جوان و بحران هویت
نويسنده:سید صادق سیدنژاد
منبع: ديدار آشنا
منبع: ديدار آشنا
در دوره نوجوانی و جوانی، اساسیترین تحولات زندگی انسان از طریق شكوفایی اصیلترین نیازها به وقوع میپیوندد. از میان همه این احساس نیازها، نیاز به برخورداری از یك هویت مستقل، بیشترین تاثیر را در سرنوشت افراد و درنتیجه در سرنوشت جوامع بشری دارد. جوان در این برهه از زندگی، به موازات احساس نیاز به داشتن یك هویت مستقل، از نظر ذهنی نیز دچار یك تحول بیسابقه مهمی میشود. ارزشهای نسبتا ثابت دوره كودكی فرو میریزد، بدون اینكه نظام فكری و ارزشی خاصی جایگزین آن شود، در نتیجه، جوان با یك بحران فكری و فرهنگی بزرگی مواجه میگردد. چون نه همچون گذشته از طریق همانندسازی رفتار و عملكردهای خود به دیگران، میتواند به اعمال خود نظام منسجمی بخشد و نه از ایده و نظام فكری و ارزشی مستقلی برخوردار است تا در هر مورد مستقلا تصمیمگیری خاصی داشته باشد. در چنین موقعیتی، اگر جوان از شرایط مناسب فكری و روحی و روانی نیز محیط فرهنگی و آموزشی شایستهای برخوردار نباشد، در گزینش مسیر درست و انتخاب هویت واقعی دچار مشكل میگردد.
گرچه تعبیر «اریكسون» در نوع خود بجاست اما برای روشن شدن اثرات و نشانههای بحران هویتبه برخی نتایج آن اشاره میگردد:
واكنش در قبال دستورات و القائات غلط فرهنگی آنان را، نوعی ارتجاع تلقی كرده، پایبندی به ارزشهای خودی را خلاف اصول مدنیت و تمدن میپندارند! بدینوسیله، بستر تسلط همه جانبه فكری و اقتصادی و فرهنگی بیگانگان را بر سرنوشتخود و جامعه با دستخویش فراهم میسازد.
البته در این میان، دو عامل نخستبیشترین تاثیر را دارند. بر این اساس، افرادی كه از نعمت والدین و خانوادههای مناسبی برخوردارند و در نتیجه سرپرستهای فهیمی دارند، ضمن حفظ تعادل روحی و روانی، زمینه رشد و تفكر و بینش آنان هماهنگ با سایر استعدادها میگردد. چنین افرادی با توجه به توانمندیهایی كه قبل از این پیدا كردهاند، به راحتی میتوانند این بحران را پشتسر بگذارند و به تمام پرسشهای مربوط به كسب هویت مستقل پاسخ صحیحی دهند. در نتیجه، از دچار شدن به تحیر و سردرگمی در پیشآمدهای زندگی در امان باشند و اما اگر چنین مسؤولیتی به هر دلیلی در محیط خانواده به انجام نرسد، روشن است كه جوان تربیتیافته در چنین خانوادهای قادر نخواهد بود در فرایند هویتیابی به موفقیت لازمی دستیابد.
نهاد آموزش و پرورش و یا به عبارت دیگر، مجموعه نهادهای فرهنگی جامعه پس از خانواده مؤثرترین عامل تاثیرگذار در تكوین هویت اشخاص محسوب میشوند. اگر مجموعه آموزههای این بخش از جامعه با توجه به واقعیتهای وجودی انسان و جهان تهیه شود و در انتقال آن به افراد نیز از مناسبترین شیوهها استفاده گردد، در مرحله جستوجوی هویت قشر جوان با كمترین تلاش قادر خواهد بود جایگاه واقعی خود را در كل نظام هستی و در نتیجه در جامعه تشخیص دهد و به وظایف و مسؤولیتهایی كه برعهده دارد به نحو احسن عمل نماید و از عوارض آشفتگی هویت در امان بماند.
امروزه به لحاظ حاكمیت نظام استكباری غرب در جوامع بشری، از جمله مهمترین عوامل اختلال در هویت افراد، تبلیغ فرهنگ اومانیستی غرب است. استكبار جهانی با در اختیار گرفتن دستآوردهای علمی و تكنولوژیك از طریق به كاربردن پیچیدهترین شیوههای تبلیغی به ترویج اصول و ارزشهای منحط خود میپردازد كه اغلب با آموزههای فرهنگی و ارزشهای دینی و ملی سایر جوامع در تعارضاند. از اینرو این ارزشها مانع از تكوین هویت واقعی افراد است و موجب از خود بیگانگی و غربزدگی و پوچگرایی و تمایل به هویت منفی غربی است. از جمله دستآوردهای خطرناك آن، اینكه اصولا هویتزدایی از جمله مهمترین اهداف عوامل استكبار است و بدون چنین كاری، زمینه برای تسلط نظام ضدبشری غرب در هیچ جامعهای فراهم نمیگردد.
علاوه بر آنچه گذشت اموری چون ویژگیهای شخصیتی هر فرد، نظام اجتماعی و اصول فرهنگی ملتها، نوع اعتقادات و فرهنگ دینی جامعه، عملكرد رهبران، ویژگیهای الگوهای پذیرفته شده اجتماعی، میزان خودباوری و اعتماد به نفس افراد و نظام اخلاقی در رشد اندیشهها و سلامت روانی افراد و چگونگی تكوین هویت آنان مؤثرند.
امروزه در اثر پدید آمدن این بحران، زمینه همه فضیلتهای اخلاقی و ارزشهای معنوی، به ویژه در میان مردم جوامع غربی از بین رفته است و در اثر آن، به جای صلح و امنیت، ناامنی و ظلم و تعدی سراسر جهان را فرا گرفته است، به گونهای كه انسانها به منظور اشباع هرچه بیشتر غرایز امیال حیوانی خود از هیچگونه خیانت و ستم به یكدیگر رویگردان نیستند. تعجبآورتر آن كه، تمام این كارها را تحت عناوین زیبا و خوش رنگ و لعابی چون: دفاع از حقوق بشر و مبارزه با تروریسم و... انجام میدهند! این وضع، نتیجه طبیعی بروز اختلال هویتبشر عصر حاضر است كه به دلیل پشت پا زدن به ارزشهای معنوی و اعتقادات اصیل دینی و ملاكهای صحیح عقلی برای وی پیش آمده است. رهایی از این وضع جز از طریق رجوع به فطرت اولیه و بازیابی و بازشناسی حقیقت اصیل انسانی خویش میسر نیست و صد البته، علایم چنین بازگشتی كم و بیش در اقصی نقاط جهان، به ویژه در عهد تمدن غربی به چشم میخورد. به عنوان مثال، اندیشمندان بزرگ معاصر وقتی بیهویتی انسان و از خود بیگانگی و حیرت و سرگشتگی او را در اثر سیطره تكنولوژی بیروح مشاهده كردند، درصدد برآمدند تا هویت مستقلی برای انسان سرگشته امروزی تدارك ببینند در این راستا، پیشنهادهایی هم مطرح كردند:
«انیشتین»، راه حل گریز از خلا روانی و فقدان خوشبختی، رفع ابهام و آشفتگی از هدفهای زندگی انسان است;
«هانری برگسن»، نیاز به منابع تازه اخلاقی و معنوی وتغییر روش اخلاقی را راه نجات از بیهویتی دانست;
«ماكس پلانك»، پیروزی خدانشناسی را عامل ویرانی فرهنگ و نابودی هرگونه امید به آینده معرفی كرد;
«آلبرت شوایتزر»، بر احیای سنتهای اخلاقی تاكید كرد و... (3)
و در این میان چون قرآن غفلت از خدا را عامل اصلی خودفراموشی و بحران هویت انسانی معرفی میكند (4) در نتیجه، راه صحیح خودیابی را هم خداشناسی میداند. اصولا محال است كه انسان بتواند حقیقتخود را جدا از علت و آفریننده خود درك كند. بنابراین، ایمان به خدا بهترین و در عین حال، صحیحترین راه دستیابی به هویت واقعی است.
بحران هویت
از عدم توانایی فرد در تحصیل هویت انسانی، با تعابیر مختلفی یاد شده است. برخی از صاحبنظران از آن با تعبیر «گم كردن خویش» یا «از خود بیگانگی» یاد میكنند. و روانشناسان از این حالت اغلب تحت عناوینی چون: «آشفتگی هویت»، «اختلال هویت» و «بحران هویت» یاد میكنند و در توصیف آن میگویند: «بحران هویت عبارت است از عدم توانایی فرد در قبول نقشی كه جامعه از او انتظار دارد.» (1) به اعتراف همه صاحبنظران، جدیترین بحران در طول زندگی انسان در خلال شكلگیری هویت او رخ میدهد; چون شخصی كه فاقد یك هویت متشكل قابل قبولی باشد در طول زندگی با مشكلات بسیار زیادی روبهرو خواهد شد. چنین شخصی در درجه اول از حقیقت وجودی خود و استعداد و توانمندیهایی كه دارد، آگاهی لازم ندارد و در درجه دوم، از هدف خلقت و نقشی كه در نظام هستی بر عهده اوستبیاطلاع است، در نتیجه، از تشخیص شیوه درست ارتباط با دیگران و برخورد با پیشآمدها نیز پاسخ به اصلیترین پرسشهای زندگی عاجز است. مجموعه این امور در نهایت، او را دچار سردرگمی در اغلب موضعگیریها میكند. طبیعی است كه وقتی فرد خود را نشناخت و هدف از آفرینش جهان و انسان برای وی معلوم نگشت و با وظایفی كه در جامعه بر عهده دارد آشنا نشد، نمیتواند نقش مثبتی در زندگی ایفا كند. بروز چنین وضعی و تزلزل فكری اعتقادی مهمترین خطری است كه سعادت انسان را در طول حیات مورد تهدید قرار میدهد.نشانهها و پیامدهای بحران هویت
همانگونه كه برخورداری از هویت انسانی كامل، نشانههای مشخصی چون خودباوری، احساس ارزشمندی و توانایی حل مشكلات، موضعگیری مناسب در برخورد با پیشآمدها و برخورداری از اراده و استقلال لازم و... دارد، فقدان یا اختلال هویت نیز آثار و نشانههایی دارد. روانشناس معروف «اریكسون» در اینباره میگوید: «فردی كه قادر به یافتن ارزشهای مثبت پایدار در فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خود نیست، ایدهآلهایش به هم میریزد. چنین فردی كه از به هم فروپاشی هویت رنج میبرد، نه میتواند ارزشهای گذشته خود را ارزیابی كند و نه صاحب ارزشهایی میشود كه به كمك آنها بتواند آزادانه برای آینده برنامهریزی نماید. (2)گرچه تعبیر «اریكسون» در نوع خود بجاست اما برای روشن شدن اثرات و نشانههای بحران هویتبه برخی نتایج آن اشاره میگردد:
الف. بیبرنامگی در زندگی
انسانی كه دچار بحران هویتشده است، نمیتواند برای زندگی خود طرح و برنامه منسجمی تهیه كند. چون چنین شخصی علاوه بر اینكه از درك اهداف اصلی حیات خود ناتوان است، در ایجاد انسجام بین هدفها و وظایف عادی زندگی نیز دچار حیرت و سردرگمی است.ب. غفلت از فرصتها
از جمله عوارض بحران هویت، بیهوده تلف كردن وقت و از دست دادن فرصتهاست. بروز اختلال در هویت موجب میشود كه فرد از تشخیص صلاح كار و عوامل سعادتآفرین و تعالیبخش ناتوان گردد. در نتیجه، چنین فردی اغلب، اوقات خود را به بطالت میگذراند. برای چنین فردی مهم نیست كه سرمایه اصلی زندگی را، كه عبارت از لحظات عمر است، چگونه از دست میدهد.ج. مسؤولیت گریزی
از آنجا كه احساس مسؤولیتبا نوع نگرش انسان به جهان، انسان، خدا معنی پیدا میكند، فرد از خود بیگانه نمیتواند جایگاه خود را در نظام هستی به صورت شایسته تشخیص دهد. در نتیجه از پذیرش مسؤولیتها شانه خالی میكند. روشن است كه كسی كه نتوانست پاسخی برای سؤالات اساسی زندگی خود پیدا میكند، در حقیقت انگیزهای هم برای پرداختن به وظیفه خویش در قبال خود و جهان و دیگران نخواهد داشت.د. دلمشغولیهای بیارزش
از مظاهر روشن فقدان هویت، مشغول بودن به هدفهای ناچیز و كارهای بیارزش است. فردی كه دچار خود فراموشی شده، هرگز نمیتواند در زندگی برای خود نقش مؤثری پیدا كند. به همین دلیل ضمن احساس پوچی، اغلب اوقات خود را در كارهای بیهوده صرف میكند و چون این قبیل كارها، كمكم ارزش و اعتبار خود را در نزد شخص از دست میدهد، فرد در نهایت دچار احساس بیارزشی، یاس و بیمعنایی میشود. چه بسا در چنین مواقعی حتی دستبه خودكشی نیز... خواهد زد.ه. تقلید كوركورانه از دیگران
اغلب افرادی كه به بحران هویت دچارند، دارای شخصیتبسیار منفعلی هستند. چون از جهانبینی و نظام ارزشی ثابتی برخوردار نیستند، اعمال و رفتار و ارزشهای خود را براساس دیدگاههای دیگران تنظیم میكنند. روشن است در این حد اهمیت قائل شدن به داوریهای معقول و غیرمعقول دیگران و احساس خود كمبینی زمینهای برای نفوذ اندیشهها و ارزشهای غلط بیگانگان است و این امر گاهی آن چنان مؤثر واقع میگردد كه فرد حتی كوچكترینواكنش در قبال دستورات و القائات غلط فرهنگی آنان را، نوعی ارتجاع تلقی كرده، پایبندی به ارزشهای خودی را خلاف اصول مدنیت و تمدن میپندارند! بدینوسیله، بستر تسلط همه جانبه فكری و اقتصادی و فرهنگی بیگانگان را بر سرنوشتخود و جامعه با دستخویش فراهم میسازد.
عوامل بروز بحران هویت
همانگونه كه پیش از این بیان شد، فرد در فرایند دستیابی به هویت كامل انسانی، از عوامل گوناگونی چون خانواده، نهادهای آموزش و پرورش، نظام سیاسی و فرهنگی و اجتماعی حاكم بر جامعه و رسانهها و مطبوعات و تبلیغات بیگانگان و... متاثر میگردد.البته در این میان، دو عامل نخستبیشترین تاثیر را دارند. بر این اساس، افرادی كه از نعمت والدین و خانوادههای مناسبی برخوردارند و در نتیجه سرپرستهای فهیمی دارند، ضمن حفظ تعادل روحی و روانی، زمینه رشد و تفكر و بینش آنان هماهنگ با سایر استعدادها میگردد. چنین افرادی با توجه به توانمندیهایی كه قبل از این پیدا كردهاند، به راحتی میتوانند این بحران را پشتسر بگذارند و به تمام پرسشهای مربوط به كسب هویت مستقل پاسخ صحیحی دهند. در نتیجه، از دچار شدن به تحیر و سردرگمی در پیشآمدهای زندگی در امان باشند و اما اگر چنین مسؤولیتی به هر دلیلی در محیط خانواده به انجام نرسد، روشن است كه جوان تربیتیافته در چنین خانوادهای قادر نخواهد بود در فرایند هویتیابی به موفقیت لازمی دستیابد.
نهاد آموزش و پرورش و یا به عبارت دیگر، مجموعه نهادهای فرهنگی جامعه پس از خانواده مؤثرترین عامل تاثیرگذار در تكوین هویت اشخاص محسوب میشوند. اگر مجموعه آموزههای این بخش از جامعه با توجه به واقعیتهای وجودی انسان و جهان تهیه شود و در انتقال آن به افراد نیز از مناسبترین شیوهها استفاده گردد، در مرحله جستوجوی هویت قشر جوان با كمترین تلاش قادر خواهد بود جایگاه واقعی خود را در كل نظام هستی و در نتیجه در جامعه تشخیص دهد و به وظایف و مسؤولیتهایی كه برعهده دارد به نحو احسن عمل نماید و از عوارض آشفتگی هویت در امان بماند.
امروزه به لحاظ حاكمیت نظام استكباری غرب در جوامع بشری، از جمله مهمترین عوامل اختلال در هویت افراد، تبلیغ فرهنگ اومانیستی غرب است. استكبار جهانی با در اختیار گرفتن دستآوردهای علمی و تكنولوژیك از طریق به كاربردن پیچیدهترین شیوههای تبلیغی به ترویج اصول و ارزشهای منحط خود میپردازد كه اغلب با آموزههای فرهنگی و ارزشهای دینی و ملی سایر جوامع در تعارضاند. از اینرو این ارزشها مانع از تكوین هویت واقعی افراد است و موجب از خود بیگانگی و غربزدگی و پوچگرایی و تمایل به هویت منفی غربی است. از جمله دستآوردهای خطرناك آن، اینكه اصولا هویتزدایی از جمله مهمترین اهداف عوامل استكبار است و بدون چنین كاری، زمینه برای تسلط نظام ضدبشری غرب در هیچ جامعهای فراهم نمیگردد.
علاوه بر آنچه گذشت اموری چون ویژگیهای شخصیتی هر فرد، نظام اجتماعی و اصول فرهنگی ملتها، نوع اعتقادات و فرهنگ دینی جامعه، عملكرد رهبران، ویژگیهای الگوهای پذیرفته شده اجتماعی، میزان خودباوری و اعتماد به نفس افراد و نظام اخلاقی در رشد اندیشهها و سلامت روانی افراد و چگونگی تكوین هویت آنان مؤثرند.
جوان و بحران هویت جهانی
به دنبال نهضت عصرنوزایی در نوع تفكر و جهانبینی بشر تحول بسیار عظیمی پدید آمد، زیرا بین جهانبینی و رفتارها رابطه نزدیكی وجود دارد. توضیح آنكه وقتی در جریان عصرنوزایی مكتب اومانیسم به معنای انسان محوری، جای مكاتب الهی و خدامحوری را گرفت و به اصطلاح، انسان در جایگاه خدا قرار گرفت و ملاك خوبیها و بدیها امیال و غرایز خود انسان شد هویت الهی انسان جای خود را به هویت مادهگرایی و لذتپرستانه داد. از این پس، به موازات تغییر در جهانبینی، انحطاط اخلاقی نیز شروع شد. در نتیجه مكاتب الحادی انسانمدار، لیبرالیسم و آزادی بی حد و مرز و به دنبال آن، نیهلیسم (پوچگرایی) با هدف مذهب ستیزی پایهگذاری و حاكمیت پیدا كرد. و بدین سان، بشر غربی هویت اصیل انسانی خود را از دست داد و كمكم با اصالت پیدا كردن تكنیك و اقتصاد، انسان آنچنان گرفتار سیطره تكنولوژی شد كه خود نیز به ماشین تبدیل گردید.امروزه در اثر پدید آمدن این بحران، زمینه همه فضیلتهای اخلاقی و ارزشهای معنوی، به ویژه در میان مردم جوامع غربی از بین رفته است و در اثر آن، به جای صلح و امنیت، ناامنی و ظلم و تعدی سراسر جهان را فرا گرفته است، به گونهای كه انسانها به منظور اشباع هرچه بیشتر غرایز امیال حیوانی خود از هیچگونه خیانت و ستم به یكدیگر رویگردان نیستند. تعجبآورتر آن كه، تمام این كارها را تحت عناوین زیبا و خوش رنگ و لعابی چون: دفاع از حقوق بشر و مبارزه با تروریسم و... انجام میدهند! این وضع، نتیجه طبیعی بروز اختلال هویتبشر عصر حاضر است كه به دلیل پشت پا زدن به ارزشهای معنوی و اعتقادات اصیل دینی و ملاكهای صحیح عقلی برای وی پیش آمده است. رهایی از این وضع جز از طریق رجوع به فطرت اولیه و بازیابی و بازشناسی حقیقت اصیل انسانی خویش میسر نیست و صد البته، علایم چنین بازگشتی كم و بیش در اقصی نقاط جهان، به ویژه در عهد تمدن غربی به چشم میخورد. به عنوان مثال، اندیشمندان بزرگ معاصر وقتی بیهویتی انسان و از خود بیگانگی و حیرت و سرگشتگی او را در اثر سیطره تكنولوژی بیروح مشاهده كردند، درصدد برآمدند تا هویت مستقلی برای انسان سرگشته امروزی تدارك ببینند در این راستا، پیشنهادهایی هم مطرح كردند:
«انیشتین»، راه حل گریز از خلا روانی و فقدان خوشبختی، رفع ابهام و آشفتگی از هدفهای زندگی انسان است;
«هانری برگسن»، نیاز به منابع تازه اخلاقی و معنوی وتغییر روش اخلاقی را راه نجات از بیهویتی دانست;
«ماكس پلانك»، پیروزی خدانشناسی را عامل ویرانی فرهنگ و نابودی هرگونه امید به آینده معرفی كرد;
«آلبرت شوایتزر»، بر احیای سنتهای اخلاقی تاكید كرد و... (3)
و در این میان چون قرآن غفلت از خدا را عامل اصلی خودفراموشی و بحران هویت انسانی معرفی میكند (4) در نتیجه، راه صحیح خودیابی را هم خداشناسی میداند. اصولا محال است كه انسان بتواند حقیقتخود را جدا از علت و آفریننده خود درك كند. بنابراین، ایمان به خدا بهترین و در عین حال، صحیحترین راه دستیابی به هویت واقعی است.
پینوشتها:
1. روانشناسان بزرگ، ص 64
2. تضادهای درونی ما، ص 134
3. سروش، شماره 1021، ص 71
4. سوره حشر آیه 19