههای علوماجتماعی است. این ساختها و نظریهها سودمند هستند، زیرا، مانند تاریخ و بر خلاف علوم طبیعی، با امور انسانی سر و کار دارند. آنها در تبیین توالی رویدادها به کار میآیند: چرا کمبود مواد غذایی به افزایش قیمتها منجر میشود؛ چرا بیکاری به شورش و جرم میانجامد؛ چگونه نظریهی سیاسی به لفاظی سیاسی منجر میشود؛ چگونه نمادهای سیاسی به کنش معنا و انگیزه میبخشند؛ چگونه تجارت با ماورای بحار به انباشت سرمایه و تساهل فرهنگی بیشتر میانجامد، و از این قبیل. آنها افق درک تاریخی دربارهی نحوهی عملکرد جهان را فراختر میکنند و رهیافت میلی (15) (بحث شده در بالا) به تبیین را تسهیل میکنند. ایراد آنها این است که نمیتوانند موارد استثنایی، که مورخان اغلب به تبیین آنها نیاز دارند، و همچنین آن نوع تلاقیها و توالیهای مورد بحث باترفیلد را به آسانی تبیین کنند.
سوم، و متمایز از علوم طبیعی و اجتماعی، احکام و داوریهای مورخ است. این احکام و داوریها هنگامی به کار میآیند که کاری از دست علوم برنیاید و دربارهی احتمال و امکان هستند. گر چه هیچ گونه دسترسی مستقیم به بخش عمدهای از گذشته نداریم، مورخ آگاه و خبره تصوری هوشمندانه از آنچه احتمالاً در زمان و مکان معینی از گذشته اتفاق افتاده است دارد. مثلاً او دقیقاً نمیداند که هنری هشتم چه صبحانهای در روز معین صرف میکرد، ولی میتواند فهرست نسبتاً دقیقی عرضه کند که صورت غذای پادشاه از روی آن تهیه میشده است. افزون بر این او یقین دارد که اقلام معمولاً موجود بر روی میزهای صبحانهی ما (آب میوه، میوزلی (16)،کوراسان (17)، مارگارین، چای، قهوه) روی میز صبحانهی او ظاهر نمیشده است. همچنین، چنانکه بیان کردهایم، احکام و داوریهای مورخان مبنای خلاف واقعهاست. بسیاری از مهمترین نتیجهگیریهای ما دربارهی علیت تاریخی و اهمیت رویدادها بر خلاف واقعها استوارند.، اگر آلمان در نبرد هوایی بریتانیا در تابستان 1940 پیروز شده بود، اشغال و شکست آن کشور را به دنبال میآورد. "اگر هیتلر در 1941 حمله به روسیه را به پس از تصرف بالکان موکول نمیکرد، ارتش آلمان مسکو و لنینگراد را فتح کرده بود." اگر این گزارههای خلاف واقع صحت داشته باشد، پس چند نبرد هوایی و یک عملیات نظامی نسبتاً کوچک و محدود، نقش سرنوشتسازی در تاریخ بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی داشته است. البته هیچ کس نمیتواند در مورد درست بودن یا نبودن آنها مطمئن باشد، ولی چنین احکام و آرایی در تاریخ فراوان است. آنها چه مبنایی دارند؟ هیچ مبنایی، جز آرای حساب شدهی مورخان. این آرا و احکام مستقیماً بر هیچ نوع نظریهی علمی استوار نیستند، هر چند ممکن است بر برخی از این گونه نظریهها استوار باشند. به بیان روشن، آنها ترکیبی هستند از تجربهی گسترده ولی عمدتاً دست دوم مورخ، که احتمالاً در پرتو نظریههای غیر تاریخی گوناگون مانند مالتوسیسم، سیاست پول محوری یا مارکسیسم مدون شده است، و جهان بینی متافیزیکی و اخلاقی خود او.
چهارمین و آخرین شگرد ما برای توجیه تبیینهای خود، توسل به نوعی تبیین است که با ادغام کردن تبیین چرایی در تبیین چگونگی، در واقع از علیت دست بر میدارد. در این نوع تبیین علتها جستوجو نمیشود و رویدادها صرفاً روایت میشود. یک گزارش دقیق از چگونگی وقوع چیزها، چنانکه اوکشات، دربارهی این نظریه، میگوید، گزارش است از چرایی وقوع آنها. البته استدلالهایی له و علیه این روش وجود دارد. یکی از امتیازهای روش مورد نظر این واقعیت است که از سه نوع نظریهپردازی و تفکر پیش گفته پرهیز کرده، ما را از نزدیک با کنشهای کارگزاران آنچه زنان و مردان واقعاً در آن زمان فکر و عمل میکردند - آشنا میکند. این روش نشان میدهد که این کنشها چگونه از برداشتهای کارگزاران از موقعیت خود ناشی میشد. مثلاً یک روایت دقیق از رویدادهای فرانسه نشان خواهد داد که امید و آرزوهای بزرگ رایج در 1789 و 1790 چگونه به رفتارهای نفرت بار و حکومت وحشت 3- 1793 منجر شد. این روایت نشان خواهد داد که چرا ماهیت انقلاب دگرگون شد و انقلاب به ثمر نرسید. در این موارد، یک روایت دقیق، تبیین بهتر از انبوهی نظریهی انقلاب عرضه خواهد کرد. ولی روش مورد بررسی کاستیها و ایراداتی هم دارد. نخست اینکه چنین روشی متمایز کردن پیشینه از پسینه را دشوار میکند و روشن نمیسازد که چه رویدادهایی مهمتر و مرتبطتر از رویدادهای دیگر هستند. ولی در هر گزارش تاریخی معنادار نظریه محور یا روایی، این تمایز باید انجام شود. کاستی دیگر این است که واژه "دقیق" ممکن است فقط مفهومی نسبی باشد، زیرا مورخ نمیتواند در خصوص ماهیت چیزها، هر اتفاقی را بازگو کند. و دوباره باید یادآور شویم که نظریهی کنش عمدتاً بر درک و دریافت کارگزاران از آنچه انجام میدادند استوار است. ولی چنانکه فورت به پیروی از توکویل پافشاری میکند، این دسته تبیینهای رایج و معمول از انقلابفرانسه که بر آنچه انقلابیون فکر میکردند انجام میدهند استوار است، با حقیقت بسیار فاصله دارد. در حالی که آنچه مورخ میجوید تفسیر درست رویدادهاست.
17. 2 تبیین تفسیری
قسمت دوم خلاصهی این نوشتار به تبیین یا تفسیر معنادار اختصاص دارد که اکنون بیان میکنیم.شماری از بررسیهای تاریخنگارانه، "تفسیر انقلابفرانسه" یا "تفسیرهایی در مورد انقلابفرانسه" عنوان یافتهاند. پس تفسیر یک پدیدهی تاریخی (یک رویداد یا گاهی یک شخص) چیست؟ بی گمان عبارت است از تبیین معنای آن. ولی چنین چیزهایی چگونه ممکن است معناهایی داشته باشند؟ نمادها و نشانهها معنادار هستند. نمادها (صلیب، هلال، درجههای نظامی، تاج، آرم برنامهی تلویزیونی) بر حسب قرارداد معناهایی دارند. معناهای آنها از اهداف و مقاصد انسانی ناشی میشود و بنابراین، شاید بپرسیم منظور از کاربرد این قرارداد، در موارد خاص و در موارد عام، چیست. مثلاً زبان را میتوان مجموعهای از نمادها دانست. هنگامی که سخنی میشنویم یا متنی میخوانیم، شاید بپرسیم که منظور سخنران یا نویسنده چیست و خود این سخن یا متن چه معنایی دارد. نشانهها قراردادی نیستند، ولی به صورت طبیعی با معنای خود پیوند میخورند. از این رو ابرهای سیاه به معنای باران است. یک روستایی شاید نشانههای هوا را "بخواند"، چنانکه یک جراح ممکن است عکس بیمار را "بخواند". بنابراین، نشانهها را همچنین میتوان تفسیر کرد.(18)
اکنون پرسش این است: هنگامی که تفسیر و معناهای یک رویداد تاریخی تبیین میشود، آیا این همان تبیین یک نشانه یا یک نماد است؟ آیا ما واقعیت را تفسیر میکنیم (کاری متعلق به متافیزیک ) یا افکار و تصورات انسانی معطوف به واقعیت (کاری در حوزهی شناخت شناسی) را؟ البته باید آگاه باشیم که تفسیر نوعی عمل هوش است، هر چند نه ضرورتاً هوش انسانی. بیشتر حیوانات میتوانند نشانههای طبیعی هوا، جزر و مد و از این قبیل را "بخوانند". حتی برخی حیوانات برتر و باهوشتر (میمونها، سگها، دلفینها) میتوانند نمادهای گفتاری را تفسیر کنند. ولی تفسیر معنای تاریخی مختص انسان است.
هر چیز معنادار، از طریق دلالت داشتن بر چیز دیگری که خود، آن چیز نیست. معنادار میشود. نماد "X" معطوف است به چهار راه، حروف " C-A-T" هم معطوف است به حیوانی گربهسان؛ در حالی که این نمادها، خود، جاده یا گربه نیستند. هنگامی که مثلاً شعری را تفسیر میکنیم، یک یا چند تا از چندین معنای آن را تبیین میکنیم. شاید ما با کلمات خود افکار و احساسات شاعر را بیان میکنیم؛ افکار و احساساتی که او در قالب ابیات بیان میکند. یا شاید با کلمات خود بیان کنندهی افکار و احساساتی که او در قالب ابیات بیان میکند. یا شاید با کلمات خود بیان کنندهی افکار و احساساتی هستیم که شعر در ما برانگیخته است. بنابراین، هم معنایی برای شعر داریم و هم معنایی برای خواننده. نکتهی سوم اینکه از دیدگاه برخی افراد، یک شعر معنایی در و برای خود دارد (نوعی معنای عینی) که شاید عین معنای مورد نظر شاعر یا خواننده نباشد. اگر بپذیریم که یک شعر ممکن است معنای عینیِ مختص خود و در اصل متمایز از معنای مورد نظر شاعر یا خواننده، داشته باشد، این معنای عینی مانند چیزی است که مورخ، هنگام طرح این پرسش که "معنای انقلابفرانسه چه بود؟" میجوید. او نمیپرسد که "این انقلاب برای پدیدآورندگان آن چه معنایی داشت؟" این معنا هم شبیه معنای مدنظر شاعر است. چنانکه بیان کردهایم، برخی مورخان این تفسیر را رد میکنند و، همصدا با توکویل، اعلام میدارند که خود انقلابیون به هیچ روی نمیدانستند چه کاری میکنند. او همچنین نمیپرسد که "این یا آن مورخ چه برداشتی از انقلاب مورد نظر داشتهاند؟ "مورخان گوناگونی که نام برده ایم (19) مانند خوانندگان شعر هستند که هر کدام "قرائت" خاصی از آن شعر دارند. ولی همانند یک شعر، آنچه چنین تفسیرهایی به ما میگویند، در اغلب موارد، بیشتر به مفسر مربوط است تا خود رویداد. به عبارتی، اکثر آنها بسیار ذهنی به نظر میرسند. آنچه مورخ میجوید معنای حقیقی، درست و عینی است که آن رویداد در خود و برای خود دارد. بیان کوتاه او جویای تکهای از واقعیت است، نه ملغمهای از آرا و افکار خام و نسنجیده. آیا این، کاوشی بیهوده و احمقانه است؟
قطعاً نیست. مورخ هم مانند دانشمند، الهیاتی و فیلسوف میکوشد واقعیت را درک کند؛ مطالعهی آرا و افکار دیگران را، هر اندازه هم باشکوه باشد، میتوان به ادبیات عامیانه واگذار کرد. از سوی دیگر، چنانکه ادبیات عامیانه بلافاصله پاسخ خواهد داد، آرا و افکار هم ممکن است به زودی تبدیل به واقعیت شده، مردان و زنان را به کنش جدی وادارند؛ در واقع، تاریخ بسازند. آنها شاید بگویند که روسو، چونان یک انسان، کمی بهتر از یک بلای اخلاقی و روانی بود، چندان اغراق نخواهد بود بگوییم که، ولی افکار و آرای او کهنترین نهاد سلطنت در اروپا را از بین برد. این قدرت (قدرت آرا و افکار در به حرکت در آوردن مردم) اهمیت تفسیرهای تاریخی را آشکار میکند. بدیهی است که تاریخ را نه تنها مورخان، بلکه اندیشمندان، سیاستمداران، روزنامهنگاران و وعاظ مختلف که میکوشند، با موفقیتهای متفاوت، افکار و آرای خود را بر مردم تحمیل کنند، تفسیر میکنند. نه تنها روسو، بلکه جفرسون، سیهگه (20)، مارکس، لنین وهیتلر از جمله مفسران موفق تاریخ بودهاند. این تفسیرها شاید به نوعی بازتاب احکام و داوریهای سنجیدهی مورخ محقق صبور و کوشا باشد، ولی هیچکس نمیتواند اهمیت آثار و پیامدهای آنها را انکار کند.
در سطح آرمانی، یک گزارش و تصویر راستین از تاریخ وجود دارد که در آن نقش و اهمیت هر رویدادی دقیقاً محاسبه و جایگاه درست آن رویداد در توالی علّی رویدادها، که به نظر ما واقعیت تاریخ را تشکیل میدهد، مشخص شده است. این تفسیر در برگیرندهی توصیفهای راستین، و درک و حل کامل معماهای علیت، تعیینکنندگی، خلاف واقعها و احتمال است. در جریان بحث، شاهد مسائل و مشکلات ناشی از تکتک این موارد بودهایم، ولی با وجود چنین مسائل و مشکلاتی، هدف مورخ جدی و کوشا دستیابی به چنان مرحله و گزارشی، یا نزدیک شدن به آن تا حد امکان، است.
بسیاری ازغیر مورخان، در واقع اهداف دیگری دارند. آنها میخواهند با تفسیرهای تاریخی خود مردم را به حرکت در آورند و این کار را میکنند. برداشت عمومی از اهمیت یک رویداد، مانند نبردهای سالامیس [480 قبل از میلاد] یا نبرد بریتانیا [1940 م], گاهی ممکن است با خلاف واقعهایی که مورخان مطرح میکنند انطباق داشته باشد. گاهی هم خود چنین برداشت و تصور عمومی به صورت یک نماد در آید و نمادهای بیشتری پدید آورد؛ مانند سقراط زندان باستیل در 1789. در چنین شرایطی، یک رویداد تاریخی، مانند یک شعر، شاید معانی عجیب و غیر منتظرهای داشته باشد. این آواز مذهبی سیاهان دربارهی از خود گذشتگی که "آهسته بچرخ، ارابهی دوست داشتنی"(21) به صورت نماد ملی طرفداران انگلیسی فوتبال راگبی در آمده است و برای تحریک و تشویق تیم به بازی بسیار جدی و جسورانهترخوانده میشود. "اورشلیم" بلیک بخشی از یک شعر عرفانی است دربارهی تصورات مبهم یک فرد تندرو مخالف سردمداران جامعه. این شعر هم به نماد ملی انگلیس تبدیل شده است و اغلب در شرایط وطنپرستی نه چندان جدی خوانده میشود که مصنف آن را منزجر و وحشتزده کرده است. آیا اینها نمود تحریف معنای "واقعی" اشعار نامبرده هستند یا بخشی از معانی حقیقی آنها. همان پرسش را باید در مورد تفسیرهای تاریخی مطرح کرد. همین مسائل مربوط به معنا باید ما را به بررسی دقیقتر زبان و نمادها، از لحاظ کلی، رهنمون شود.
پینوشتها:
1. برای آشنایی با بحث مفصلتر ر. ک: Stanford (1986)
2. بر خلاف مجلس اعیان، در مورد مجلس عوام انگیزهی افراد حفظ کرسی موروثی نیست.
3.General Monck
4. گناه آزمون یا ordeal که در نظام قضایی قدیم به کار میرفت. در این روش مظنون را در برابر آزمونهای بسیار سخت قرار میدادند، زیرا باور داشتند که فرد بی گناه از این آزمونها موفق بیرون میآید و صدمه نمیبیند.م
5.Evangelical، یک جنبش اصلاحی دینی که پیروان آن بر اهمیت اناجیل اربعه و نیاز به باور و ایمان فردی و شخصی برای رستگاری تأکید میکنند.م
6.Methodism، فرقهای از مسیحیت که جان وسلی در 1739 تأسیس کرد.م
7. John Wesley، بنیانگذار جنبش دینی متدیسم در 1379. م
8. برای نمونه ر. ک:
R. R. Palmer, The Age of Democratic Revolution(1964); vol; 2 Barrington Moore, Social
Origins of Dictatorship and Democracy (1966); Theda Skocpol, States and Social Revolutions, (1979);J. G. A. Pocock (ed). Three British Revolutions, 1614, 1688, 1779(1980)
9. در اصل : oak tree, family tree and axle-tree
10. فقط به دو مورد اشاره میکنیم:
Georges Lefevbre, Quatre - vingt-neuf (1939) ET The Coming of the French Revolution (1946) and William Doyle, Origins of the French Revolution (2nd edn, 1988).
11.Mme de Sta?l
12. Hunt (1984,p. 14). از آن جمله پژوهشهاست:
Richard Cobb(1970. 1972 and 1987); Alan Forrest (1975( on Bordeaux. Martyn Lyons (1978) on the Gard; Hubert Johnson (1986) on the Midi; W. D. Edmonds (1990( on Lyon.
13. ر. ک: Furet (1981) . همچنین به Best (1988); Mson and Doyle (eds) Gerard (1970(. )1989) یا حتی صفحات آغازین Karl Marx, "Eighteenth Brumaire" (1852) را هم نباید فراموش کرد.
14.Vesuvius
15.Mill- like approach
16.مخلوطی از غلات و خشکبار خرد شده که صبح با شیر میخورند.م
17.یک نوع نان است که گاهی در میان آن چیزهایی مثل سوسیس میگذارند.م
18. نشانهها ونمادها شاید بیش از یک تعریف داشته باشند، ولی من چنین تعریفی را ترجیح میدهم.
19.Mignet,Taine,Lefebvre,Soboul and so on
20.Sieges
21."Swing Low, Sweet Chariot".
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم