وحی؛ تكلّم الهی
منبع:فصلنامه معرفت
از كلمات لغویان استفاده میشود كه معنای اصلی «وحی» انتقال پنهانی است؛ همانگونه كه در اصطلاح، تفهیم اختصاصی احكام و معارف از جانب خدا بر بندگان خاص خویش برای هدایت مردم است، كه مخصوص انبیا علیهمالسلام میباشد.كلام» هم در لغت، اصوات پی در پی و دارای معناست، ولی «كلام الهی» لفظی و مانند كلام آدمیان نیست؛ چرا كه خداوند دارای شكل و هیأت و اعضا و جوارح نیست و قایم بر هوا یا اجسام دیگر نمیباشد، اگرچه ممكن است جسمی تجلّی گاه كلام خدا باشد.كلام خداوند نفسی هم نیست، زیرا غیر از علم چیز دیگری به نام كلام نفسی منشأ كلام نخواهد بود.میتوان ادعا كرد كه تكلّم الهی (سخن گفتن) از صفات فعل است، اما كلام الهی در مواردی كه پیامبران مورد خطابند، همان حقایق و معارف الهی است كه بر قلب آنها القا میشود و از طریق علم حضوری قابل درك است.البته حقیقت كلام الهی (وحی رسالی) برای ما قابل درك نیست؛ زیرا اختصاص به انبیا دارد، اگرچه با دلایل و براهین قاطع به وجود آن میتوان پی برد.
مفهوم «وحی»
دانشمندان علم لغت برای واژه «وحی» كاربردهای متعددی، مانند نوشته، پیام، الهام، سرعت و كلام پنهان، بیان كردهاند،(1) اما همانگونه كه ابن فارس و بعضی دیگر از لغویان گفتهاند، معنای اولیه وحی انتقال پنهانی مطلب است و این معنا در تمام كاربردهای آن لحاظ شده.(2) همان سان كه در قرآن، كلمه «وحی» در موارد متعددی، مانند «وحی غریزی» (نمل: 68ـ67)، وحی به معنای «اشاره» (مریم: 10ـ11)، وحی به معنای «الهام» (قصص: 7) و «وحی رسالی» (شوری: 51) به كار رفته است و در همه این موارد، مسأله پنهان بودن مطلب وجود دارد.«وحی» در اصطلاح اسلامی، عبارت است از: تفهیم اختصاصی احكام و معارف از جانب خدا بر بندگان خاص خود برای هدایت مردم. چنین وحیای ویژه انبیای الهی علیهمالسلام است.مرحوم علّامه طباطبایی در این زمینه میفرماید:
در ادبیات دینی در اسلام، چنین مقرّر شده است كه وحی جز بر تكلّم خدا با پیامبرانش اطلاق نشود.(3)
مفهوم «كلام»
«كلام» در لغت، عبارت است از: اصواتی پی در پی كه در بردارنده معنا و مفهومی است.(4) این واژه دارای دو ریشه و اصل است كه یكی از آنها دلالت بر «بیان و نطق انتقال دهنده» میكند.(5)روشن است كه چنین كلامی در ظرف جامعه محقق میشود و نیاز به مخاطب دارد. مرحوم علّامه طباطبائی در این زمینه مینویسند: كلام ـ یعنی تفهیم ما فی الضمیر به وسیله اصوات تركیبشده ـ فقط در ظرف اجتماع میسوراست، و الاّ اگر انسانی به تنهایی زندگی كند، به طوری كه هیچكس با او نباشد، كلام هم معنا نخواهد داشت؛ چرا كه تكلّم برای تفهیم و تفهّم است و چنین امری فقط در جامعه رخ میدهد.(6)
رابطه وحی و كلام الهی
اگرچه «كلام الهی» در لغت به معنای اصوات و حروف پی در پی و حامل معنا و مفهومی برای مخاطب است، ولی معنای كلام منحصر به همین نمیشود، بلكه میتوان گفت: «كلام» عبارت است از: ابراز و اظهار افكار و منویاتی كه در باطن وجود دارند، به هر وسیلهای كه ممكن باشد(7) و بلكه هرچیزی را نیز كه علامت و نشانه شیء دیگری باشد و دلالت بر وجود آن كند، میتوان «كلام» نامید. البته باید گفت: در همه مصادیق كلام، مسأله فهماندن معنا به مخاطب وجود خواهد داشت و این ویژگی كلام است. كلمه نیز چنین معنایی دارد: لفظی كه از حروفی تشكیل گشته و دارای معنا باشد.(8)بنابراین، اگر كلام را «كلام» یا كلمه را «كلمه» میگویند، به این لحاظ است كه حاكی و كاشف از وجود معنایی میباشد. و هیچ لزومی ندارد كه آن دو از حروف و تركیبات كلامی متشكّل باشند.در قرآن نیز شواهدی براین مدعا داریم؛ مثلاً، خدای متعال وجود حضرت عیسی علیهالسلام را «كلمه خود» میداند: «انّما المسیح عیسی بن مریمَ رسولَ الله و كلمته القاها الی مریم.» (نساء: 171) و یا میفرماید: «اذ قالت الملائكةُ یا مریمُ انّ اللّهَ یبشرّك بكلمةٍ منه اسمه المسیحُ عیسی بن مریم.» (آل عمران: 45)
دلیل آن هم ممكن است این باشد كه وجود مبارك آن حضرت به اذن خدا بدون پدر متولّد شد كه موجودی بسیار گرانقدر و با عظمت و نشانگر وجود و عظمت خدا بود. از اینرو، «كلمة الله» بر او اطلاق میشود.
همینطور قرآن همه مخلوقات خدا و موجودات آفرینش را به عنوان كلمه خدا تلقّی میكند؛ زیرا بر وجود و عظمت و جلالت خدا دلالت میكنند: «قل لو كانَ البحر مدادا لكلمات ربّی لنفدَ البحرُ قبل ان تنفد كلماتُ ربّی ولو جئنا بمثله مددا.» (كهف: 109)
در آیه 27 «لقمان» نیز همین مضمون آمده است.
و فی كلِّ شیءٍ له آیةٌ تدلُّ علی انّه واحدٌ
كلام خدا نیز به هر نحوی باشد، چنین است؛ یعنی حامل و دربردارنده معنا و مقصود الهی و كاشف از غیب و نهان.
اگر خدا با حضرت موسی علیهالسلام (نساء: 144 / اعراف: 143) و یا با بعضی از پیامبرانش (بقره: 253) تكلّم میكند، به همین معناست؛ یعنی سخن او با آن بزرگان كاشف از حقایق و معارفی است كه در پشت پرده غیبت مستور بودند. و باز میبینیم وحی الهی هم همین معنا را میرساند؛ یعنی چیزی كه نهان را آشكار كرده و حقایق و معارف الهی را برای پیامبران و مردم كشف میكند.
قرآن؛ كلام الهی
بعضی از آیات این معنا را میرسانند كه قرآن بر پیامبر وحی شده است:ـ «و اوحیِ الیَّ هذا القرآنُ لاُنذركم به و مَن بلَغ»؛ (انعام: 19)
ـ «و كذلكَ اوحینا الیكَ قرآنا عربیّا لتنذر اُمَّ القُری و من حولَها»؛ (شوری: 7)
ـ «لا تعجل بالقرآنِ من قبلِ ان یقضی الیكَ وحیُه»؛ (طه: 114)
ـ «و اتلُ ما اوحیَ الیكَ مِن كتابِ ربِّكَ»؛ (كهف: 27)
از سوی دیگر، قرآن خود را كلام الهی میشمرد؛ آیه ذیل دالّ بر آن است:
«و اِن احدٌ من المشركینَ استجاركَ فاجرهُ حتّی یسمعَ كلام اللّهِ» (توبه: 6)
علّامه طباطبائی قدسسره در مورد تفسیر كلام الله در ذیل آیه شریفه مینویسند: «انّ المراد بكلام اللّه مطلقُ آیات القرآنِ الكریم. نعم، یتقیّد بما ینفع المستجیر مِن الآیات الّتی توضّح له اصولَ المعارفِ الالهیّةِ و معالم الدّین و الجواب عمّا یختلجُ فی صدره من الشبهات كلُّ ذلك بدلالة المقام و السیاق.»(9)
از مجموع این دو دسته از آیات، نتیجه میگیریم كه قرآن، كه خود از طریق وحی الهی بر پیامبر نازل شده، همان كلام الهی است. همانگونه كه ذكر شد، در بعضی آیات، واژه «كلام الله» بر قرآن اطلاق شده است.
كیفیت كلام الهی از دیدگاه متكلّمان
قبلاً در مورد معنا و مفهوم كلام مطالبی گفته شد. در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینكه كیفیت كلام الهی چگونه است؟ به عبارت دیگر، خدای تعالی چگونه با بندگانش تكلّم میكند؟ در اینجا، نظریات گوناگونی مطرح است كه اهمّ آنها عبارتند از:(10)الف. كلام لفظی
عدهای از امامیّه و نیز معتزله قایل به لفظی بودن كلام خدا هستند و میگویند: كلام الهی اصوات و حروف(11) قایم به هوا یا اجسام میباشد؛ یعنی در واقع، كلام كیفیتی برای هواست و معمولاً حروف در اثر تموّج هوا ایجاد میشوند و كلمات و عبارات از آنها به وجود میآیند. این كلمات رموز و علایم و نشانههایی از معارف و حقایق موجود در لوح محفوظ هستند و خدا به وسیله این حروف و عبارات مقاصد خود را به پیامبرانش میفهماند.(12)دلیل: مرحوم شیخ مفید قدسسره در این زمینه میگوید: خداوند برتر از آن است كه شبیه مخلوقاتش و دارای هیأت و كیفیت باشد و یا در اوهام و اذهان وارد گردد. دارای زمان و مكان هم نیست.
از سوی دیگر، امر و نهی الهی برای حجج و سفرای الهی هم ثابت و هم معقول است، به گونهای كه اولیای خدا از كیفیت آن آگاهی دارند و بر آنها مشتبه و پوشیده نیست. بدینسان، خداوند كلامش را در محلی همانند هوا و دیگر اجسام ایجاد كرده و مخاطبان شایسته (پیامبران) را مورد خطاب قرار میدهد و آنها را راهنمایی میكند كه این كلام اوست.(13)
مرحوم لاهیجی نیز میگوید: كلام الهی در واقع قایم به ذات الهی نیست، بلكه قایم به هواست؛ چرا كه كلام از جنس اعراض است.(14) شبیه همین ادعا و دلیل را معتزله نیز دارند.(15)
نقد و بررسی: با توجه به آنچه در معنای «وحی» گذشت، چنین معنایی برای كلام الهی بعید به نظر میرسد؛ زیرا:
1. طبق این معنا، یكی از اموری كه در معنای وحی اخذ شده ـ یعنی «پنهان بودن» آن ـ نادیده انگاشته شده است؛ چرا كه معنایی همچون ایجاد صوت در هوا یا اجسام دیگر با پنهان بودن آن منافات دارد.
2. این معنا با سریع بودن، كه از دیگر اموری است كه در معنای «وحی» اخذ شده است، سازگاری ندارد.
3. به دلیل آن كه وحی از بالاترین مراتب علم حضوری است و نزول حقایق الهی از طریق وحی نزولی حقیقی و معنوی است و نه اعتباری و مادی، پس نمیتوان قایل شد كه وحی الهی از طریق ایجاد صوت در اجسام محقق میشود:
ـ «قل من كانَ عدوّا لجبریلَ فانّهُ نزّله علی قلبكَ باذنِ اللّهِ»؛ (بقره: 97)
ـ «نزل به الرّوح الامینُ علی قلبك لتكونَ من المنذرین.» (شعراء: 4ـ193)
4. اگر قایل به چنین معنایی شویم، آیا لازمه آن این نیست كه وحی نوعی معرفت حصولی باشد؟ و اگر حصولی باشد، آیا میتوان گفت: پیامبر صلیاللهعلیهوآله در تلقّی آن دچار اشتباه نشده است؟ (در حالیكه میدانیم امكان خطا و اشتباه در حواس پنجگانه وجود دارد و قابل اعتماد نیستند و لازمه منطقی علم حصولی امكان اشتباه و خطا در آن است و نمیتوان برای آن استثنا قایل شد؛ یعنی این امر ذاتی علم حصولی است.)
5. اگر چنین باشد، باید دیگران هم بتوانند كلام الهی را استماع كنند و مسأله لیاقت و شایستگی برای مقام رسالت مطرح نباشد، در حالیكه «اللّهُ اعلمُ حیثُ یجعل رسالته» (انعام: 124)؛ «عالمُ الغیبِ فلا یظهر علی غیبه احدا الاّ من ارتضی من رسولٍ» (جن: 26)
حاصل آنكه «اگر تكلّم خدا به وسیله همین اصوات و حروف و تركیبات كلامی معمول و متعارف انسانها باشد و در مورد وحی هم همین اصوات و حروف به گوش پیامبر برسد، طبعا باید افرادی دیگر كه به هنگام وحی حضور دارند نیز آنها را بشنوند و به وحی الهی آشنا گردند، در صورتیكه به شهادت تاریخ چنین نبوده است. خانواده پیامبر و بسیاری از اصحاب به هنگام وحی حضور داشتند و حتی دگرگونی و تغییر احوال آن حضرت و آثار و علایم وحی را مشاهده مینمودند، اما نه فرشته وحی را مشاهده میكردند، نه سخنان او را میشنیدند.»(16)
عایشه گوید: «هر آینه آن حضرت را در روزهای سرد و سرمای شدید میدیدم كه وحی بر ایشان نازل میشد و دوباره وحی منقطع میگشت، در حالیكه عرق فراوانی بر پیشانی داشتند.»(17)
مرحوم علّامه مجلسی میگوید: در حدیثی مقبول آمده است: هنگامی كه آن حضرت سوار بر ناقه خود بودند، بر ایشان وحی نازل شد. ناقه (مثل اینكه احساس سنگینی كند) فرو خوابیده، سینه خود را بر زمین چسباند و جلوی گردنش را روی زمین قرار داد.(18)
امثال این روایات همگی دلالت بر دگرگونی حالات پیامبر به هنگام وحی دارند، ولی در هیچ جایی از تاریخ نقل نشده كه حاضران در محضر رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله صدای وحی را شنیده یا درك كرده باشند. و اگر در خطبه 192 نهجالبلاغه آمده است كه پیامبر صلیاللهعلیهوآله به امام علی علیهالسلام فرمودند: «تو میشنوی آنچه را من میشنوم و میبینی آنچه را من میبینم، ولی تو پیامبر نیستی»، به دلیل مقام والای حضرت علی علیهالسلام است، تا جایی كه او نفس پیامبر و دارای بالاترین مراتب كمال است، و این با آنچه گفته شد، منافاتی ندارد.
ب. كلام نفسی
اشاعره میگویند: كلام خداوند در واقع، «كلام نفسی» است؛ یعنی این الفاظ و عبارات و تركیبات كلامی از باطن ذات سرچشمه میگیرند و در واقع، به صورت بسیط موجودند، اگرچه به صورت امر ونهی و استفهام و تمنّی متمایز از یكدیگر و در قالب الفاظ بیان میشوند. وحی قرآنی نیز چنین است. پس كلام الهی از جنس اصوات و حروف و عبارات نیست، بلكه معنایی قایم به ذات الهی و قدیم است و عبارات و حروف همگی رمز و نشانه آن حقیقت مخفی و غیرمحسوس هستند.(19)البته آنها اعتراف دارند كه سایر فرق مسلمانان در این نظر با ایشان مخالفند. از اینرو، میگویند: «... و خالفنا فی ذلكَ جمیع الفرق و زعموا انّه لا معنی للكلام الاّ المنتظم من الحروفِ المسموعة الدّالةِ علی المعانی المقصودة و انّ الكلام النفسیّ غیر معقولٍ.»(20)
دلیل: 1. خدا متكلّم است و این صفت، مانند علم و قدرت و حیات، برای خدا ازلی است؛ زیرا در جای خود ثابت شده كه خدای تعالی ملك و فرمانروای عالم است و كسی كه چنین است، باید دارای امر و نهی باشد. پس خداوند دارای امر و نهی است و چون ذات او قدیم است، امر و نهی نیز یا باید قدیم باشند و یا حادث. اگر گفته شود حادث هستند، یا باید گفت در ذات حادث شدهاند و یا اینكه در غیر ذات ایجاد شدهاند و یا اصلاً محلی برای حدوث نداشتهاند. ولی ما میگوییم: امكان ندارد چیزی در ذات حاصل شود؛ چرا كه ذات محل حوادث نیست و همینطور اگر در محلی دیگر حادث شود، آنگاه همان محل متكلّم است، نه خدا. و اینكه محلّی هم نداشته باشد، باز هم محال و غیرمعقول است. پس نتیجه میگیریم كه كلام الهی قدیم و صفتی قایم به ذات است.(21)
2. شكی نیست كه خدا متكلّم است. حال منشأ كلام چیست؟ علم نمیتواند باشد؛ زیرا انسان گاهی از چیزی خبر میدهد، در حالیكه میداند خلاف واقع است، یا شك در صحّت آن دارد. اراده و كراهت هم نمیتواند باشد؛ زیرا انسان گاهی به چیزی امر یا از چیزی نهی میكند، بدون اینكه اراده جدّی بر انجام كاری یا كراهت و تنفّر جدّی بر عدم انجام آن داشته باشد. پس امر و نهی ناشی از اراده و كراهت هم نیستند. بنابراین، باید چیز دیگری باشد كه منشأ كلام لفظی، یعنی اخبار یا اوامر و نواهی، باشد و آن «كلام نفسی» است.(22)
نقد و بررسی: این كلام اشاعره به هیچ وجه قابل قبول نیست: زیرا:
1. غیر از علم چیز دیگری به نام «كلام نفسی» وجود ندارد تا سبب شكلگیری و ترتیب و تنظیم اصوات و حروف گردد، بلكه تنها علم الهی است كه موجب پیدایش عبارات و الفاظ و تركیبات كلامی میشود و از اینرو، خدای تعالی قرآن را نشأت گرفته از علم خود میداند و نه چیزی دیگر:
«اَم یقولونَ افتراهُ قُل فأتوا بعشرِ سورٍ مثله مفتریاتٍ و ادعوا من استطعتم من دونِ اللّهِ ان كنتُم صادقین فاِن لم یستجیبوُا لكم فاعلموا انّما اُنزل بعِلمِ اللّهِ.» (هود: 13ـ14)
2. دلیل اول آنها (كه طبق آن خواستند ثابت كنند متكلّم كسی است كه كلامش قایم به ذاتش باشد و خدا نیز چنین است، پس كلام او هم مانند ذات قدیم است؛ چرا كه در معرض حوادث واقع نمیشود. پس از این طریق كلام نفسی ثابت میشود) غیرقابل قبول است؛ زیرا «تكلّم» از صفات فعل است و اسناد آن به خدا اسنادی صدوری است، نه عروضی؛ یعنی همانگونه كه آسمانها و زمین فعل خدایند، یا اماته و احیا، رزق دادن و خلق كردن، همه فعل خدا هستند، «تكلّم» هم فعلی از افعال الهی است؛ پس از مقایسه بین خدا و آفریدههای او، ذهن انسان نوعی نسبت و رابطه بین خدا و آفریدهاش لحاظ كرده، مفهومی قایم به طرفین انتزاع میكند و تا مادامی كه خداوند چنین افعالی نداشته باشد، متّصف به چنین اوصافی نخواهد شد. پس چنین صفاتی غیر از صفات ذات (مانند: علم، قدرت و حیات) هستند، بلكه صفات فعلند.
در مورد تكلّم هم میگوییم: چون برای انجام آن باید مخاطبی وجود داشته باشد كه به هر نحوی مقصود متكلّم را دریافت كند، آنگاه این مفهوم (تكلّم) از رابطه بین خدا، كه معارف و حقایقی را برای مخاطبی آشكار میكند، با آن مخاطب كه آن معارف را دریافت میكند، انتزاع میشود.
امام علی علیهالسلام در اینباره میفرمایند: «... یقولُ ولا یلفظ و یحفظ و لا یتحفّظ و یرید و لا یضمر یحبُّ و یرضی من غیر رقّةٍ و یبغض و یغضب من غیر مشقّةٍ یقول لمن اراد كونه: "كن فیكونُ"، لا بصوتٍ یقرأ و لابنداءٍ یسمع و انّما كلامة ـ سبحانه ـ فعل منه انشأه و مثّله»؛
سخن میگوید نه با به كارگرفتن الفاظ در بیان، حفظ میكند نه با رنج به خاطر سپردن، میخواهد نه با به كارگیری اندیشه، دوست دارد و خشنود میشود نه از راه دلسوزی، دشمن میدارد و به خشم میآید نه از روی رنج و نگرانی، به هرچه اراده كند، میفرماید: "باش پدید میآید"، نه با صوتی كه در گوشها نشیند و نه فریادی كه شنیده شود، بلكه سخن خدای سبحان همان كاری است كه انجام میدهد.(23)
همانگونه كه ملاحظه میشود، امام علی علیهالسلام طبق این روایت، كلام خدا را فعل خدا میداند. همین مسأله (صفت فعل بودن تكلّم) را میتوان از روایتی دیگر نیز استفاده كرد:
ابیبصیر از امام صادق علیهالسلام نقل كرده است كه فرمودند: خداوند پیوسته عالم بود، در حالیكه هیچ معلومی وجود نداشت، و پیوسته قادر بود در حالیكه هیچ مقدوری نبود. ابوبصیر میگوید: عرض كردم: فدایت گردم! آیا خداوند پیوسته متكلّم هم بود؟ حضرت فرمودند: كلام امری حادث است. خدای ـ عزّوجل ـ وجود داشت، در حالیكه متكلم نبود، آنگاه كلام را خلق كرد.(24)
این روایات به خوبی دلالت دارند كه كلام خدا حادث است، و اطلاق آن شامل وحی (وحی رسالی) نیز میشود. از سوی دیگر، امام هادی علیهالسلام ضمن اشاره به كلام خدا بودن قرآن، به اصحاب خود توصیه میفرمایند كه مبادا نامی از پیش خود بر آن بگذارند و میفرمایند: هیچكس غیر از خدا آفریننده نخواهد بود و ما سوای خدا همه مخلوقند و همه قرآن كلام خداوند است. مبادا (از پیش خود) نامی روی قرآن بگذاری كه از گمراهان شوی!(25)
بله، میتوان گفت: تكلّم گاهی به معنای «قدرت بر سخن گفتن» و گاهی به معنای «سخن گفتن» است. در صورت اول، صفت ذاتی و قایم به ذات است، كه در این صورت قدرت منشأ تكلم است، نه خود تكلّم و ظاهر تكلّم الهی، چه در بیان عرفی و اصطلاحی و چه در كاربردهای قرآنی، تكلّم و سخن گفتن است، نه قدرت بر آن. پس تكلم به معنای سخن گفتن است و چنین امری صفت فعل است و حادث.
3. دلیل دیگر آنها (كه گاهی انسان از چیزی خبر میدهد، در حالیكه میداند خلاف واقع است یا در صحت آن، شك دارد، پس علم منشأ كلام نیست) هم مخدوش است؛ زیرا این خبر دادن در واقع، خبر از تصوری است كه انسان قبلاً در ذهن خود داشته، سپس آن را به صورت تركیبات كلامی در لفظ جاری میكند.
مرحوم علّامه حلّی درباره این سخن اشاعره (كلام نفسی) میگوید: «آیا این غیر از جهلی بزرگ چیزی دیگری میتواند باشد؟ چرا كه این مسألهای بدیهی است كه پیش از هر تصدیقی تصوری وجود دارد.»(26)
4. حصر منشأ كلام در اراده و كراهت و امثال آن عقلی نیست، بلكه میتوان منشأ دیگری برای آن قرار داد. و اینكه اشاعره گفتند: «گاهی انسان امر به چیزی یا نهی از چیز دیگری میكند، بدون اینكه نسبت به انجام آن اراده جدی یا كراهت از عدم انجام كار داشته باشد و از اینرو، منشأ این امر و نهی چیزی دیگری به نام كلام نفسی است» سخنی غیرمعقول میباشد؛ زیرا علم به این مسأله كه الفاظ و تركیبات كلامی دلالت بر فلان مطلب میكند و علم به اینكه مصالحی بر ایجاد این كلمات و الفاظ و عباراتی این چنینی مترتّب است (مانند امتحان)، خود منشأ ایجاد كلام میشود و نه چیزی دیگری به نام «كلام نفسی»، پس باز هم علم منشأ كلام است.
حاصل آنكه «انسان در باطن ذات خود، به اشیایی علم دارد، به مطلوبات و مبغوضات و مصالح و مفاسد خود آگاه است، و بر مقاصد درونی خود و چگونگی تفهیم آنها به دیگران و دلالت الفاظ و كلمات و نحوه ایجاد آنها ـ یعنی تكلّم ـ كاملاً آگاهی دارد و همین منشأ تكلّم و ایجاد الفاظ و كلمات خواهد شد، حتی در مورد اخبار به چیزی كه علم بدان ندارد، به دلالت الفاظ و كیفیت ایجاد مصالحی كه در این عمل وجود دارد. و همچنین در مورد امر به چیزی كه اراده جدّی عمل به آن را ندارد باز هم همین علم به دلالت الفاظ و كیفیت ایجاد و مصالح آن نیز وجود دارد. بنابراین، در مورد تكلّم نیاز به چیز دیگری جز علم نداریم تا «كلام نفسی» نامیده شود؛ هرچه هست همان علم است، و همان علم درونی منشأ صدور كلام لفظی خواهد شد.»(27)
به طور كلی این نظریه اشاعره را با یك جمله میتوان پاسخ داد و آن اینكه «هیچ دلیل قانع كنندهای بر این ادعایتان ندارید» و از این منظر است كه قاضی عبدالجبّار معتزلی در ردّ نظریه آنها میگوید: «اعتقاد به این مسأله، كه كلام خدا معنایی قایم به ذات است (كلام نفسی)، به معنای ورود در وادی جهالت است؛ زیرا اثبات چنین امری نه معقول است و نه راهی برای كشف آن وجود دارد. و اثبات كردن چیزی كه هیچ راهی برای پی بردن به وجود آن نیست، به معنای باز شدن ابواب جهالت است و موجب میشود كه انسان قایل شود كه هر امر محالی ممكن خواهد بود. این مطلب همانند آن است كه گفته شود: یك سلسله معانی هستند كه راهی برای پی بردن به وجود آنها نیست، یا اینكه بدن میت دارای حیات و قدرت و شهوت هست، ولی راهی برای پی بردن به آنها نیست، و كسی كه به این مرحله برسد، به نهایت جهالت رسیده است.»(28)
ج. دیدگاه مختار
مطالب گذشته تا حدی دیدگاه مقبول را روشن ساخت، ولی برای روشنتر شدن مسأله، به تبیین دیدگاه صحیح و دلایل آن میپردازیم:تكلّم خدا با بعضی از بندگانش نه به معنای كلام نفسی است (آنگونه كه اشاعره گفتند) و نه به معنای كلام لفظی (بدان سان كه معتزله و عدهای از امامیه قایلند)، بلكه تكلّم خدا با پیامبرانش از طریق علم حضوری و القای در قلب محقق میشود؛ زیرا خدای تعالی جسم نیست تا كلام او همانند كلام آدمیان باشد.
«كلام الهی هرگز مانند كلام آدمیان نیست تا صوتی در حنجره ایجاد گشته، در حالیكه بر مخارج حروف تكیه كرده، از دهان خارج شود و دلالتهای آن بر معنا اعتباری و وضعی باشد؛ چرا كه شأن خدای تعالی اجل و منزّهتر از آن است كه با دستگاههای جسمانی تجهیز شود، یا اینكه با دعاوی وهمی و اعتباری كمالی پیدا كند، در حالیكه میدانیم: "لیس كمثله شیء" اما خدای متعال در آیه شریفه «و ما كان لبشرٍ آن یُكلّمهُ اللّهُ الاّ وحیا اَو من وراءِ حجابٍ او یُرسلَ رسولاً فیوحِیَ باذنهِ ما یشاءُ انّه حكیمٌ علیمٌ» (شوری: 51) حقیقت تكلیم را برای شأن و فعل خود (= كلام) اثبات كرده است، اگرچه معنای عادی و معهود تكلّم آنگونه كه بین افراد جریان دارد از آن نفی شده است. پس صحیح است كه كلام الهی آن تعریف اعتباری و معهود بین مردم را ندارد، ولی خواص و آثار آن را دارد؛ یعنی كلام الهی عبارت است از: آنچه كه معنای مقصود الهی را برای پیامبر كشف میكند.»(29)
روایت ذیل هم به خوبی دلالت میكند كه تكلّم الهی همانند تكلّم مخلوقات با یكدیگر نیست؛ زیرا «لیس كمثله شیء.» (شوری: 11)
صفوان میگوید: ابوقرّه محدّث از امام رضا علیهالسلام سؤال كرد: خدا مرا فدایت كند! از كلام خدا به موسی به من خبر دهید (كه چگونه خدا با آن حضرت تكلم كرد؟) فرمودند: خدا بهتر میداند كه به چه زبانی با او سخن گفته؛ سریانی یا عبرانی.
آنگاه ابوقرّه زبان خود را گرفته، به حضرت عرض كرد: همانا منظور من این است كه آیا خدا با این زبان با موسی تكلّم كرد؟ حضرت علیهالسلام فرمودند: خداوند منزّه است از آنچه تو میگویی و پناه بر خدا از اینكه به مخلوقاتش شبیه باشد یا همانند آنان تكلّم كند، اما هیچ چیزی مثل خدای تبارك و تعالی نیست و قایل و فاعلی همانند او وجود ندارد.
عرض كرد: پس چگونه خداوند تكلّم میكند؟ فرمود: كلام خالق نسبت به مخلوق همانند كلام مخلوق نسبت به مخلوق (دیگر) نیست؛ (چرا كه) خداوند به وسیله دهان و زبان سخن نمیگوید، بلكه میفرماید: «كن» (موجود شو) بنابراین، به خواست و مشیت الهی، اوامر و نواهی او نسبت به حضرت موسی تحقق پیدا كرد، بدون اینكه تردّدی در ذات باشد.(30)
دلیل: دلیل بر چنین ادعایی آیات شریفهای است كه در ردّ نظریه معتزله ذكر شدند؛ آیاتی كه نشان میدهند كلام خدا (قرآن) از مقوله الفاظ نبوده، بلكه نزول بر قلب است، و میدانیم كه انواع كلامهای الهی (وحی رسالی) خواه از طریق رؤیاهای صادقه باشد یا نزول جبرئیل بر پیامبر یا بدون واسطه از جانب خدا، هیچیك از مقوله الفاظ نیستند (و بحث ما هم مربوط به همین قسم از كلام الهی است كه درك آن حضوری است.) به هر حال، آیاتی از قرآن میفرمایند:
ـ «نزل، به الرّوحُ الامینُ علی قلبكَ لتكونَ من المنذرین»؛ (شعراء: 193)
ـ «قُل من كان عدّوا لحبریل فانّه نزّلهُ علی قلبك باذنِ اللّه.» (بقره: 97)
و چیزی هم كه از بالاترین مراتب علم حضوری است (قرآن)، هرگز نمیتواند قایم به هوا یا اجسام دیگر باشد و اصوات قایم به هوا، یعنی تركیبات و عبارات و كلام لفظی، به پیامبر منتقل شوند.
البته ما منكر این قسمت از كلمات معتزله و بعضی از علمای بزرگ امامیه نیستیم كه طبق برخی آیات و روایات، خدای متعالی در هوا یا بعض اجسام ممكن است ایجاد صوت كند، ولی چنین هم نیست كه كلام الهی قایم به هوا یا اجسام دیگر باشد؛ زیرا در این صورت، دیگر كلام الهی نیست، بلكه كلام غیرخداست، علاوه بر این، با حضوری بودن علم به قرآن و القا شدن آن بر قلب پیامبر نیز تنافی دارد، بلكه میتوان گفت: ممكن است الفاظ و اصواتی همزمان با وحی در درخت یا شیء دیگر به وجود آیند و ـ مثلاً ـ درخت حجابی باشد كه خداوند از ورای آن با پیامبر تكلّم كرده است؛ همانگونه كه قرآن هم به آن اشاره دارد.
مرحوم علّامه طباطبائی در این زمینه میگویند: منظور از اینكه خدا با موسی سخن گفت: این است كه خداوند اتصال و ارتباط خاصی بین مخاطبش و عالم غیب ایجاد كرده، به طوریكه آن حضرت با مشاهده بعضی از آفریدههای الهی، به معنای مقصود خداوند پی میبرده، به آن منتقل میشد، بلكه ممكن است این پی بردن و انتقال به معنا همزمان باشد یا وجود اصواتی كه خدا آنها را در خارج یا در گوش یا در غیر آن ایجاد میكرده است.(31)
و در جای دیگر میگویند: آیه شریفه «فلمّا اتاها نودی من شاطیء الوادی الایمن فی البقعة المباركة من الشجرة» (قصص: 30) بدون شك، دلالت دارد بر اینكه شجره به وجهی مبدأ ندا و تكلیم بود، ولی باید توجه داشت كه این كلام، كه كلام الهی بود، قایم به شجره نبود، مانند سخنان ما كه قایم به وجود ماست. پس در واقع، درخت حجابی بود كه خدای تعالی از ورای آن با موسی تكلم كرد. البته این احتجاب الهی نیز چنان بود كه لایق ساحت قدس او بود و «هو علی كل شیءٍ محیط.»(32)
و در جای دیگر، در وجه جمع بین دو آیه شریفه «و نادیناهُ من جانب الطور الایمن و قرّبناه نجیا.» (مریم: 52) كه مضمون آن این است كه خدای تعالی بدون واسطه با حضرت موسی علیهالسلام تكلّم كرد و آیه شریفه «فلّما اتاها نودی من شاطی الوادی الایمن فی البقعة المباركة من الشجرة» (قصص: 30) میگویند: «بله، چنین است و لكن ثبوت حجاب یا فرستاده در مقام تكلیم منافاتی با تحقق تكلیم به وسیله وحی ندارد. بنابراین، وحی هم مانند سایر افعال الهی بدون واسطه نیست و فقط امر دایر مدار توجه و التفات مخاطبی است كه كلام را از خدا تلقّی میكند. پس اگر به آن واسطه و حامل كلام الهی (فرشته) توجه شود و آن واسطه هم بین آن حضرت و خدا حجاب باشد، در اینجا كلام الهی همان رسالت فرشته است كه برای پیامبر آورده است، اما اگر آن حضرت التفاتش فقط به خدا بود، در این صورت، آن وحی از جانب خدا خواهد بود و صحیح است بگوییم: خدا با او تكلّم كرده است؛ زیرا او توجهی به واسطه نداشت. شاهد بر این مدعای ما هم آیه شریفه «فاستمع لما یوحی» است كه در آیات "فلّما اتیها نودی یاموسی انّی انا ربّك فاخلَع نعلیك انّكَ بالواد المقدّس طویً و انا اخترتك فاستمع لما یوحی" (طه: 11ـ13) آمده است.»(33) و همین ندای از جانب كوه طور را «وحی» خوانده است، ولی در جای دیگر، میفرماید: به واسطه حجاب بوده است و میفرماید: «فلّما اتیها نودیَ من شاطیء الوادی الایمن فی البقعة المباركة من الشجرة ان یا موسی انّی انا للّهُ ربُّ العالمین.» (قصص: 30) در هر حال، ممكن است همزمان با نزول وحی، صدایی در درخت یا چیز دیگری به وجود آید؛ همانگونه كه ممكن است هنگام وحی، صوتی در گوش پیامبر صلیاللهعلیهوآله ایجاد شود؛ صوتی همانند صدای زنجیر، آهن و...، كه این صوت هم كلام الهی نخواهد بود. بعضی از روایات اشاره به وجود چنین اصواتی در هنگام نزول وحی دارند؛ مثلاً، در روایتی آمده است: حارث بن هشام از پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله سؤال كرد: چگونه وحی بر شما نازل میشود؟ فرمودند: گاهی همانند صدای زنگ نازل میشود و این شدیدترین و سختترین موارد نزول وحی است. پس آنگاه باز میایستد و قطع میشود و به آنچه فرموده است آگاه میشوم، و گاهی هم فرشته وحی به صورت مردی برایم متمثّل گشته و با من تكلّم میكند. پس بر آنچه برایم میگوید آگاهی مییابم.(34)
چنانكه ملاحظه میشود، در این روایت سخن از آمدن وحی همراه با صداست، ولی ممكن است گفته شود: این صدا برای ایجاد آمادگی در پیامبر برای تلقّی وحی است؛ همانگونه كه روایت ذیل به طور روشنتر بر این مسأله دلالت میكند:
عبدالله بن عمر میگوید: از پیامبر سؤال كردم: آیا وحی را احساس میكنید؟ فرمودند: صداهایی (مانند صدای آهن) میشنوم، آنگاه پس از آن ساكت میشوم. پس هیچگاه وحی بر من نازل نشد، مگر اینكه گمان كردم كه قبض روح میشوم.(35)
روایت مزبور سخت بودن چنین حالتی را میرساند. در هر حال، «صلصلة الجرس» در این روایت، كنایه از صوتهای پی در پی است كه به عنوان مقدّمه نزول وحی تحقق مییافت تا آن حضرت آماده برقرار كردن چنین ارتباط سخت روحی شوند و بدین دلیل، میفرماید: «اسكت عند ذلك.»(36)
پس این صداها خود وحی نیستند، بلكه میتوانند مقدّماتی برای وحی باشند یا به دلیل ثقیل و سخت بودن ارتباط با ماورای طبیعت، جسم مبارك پیامبر نیز از چنین ارتباطی متأثر میشده است.
حقیقت كلام الهی
آیا میتوان به حقیقت كلام الهی پی برد؟ مسلّما از طرق متعارف و همگانی بشری، یعنی تجربه و تعقّل، نمیتوان به حقیقت آن پی برد، ولی به طریق علم حضوری امكان دارد، اما در اختیار هركسی قرار نمیگیرد؛ زیرا وحی و كلام الهی امری مجرّد و ماورای طبیعی است و ما را با ابزار و وسایل مادی یارای شناخت چنین معرفتی ویژه نخواهد بود؛ چرا كه مخاطب شدن برای چنین تكلّمی و تلبّس به چنان معرفتی صفای روح، نورانیت دل و لیاقتی كامل میطلبد تا آن اشراقات و انوار ملكوتی بر آن بتابد. آنگاه پرده از جلوی چشمان دل كنار رفته، همه حقایق و معارف بر آن پرتو افكن میشود.بدین روی، در روایتی میخوانیم: «سئل علیهالسلام كیف علمتِ الرُّسلُ انّها رسلٌ؟ قال: كشف عنهم الغطاء»(37) و طبیعی است كه دسترسی به چنین حالاتی برای هیچ كسی میسور نیست، جز كسی كه بدین مرحله نایل شده باشد.
زراره میگوید: به امام صادق علیهالسلام عرض كردم: «چگونه پیامبر صلیاللهعلیهوآله نترسیدند كه آنچه از جانب خدا برایشان نازل شده از وسوسههای شیطانی باشد؟ حضرت فرمودند: خداوند هنگامیكه بندهای را به عنوان فرستاده (خود) اتخاذ فرماید، بر او آرامش و بردباری عنایت میكند، پس آنگاه از جانب خدا (حقایق و معارف حقّه) برای او میآیند؛ مانند كسی كه آنها را به چشم خود ببیند (به آن یقین پیدا كند.)(38)
حاصل آنكه پدیده وحی یك امر روحانی است و در افرادی یافت میشود كه دارای خصایص روحی والا هستند. این خصایص در وجود آنها صلاحیت ارتباط با عالم بالا را به وجود میآورد. از اینرو، مكاشفاتی در باطن، برای آنها رخ میدهد یا مطالبی به آنها الهام میشود كه از خارج وجودشان نشأت گرفته است. این الهامات و مطالب از خارج بر آنها القا میشود، نه اینكه از داخل ضمیر آنان بر ایشان جلوهگر شود؛ چنانكه منكران وحی تصور كردهاند. بنابراین، وحی یك پدیده فكری یا انعكاس حالت درونی نیست كه برای پیامبران رخ داده باشد، بلكه یك القای روحانی است كه از عالم بالا انجام گرفته است؛ منتها در این میان چیزی كه نمیتوانیم آن را درك كنیم اگرچه یك واقعیت بوده و ایمانی استوار بدان داریم، چگونگی برقراری این ارتباط روحانی است. ما وقتی تلاش میكنیم آن را درك كنیم، میخواهیم با معیارهای مادی كیفیت این ارتباط را دریابیم، یا موقعی كه میخواهیم آن را توصیف كنیم، با الفاظ و كلماتی این ارتباط را وصف میكنیم كه برای مفاهیمی وضع شده كه از دایره محسوسات فراتر نرفتهاند.
بنابراین، موضوع همچنان بر ما پنهان میماند. تعبیرات در اینباره جنبه استعاره و تشبیه داشته یا به مجاز و كنایه میمانند و هرگز این تعبیرات حقیقی و واقعنما نیستند. پس گرچه پدیده وحی قابل قبول بوده و پایه ایمان را تشكیل میدهد، ولی قابل وصف و درك حقیقی نیست. در واقع، وحی صرفا یك پدیده روحی است كه فقط برای كسانی قابل درك میباشد كه اهلیت و شایستگی آن را دارند.(39)
ملّاصدرا در مورد حقیقت كلام الهی میگوید: «برترین نوع كلام انسان كامل همانا مكالمه و مخاطبه روحانی او با خدای تعالی به هنگام دریافت معارف الهی و گرفتن علم و حكمت از اوست. بنابراین، سخن گفتن خداوند با انسان كامل همان افاضه حقایق و القای معارف بر او و شنیدن او با گوش دل است و سخن گفتن او با خداوند همان درخواست و خواهش ذاتی اوست كه در قالب فیض گرفتن از خداوند و استماع كلام عقلیاش به وسیله گوش دل تحقق پیدا میكند، و هنگامی با كلام حقیقی سخن میگوید كه روحش بلوغ یافته، از حد عقل بالقوّه به درجه عقل بالفعل نایل آید.»(40)
پینوشتها
1ـ مجدالدین فیروزآبادی، القاموس المحیط، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1412، ج 4، ص 579: «الوحی الاشارة والكتابة و المكتوب والرسالة والالهام و الكلام الخفی و كل ما القیته الی غیرك... و وحی وتوحیّ اسرع و شی وحی عجل مسرع....»
احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، بیروت، الدار الاسلامیه، 1410،ج6،ص 93: «... فالوحی الاشارة و الوحی الكتاب و الرسالةُ و كل ما القیته الی غیرك حتّی علمه فهو وحیٌ كیف كان... و الوحیّ السریع.»
محمد بن علی الفیومی، المصباح المنیر، قم، دارالهجرة، 1405، ص 651: «... الوحی الاشارة و الرسالة و الكتابة و كل ما القیته الی غیرك لیعلمه.»
2ـ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، لبنان، الدارالاسلامیة، 1410، ج 6، ص 93: «وحی اصلٌ یدلَّ علی القاء علم فی اخفاء او غیره الی غیرك فالوحی الاشارة و الوحی الكتاب و الرسالة و كل ما القیته الی غیرك حتی علمه فهو وحی كیف كان.»
ابن منظور الافریقی، لسان العرب، بیروت، دارالفكر، بیتا، ج 15، ص 380: «الكسائی، وحیت الیه بالكلام احی بهواوحتیة الیه وهو ان تكلّمه بكلام تخفیه من غیره.
مجدالدین فیروزآبادی، همان: «الوحی... الكلام الخفی.»
ابن منظور الافریقی، همان: «... ابن بری: وحی الیه و اوحی كلّمه بكلامٍ یخفیه من غیره و وحی الیه و اوحی: اومأ»
ابن منظور الافریقی، همان، ص 381 «... قال ابواسحق: واصل الوحی فی اللغة كلها اعلام فی خفاء و لذلك صارالالهام یسمّی وحیا.»
3ـ محمدحسین طباطبایی، المیزان، قم، انتشارات اسلامی، بیتا، ج 12، ص 292
4ـ محمدبن علی الفیومی، همان، ص 539
5ـ احمد بن فارس، همان، ج 5، ص 131
6ـ علامه طباطبائی،همان،ج2،ص 315
7ـ حسن مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، تهران، وزارت ارشاد، 1368، ج 10، ص 107ـ108
8ـ ابنمنظورالافریقی،همان،ج12،ص 524
9ـ علامه طباطبایی،همان،ج9،ص 155
10ـ برای مطالعه بیشتر، ر.ك: علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامین / احمد شهرستانی، الملل و النحل، بیروت، دارالمعرفه، 1395، ج 1 / ابن قیم الجوزیة، الصواعق المرسله.
11ـ برای آگاهی بیشتر از حقیقت صوت و حروف ر.ك: علّامه حلی، نهایة المرام فی علم الكلام، تهران، مؤسسه امام صادق علیهالسلام ، 1419، ج 1، ص 585ـ560
12ـ علّامه حلّی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، صیدا، 1353، ص 178 / علاءالدین علی بن محمد القوشجی، شرح تجرید الاعتقاد، ص 316، بیتا، بیجا / الفاضل مقداد بن عبدالله السیوری الحلّی، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، قم، مكتبة آیةالله النجفی، 1405، ص 208 / الشیخ المفید، المسائل العكبریة، قم، مكتبة آیةالله النجفی، 1405، ص 208 / الشیخ المفید، اوائل المقالات، قم، المؤترالعالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413، ص 38 و 82
13ـ علّامه حلّی، نهج الحق، قم، دارالهجرة، 1407، ص 60ـ59
14ـ عبداالرزاق لاهیجی، شوارق الالهام، بیتا، بی جا، ص 555
15ـ ر.ك: قاضی عبدالجبّار، شرح اصول الخمسه، قاهره، مكتبة وهبة، 1408
16ـ ابراهیم امینی، مقالات فارسی، شماره59، كنگره جهانی هزاره شیخ مفید،1372،ص 19
17ـ ابن حجر العسقلانی، فتح الباری؛ بشرح صحیح البخاری، قاهره، دارالدیان للتراث، 1407، ج 1، ص 26
18ـ محمدباقرالمجلسی، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامیه، بیتا، ج 18، ص 263
19ـ سعدالدین التفتازانی، جامع المقاصد، منشورات الشریف الرضی، 1409، ج 4، ص 144 / احمد شهرستانی، پیشین، ج 1، ص 95 / علاءالدین علی بن محمد القوشجی، همان / الفاضل مقداد بن عبدالله السیّوری الحلّی، همان، ص 211 / علّامه حلّی، همان/ فخرالدینرازی، البراهین در علم كلام، تهران، دانشگاه تهران، 1341، ص 150ـ152
20ـ سعدالدینتفتازانی،همان،ج4،ص144
21ـ احمد شهرستانی، همان
22ـ قاضی عبدالرحمن لاهیجی، شرح مواقف، منشورات شریف رضی، 1325، ج 8، ص 93ـ94
23ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 186
24ـ محمدباقرمجلسی،پیشین،ج4،ص150
25ـ همان، ج 92، ص 118
26ـ علّامه حلّی، نهج الحق، همان
27ـ ابراهیم امینی، پیشین، ص 21
28ـ قاضی عبدالجبار، همان، ص 532
29ـ محمدحسین طباطبایی، همان، ج 2، ص 214ـ315
30ـ محمدباقرمجلسی،پیشین،ج4،ص152
31و32و33ـ محمدحسین طباطبایی، همان، ج 8، ص 244ـ245/ همان، ج 16، ص 32/ همان، ج 14، ص 138ـ 139
34ـ ابن سعد، الطبقات الكبری، داربیروت، 1405، ج 1، ص 198 / ابن حجر العسقلانی، القاهره، دارالدیان للتراث، 1407، ج 1، ص 25
35ـ جلالالدینعبدالرحمنالسیوطی، الاتقان، منشورات شریف رازی، ج 1، ص160
36ـ محمدهادی معرفت، التمهید، چ دوم، قم، مؤسسةالنشرالاسلامی، 1416، ج 1، ص 67
37ـ محمدباقرمجلسی،پیشین،ج11،ص56
38ـ ابن نصر محمد بن مسعود عیّاشی، تفسیر العیاشی، تهران، المكتبة العلمیة الاسلامیّه، ج 2، ص 201 / سیدهاشم بحرانی، تفسیر البرهان، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ج 2، ص 276 / محمدباقر المجلسی، پیشین، ج 18، ص 262
39ـ محمدهادی معرفت، علوم قرآنی، مؤسسه انتشاراتی التمهید، 1378، ص 29
40ـ صدرالمتألّهین، مفاتیح الغیب، مؤسسه التاریخ العربی، ج 1، ص 95