زندگینامه‌ی آگوست کنت

پدرش، لویی آگوست کنت، کارمند دون پایه‌ی دولت بود که در اداره‌ی دارایی کار می‌کرد. او مردی جدی و از مخالفان انقلاب فرانسه بود (Standley,1981). کنتِ پدر مردی سخت کوش، منظم و خشکه مقدس بود که زندگی خود را
دوشنبه، 9 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگینامه‌ی آگوست کنت
زندگینامه‌ی آگوست کنت

 

نویسنده: تیم دیلینی
مترجمان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

ایزادُر آگوست ماری فرانسوا گزاویه کُنت در 19 ژانویه‌ی 1798 در مونپلیه، شهری در جنوب فرانسه، در اوج آشوب و بی‌ثباتی این کشور به دنیا آمد. آنچه بی ثباتی‌های محیط اطرافش را تشدید می‌کرد این بود که والدینش کاتولیک‌هایی متدین و سلطنت طلبانی دو آتشه بودند، و چنین وابستگی‌هایی امنیت شخصی به بار نمی‌آورد (Hadden,1998).
پدرش، لویی آگوست کنت، کارمند دون پایه‌ی دولت بود که در اداره‌ی دارایی کار می‌کرد. او مردی جدی و از مخالفان انقلاب فرانسه بود (Standley,1981). کنتِ پدر مردی سخت کوش، منظم و خشکه مقدس بود که زندگی خود را وقف کار، دین و خانواده‌اش می‌کرد و تنها سرگرمی‌اش کشت و کار در باغچه‌اش بود (Coser,1977). آگوست کنت (که در نوجوانی نامش را کوتاه کرده بود)، همچون پدرش از ناپلئون و دوران بازگشت سلطنت نفرت داشت. او در بیش‌تر موارد با پدرش اختلاف عقیده داشت، جز در این مورد که هر دو نظم اجتماعی را از همه چیز مهمتر می‌دانستند (Thompson,1975)
لوی آگوست در سال 1797 با فلیسیته رُزالی بوئایه ازدواج کرد. چون دولت انقلابی کلیساهای مونپلیه را برچیده بود، آنان که هر دو از کاتولیک‌های محافظه کار بودند، به ناچار مراسم ازدواج خود را پنهانی برگزار کردند. فلیسیته زنی متین بود که زندگی‌اش را وقف عشق به شوهر و فرزندان خود و مراقبت از آنان کرد. مادر آگوست از وی، که نحیف و ریزجثه و مستعد ابتلا به بسیاری بیماری‌ها بود، بیش از حد پرستاری می‌کرد. همچنین پدر - که کارمندی معمولی در اداره‌ی دارایی استان ارو بود- و خواهرش نیز از وضعیت جسمانی خوبی برخوردار نبودند. بنا به اظهار خود کنت، چهارده ساله بود که از اعتقادش به خدا «به طور طبیعی» دست برداشت. در همان زمان، گرایش‌های سلطنت طلبانه‌ی خانواده‌اش را کنار گذاشت و جمهوری خواه شد. در نتیجه، روابطش با خانواده تا آخر عمر تیره شد. او ظا هرا هیچ گاه با والدین و برادر و دو خواهرش رابطه نزدیکی نداشت. بعدها خانواده‌اش را طماع و ریاکار می‌خواند و در مواردی نیز نسبتاً به صراحت از آنان گله می‌کرد که به علت بیماری پدر و خواهرش، خانواده به ندرت پول کافی داشت تا در کار تألیف از او حمایت کند.
خانواده‌ی کنت، با وجود مضیقه‌ی مالی، توانستند او و برادرش را به دبیرستان مونپلیه بفرستند گفته می‌شود چون پدرشان کارمند دولت بود احتمالاً نوعی کمک هزینه‌ی تحصیلی دریافت کرده‌اند. آگوست در 9 سالگی به مدرسه رفت. دبیرستان‌ها در دوره‌ی حکومت ناپلئون شبانه روزی بودند و دانش آموزان را برای خدمت در ارتش و تصدی مشاغل دولتی در امپراطوری فرانسه آماده می‌کردند. دانش آموزان این مدارس لباسی ساده و هم شکل می‌پوشیدند و تحت فرمان گروهبانی پرتوقع که مشق نظام می‌داد، مجبور به رژه رفتن بودند. دانش آموزان ممتاز درجه می‌گرفتند و گروهبان یا سرجوخه می‌شدند. آگوست، با وجود روال یکنواخت مدرسه، قابلیت‌های خارق العاده‌ای از خود نشان داد. باید دانست که این مدارس باب طبع طبقه‌ی بورژوا نبودند.
دو رویداد برجسته در دوران نوجوانی کنت وجود دارند که به تشریح افکار وی در دوران بلوغ فکری‌اش کمک می‌کنند؛ رویدادهایی که به این افکار شکل بخشیدند. نخستین رویداد، ورود وی به مدرسه‌ی عالی پلی تکنیک پاریس بود که در سال 1749 در اوج دوره‌ی افراطی‌گری پس از انقلاب فرانسه پایه گذاری شده بود. ابتدا این مدرسه به مهندسان نظامی تعلیم می‌داد، ولی پس از مدتی کوتاه، به مدرسه علوم پیشرفته تبدیل شد. در دوران ناپلئون، این مدرسه وسعت یافت و برجسته‌ترین موسسه‌ی علمی فرانسه شد. به هرحال در نگاه کنت، مدرسه‌ی عالی پلی تکنیک الگوی شد برای جامعه‌ای در آینده که بنا بود نخبگان جدیدی از دانشمندان و مهندسان، آن را نظم دهند و حفظ کنند. مدرسه‌ی عالی ظاهرا ٌبا کارایی نظامی، سازمان دهی و ساخته شده بود
کنت در آگوست 1814 وارد پاریس شد و در آنجا، افتخار و ملاقات با بسیاری از علمای صاحب نام فرانسه نصیبش شد. به دلیل کسب نمرات خوب در امتحانات، با درجه‌ی سرجوخگی در مدرسه پذیرفته شد. طولی نکشید که احساس کرد این مدرسه‌ی اوست، مدرسه‌ای که نه فقط می‌خواست با مدرک عالی از آن جا فارغ التحصیل شود، بلکه امید داشت بتواند پس از اتمام تحصیلاتش، همان جا تدریس کند. اندکی بعد، همکلاسی‌هایش او را به نمایندگی کلاس‌شان برگزیدند، اما وی شرارت‌ها و شیطنتهای دوران کودکی‌اش را از سرگرفت. در سال 1816، یک تظاهرات دانشجویی را در اعتراض به روش تدریس م. لفور، مدرس هندسه، رهبری کرد. زمانی که مسئولان مدرسه‌ی عالی تصمیم گرفتند شش رهبر دانشجویان را تنبیه کنند، تمام دانشجویان اعتراض کردند. رئیس مدرسه که تیمسار ارتش بود و می‌کوشید مطابق با نظرات حکومت محافظه کار جدید عمل کند، دستور اخراج کنت و همه همکلاسی‌هایش را به علت شورش و داشتن اعتقادات سیاسی مخالف با تفکرات دوره‌ی روشنگری صادر کرد. این بود که حکومت، سربازانی به مدرسه گسیل کرد و دانشجویان متخلف را بدون درگیری بیشتر، روانه‌ی خانه کرد. کنت و برخی از دوستانش بر آن شدند تا انجمن دانشجویان مدرسه‌ی عالی پلی تکنیک را تشکیل دهند. این امر نتیجه‌ای بیش از این نداشت که مجدداً به حکومت هشدار داده شود که این دانشجویان دیگر قابل اعتماد نیستند (Standly,1981). حکومت در واکنش به این امر، پلیس را موظف کرد فعالیت‌های کنت را زیر نظر گیرد، اما هیچ مدرکی علیه وی به دست نیاورد.
اخراج کنت می‌توانست تأثیر نامطلوبی بر تدریس وی در دانشگاه داشته باشد (Ritzer,2000). کنت چند ماهی را با والدینش گذراند و سپس به پاریس بازگشت. با تدریس خصوصی امرار معاش می‌کرد و با آرزوی سقوط قریب الوقوع بوربُن‌های ظالم، روزگار می‌گذراند. او با تیمساری برخورد کرد که آشنایی در امریکا داشت و به کنت وعده داد در مدرسه‌ای مشابه مدرسه‌ی عالی پلی تکنیک در امریکا، که در شرف تاسیس بود، وی را به تدریس گمارد. کنت که از امکان تدریس در امریکا به وجد آمده بود، در این رویا فرورفت که برای همیشه به سرزمین آزادگان مهاجرت کند. اما کنگره‌ی امریکا گشایش این مدرسه را به تعویق انداخت و کنت دل شکسته، هرگز پایش به امریکا نرسید. زمانی که مدرسه‌ی عالی اجازه‌ی ورود دوباره‌ی سایر رهبران شورش دانشجویی را صادر کرد، کنت هم درخواست ورد کرد، اما متأسفانه موفق نشد تقاضانامه‌اش را در موعد مقرر ارسال کند. از این رو، اگرچه کنت تحصیلات دانشگاهی داشت، اما هرگز موفق نشد مدرک دانشگاهی کسب کند و این واقعیت برایش بسیار گران تمام شد.
در دورانی که کنت در حال بزرگ شدن بود، تنها کسی که بر وی اثر گذاشت دانیل آنکنتر، معلم ریاضی‌اش بود که سابقاً کشیش پروتستان بود. احتمالاً انکنتر بود که ذهن کنت جوان را بیدار کرد و زمینه‌ی تفکری همه جانبه را در وی پدید آورد. (Coser,1977) . دانش ریاضی کنت بعدها به کمکش آمد؛ زمانی که می‌کوشید درستی «قوانین» موجود در جامعه را به اثبات رساند. کنت دانشجویی استثنایی و بیش از سایر دروس، در ریاضی و فیزیک بی نظیر بود. او قادر بود قابلیت‌های غیرعادی حافظه را به نمایش گذارد. مثلاً می‌توانست پس از مطالعه‌ی چند صفحه‌ی متن، بلافاصله همه‌ی آن صفحات را از بر بخواند (Hadden,1998).
دومین رویداد مهم زندگی کنت در تابستان 1817 رخ داد؛ زمانی که با کلود- آنری سن سیمون، سوسیالیست آرمان گرای فرانسوی و بعدها مدیر نشریه‌ی ادواری اندوستری، آشنا شد. کنت منشی سن سیمون شد، یا به عبارت بهتر، تحت حمایت همه جانبه‌ی او قرار گرفت. آن دو به رغم تفاوت سنی زیاد، بسیار صمیمی بودند. سن سیمون که در زمان ملاقات با کنت نزدیک به شصت سال داشت مجذوب ذهن درخشان کنت شد و به وی به مثابه فرزند خوانده‌ی خود نگاه می‌کرد. کنت حین کارآموزی نزد سن سیمون، دستمزد قابل ملاحظه‌ای دریافت می‌کرد، اما زمانی که سن سیمون در تنگنای مالی قرارگرفت، کنت بدون دریافت دستمزد، به کار خود ادامه داد.
دشوار می‌توان تشخیص داد که همکاری این دو برای کدام یک مفیدتر بوده است. این موضوع همچنان محل مجادله‌ی محققان است. کنت خود اذعان کرده که به سن سیمون مدیون بوده و نوشته است: «من به لحاظ فکری قطعاً خودرا بسیار مدیون سن سیمون می‌دانم. او قویاً مرا یاری کرد تا در مسیری فلسفی گام بردارم که امروز آن را به روشنی برای خود ابداع کرده‌ام و بی تردید در تمام زندگی‌ام آن را پی خواهم گرفت.» (Durkheim,1928:144) سرانجام کنت از روش نظریه پردازی سن سیمون رو گرداند و «از او به سبب نداشتن دانش علمی و رویکردی غیر اصولی انتقاد کرد» (Standley,1975:20) کنت و سن سیمون بر سر حقوق انتشار طرح علوم دقیق اختلاف پیدا کردند و از هم جدا شدند. سن سیمون آن را مدتی بعد، در سال 1824، به نام خود و بدون ذکر نام منشی‌اش منتشر کرد. این اتفاق، کنت را بر آن داشت تا در مورد سن سیمون تجدید نظر کند، به حدی که بعدها روابط‌شان را «فجیع» خواند و افزود:«من هیچ دینی به این شخص ندارم» (Pickering,1993:240). کافی است که بگوییم معلمش تأثیر به سزایی روی کنت گذاشت، اما به احتمال زیاد اعتقادات کنت پیش از آن در حال شکل گرفتن بودند.
کنت پس از قطع رابطه با سین سیمون در سال 1824، برای گذران زندگی به تدریس خصوصی ریاضی رو آورد. یک سال بعد با این باور که امنیت و خوشبختی شخصی را به دست آورده بود، با کارولین ماسن، زن جوانی که سال‌ها او را می‌شناخت ازدواج کرد. کارولین که در آن زمان کتاب فروشی کوچکی داشت، بنا به قولی، پیش‌تر در محله‌ی پاله رویال روسپی بود. والدین بورژوای کنت با این ازدواج مخالف بودند، چرا که کارولین به طبقه‌ی اجتماعی پایین‌تری تعلق داشت و جهیزیه هم نداشت. ماسَن فرزند نامشروع دو بازیگر و پرورده‌ی مادربزرگش بود (Pickering,1996). زندگی زناشویی غم انگیز آنها سال‌ها بعد به جدایی کشید. کنت پس از ردکردن شغل مهندسی شیمی، با تدریس خصوصی به پسران خانواده‌های ثروتمند و سرشناس، درآمد ناچیزی به دست آورد. از این طریق، برقراری و حفظ روابط نزدیک با افراد مشهور جامعه برای او امکان پذیر شد.
دل مشغولی عمده‌ی کنت در خلال این سال‌ها، پرداختن به فلسفه‌ی اثباتی‌اش بود (Coser,1977). وقتی کار به جایی رسید که برای ارائه به مخاطبی واقعی مناسب به نظر آمد، کنت طرحی ریخت که براساس آن، مجموعه‌ای از 72 سخنرانی عمومی را (که در منزلش برگزار می‌شد) در باب فلسفه‌اش ارائه کرد (Rizer,2000).
سخنرانی‌های وی در خصوص فلسفه‌ی جدیدش، اوایل آوریل 1826 شروع شد و توجه بسیاری از متفکران برجسته‌ی فرانسوی را برانگیخت. کتاب شش جلدی روال فلسفه‌ی اثباتی، که بین سال‌های 1830 تا 1842 منتشر شد، از روی همین سخنرانی‌ها گردآوری و تنظیم شد.
متأسفانه کنت پس از سه سخنرانی دچار آشفتگی روانی شد و در بستر بیماری افتاد در بیمارستان دکتر اسکوئیرول معروف، بیماری او - «مانیا» تحت درمان قرار گرفت. دکتر اسکوئیرول، نویسنده رساله‌ای درباره‌ی مانیا کوشید با شیوه‌ی درمان آب سرد و حجامت وی را مداوا کند. زمانی که همسر کنت بالاخره تصمیم گرفت او را به خانه بازگرداند دکتر اسکوئیرول با او مخالفت کرد؛ دکتر اسکوئیرول روی برگه‌ی ترخیص بیمار از بیمارستان نوشت «بهبود نیافته» (Coser,1977). مشکلات روانی کنت ادامه یافت. در سال 1827 با انداختن خود به رودخانه‌ی سن اقدام به خودکشی نیز کرد. پس از سفری طولانی به زادگاهش، مونپلیه، به تدریج بهبود یافت و سخنرانی‌هایش را از سال 1829 از سرگرفت. ابتدا افراد صاحب نام بسیاری برای شنیدن سخنان او حضور می‌یافتند که موجب مسرت وی بود، اما خواهیم دید که به تدریج مایه‌ی استهزاء مجامع علمی شد.
در سال 1832، استاد پاره وقت مدرسه‌ی عالی پلی تکنیک شد. پنج سال بعد مسئول گزینش دانشجو در مدرسه‌ی عالی نیز شد. از این طریق، برای نخستین بار توانست به لحاظ مالی، از خانواده‌اش مستقل شود. لازم به ذکر است که درآمد او فقط اندکی بالاتر از خط فقر بود. با گذشت زمان، او از جامعه دورتر می‌شد. حول و حوش همین ایام کار در زمینه‌ی «بهداشت روانی» را در پیش گرفت و برای این امر، از مطالعه و پیگیری آثار منتشر شده در حوزه‌ی فعالیت خود چشم پوشید و سرانجام باعث شد ارتباط وی با مجامع علمی قطع شود. کنت، با وجود این مصیبت‌ها، به تدریج مریدانی یافت. جان استوارت میل، در انگلستان، وی را بسیار ستود و در نظام منطق (1843) خود از وی یاد کرد. او حتی برای کمک به رفع مشکلات مالی کنت، مبلغ قابل توجهی از شماری از مریدان انگلیسی وی گرد آورد و برایش فرستاد.
در سال 1844، در پی مخالفت مسئولان مدرسه‌ی عالی با استخدام دوباره‌ی کنت، او به طور علنی تحقیر شد. او دقیقاً در بدترین شرایط، با کلوتیلد دُوو آشنا شد و به وی دل باخت؛ زنی متعلق به طبقه‌ی بالای جامعه با کمتر از سی سال سن. خانم دوو قبلاً ازدواج کرده بود. شوهر پیشین او که از کارمندان دون پایه‌ی دولت بود، پس از اختلاس از اموال دولتی، کلوتیلد را در گرفتاری‌های مالی رها کرده و گریخته بود (Adams and Sydie,2001). رابطه آگوست کنت و کلوتیلد هرگز از رابطه‌ی عاشقانه و افلاطونی فراتر نرفت. چند ماه پس از تبادل نخستین نامه‌های عاشقانه بین آنها، کلوتیلد، که متأسفانه به بیماری سل مبتلا بود، درگذشت.(Coser,1977) .
کنت از آن پس عهد کرد که زندگی‌اش را صرف حفظ خاطره‌ی «فرشته» ‌اش کند. «دین بشریت» (1) واپسین اثر مهم کنت، ملهم از کلوتیلد بود؛ کنت کوشید از این طریق به وی اعتبار بخشد (Adams and Sydie,2001) . در این اثر، (بخشی از نظام سیاست اثباتی، 1851-1854) عاطفه را از عقل و احساس را از ذهن معتبرتر دانست، و بشریت را که دیری زیر سلطه‌ی قساوت تفکر مردانه بوده است، به رأفت زنانه نیازمند دانست. کنت، پس از انحراف از تفکر علمی، بسیاری از پیروان عقل گرایی را که به زحمت گرد خود جمع کرده بود، از دست داد.
دو کتاب نظام سیاست اثباتی (1851-1854) و توضیح المسائل اثباتی (1852) که وی آنها را منتشر کرد، در مقایسه با فلسفه‌ی اثباتی او، مخاطب چندانی نیافتند. کنت به از دست دادن پیروانش توجهی نمی‌کرد و مطمئن بود مریدان بسیاری جذب مذهب اثباتی وی خواهند شد. او خود را «بنیانگذار مذهب جهانی، بزرگترین پیامبر بشر» خواند و نامه‌هایی برای رهبران قدرتمند جهان فرستاد و کوشید آنان را به نظم جدید اجتماعی خود که آن را جامعه‌ی اثباتی می‌نامید، جلب کند. کنت به آنان اطمینان می‌داد که پاسخ همه‌ی مسائل جهان را می‌دهد و خود را حکمران جهان تصور می‌کرد. به نظر می‌رسید ذهن درخشان او به سبب بیماری مانیا و بدنش به دلیل سرطان تحلیل رفته بود. بیماری او وخیم شد و پس از چندی، در 5 سپتامبر 1857 درگذشت. جمع کوچکی از مریدان و دوستان و همسایگانش شاهد مراسم تدفین او در گورستان پرلاشز بودند. با گذشت زمان، مقبره‌ی وی به گورستان کوچکی برای اثبات گرایان بدل شد که در آن برخی از وفادارترین مریدانش نیز در کنار مرادشان دفن شدند.

پی‌نوشت‌ها:

1-« Religion of Humanity»

منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما