پيش نيازهاى مهندسى فرهنگى
منبع:روزنامه جوان
مهندسى فرهنگى چيست؟ تفاوت آن با مهندسى فرهنگ كدام است؟ و مهمتر از اين دو پيش نيازهاى اجراى مهندسى فرهنگى در جامعه است كه دو هفته نامه مهندسى فرهنگى در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلين على اكبر رشاد رييس پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى و عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى به بررسى آنها پرداخته است.
۱- مطالعه خود انسان، علوم انسانى و گزاره هاى توليد شده از تامل انسان. آنگاه كه وجه فردى درونى و روانى انسان امور مورد مطالعه قرار مى گيرد گزاره هايى به دست مى آيد كه تبديل به اصولى مى شود. آنگاه كه رفتار همين انسان با هويت جمعى در مناسبات با ديگران مورد مطالعه قرار مى گيرد روانشناسى به دست مى آيد و آنگاه كه گزاره هاى آن رفتارها و اين تحركات بازگو مى شود جامعه شناسى توليد مى شود. و همينطور اين يك منبع است براى توليد علوم انسانى واقع گرا. منبع دوم مطالعه فرهنگ است چون فرهنگ بازتاب و تجسم خصائص، روحيات، عواطف، عقايد، تلقى ها و اعمال انسانهاست. من نمى دانم چگونه مى توان علوم انسانى بخصوص علوم انسانى بومى توليد كرد، بدون آنكه كه در فرهنگ مطالعه كرده باشيم و به زواياى آن رسيده باشيم. توليد علوم انسانى خودى و بومى و حتى اسلامى دقيقا در گرو مطالعه فرهنگ و صاحبنظر شدن در فرهنگ است. وجود جامعه نخبه و متفكرين ما و اصولا حتى توليد علوم انسانى ايرانى اسلامى در گرو اين مطالعه است و نيز منوط است به مطالعه انسان ومطالعه آنچه از تظاهرات وجودى انسان در بيرون تجسم پيدا كرده است؛ با نگاه و موازين دينى توام است. در اين صورت علوم انسانى توليد شده على القاعده اسلامى هم مى تواند باشد.
خصوصا اگر توجه كنيم كه علاوه بر فراوانى متغيرها تاثير گذار بر فرهنگ پاره اى از اين متغيرهاى ناشناخته هم هستند كه در نتيجه مقدارى كار را به حد خروج از قلمرو آدمى نزديك مى كند. يعنى قريب به چيزى مى شود كه گاه از اختيار انسان بيرون مى رود. ولى نمى خواهم بگويم لزوما از اختيار آدمى بيرون است ولى اگر زيركى ودقت به كار نرود به راحتى مهار كار از دست مى رود و نمى توان مديريت كرد. اينكه ما ملاحظه مى كنيم به رغم اراده مسئولان امر و به رغم تدابير و اقدامات مسئولان باز فرهنگ ما امروز مشوش و مخدوش است و اتفاقاتى مى افتد كه هرگز با ارزشهاى ما سازگار نيست و دور از شان فرهنگى و ملى ما است علت آن اين است كه به جهاتى سوار بركار مقوله مهندسى فرهنگ نيستيم. چرا كه همه ابعاد و عوامل تاثير گذار و همه متغيرهاى فرهنگ را خوب نمى شناسيم. همه قواعد و قوانين آن را درك نكرديم و يا اگر بلد باشيم به كار نمى بنديم در نتيجه يك مقدار مهار اين مركب چموش بازى گوش از دست در مى رود و گاهى برخلاف اراده ما مسير خودش را طى مى كند.
يك سرى از عوامل و متغيرهايى كه بر فرهنگ تاثير دارد ما مى شناسيم و ما توان كنترل آنها را داريم ولى برخى ديگر از كنترل ما خارج است، به عنوان مثال الان گسترش ابزارهاى ارتباطى دقيقا به سمت ايجاد يك دهكده جهانى سوق يافته است و بحث جهان شمولى فرهنگ مطرح است. ما چگونه مى توانيم در اين رابطه بازنده نباشيم و مهندسى فرهنگى را به طور دقيق انجام دهيم. بى آنكه ما بخواهيم بحث گسترش وسايل ارتباط جمعى و پيچيدگى نظام ارتباطاتى و سلطه امپراتورى تبليغاتى و ارتباطاتى غرب و سهم تكنولوژى پيشرفته را در تاثير گذارى بر قلمرو اذهان و افراد و آدميان و فشردگى زمين و زمان به عنوان دستاورد تمدن غربى و احيانا ديباچه و مقدمه جهانى شدن را انكار كنيم، بايد توجه كنيم كه سهم و نقش عوامل درونى تحت اراده ما صد چندان بيشتر از عواملى است كه از بيرون مرزها بر فرهنگ ما تاثيرمى گذارد.
جهان فرهنگش هيچ گاه يكپارچه نخواهد شد، مگر آنگاه كه فرهنگى برخاسته از فطرت آدمى و ناشى از مشيت و اراده الهى حاكم شود و يا اينكه يك تعداد افراد پروژه اى را پروسه كنند كه جهانشمول شود و بر ذهن و زبان و حيات واقعى مسلط شود كه البته اين ممكن نخواهد شد. ما هم نبايد در جايگاه خودمان به عنوان ايران و جهان اسلام خودمان را دست كم بگيريم. حالا در حوزه تكنولوژى چندان مدعى نيستيم. ولى اگر استعداد مردم ايران را به حساب بياوريم و ضميمه كنيم به فرهنگ غنى خودمان، قطعا ما هم توانايى بالايى داريم.
مهندسى فرهنگ و مهندسى فرهنگى از نظر مفهوم شناسى چه تفاوت هايى با هم دارند؟
دو اصطلاح در بيان رهبر انقلاب در ديدار با اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى به كار رفته بود كه به لحاظ صورت نزديك و شبيه به هم هستند اما از جهت محتوا و ساخت عناوين با هم خيلى تفاوت دارند. يكى تعبير مهندسى فرهنگ و ديگرى عبارت مهندسى فرهنگى بوده است. در مهندسى فرهنگ كلمه مهندسى به فرهنگ اضافه شده است.عبارت از تركيب مضاف اليه پديد آمده است. مهندسى را به هر معنايى تفسير كنيم منظور اين است كه خود مقوله فرهنگ بايد هندسه پذير باشد و اندازه مطلوب ما را بگيرد. بنا است مقوله فرهنگ مهندسى شود؛ سامان بيابد، مديريت بشود، متحول بشود و جهت پيدا كند. پس بنابراين مهندسى فرهنگ يك كار فكرى و تدبير وسيعى را مى طلبد مبتنى بر يك سلسله مبانى نظرى در مقوله فرهنگ، اما مهندسى فرهنگى تركيبى است پديد آمده از يك تركيب صفت و موصوفى، مهندسى فرهنگى يعنى مهندسى كردن، مديريت كردن، سامان بخشيدن، جهت دادن و اندازه كردن از نوع فرهنگى، با معيارهاى فرهنگى و در قالب فرهنگى، از زاويه فرهنگ و متعلق اينجا نيامده، متعلق چه چيزى را مهندسى فرهنگى كنيم در اين عبارت نيامده است. در حالى كه در مهندسى فرهنگ گفتيم متعلق خود مهندسى فرهنگ است. يعنى خود فرهنگ را ما مى خواهيم تقدير، اندازه و تدبير كنيم و سامان ببخشيم، جهت بدهيم، اصلاح كنيم و ارتقا ببخشيم. متعلق مهندسى در تركيب مهندسى فرهنگى، خود فرهنگ است اما در عبارت مهندسى فرهنگى كه صفت و موصوف است مهندسى از نوع فرهنگى، منظور نظر مى باشد. يك وقت، جامعه را مهندسى سياسى مى كنيم؛ بار ديگر جامعه يا يك مقوله و يا يك حوزه را مهندسى اقتصادى مى كنيم. يك بار ديگر كل يك جامعه، امور يك صنف، يك مقوله اجتماعى، يك پديده و يا يك حادثه را، مهندسى فرهنگى مى كنيم. در مهندسى فرهنگى متعلق وسيع است.با توجه به اين مباحث به نظر شما كدام يك مد نظر مقام معظم رهبرى است؟
من تصور مى كنم مد نظر مقام معظم رهبرى مهندسى كردن فرهنگ و زير سازى همه شئون جامعه است. پس بنابراين يك تفاوت بين تعبير مهندسى فرهنگ با مهندسى فرهنگى وجود دارد كه اين تفاوت در ساختار لغوى آنهاست كه اولى مضاف و مضاف اليه است و دومى موصوف و صفت. تفاوت دوم در اين است كه متعلق مهندسى در تعبير مهندسى فرهنگ مشحص شده و آن خود مقوله فرهنگ است. در مهندسى فرهنگى متعلق فرهنگ بازگذاشته شده و مى تواند بسيار گسترده باشد و احتمالا شامل همه شئون و امور جامعه حكومت و كشور باشد. تفاوت سوم بين اين دو در اين است كه در مهندسى فرهنگ بيشتر به مباحث نظرى محتاج هستيم. در قلمرو فرهنگ و فرهنگ پذيرى كشور مطالعه كم شده است. احيانا اگر اطلاعات و معلوماتى است كاربردى نيست و يا خود آگاهانه نشده ما به شدت نيازمند مبناپذيرى و نظريه سازى هستيم.يعنى در مهندسى فرهنگى ما به مبانى و نظريه پردازى نيازى نداريم؟
چرا، در مهندسى فرهنگى نيز محتاج نظريه پردازى و توليد معرفت هستيم. ما به نحو تجربى كم و بيش مفاهيم و مطالب پايه را داريم. يعنى؛ در طول اين ۲۸ سال بعد از انقلاب، تجاربى را در مواجهه فرهنگى در باب امور و شئون به دست آورده ايم؛ از آن جهت كه سران و رهبران انقلاب و نظام اكثرا عناصر و شخصيتهاى برجسته فرهنگى بودند و گاه به صنف فرهنگى و فرهيخته كشور تعلق داشتند و از دانش آموختگان، صاحبنظران و مجتهدان حوزه و دانشگاه بودند و اصولا به طبقه فرهنگى و فرهيخته كشور تعلق داشتند؛ رفتار فرهنگى داشتند و در زندگى شخصى اجتماعى و گروهى خودشان مهندسى فرهنگى را تجربه كرده اند. لذا ما در مقام مهندسى فرهنگى به اندازه اى كه در محقق ساختن مهندسى فرهنگ به كار نظرى احتياج داريم احتياج و نياز نداريم. هر چند اين تركيب و تفكيك به اين معنا نيست كه ما در مهندسى فرهنگى موفق بوده ايم و يا اهتمام كافى را معمول كرده ايم.حضرتعالى با تفاوت بين مهندسى فرهنگ و مهندسى فرهنگى اشاره فرموديد لطفا مى كنم در مورد مفهوم شناسى مهندسى فرهنگ كمى بيشتر توضيح دهيد؟
در مهندسى فرهنگ اگر بخواهيم مفهوم شناسى كنيم و دقيقا بگوييم منظور از مهندسى فرهنگ چه است بايد اول ببينيم فرهنگ چه است. درباره فرهنگ تعاريف بسيارى ارائه شده و حتى كتابهاى مستقل متعددى در فهرست كردن و شرح تعاريف در داخل و خارج كشور نوشته شده. بعضى از كتب ۲۰۰ تعريف از فرهنگ ارائه كرده اند. دو تعريف از فرهنگ وجود دارد كه بيشتر مى پسندم . به نظر من فرهنگ جهان زيست نافيزيكى جمعى انسان است. يعنى اينكه فرهنگ مثل اتمسفر فضاى تنفسى و تحركى حيات است. اما با وجه جنبى انسانها است. دراين تعبير ما ضمن اشاره به حياتى بودن فرهنگ به عنوان جهان زيست و جهانى كه عالميان در آن زندگى مى كنند و درست مثل اكسيژن حيات آدمى به او وابسته و يا تنيده است به شمول اين مقوله هم اشاره كنيم كه فرهنگ را با اقتصاد مقايسه نكنيم. اقتصاد يك زاويه از حيات آدمى را تشكيل مى دهد. اما فرهنگ همه زواياى آدمى را پوشانده اقتصاد هم تحت تاثير فرهنگ است. سياست و ساير مقولات نيز هم، هرچند بين فرهنگ و همه مقولات تعامل و تاثير و تاثر وجود دارد. در عين حال اين جهان زيست نافيزيكى است. چون وقتى فيزيكى مى شود مقوله ديگرى مى شود. ما در واقع نمى خواهيم بگوييم وراى فيزيك اما مى گوييم فرهنگ يك وجه نرم افزارى دارد. از اين جهت تعبير مى كنيم به نا فيزيكى و درعين حال فرهنگ هويت جمعى دارد. يك نفر به تنهايى فرهنگ ندارد. آنگاه فرهنگ توليد مى شود و يا به چيزى مى توان نام فرهنگ اطلاق كرد كه هويت جمعى پيدا كند. در عين حال هم فرهنگ يك مقوله انسانى است يعنى اين چند كلمه اى كه در تعريف آوردم هر كدام با لحاط يك سرى مفاهيم و پشتوانه هاى فكرى است كه اين تعريف را سامان مى دهد. از اين رو انسان بلا فرهنگ و فرهنگ بلا انسان بى معنا است. نمى شود گفت فلان موجود انسان است ولى فرهنگ ندارد. اگر فرهنگ ندارد پس از انسان بودنش چيزى كم دارد.اگر درست متوجه شده باشم اين فرمايش شما يعنى انسان با جمع به تكامل مى رسد!
بله مثل اينكه مى گوييم انسان اجتماعى الطبع است. فرض كنيم يك آدم و يا يك كودكى در جزيره اى تنها مانده و بزرگ شده است آنجا زندگى مى كند چون تنها زندگى مى كند انسان نيست حتما چيزى از انسانيت كم دارد. اگر به لحاظ روان شناختى و جامعه شناختى معرفتى مطالعه كنيم مى بينيم حتما چيزى كم دارد و انسان ناقص است. لذا انسان بدون فرهنگ و فرهنگ بدون انسان معنى ندارد. فرهنگ بدون انسان توليد نمى شود. فرهنگ مبلغ انسان و حيات جمعى انسان است. در يك تعريف ساختار و ريخت بينش و منش تنيده در بستر زمانى مشخص و معين كه بدل به طبيعت ثانوى و هويت محقق و مجسم جمعى طيفى از آدميان شده باشد را فرهنگ مى گوييم. اين تعريفى است پيچيده ومفصل لذا مى توان فرهنگ و مطالعه فرهنگ را به انسان شناسى انضمامى تعبير كرد. يعنى انسان و متعلقاتش اگر مورد مطالعه قرار بگيرد در واقع داريم فرهنگ را مطالعه مى كنيم. البته انسان و متعلقاتش موقعى وجود دارد كه ميان او و جامعه پيوند باشد. فرهنگ و جهان زيست آدميان به همان اندازه پيچيده كثيرالاجرا و اعضا است كه انسان شناسى و يا جهان شناسى فيزيكى مى تواند باشد. فرهنگ بازتاب همه وجود انسان است همچون جسم پيچيده است و درون آدمى از لحاط طبى و علوم راجع به انسان مطالعه مى شود. فيزيك بشر به همان اندازه پيچيده و دقيق و سرسام آور است و بشر بعد از قرنها متحير است در مقابل وجود فيزيكى خودش كه چه دقائق و ظرافتى را خدا در وجود او دميده وجود غيرفيزيكى بشر همينطور است و فرهنگ به عنوان تجلى، تبلور، بازتاب و بازخورد وجود آدمى پيچيده است. لذا فرهنگ يك مقوله بسيار پيچيده، چند بعدى، پرجزء و به شدت درهم تنيده و تحت تاثير هزاران متغير شناخته و ناشناخته است. اگر فرهنگ اين باشد كه توضيح دادم، مهندسى فرهنگ عبارت خواهد بود از سامان بخشى، اصلاح، جهت دهى و ارتقابخشى به اين مقوله به صورت آگاهانه و بر اساس تلقى مشخص از فرهنگ و براساس شناختى كه از آن داريم. هرگاه بر مبناى مبانى كه بر آن معتقد هستيم آگاهانه آن را جهت بدهيم، اصلاح كنيم، ارتقا ببخشيم و به نحو مطلوب آن را استخدام كنيم نزديك مى شويم به مهندسى فرهنگى و مى توانيم بگوييم مهندسى فرهنگى اتفاق افتاده است.پيش نيازهاى اين مهندسى چيست؟
بحثى كه اينجا شايد به جد بايد مورد توجه و عطف نظر قرارگيرد پيش نيازهاى مهندسى فرهنگ هستند. مهندسى فرهنگ يك سلسله پيش نيازهايى دارد كه مى تواند در دستيابى به ماهيت فرهنگ و اين كه فرهنگ چيست كمك نمايد. فرهنگ مقوله هزارتو، پيچيده، تنيده، كثيرالاضلاع و الاجزايى است كه بايد شناخته شود. و حقا دشوار است اما قابل شناختن. دوم علاوه بر كشف ماهيت بايد مبانى ماهوى اين فرهنگ را هم بشناسيم ثالثا بايد قواعد حاكم بر فرهنگ را هم كشف كنيم. اين مقوله بس پيچيده به رغم پيچيدگى وكثيرالاضلاع و كثيرالاجزا بودن به شدت قانونمند است. آن قوانين و قواعدى كه فرهنگ در بستر آن تحول و تكامل پيدا مى كند را بايد شناخت. بدون شناخت قوانين و قواعد، مهندسى فرهنگ محال است. بعد از شناخت ماهيت تشخيص مبانى، كشف قوانين و قواعد كار مهم است. اين قوانين و قواعد است كه مى توان نام آن را مهندسى و مديريت گذاشت. چون ماقبل از اينكه قوانين و قواعد را بشناسيم، نمى توانيم آنها را آگاهانه به كار بگيريم و مهندسى كنيم. چون مهندسى مهم و بيانگر رفتارى آگاهانه است. از جنس مديريت تصادفى نيست. مديريت از جنس فعال است. فعل مبتنى بر اراده است. يك فعل وقتى اتفاق مى افتد يك سلسله مقدمات ارادى رخ مى دهد كه اين فعل از ما سر مى زند كه به آن در فلسفه مبادى اراده مى گويند. در نتيجه اگر ما به ماهيت و مبانى فرهنگ پى نبرده باشيم و قواعد و قوانين را به كار نبسته باشيم، مهندسى فرهنگ اتفاق نخواهد افتاد. ما به شدت در حوزه نظرى مقوله فرهنگ فقيريم و احيانا معلومات خودآگاه و سامان يافته نداريم؛ اگر چيزى است كمتر خودآگاه و مدون است. ما نيازمند مطالعه فراوانى هستيم. من پيشنهاد مى كنم عموم دانشگاههاى داراى رشته هاى علوم انسانى، رشته هاى تخصصى، پژوهشى و آموزشى فرهنگ تاسيس كنند. تنها در يكى يا دو جا مانند دانشگاه امام صادق(ع) روى فرهنگ مطالعه مى شود كه آن هم وجهه كاربردى فرهنگ است يعنى فرهنگ و ارتباطات و اصولا بسيارى از افراد همين تعبير مديريت فرهنگى را هم غلط به كار مى برند. مديريت فرهنگى را به معناى مديريت در مسئوليت هاى فرهنگى معنى مى كنند و به گونه اى مديريت فرهنگى را به مديريت فرهنگ نزديك مى كنند. چرا نبايد در دانشگاهى مثل علامه طباطبايى كه تنها دانشگاه تخصصى علوم انسانى ما است، فلسفه فرهنگ مبانى نظرى فرهنگ و فرهنگ پذيرى نداشته باشيم و چرا در دانشگاه رضوى كه دانشگاه علوم اسلامى و انسانى است، رشته فرهنگ نداشته باشيم. مگر مى شود بدون مطالعه فرهنگ به علوم انسانى و علوم اسلامى پرداخت. چرا درحوزه علميه ما رشته فرهنگ به صورت يك رشته اصلى مورد توجه و اهتمام نباشد. تا زمانى كه در حوزه آموزش و قلمرو پژوهش به كار نظرى، تربيت نيرو و صاحبنظر در زمينه فرهنگ نپردازيم مهندسى فرهنگ محال است. مهندسى فرهنگى نيز ناقص اتفاق خواهد افتاد. چون كه آنجا هم با مقوله فرهنگ سروكار داريم. هرچند فرهنگ را به مثابه قالب و ابزار و يا شيوه در آنجا بخواهيم استخدام كنيم اما در هر حال باز با فرهنگ سروكار داريم. انقلاب ما يك انقلاب فرهنگى بوده است و با تاسيس جبهه آزاديبخش و به اتكاء سلاح و با به مدد قدرتهاى خارجى و يا هر روش و شيوه متعارف مبارزاتى معاصر و گذشته انقلاب نكرديم، ما انقلاب فرهنگى كرديم. يعنى مردم ما از يك فرهنگى به نام فرهنگ شاهنشاهى دلزده شدند. فرهنگى متاثر از فرهنگ غربى يا فرهنگى مشوش در جامعه ما حاكم بود. مردم به دنبال فرهنگ دينى، فرهنگ الهى و فرهنگ معنوى حركت كردند و رفتار فرهنگى كردند و مديريت فرهنگى شد. هيچ وقت رهبر انقلاب يكبار به كسى اذن ندادند كه يك كلت بردارند بروند در جايى شليك كنند تا انقلاب بشود. بعضى از گروههاى تندرو كه مبارزه مسلحانه مى كردند و احيانا منحرف بودند، رفتند امام(ره) را در نجف قانع كنند كه ايشان اجازه و يا دستور كاربرد سلاح را بدهند ايشان نپذيرفتند. ايشان معتقد بودند كه بايد فرهنگى انقلاب كنيد و در فرهنگ انقلاب فرهنگى شود و چنين كرد و در فرهنگ ذهنيت و تلقى مردم تحول ايجاد كرد و انقلابى فرهنگى به پا شد كه متكى به يك نظام فرهنگى است. نظام ما چون يك نظام دينى است محتوا دارد. معارف دارد و متكى به يك سرى معارف مشخص است. در نتيجه نظام يك نظام فرهنگى است و ما بنا داشتيم همه چيز را از جمله سياست، اقتصاد، تربيت و مناسبات را فرهنگى كنيم. اصولا بدون مطالعه فرهنگ مگر علوم انسانى مى تواند به دست بيايد. اين دو منبع دارد. من منبع را به معناى خاصى به كار مى برم كه توضيح مى دهم ما بايد منابع علوم انسانى، ملى، بومى و اسلامى توليد و تدوين كنيم. در بستر نگاه وحدانى اين دو منبعى كه مى خواهم بگويم عبارتند از:۱- مطالعه خود انسان، علوم انسانى و گزاره هاى توليد شده از تامل انسان. آنگاه كه وجه فردى درونى و روانى انسان امور مورد مطالعه قرار مى گيرد گزاره هايى به دست مى آيد كه تبديل به اصولى مى شود. آنگاه كه رفتار همين انسان با هويت جمعى در مناسبات با ديگران مورد مطالعه قرار مى گيرد روانشناسى به دست مى آيد و آنگاه كه گزاره هاى آن رفتارها و اين تحركات بازگو مى شود جامعه شناسى توليد مى شود. و همينطور اين يك منبع است براى توليد علوم انسانى واقع گرا. منبع دوم مطالعه فرهنگ است چون فرهنگ بازتاب و تجسم خصائص، روحيات، عواطف، عقايد، تلقى ها و اعمال انسانهاست. من نمى دانم چگونه مى توان علوم انسانى بخصوص علوم انسانى بومى توليد كرد، بدون آنكه كه در فرهنگ مطالعه كرده باشيم و به زواياى آن رسيده باشيم. توليد علوم انسانى خودى و بومى و حتى اسلامى دقيقا در گرو مطالعه فرهنگ و صاحبنظر شدن در فرهنگ است. وجود جامعه نخبه و متفكرين ما و اصولا حتى توليد علوم انسانى ايرانى اسلامى در گرو اين مطالعه است و نيز منوط است به مطالعه انسان ومطالعه آنچه از تظاهرات وجودى انسان در بيرون تجسم پيدا كرده است؛ با نگاه و موازين دينى توام است. در اين صورت علوم انسانى توليد شده على القاعده اسلامى هم مى تواند باشد.
مى خواهم كمى عقب تر برگرديم و به بحث پايه اى بپردازيم و آنكه آيا اصولا فرهنگ مديريت پذير است و عوامل مديريت فرهنگ چيست؟
احيانا مى دانيم كه فرهنگ محكوم به قوانين و مضبوط به قواعدى است مبتنى بر مبانى و اصولى كه در چارچوب آن قوانين قواعد اصول و مبانى شكل مى گيرد و متحول و متكامل مى شود و افت و خيز و ارتقا پيدا مى كند و يا اصلاح مى شود. اگرفرهنگ قاعده پذير است پس مديريت پذير هم است اگر قواعد را به كار بستيم آن وقت مى توانيم مديريت كنيم. اما چه عواملى مديريت پذيرى فرهنگ را ممكن مى سازد؟ براى صاحب نظر شدن در فرهنگ يك مجموعه از مسايل كه من نام آن را فلسفه فرهنگ مى نامم بايد مورد مطالعه قرارگيرد مديريت و مهندسى فرهنگ را بدانيم، ماهيت فرهنگى را بشناسيم و انواع فرهنگ را تعريف كنيم. منابع فرهنگ چيست؟ كاركردهاى فرهنگ كدام است قانونمندى و انسجام فرهنگ را بايد تبيين كنيم. ارتقا و انحطاط فرهنگ را تعريف كنيم و علل ارتقا و انحطاط آن را تشخيص بدهيم. نسبت و مناسبات فرهنگها را با هم تعريف كنيم. نسبت و مناسبات فرهنگ را با انسان شناسى، دين، حكمت و انديشه، علوم، تمدن، فن آورى، هنر، سياست، اقتصاد، حقوق، تربيت، عرف، عادات و. . . . مشخص كنيم. يعنى فرهنگ با مقولاتى نسبت و مناسباتى دارد. تاثير و تاثر مى گذارد و جزئى و كلى مى شود و با مقولات نسبت بسيار پيدا مى كند. تصور من اين است كه فرهنگ يك منظومه واره است. يعنى فرهنگ يك ساختار دارد. فرهنگ يك چيز پريشان غير منسجم و بى سامان نيست. فرهنگ معجون گونه است. كثيرالاضلاع و كثيرالاجزا است. فرهنگ چند لايه و هزار تو است. در يك فرهنگ به صورت مشاع عناصر بسيارى وجود دارند. ولى اين عناصر در مشاركت و حضور مشاع كم و زياد مى شوند. گاه وجه معنوى بيشتر مى شود و جنبه هاى مادى گرايى و مادى طلبى كاهش پيدا مى كند. گاهى در يك جامعه فرهنگ برعكس مى شود. بالاخره فرهنگ از مجموعه اى از عناصر و اجزا تشكيل شده مثل طبيعت، چطور طبيعت از صد و چند عنصر پديد آمده است. امروز با كم و زياد شدن و پديده هاى مختلف از جمله نانوتكنولوژى و تصورات بهتر و وسيعتر ما مواد تازه اى مى سازيم. ولى همه اينها جسم اند. فرهنگ هم به همين گونه است. بسته به اينكه چه عنصرى غلبه كند فرهنگ هم تغيير مى كند. بنابراين چون در مجموع اجزا و عناصر بسيارى در ساخت يك فرهنگ حضور مشاع و قابليت كم و زياد شدن دارند اين عناصر فرهنگ متنوع مى شود و مى تواند بسيار متحول باشد. فرهنگ فرآيندمند است. يعنى مسير دارد، يكجا شروع مى شود، يكجا تكامل مى يابد، يكجا افول پيدا مى كند، يكجا تحول پيدا مى كند و يكجا سقوط مى كند. اما در مجموع يك تسلسل حلقوى رفت و برگشتى دارد. فرهنگ فراز و فرود و پيشرفتگى و پس رفتگى دارد، ولى وصف پيشرفتگى و پسرفتگى فرهنگ، بستگى به كارآمدى يك فرهنگ، ميزان سازگارى آن با ابزار و ارزشهاى مورد قبول جامعه دارد. يك فرهنگ براى يك جامعه و در تلقى يك ملتى فرهنگ پيشرفته است. ما فرهنگ غربى را فرهنگ منحطى مى دانيم. ما تكنولوژى غربى را پيشرفته مى دانيم، ولى فرهنگ آن را منحط مى دانيم چون با ابزار، ارزشها، اصول اخلاقى و مبانى عقيدتى ما در تعارض است، اين پيشرفتگى و پسرفتگى نسبى است. اين بسط در واقع در قياس با خمير مايه و جوهر اصلى شكل دهنده هر فرهنگ قابل تغيير و تحول است. فرهنگ تاثير پذير است. يعنى صفت توليد كنندگى ويا مصرف كنندگى دارد. هم برآمده از چيزهايى است و هم برآورده از چيزهايى فرهنگ همواره در جريان وسيال است. چيزى به اندازه فرهنگ شايد سيال و همواره درحال سير نباشد. اين بعضى از قواعد و قوانينى است كه اگر به كشف آنها نائل شويم و يا به كشف آنها بپردازيم در واقع با فرهنگ، كار فلسفى كرده ايم. پرداختن به فلسفه فرهنگ يكى از واجب ترين و ضرورى ترين كارهاى علمى و نظرى است كه بايد مثل آب خوردن براى حيات و دوام اين جامعه و اصلاح فرهنگ آن و حتى مهندسى فرهنگى مقولات و امور و شئون كشور مورد توجه جدى جامعه و دولت قرار گيرد.شما فرموديد كه فرهنگ سيال است و چيزهايى مى تواند مهندسى شود كه ثباتى داشته باشد، چطور مى توانيم چيزى را كه سيال و پويا است و ما همه ابعاد آن را در اختيار نداريم مهندسى كنيم؟
سيال بودن به معناى غيرارادى بودن نيست. وقتى مى گوييم فرهنگ سيال است به معناى اين نيست كه اراده پذير و در اختيار ما نيست. همين كه كه چيزى در اختيار ما باشد مى توانيم آن را مديريت و مهندسى كنيم. بايد توجه داشته باشيم كه فرهنگ از متغيرهاى بسيار كه پاره اى شناخته و پاره اى ناشناخته هستند تاثيرپذير هست. اين مقوله در حد اعلى سياليت از خصلت سيلان، شناورى و تغييرپذيرى برخوردار است و به همين جهت مديريت و مهندسى آن بسيار دشوار است.خصوصا اگر توجه كنيم كه علاوه بر فراوانى متغيرها تاثير گذار بر فرهنگ پاره اى از اين متغيرهاى ناشناخته هم هستند كه در نتيجه مقدارى كار را به حد خروج از قلمرو آدمى نزديك مى كند. يعنى قريب به چيزى مى شود كه گاه از اختيار انسان بيرون مى رود. ولى نمى خواهم بگويم لزوما از اختيار آدمى بيرون است ولى اگر زيركى ودقت به كار نرود به راحتى مهار كار از دست مى رود و نمى توان مديريت كرد. اينكه ما ملاحظه مى كنيم به رغم اراده مسئولان امر و به رغم تدابير و اقدامات مسئولان باز فرهنگ ما امروز مشوش و مخدوش است و اتفاقاتى مى افتد كه هرگز با ارزشهاى ما سازگار نيست و دور از شان فرهنگى و ملى ما است علت آن اين است كه به جهاتى سوار بركار مقوله مهندسى فرهنگ نيستيم. چرا كه همه ابعاد و عوامل تاثير گذار و همه متغيرهاى فرهنگ را خوب نمى شناسيم. همه قواعد و قوانين آن را درك نكرديم و يا اگر بلد باشيم به كار نمى بنديم در نتيجه يك مقدار مهار اين مركب چموش بازى گوش از دست در مى رود و گاهى برخلاف اراده ما مسير خودش را طى مى كند.
يك سرى از عوامل و متغيرهايى كه بر فرهنگ تاثير دارد ما مى شناسيم و ما توان كنترل آنها را داريم ولى برخى ديگر از كنترل ما خارج است، به عنوان مثال الان گسترش ابزارهاى ارتباطى دقيقا به سمت ايجاد يك دهكده جهانى سوق يافته است و بحث جهان شمولى فرهنگ مطرح است. ما چگونه مى توانيم در اين رابطه بازنده نباشيم و مهندسى فرهنگى را به طور دقيق انجام دهيم. بى آنكه ما بخواهيم بحث گسترش وسايل ارتباط جمعى و پيچيدگى نظام ارتباطاتى و سلطه امپراتورى تبليغاتى و ارتباطاتى غرب و سهم تكنولوژى پيشرفته را در تاثير گذارى بر قلمرو اذهان و افراد و آدميان و فشردگى زمين و زمان به عنوان دستاورد تمدن غربى و احيانا ديباچه و مقدمه جهانى شدن را انكار كنيم، بايد توجه كنيم كه سهم و نقش عوامل درونى تحت اراده ما صد چندان بيشتر از عواملى است كه از بيرون مرزها بر فرهنگ ما تاثيرمى گذارد.
جهان فرهنگش هيچ گاه يكپارچه نخواهد شد، مگر آنگاه كه فرهنگى برخاسته از فطرت آدمى و ناشى از مشيت و اراده الهى حاكم شود و يا اينكه يك تعداد افراد پروژه اى را پروسه كنند كه جهانشمول شود و بر ذهن و زبان و حيات واقعى مسلط شود كه البته اين ممكن نخواهد شد. ما هم نبايد در جايگاه خودمان به عنوان ايران و جهان اسلام خودمان را دست كم بگيريم. حالا در حوزه تكنولوژى چندان مدعى نيستيم. ولى اگر استعداد مردم ايران را به حساب بياوريم و ضميمه كنيم به فرهنگ غنى خودمان، قطعا ما هم توانايى بالايى داريم.