اصول فقه
نويسنده:شهيد مطهرى
منبع:آشنايى با علوم اسلامى
منبع:آشنايى با علوم اسلامى
مقدمه
موضوع بحث ما در اين بخش، كلياتى درباره «علم اصول» است. فقه و اصول دو علم به هم وابسته مىباشند. وابستگى آنها به يكديگر، چنانكه بعدا روشن خواهد شد، نظير وابستگى فلسفه و منطق است. علم اصول به منزله مقدمهاى براى «علم فقه» است و لهذا آن را «اصول فقه» يعنى «پايهها» و «ريشهها»ى فقه مىنامند.نخست لازم است تعريف مختصرى از اين دو علم به دست دهيم. «فقه» در لغت به معنى فهم است، اما فهم عميق. اطلاعات ما درباره امور و جريانهاى جهان دو گونه است. گاهى اطلاعات ما سطحى است و گاهى عميق است. از امور اقتصادى مثال مىآوريم. ما دائما مشاهده مىكنيم كه كالائى در سالهاى پيش موجود نبود اكنون به بازار آمده است و بر عكس يك سلسله كالاهاى ديگر كه موجود بود اكنون يافت نمىشود، قيمت فلان كالا مرتب بالا مىرود و قيمت فلان كالاى ديگر فرضا ثابت است.
اين اندازه اطلاعات براى عموم ممكن استحاصل شود و سطحى است. ولى بعضى افراد اطلاعاتشان درباره اين مسائل عميق است و از سطح ظواهر به اعماق جريانها نفوذ مىكند و آنها كسانى هستند كه به ريشه اين جريانها پى بردهاند، يعنى مىدانند كه چه جريانى موجب شده كه فلان كالا فراوان شود و فلان كالاى ديگر ناياب، فلان كالا گران شود و فلان كالا ارزان. و چه چيز موجب شده كه سطح قيمتها مرتب بالا رود. تا چه اندازه اين جريانها ضرورى و حتمى و غير قابل اجتناب است و تا چه اندازه قابل جلوگيرى است.
اگر كسى اطلاعاتش در مسائل اقتصادى به حدى برسد كه از مشاهدات سطحى عبور كند و به عمق جريانها پى ببرد او را «متفقه» در اقتصاد بايد خواند. مكرر در قرآن كريم و اخبار و روايات ماثوره از رسول اكرم و ائمه اطهار امر به «تفقه» در دين شده است. از مجموع آنها چنين استنباط مىشود كه نظر اسلام اين است كه مسلمين، اسلام را در همه شؤون عميقا و از روى كمال بصيرت درك كنند. البته تفقه در دين كه مورد عنايت اسلام استشامل همه شؤون اسلامى است اعم از آنچه مربوط است به اصول اعتقادات اسلامى و جهان بينى اسلامى، و يا اخلاقيات و تربيت اسلامى، و يا اجتماعيات اسلامى و يا عبادات اسلامى و يا مقررات مدنى اسلامى و يا آداب خاص اسلامى در زندگى فردى و يا اجتماعى و غيره. ولى آنچه در ميان مسلمين از قرن دوم به بعد در مورد كلمه «فقه» مصطلح شد قسم خاص است كه مىتوان آن را «فقه الاحكام» يا «فقه الاستنباط» خواند، و آن عبارت است از: «فهم دقيق و استنباط عميق مقررات عملى اسلامى از منابع و مدارك مربوطه».
احكام و مقررات اسلامى درباره مسائل و جريانات، به طور جزئى و فردى و به تفصيل درباره هر واقعه و حادثه بيان نشده است - و امكان هم ندارد، زيرا حوادث و واقع در بى نهايتشكل و صورت واقع مىشود - بلكه به صورت يك سلسله اصول، كليات و قواعد بيان شده است. يك نفر فقيه كه مىخواهد حكم يك حادثه و مساله را بيان كند بايد به منابع و مدارك معتبر كه بعدا درباره آنها توضيح خواهيم داد مراجعه كند و با توجه به همه جواب نظر خود را بيان نمايد. اين است كه فقاهت توام است با فهم عميق و دقيق و همه جانبه.
فقها در تعريف فقه اين عبارت را به كار بردهاند:
هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية.
يعنى فقه عبارت است از علم به احكام فرعى شرع اسلام (يعنى نه مسائل اصول اعتقادى يا تربيتى بلكه احكام عملى) از روى منابع و ادله تفصيلى. (بعدا درباره اين منابع و مدارك توضيح خواهيم داد).
1. ادبيات عرب، يعنى نحو، صرف، لغت، معانى، بيان، بديع. زيرا قرآن و حديث به زبان عربى است و بدون دانستن - لا اقل در حدود متعارف - زبان و ادبيات عربى استفاده از قرآن و حديث ميسر نيست.
2. تفسير قرآن مجيد. نظر به اينكه فقيه بايد به قرآن مجيد مراجعه كند آگاهى اجمالى به علم تفسير براى فقيه ضرورى است.
3. منطق. هر علمى كه در آن استدلال به كار رفته باشد نيازمند به منطق است. از اين رو فقيه نيز بايد كم و بيش وارد در علم منطق باشد.
4. علم حديث. فقيه بايد حديثشناس باشد و اقسام احاديث را بشناسد و در اثر ممارست زياد با زبان حديث آشنا بوده باشد.
5. علم رجال. علم رجال يعنى راوى شناسى. بعدها بيان خواهيم كرد كه احاديث را در بست از كتب حديث نمىتوان قبول كرد، بلكه بايد مورد نقادى قرار گيرد. علم رجال براى نقادى اسناد احاديث است.
6. علم اصول فقه. مهمترين علمى كه در مقدمه فقه ضرورى است كه آموخته شود علم «اصول فقيه» است كه علمى استشيرين و جزء علوم ابتكارى مسلمين است.
علم اصول در حقيقت «علم دستور استنباط» است. اين علم روش صحيح استنباط از منابع فقه را در فقه به ما مىآموزد. از اين رو علم اصول مانند علم منطق يك علم «دستورى» است و به «فن» نزديكتر است تا «علم» يعنى در اين علم درباره يك سلسله «بايد»ها سخن مىرود نه درباره يك سلسله «است»ها.
بعضى خيال كردهاند كه مسائل علم اصول مسائلى است كه در علم فقه به آن شكل مورد استفاده واقع مىشود كه مبادء يعنى مقدمتين قياسات يك علم در آن علم مورد استفاده قرار مىگيرد. از اين رو گفتهاند كه مسائل و نتايج در علم اصول «كبريات» علم فقه است.
ولى اين نظر صحيح نيست. همچنانكه مسائل منطق «كبريات» فلسفه قرار نمىگيرند مسائل اصول نيز نسبت به فقه همين طورند. اين مطلب دامنه درازى دارد كه اكنون فرصت آن نيست.
نظر به اينكه رجوع به منابع و مدارك فقه به گونههاى خاص ممكن است صورت گيرد و احيانا منجر به استنباطهاى غلط مىگردد كه بر خلاف واقعيت و نظر واقعى شارع اسلام است، ضرورت دارد كه در يك علم خاص، از روى ادله عقلى و نقلى قطعى تحقيق شود كه گونه صحيح مراجعه به منابع و مدارك فقه و استخراج و استنباط احكام اسلامى چيست؟ علم اصول اين جهت را بيان مىكند.
از صدر اسلام، يك كلمه ديگر كه كم و بيش مرادف كلمه «فقه» است در ميان مسلمين معمول شده است و آن كلمه «اجتهاد» است. امروز در ميان ما كلمه «فقيه» و كلمه «مجتهد» مرادف يكديگرند.
اجتهاد از ماده «جهد» (به ضم جيم) است كه به معنى منتهاى كوشش است. از آن جهت به فقيه، مجتهد گفته مىشود كه بايد منتهاى كوشش و جهد خود را در استخراج و استنباط احكام به كار ببرد.
كلمه «استنباط» نيز مفيد معنىيى شبيه اينها است. اين كلمه از ماده «نبط» مشتق شده است كه به معنى استخراج آب تحت الارضى است. گوئى فقها كوشش و سعى خويش را در استخراج احكام تشبيه كردهاند به عمليات مقنيان كه از زير قشرهاى زيادى بايد آب زلال احكام را ظاهر نمايند.
موضوع بحث ما در اين بخش، كلياتى درباره «علم اصول» است. فقه و اصول دو علم به هم وابسته مىباشند. وابستگى آنها به يكديگر، چنانكه بعدا روشن خواهد شد، نظير وابستگى فلسفه و منطق است. علم اصول به منزله مقدمهاى براى «علم فقه» است و لهذا آن را «اصول فقه» يعنى «پايهها» و «ريشهها»ى فقه مىنامند.نخست لازم است تعريف مختصرى از اين دو علم به دست دهيم. «فقه» در لغت به معنى فهم است، اما فهم عميق. اطلاعات ما درباره امور و جريانهاى جهان دو گونه است. گاهى اطلاعات ما سطحى است و گاهى عميق است. از امور اقتصادى مثال مىآوريم. ما دائما مشاهده مىكنيم كه كالائى در سالهاى پيش موجود نبود اكنون به بازار آمده است و بر عكس يك سلسله كالاهاى ديگر كه موجود بود اكنون يافت نمىشود، قيمت فلان كالا مرتب بالا مىرود و قيمت فلان كالاى ديگر فرضا ثابت است.
اين اندازه اطلاعات براى عموم ممكن استحاصل شود و سطحى است. ولى بعضى افراد اطلاعاتشان درباره اين مسائل عميق است و از سطح ظواهر به اعماق جريانها نفوذ مىكند و آنها كسانى هستند كه به ريشه اين جريانها پى بردهاند، يعنى مىدانند كه چه جريانى موجب شده كه فلان كالا فراوان شود و فلان كالاى ديگر ناياب، فلان كالا گران شود و فلان كالا ارزان. و چه چيز موجب شده كه سطح قيمتها مرتب بالا رود. تا چه اندازه اين جريانها ضرورى و حتمى و غير قابل اجتناب است و تا چه اندازه قابل جلوگيرى است.
اگر كسى اطلاعاتش در مسائل اقتصادى به حدى برسد كه از مشاهدات سطحى عبور كند و به عمق جريانها پى ببرد او را «متفقه» در اقتصاد بايد خواند. مكرر در قرآن كريم و اخبار و روايات ماثوره از رسول اكرم و ائمه اطهار امر به «تفقه» در دين شده است. از مجموع آنها چنين استنباط مىشود كه نظر اسلام اين است كه مسلمين، اسلام را در همه شؤون عميقا و از روى كمال بصيرت درك كنند. البته تفقه در دين كه مورد عنايت اسلام استشامل همه شؤون اسلامى است اعم از آنچه مربوط است به اصول اعتقادات اسلامى و جهان بينى اسلامى، و يا اخلاقيات و تربيت اسلامى، و يا اجتماعيات اسلامى و يا عبادات اسلامى و يا مقررات مدنى اسلامى و يا آداب خاص اسلامى در زندگى فردى و يا اجتماعى و غيره. ولى آنچه در ميان مسلمين از قرن دوم به بعد در مورد كلمه «فقه» مصطلح شد قسم خاص است كه مىتوان آن را «فقه الاحكام» يا «فقه الاستنباط» خواند، و آن عبارت است از: «فهم دقيق و استنباط عميق مقررات عملى اسلامى از منابع و مدارك مربوطه».
احكام و مقررات اسلامى درباره مسائل و جريانات، به طور جزئى و فردى و به تفصيل درباره هر واقعه و حادثه بيان نشده است - و امكان هم ندارد، زيرا حوادث و واقع در بى نهايتشكل و صورت واقع مىشود - بلكه به صورت يك سلسله اصول، كليات و قواعد بيان شده است. يك نفر فقيه كه مىخواهد حكم يك حادثه و مساله را بيان كند بايد به منابع و مدارك معتبر كه بعدا درباره آنها توضيح خواهيم داد مراجعه كند و با توجه به همه جواب نظر خود را بيان نمايد. اين است كه فقاهت توام است با فهم عميق و دقيق و همه جانبه.
فقها در تعريف فقه اين عبارت را به كار بردهاند:
هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية.
يعنى فقه عبارت است از علم به احكام فرعى شرع اسلام (يعنى نه مسائل اصول اعتقادى يا تربيتى بلكه احكام عملى) از روى منابع و ادله تفصيلى. (بعدا درباره اين منابع و مدارك توضيح خواهيم داد).
اصول فقه
براى فقيه، تسلط بر علوم زيادى مقدمتا لازم است. آن علوم عبارت است از:1. ادبيات عرب، يعنى نحو، صرف، لغت، معانى، بيان، بديع. زيرا قرآن و حديث به زبان عربى است و بدون دانستن - لا اقل در حدود متعارف - زبان و ادبيات عربى استفاده از قرآن و حديث ميسر نيست.
2. تفسير قرآن مجيد. نظر به اينكه فقيه بايد به قرآن مجيد مراجعه كند آگاهى اجمالى به علم تفسير براى فقيه ضرورى است.
3. منطق. هر علمى كه در آن استدلال به كار رفته باشد نيازمند به منطق است. از اين رو فقيه نيز بايد كم و بيش وارد در علم منطق باشد.
4. علم حديث. فقيه بايد حديثشناس باشد و اقسام احاديث را بشناسد و در اثر ممارست زياد با زبان حديث آشنا بوده باشد.
5. علم رجال. علم رجال يعنى راوى شناسى. بعدها بيان خواهيم كرد كه احاديث را در بست از كتب حديث نمىتوان قبول كرد، بلكه بايد مورد نقادى قرار گيرد. علم رجال براى نقادى اسناد احاديث است.
6. علم اصول فقه. مهمترين علمى كه در مقدمه فقه ضرورى است كه آموخته شود علم «اصول فقيه» است كه علمى استشيرين و جزء علوم ابتكارى مسلمين است.
علم اصول در حقيقت «علم دستور استنباط» است. اين علم روش صحيح استنباط از منابع فقه را در فقه به ما مىآموزد. از اين رو علم اصول مانند علم منطق يك علم «دستورى» است و به «فن» نزديكتر است تا «علم» يعنى در اين علم درباره يك سلسله «بايد»ها سخن مىرود نه درباره يك سلسله «است»ها.
بعضى خيال كردهاند كه مسائل علم اصول مسائلى است كه در علم فقه به آن شكل مورد استفاده واقع مىشود كه مبادء يعنى مقدمتين قياسات يك علم در آن علم مورد استفاده قرار مىگيرد. از اين رو گفتهاند كه مسائل و نتايج در علم اصول «كبريات» علم فقه است.
ولى اين نظر صحيح نيست. همچنانكه مسائل منطق «كبريات» فلسفه قرار نمىگيرند مسائل اصول نيز نسبت به فقه همين طورند. اين مطلب دامنه درازى دارد كه اكنون فرصت آن نيست.
نظر به اينكه رجوع به منابع و مدارك فقه به گونههاى خاص ممكن است صورت گيرد و احيانا منجر به استنباطهاى غلط مىگردد كه بر خلاف واقعيت و نظر واقعى شارع اسلام است، ضرورت دارد كه در يك علم خاص، از روى ادله عقلى و نقلى قطعى تحقيق شود كه گونه صحيح مراجعه به منابع و مدارك فقه و استخراج و استنباط احكام اسلامى چيست؟ علم اصول اين جهت را بيان مىكند.
از صدر اسلام، يك كلمه ديگر كه كم و بيش مرادف كلمه «فقه» است در ميان مسلمين معمول شده است و آن كلمه «اجتهاد» است. امروز در ميان ما كلمه «فقيه» و كلمه «مجتهد» مرادف يكديگرند.
اجتهاد از ماده «جهد» (به ضم جيم) است كه به معنى منتهاى كوشش است. از آن جهت به فقيه، مجتهد گفته مىشود كه بايد منتهاى كوشش و جهد خود را در استخراج و استنباط احكام به كار ببرد.
كلمه «استنباط» نيز مفيد معنىيى شبيه اينها است. اين كلمه از ماده «نبط» مشتق شده است كه به معنى استخراج آب تحت الارضى است. گوئى فقها كوشش و سعى خويش را در استخراج احكام تشبيه كردهاند به عمليات مقنيان كه از زير قشرهاى زيادى بايد آب زلال احكام را ظاهر نمايند.