درسهای فلسفه تاریخ
نويسنده:محمدجعفر پوینده
درسهای فلسفه تاریخ [Vorlesungen uber die philosophie der Geschichte]. اثری از گئورک ویلهلم فریدریش هگل (1770-1831)، فیلسوف آلمانی، که در 1837 انتشار یافت و در 1840 کارل هگل آن را کامل کرد. فلسفه تاریخ با فلسفه حقیقت پیوند دارد.
تصور راستین دولت در یک دولت خاص تحقق نمییابد مگر به عنوان تعیین عقل کلی؛ سیر تکامل روح عینی را باید در تحول تاریخی بشر در تاریخ جهان، جستجو کرد. آزادی جوهر روح را تشکیل میدهد. بنابراین غایت فرایند تاریخی آزادی شخص است، از این جهت که وی متوجه غایات کلی است و از این ارزش اعلا کسب آگاهی کند. کلیتهایی که دولتها نماینده آناند، در مقایسه با روح کلی، که در جریان فرایندی تاریخی تکامل و در شکلهای گوناگون خاص روح هر قوم تحقق مییابد – شکلهایی که مراحل خاص دستیابی روح به خودآگاهی آزادانه را تشکیل میدهند- واقعیاتی فردی بیش نیستند. هر دوره تاریخی با این امر مشخص میشود که قوم معینی، در آن مرتبه تکاملی را که روح کلی بدان دست یافته است، به شیوهای تمام و کمال، در خود تحقق میبخشد؛ این قوم، در نهادهای مدنی، در آداب و روسم و در هنر و اندیشه خود نماینده محتوایی است که روح کلی در مرحله معینی از صیرورت خویش، آن را متحقق ساخته است. هنگامی که قومی رسالت خویش را به انجام رسانید، به تباهی رو مینهد و برتری را به قوم دیگری وامیگذارد که به نوبه خود، نماینده مرحله جدیدی از فرایند تاریخی دوره پیشین است. پس فلسفه تاریخ «ملاحظه هوشمندانه عقل حاکم بر جهان» است که محتوای پایانناپذیر خویش را به صورت حقیقت تحقق میبخشد. از اینرو، در فلسفه تاریخ، رویدادهای تاریخی به نحوی بیرونی در کنار هم قرار داده نمیشوند، بلکه صور ضروری تکامل کلی دانسته میشوند.
تاریخ جهان شامل چهار دوره بزرگ است: شرقی، یونانی، رومی و آلمانی. جهان شرقی نوباوگی تاریخ را تشکیل میدهد؛ بنیادش آگاهی بیواسطه، یعنی جوهریت است؛ تعینهای اخلاقی در آن به صورت قوانین بیان شدهاند. در سرزمینها شرقی، ثبات و استمرار، چون ایستا هستند در ذات خود شکلهایی تاریخی نیستند، با تعارضهای بیرونی برهم میخورند نه با تضادی درونی. آخرین مرحله تمدن آسیایی، که مصر فراعنه نماینده آن است، به قطع جوهریت بیواسطه و ناآگاه مبدل میشود: فردیت که نخست در برابر آن محو میشد، رفته رفته خود را به صورت ضد آن تثبیت میکند. دومین دوره با ظهور تمدن یونانی آغاز میگردد. آن را باید اثبات کامل فردیت، سرچشمه آداب، نهادهای مدنی و فرهنگ دانست. حقوق اراده فردی را تأیید میکند، ولی هنوز اخلاق نیست؛ باید این تضاد از نظر تاریخی وضع شود تا آزادی فردی، با فایق آمدن بر آن، به آزادی مطلق ارتقا یابد. بنابراین، سومین مرحله تکامل تاریخ جهان مرحله کلیت انتزاعی، یعنی دوره رومی، خواهد بود. دولت فراتر از افراد قرار میگیرد و برای خود غایتی تعیین میکند؛ افراد نیز برای وصول به آن غایت دولت را یاری میکنند، بیآنکه با آن یگانه شوند. افراد آزاد، قربانی جدی بودن غایت میشوند و حرمتی که به دولت مینهند حرمت به کلیت انتزاعی است. اما در حالی که دولت افراد را مطیع خود میسازد، کلیت صوری خود را به آنان اعطا میکند.
بدین ترتیب، افراد به اشخاص حقوقی تبدیل میشوند. اما از کلیت انتزاعی، تضادی میان غایت دولت و غایت اشخاص انتزاعی سر برمیآورد. در جریان تاریخ، دومین حد، یعنی شخص، برتری مییابد؛ به قسمی که برای حفظ وحدت دولت، تفوق فرمانروا، یا قدرت خودکامه فردیتی خاص برقرار میگردد. آنگاه خودکامگی درد و رنج میآفریند و در نتیجه، روح انسانی در خود فرو میرود و سعی میکند که تأمل باطنی آشتیی درونی ایجاد کند؛ شخصیت فردی به کلیت، و نهایتا به شخصیت الاهی تبدیل میشود. در برابر قلمرو زمین، قلمرو عقل قرار میگیرد که در ذات خویش، خود را اقتدار روح واقعی میداند. این چهارمین دوره تاریخ است، دوره جهان ژرمنی. این دوره با آشتی با مسیحیت آغاز میگردد که با این همه، هنوز فقط به حالت «در خود» در مقام آگاهی از جهان درونی تحقق یافته است: تضاد میان اصل روحانی و واقعیت ناپرورده، ناشی از همین معنی است. اصل دنیوی نخست با اصل روحانی به مقابله برمیخیزد؛ سپس اصل روحانی در تماس با اصل دنیوی فاسد میشود: کلیسا دنیوی میشود و دیانت مسیحی را انکار میکند. اصلاح دینی لوتری در این هنگام نشانه آغاز تکامل عالیترین شکل اندیشه عقلانی است؛ روح که به خود بازگشته است، عقلانیت خود را در جهان تحقق میبخشد. تضاد میان کلیسا و دولت از بین میرود؛ روح که خود را در جهان بازمییابد، بر آن میشود تا آن را به صورت وجودی متعین و فینفسه انداموار بسازد. آزادی مفهوم و حقیقت خویش را به تمامی تحقق میبخشد؛ و این همان غایتی است که تاریخ جهانی متوجه آن است.
تاریخگرایی عقلمذهب هگلی در این پیروزی قطعی بر هرگونه شهود استعلایی، دچار آفت خوشبینی میشود. تمامی تحول تاریخی بشر اثبات محتوم «روح جهانی» از طریق تجلی فزاینده آزادی دانسته میشود. طرح منطقی-دیالکتیکی که در آن صیرورت تاریخی به صورت نهاد جریان مییابد، به این نتیجه میرسد که امر واقع دقیقاً به سبب آنکه خود را به عنوان واقعیت تاریخی تثبیت کرده است عقلانی و بنابراین، توجیهپذیر دانسته میشود؛ که از آن میتوان چنین نتیجه گرفت که هرگونه ارزیابی اخلاقی از حکم تاریخی را باید منتفی دانست.
تصور راستین دولت در یک دولت خاص تحقق نمییابد مگر به عنوان تعیین عقل کلی؛ سیر تکامل روح عینی را باید در تحول تاریخی بشر در تاریخ جهان، جستجو کرد. آزادی جوهر روح را تشکیل میدهد. بنابراین غایت فرایند تاریخی آزادی شخص است، از این جهت که وی متوجه غایات کلی است و از این ارزش اعلا کسب آگاهی کند. کلیتهایی که دولتها نماینده آناند، در مقایسه با روح کلی، که در جریان فرایندی تاریخی تکامل و در شکلهای گوناگون خاص روح هر قوم تحقق مییابد – شکلهایی که مراحل خاص دستیابی روح به خودآگاهی آزادانه را تشکیل میدهند- واقعیاتی فردی بیش نیستند. هر دوره تاریخی با این امر مشخص میشود که قوم معینی، در آن مرتبه تکاملی را که روح کلی بدان دست یافته است، به شیوهای تمام و کمال، در خود تحقق میبخشد؛ این قوم، در نهادهای مدنی، در آداب و روسم و در هنر و اندیشه خود نماینده محتوایی است که روح کلی در مرحله معینی از صیرورت خویش، آن را متحقق ساخته است. هنگامی که قومی رسالت خویش را به انجام رسانید، به تباهی رو مینهد و برتری را به قوم دیگری وامیگذارد که به نوبه خود، نماینده مرحله جدیدی از فرایند تاریخی دوره پیشین است. پس فلسفه تاریخ «ملاحظه هوشمندانه عقل حاکم بر جهان» است که محتوای پایانناپذیر خویش را به صورت حقیقت تحقق میبخشد. از اینرو، در فلسفه تاریخ، رویدادهای تاریخی به نحوی بیرونی در کنار هم قرار داده نمیشوند، بلکه صور ضروری تکامل کلی دانسته میشوند.
تاریخ جهان شامل چهار دوره بزرگ است: شرقی، یونانی، رومی و آلمانی. جهان شرقی نوباوگی تاریخ را تشکیل میدهد؛ بنیادش آگاهی بیواسطه، یعنی جوهریت است؛ تعینهای اخلاقی در آن به صورت قوانین بیان شدهاند. در سرزمینها شرقی، ثبات و استمرار، چون ایستا هستند در ذات خود شکلهایی تاریخی نیستند، با تعارضهای بیرونی برهم میخورند نه با تضادی درونی. آخرین مرحله تمدن آسیایی، که مصر فراعنه نماینده آن است، به قطع جوهریت بیواسطه و ناآگاه مبدل میشود: فردیت که نخست در برابر آن محو میشد، رفته رفته خود را به صورت ضد آن تثبیت میکند. دومین دوره با ظهور تمدن یونانی آغاز میگردد. آن را باید اثبات کامل فردیت، سرچشمه آداب، نهادهای مدنی و فرهنگ دانست. حقوق اراده فردی را تأیید میکند، ولی هنوز اخلاق نیست؛ باید این تضاد از نظر تاریخی وضع شود تا آزادی فردی، با فایق آمدن بر آن، به آزادی مطلق ارتقا یابد. بنابراین، سومین مرحله تکامل تاریخ جهان مرحله کلیت انتزاعی، یعنی دوره رومی، خواهد بود. دولت فراتر از افراد قرار میگیرد و برای خود غایتی تعیین میکند؛ افراد نیز برای وصول به آن غایت دولت را یاری میکنند، بیآنکه با آن یگانه شوند. افراد آزاد، قربانی جدی بودن غایت میشوند و حرمتی که به دولت مینهند حرمت به کلیت انتزاعی است. اما در حالی که دولت افراد را مطیع خود میسازد، کلیت صوری خود را به آنان اعطا میکند.
بدین ترتیب، افراد به اشخاص حقوقی تبدیل میشوند. اما از کلیت انتزاعی، تضادی میان غایت دولت و غایت اشخاص انتزاعی سر برمیآورد. در جریان تاریخ، دومین حد، یعنی شخص، برتری مییابد؛ به قسمی که برای حفظ وحدت دولت، تفوق فرمانروا، یا قدرت خودکامه فردیتی خاص برقرار میگردد. آنگاه خودکامگی درد و رنج میآفریند و در نتیجه، روح انسانی در خود فرو میرود و سعی میکند که تأمل باطنی آشتیی درونی ایجاد کند؛ شخصیت فردی به کلیت، و نهایتا به شخصیت الاهی تبدیل میشود. در برابر قلمرو زمین، قلمرو عقل قرار میگیرد که در ذات خویش، خود را اقتدار روح واقعی میداند. این چهارمین دوره تاریخ است، دوره جهان ژرمنی. این دوره با آشتی با مسیحیت آغاز میگردد که با این همه، هنوز فقط به حالت «در خود» در مقام آگاهی از جهان درونی تحقق یافته است: تضاد میان اصل روحانی و واقعیت ناپرورده، ناشی از همین معنی است. اصل دنیوی نخست با اصل روحانی به مقابله برمیخیزد؛ سپس اصل روحانی در تماس با اصل دنیوی فاسد میشود: کلیسا دنیوی میشود و دیانت مسیحی را انکار میکند. اصلاح دینی لوتری در این هنگام نشانه آغاز تکامل عالیترین شکل اندیشه عقلانی است؛ روح که به خود بازگشته است، عقلانیت خود را در جهان تحقق میبخشد. تضاد میان کلیسا و دولت از بین میرود؛ روح که خود را در جهان بازمییابد، بر آن میشود تا آن را به صورت وجودی متعین و فینفسه انداموار بسازد. آزادی مفهوم و حقیقت خویش را به تمامی تحقق میبخشد؛ و این همان غایتی است که تاریخ جهانی متوجه آن است.
تاریخگرایی عقلمذهب هگلی در این پیروزی قطعی بر هرگونه شهود استعلایی، دچار آفت خوشبینی میشود. تمامی تحول تاریخی بشر اثبات محتوم «روح جهانی» از طریق تجلی فزاینده آزادی دانسته میشود. طرح منطقی-دیالکتیکی که در آن صیرورت تاریخی به صورت نهاد جریان مییابد، به این نتیجه میرسد که امر واقع دقیقاً به سبب آنکه خود را به عنوان واقعیت تاریخی تثبیت کرده است عقلانی و بنابراین، توجیهپذیر دانسته میشود؛ که از آن میتوان چنین نتیجه گرفت که هرگونه ارزیابی اخلاقی از حکم تاریخی را باید منتفی دانست.