برتری آلمان در قرن 19 م

جنگ 1870 اساس موازنه‌ی کشورهای اروپائی را در هم ریخت و سیادت و برتری را نصیب آلمان کرد. فرانسه که شکست خورده بود نمی توانست از دست رفتن آلزاس ولرن را فراموش کند؛ برعکس، اتریش، دیگر در فکر ایتالیا نبود و
دوشنبه، 18 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برتری آلمان در قرن 19 م
 برتری آلمان در قرن 19 م

 

نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

دپلماسی اروپائی:

جنگ 1870 اساس موازنه‌ی کشورهای اروپائی را در هم ریخت و سیادت و برتری را نصیب آلمان کرد. فرانسه که شکست خورده بود نمی توانست از دست رفتن آلزاس ولرن را فراموش کند؛ برعکس، اتریش، دیگر در فکر ایتالیا نبود و بیسمارک برای سازش با او به فعالیت پرداخت. دو امپراتور در سال 1871 با هم ملاقات کردند. تزار روس از این کار ناراحت شد و با دو همسایه‌ی خود تماس نزدیکتری گرفت، به این ترتیب موافقت نامه ای میان سه امپراتور به امضا رسید که هدف آن حفظ وضع موجود و درهم گرفتن سوسیالیسم بود. بیسمارک که از قدرت یافتن سریع فرانسه ناراضی بود خیال حمله به این کشور را داشت لیکن انگلیس و روسیه، او را از این اقدام بازداشتند.
جنگ بالکان در سال 1878 و جنگی که متعاقب آن میان روسیه و عثمانی درگرفت موجب تیرگی روابط روسیه و اتریش که منافع مشترکی در مشرق داشتند، شد و برای حل این مشکل کنگره ای در برلن تشکیل یافت. آلمان جانب اتریش را گرفت و این دو کشور باهم متحد شدند؛ در سال 1883 ، ایتالیا هم که از تحت الحمایه شدن تونس به وسیله فرانسه به خشم آمده بود به اتریش و آلمان پیوست و با این اقدام، اتحاد سه گانه (Triplice) به وجود آمد.
بتدریج روسیه، روابط نزدیکتری با فرانسه دایر کرد و سرانجام در سال 1893 عقد اتحادی با آن کشور بست به طوری که اروپا به دو جبهه دشمن تقسیم شد. انگلیس که تنها مانده بود، از بلندپروازیهای آلمان، توسعه نیروی دریائی و افزایش مستعمرات آن به هراس افتاد و در آغاز کار، موافقت‌هائی در موضوع مصر و مراکش با فرانسه کرد و چنین می‌پنداشت که با این اقدامات موازنه کشورهای اروپائی مجدداً عملی خواهد شد (1904).
اما شکست‌های روسیه توسط ژاپن، آلمان را به تعقیب سیاستی تجاوزکارانه واداشت؛ این دولت در مسائل مربوط به مراکش مداخله کرد و اقدامات او موجب برکناری دلکاسه (1) از وزارت خارجه فرانسه شد. درکنفرانسی که به سال 1906 از کشورهای اروپائی تشکیل یافت، همه دولت‌ها، به استثنای اتریش، از فرانسه حمایت کردند. در سال 1909 ، اتریش، ناحیه بوسنی را ضمیمه خاک خویش کرد و همین امر موجب نزدیکی روسیه به انگلیس و بالنتیجه تشکیل اتفاق سه گانه (فرانسه، انگلیس، روسیه) گردید. موازنه ای که به این ترتیب برقرار شد، بسیار سست و ناپایدار بود.
فرانسه و آلمان برای حل اختلافات مستعمراتی خود، در سال 1911پیمان بستند و جنگهای بالکان (1913-1912) موجب تقویت نفوذ روسیه شد؛ اسلاوهای ساکن اتریش متوجه صربستان بودند، بلغارستان که مغلوب شده بود، فکر انتقام داشت، ایتالیا از اتحادیه جدا شد؛ گذشته از این مسائل، مسأله آلزاس و لورن و رقابت اقتصادی و دریائی انگلیس و آلمان نیز، در تشدید اختلافات تأئیر بسزائی داشتند. همه‌ی کشورها از جنگ می‌ترسیدند و نیروی دریائی و نظامی خود را توسعه می‌دادند و در واقع مسابقه ای تسلیحاتی پیش آمده بود که بر خطر وقوع یک جنگ جهانی می‌افزود.

فرانسه:

شکست سدان، به سقوط امپراتوری و اعلام جمهوری سوم و عقد پیمان صلح با آلمان منجر شد. کمی بعد اختلافی میان مجلس ملی و کمون پاریس در گرفت. مجلس ملی به ورسای نقل مکان کرد و کمون که در پاریس، صاحب اختیار مطلق شده بود به اقدامات شدیدی دست زد، ولی پس از زد و خوردی که توأم با کشتار و حریق‌های فراوان بود شهر پاریس از اختیار آنها خارج شد و تی یر که رهبری حکومت جدید را داشت به ریاست جمهوری رسید، منتهی چون اکثر اعضای مجلس ملی از محافظه کاران بودند ناچار از این مقام استعفا کرد و ماک ماهون جانشین او شد. با تمام این احوال، کوشش‌هائی که برای احیای حکومت سلطنتی انجام می‌گرفت بی نتیجه ماند و علت آن انشعاب و تفرقه در جناح راست بود (1875).
در انتخابات جدید، اکثریت به دست جمهوریخواهان افتاد و ماک ماهون که نمی‌توانست با آنها همکاری کند از کار کناره گرفت. گروی (2) جانشین او شد و قوانینی آزادیخواهانه، درباره‌ی تعلیمات عمومی، حق اجتماعات، آزادی مطبوعات به تصویب رسید. در زمان ریاست جمهوری کارنو (3)، ژنرال بولانژه (4) که شهرت و محبوبیت زیادی داشت، با اتکاء به قدرت جناح راست، در صدد برآمد اختیار حکومت را به دست گیرد لیکن به مقصود نرسید و خودکشی کرد (1891 ).
از این تاریخ، جناح راست مجلس که از سلطنت طلبان تشکیل می‌شد، نفوذ خود را از دست داد؛ جمهوریخواهان به سه دسته بزرگ تقسیم می‌شدند: میانه روها که تعدادشان بیشتر بود، رادیکال‌ها و سوسیالیست‌ها. فیلکس فور (5) در سال 1895 به ریاست جمهوری برگزیده شد. در این موقع موضوع دریفوس، سر و صدای زیادی به راه‌ انداخته بود. دریفوس، یک افسر کلیمی بود که به تهمت خیانت، محکوم به اعدام شد، ولی رادیکال‌ها و سوسیالیست‌ها به هواخواهی او برخاستند. در این محاکمه بعدها تجدید نظر به عمل آمد و دریفوس را بی گناه شناختند. اتحاد با روسیه نیز در همین دوره انجام گرفت.
در دوره ریاست جمهوری لوبه (6)، یکی از وزرای رادیکال موسوم به کومب (7)، سیاستی ضد مذهبی در پیش گرفته، با پاپ قطع رابطه کرد و انجمن‌های مذهبی را ملغی ساخت (1903). برخورهای سیاسی با آلمان، موجب برکناری وزیر خارجه فعال فرانسه، دلکاسه، که پیمان «اتفاق» را با انگلیس بسته و وسایل تشکیل کنفرانس الجزیراس را فراهم آورده بود شد (1906).
از این پس، اختیارات، همیشه در دست رادیکال‌ها بود. فالی یر(8) رئیس جمموری شد و وزرای معروف فرانسه عبارت بودند ازکلمانسو، مرد با اراده و علاقه مند، بریان (9) لایق تر و نرمتر ازکلمانسو، و کایو (10) که در مسائل مالی تخصص داشت، ولی از لحاظ دیپلماسی ایرادهائی به او گرفته می‌شد؛ وی بر سر اختلافی که در مورد مراکش پیش آمد، با آلمان سازشهائی کرد (مسأله آگادیر(11) در سال 1912 ).
در سال 1913، پوانکاره به ریاست جمهوری رسید. مبارزه‌ی احزاب شدت یافته بود؛ جمهوریخواهان، نوزده بیستم کرسی‌های مجلس را در اختیار داشتند، ولی به دسته‌هائی موسوم به ترقی خواهان، جمهوریخواهان چپ، رادیکال‌ها و سوسیالیست‌ها تقسیم می‌شدند و در نتیجه مبارزات دائم مانع دوام دولت‌ها بودند. از طرف دیگر دامنه‌ی برخوردها و مشکلات بین المللی توسعه می‌یافت.

انگیس:

حزب توری یا محافظه کار، به رهبری دیسرائلی تا سال 1880 ، اختیارات را به دست داشت. این حزب چند اصلاح اجتماعی به عمل آورد و بیشتر به سیاست خارجی، که در واقع سیاستی امپریالیستی شده بود، پرداخت (جنگهای مستعمراتی، اختلاف نظر و برخورد با روسیه و تصرف قبرس). رهبری ویگ‌ها یا آزادیخواهان با گلادستون بود که از این تاریخ سیاستی معتدل تر در پیش گرفت ولی با وجود این در مصر مداخله کرد. در این ایام مسأله ایرلند، مقام اول اهمیت را در سیاست انگلیس داشت. ایرلندی‌ها که پارنل (12) پیشوای آنها بود، از حضور منظم در پارلمان و رأی دادن به لوایح خودداری کردند (اوبستروکسیون) و خواستار حکومت مستقل شدند (Home Rule) ولی انگلیسی‌ها تقاضای آنها را نپذیرفتند و ناچار کشمکش‌های شدید و زد و خوردهای خونینی میان آنها درگرفت؛ گلادستون دست به اصلاحاتی آزادیخواهانه زد (توسعه حق رأی)، و سرانجام تقاضای آزادی ایرلندی‌ها را پذیرفت، منتهی عده ای از آزادیخواهان او را ترک گفتند و وی مجبور به استعفا شد (1886).
از این تاریخ محافظه کاران و آزادیخواهان، به نوبت روی کار آمدند و پیشوائی دسته اول با سالیسبوری بود. کوشش‌های تازه گلادستون برای قبولاندن آزادی ایرلند با مخالفت مجلس لردها مواجه شد و نتیجه ای نداد. در این موقع تعداد آزادیخواهان افزایش یافت، چون آزادیخواهان مخالف استقلال ایرلند به آنها پیوسته حزب طرفداران اتحاد (Unioniste) را تشکیل دادند. سیاست آنها در خارج سیاست امپریالیستی بود و از اتحادیه‌هائی که در داخل اروپا تشکیل می‌یافت برکنار ماندند، لیکن درکارهای مستعمراتی مداخله کرده، روابط آنها با فرانسه تیره شد (مسأله فاشودا (13)) و در چین نیز به مداخله پرداخته، جمهوری‌های بوئر را در آفریقای جنوبی مورد حمله قرار دادند.
ملکه ویکتوریا، پس از سلطنتی طولانی در سال 1901 از دنیا رفت و پسرش ادوارد هفتم که جانشین او شده بود، نقش بالنسبه مهمی در سیاست خارجی به عهده گرفت. بالفور (14)، پیشوای جدید محافظه کاران به نخست وزیری رسید و سپس آزادیخواهان به رهبری کمبل بانرمان (15) و پس از او آسکوئیث (16)، زمام امور را به دست گرفتند. گذشته از دو حزب سابق، حزب دیگری به نام حزب کارگر، یعنی سوسیالیست تشکیل شد. قوانین اجتماعی متعددی درباره‌ی تعلیمات، بیکاری، بیمه، حق تقاعد برای ایام پیری وضع و تصویب گردید. در خارج، انگلیس با ژاپن پیمان اتحادی بست و از ترس آلمان، خود را به فرانسه و بعد به روسیه نزدیک کرد.
ژرژ پنجم در سال 1910 جانشین پدر خود ادوارد هفتم شد. آسکوئیث، رهبر آزادیخواهان، در مقام خود باقی ماند و در سیاست خارجی تغییری نداد. در داخله، از امتیارات مجلس لردها کاست و برای کمک به هزینه‌های اجتماعی و نظامی بر میزان مالیات‌ها افزود، مجلس عوام بار دیگر به استقلال ایرلند رأی داد، ولی لردها آن را رد کردند؛ از طرف دیگر پروتستان‌های اولستر(17) با این قانون سخت مخالفت می‌ورزیدند و دولت انگلیس را در صورت تصویب آن، با توسل به زور تهدید می‌کردند. محافظه کاران تقاضای بازگشت به سیاست حمایت از تجارت داخلی داشتند.

آلمان:

شکست فرانسه در سال 1871موجب ایجاد امپراتوری جدید آلمان شد؛ باویر، و ورتمبرگ و باد به اتحادیه‌ی آلمان شمالی پیوستند و پادشاه پروس، گیوم اول، به مقام امپراتوری رسید؛ امپراتوری، شامل بیست و پنج دولت نامتساوی، و همچنین سرزمین آلزاس ولرن، که از فرانسه جدا شده بود، می‌گردید. مجلس امپراتوری (رایشتاگ) با آراء عمومی انتخاب می‌شد و احزاب عمده آن عبارت بودند از محافظه کاران، کاتولیک‌ها، آزادیخواهان و سوسیالیست‌ها، البته اقداماتی هم برای تمرکز امور صورت گرفت، ولی هر یک از دولت‌ها استقلال خود را محفوظ نگاه می‌داشتند.
بیسمارک، در عین حال سیاست پروس و سیاست امپراتوری را رهبری می‌کرد. وی در سال 1873 باکاتولیک‌ها درافتاد و سیاست جهاد برای تمدن را (Kulturkampf) که شامل اصلاحاتی از قبیل منع روحانیان از دخالت در کار تعلیمات، طرد و تبعید یسومی‌ها، اجباری بودن زناشوئی به وسیله‌ی قوانین مدنی، بود، آغاز کرد. نتیجه این اقدامات اختلافات شدیدی بود که خوشبختانه بر اثر امتیازات دولتی تخفیف یافت. بیسمارک، سیاستی استبدادی درپس گرفت (لغو حق اجتماعات و تشکیل اتحادیه‌ها و سیاست حمایت از تجارت داخلی)، منتهی در عین حال اصلاحات اجتماعی چندی نیز
انجام داد (بیمه‌های مختلف)؛ از طرف دیگر مالیات‌ها را بالا برد، راه آهن‌ها را به وسیله دولت خرید، به مسأله مستعمرات توجه مخصوص مبذول داشت و با اتریش و ایتالیا متحد شد.
گیوم اول در سال 1888 در گذشت و مقام او به پسرش فردریک سوم، که سخت بیمار بود و در همان سال نیز وفات کرد، رسید. پس از فردریک سوم، پدرش گیوم دوم به تخت نشست و او زمامداری فعال و ستیزه جو بود و در اوایل زمامداری خود بیسمارک را برکنار کرد.
صدراعظم جدید آلمان، کاپریوی (18)، آزادیخواهی بیشتری از خود نشان داد و قوانینی را که علیه سوسیالیست‌ها، کاتولیک‌ها و غیرآلمانی‌ها بود (آلزاسی‌ها و اهالی لورن، دانمارکی‌ها، لهستانی‌ها) تعدیل کرد. منتهی مداخله امپراتور در کارها، دردسرهائی برای سیاست معتدل کاپریوی فراهم آورد، کاپریوی از کار کناره گرفت و جانشین او هوهن لوهه (19) با اتکاء به محافظه کاران و کاتولیک‌ها به حکومت پرداخت. با آنکه ارتجاع در آلمان پیروزشده بود قوانین مفیدی به تصوبب رسید (قانون مدنی، قانون بازرگانی) و کانال کیل برای ارتباط دریاهای شمال و بالتیک حفر شد. اهالی غیرآلمانی و عده ای از افراد ملت ناراضی بودند و تعداد نمایندگان سوسیالیست افزایش می‌یافت.
نظریه‌ی پان ژرمانیسم (عقیده ای که مدعی پیوستن تمام اقوام آلمانی زبان به آلمان بود) بخوبی وسعت می‌گرفت و دولت نیز طرفدار آن بود. امپراتور خود از سیاستی تندتر و ستیزه جوتر پیروی می‌کرد. در سال 1900 پرنس دوبولو (20) و در سال1909، بتمان هولوگ (21) به صدراعظمی آلمان رسیدند. روابط آلمان و فرانسه بر سر موضوع مراکش تیره شد (کنفرانس الجزیراس، واقعه‌ی آگادیر) و گذشته از این آلمان، با انگلیس و
روسیه نیز به دشمنی برخاست و ارتش مجهز و بحریه نیرومندی ایجاد کرد.

اتریش- هنگری:

سازش و مصالحه سال 1867 ، آلمان‌های ساکن اتریش و مجارها را به هم نزدیک کرد لیکن موجب رضایت خاطر رومن‌ها، اسلاوها و ایتالیائی‌های ساکن امپراتوری، که با هم، اکثریت سکنه مملکت را تشکیل می‌دادند، نشد؛ این اقوام با اصرار تمام، هواخواهان ایجاد حکومت متحدی بودند (فدرالیسم)؛ به لهستانی‌ها و کروات‌ها حقوق و امتیازاتی داده شد و حال آنکه از اعطای همین امتیازات هم به سایر اقوام خودداری کردند. در خارج، اتریش، آلمان مصالحه کرد و پس از اتحاد با وی، ناحیه‌ی بوسنی- هرزگووین را گرفت (1879).
در این موقع، تائاف (22)، صدراعظم اتریش شد و اقداماتی به نفع اسلاوها به عمل آورد؛ وی وضع مالیه را اصلاح نمود: راههای آهن را توسعه داد و سازمان ارتش را منظم کرد، ولی چک‌ها از هم جدا شدند، «چک‌های جوان» که حاضر به مصالحه نبودند از هر نوع سازشی با حکومت امتناع ورزیدند؛ تائاف استعفا کرد و مبارزه احزاب و ملیت‌ها شدیدتر شد. احزاب جدیدی تشکیل یافت (سوسیالیست، پان ژرمانیست) که مشکلاتی برای حکومت فراهم می‌آوردند و حکومت برای اداره‌ی کشور ناچار تصمیماتی ضدقانونی می‌گرفت، وضع مالی هم هر روز بدتر می‌شد. در هنگری، تیس زا (23)، با غیرمجارها سختگیری می‌کرد؛ پس از او نیز همین وضع ادامه یافت و مشکلات دولت همان مشکلاتی بود که در اتربش وجود داشت.
سیاست خارجی این امپراتوری متکی به اتحاد با آلمان و سپس اتحاد با ایتالیا بود و با روسیه و صربستان مخافت می‌شد چون ناحیه صربستان مرکز فعالیت‌های خطرناک اسلاوهای امپراتوری به شمار می‌رفت؛ منطقه بوسنی- هرزگووین در سال 1908 ضمیمه امپراتوری شد و همین امر که مورد رضایت روس‌ها و صربستان‌ها نبود موجب جنگی عمومی گردید.
مقام امپراتوری همچنان در دست فوانسواژوزف بود و او با دقت و به سختی و محافظه کاری تمام، و در عین تحمل مصائب گوناگون (خودکشی پسرش و کشته شدن
همسرش) حکومت می‌کرد؛ زمامداری و اداره دو کشور با او بود، ولی رعایای وی با او نظر خوشی نداشتند و حکومت در وضعی بحرانی به سر می‌برد.

ایتالیا:

ویکتور امانوئل دوم تا سال 1878 سلطنت کرد؛ احزاب دست راست و سپس جناح چپ به حکومت مشغول بودند و برای وحدت مملکت، ترمیم اوضاع مالی، تنظیم ارتش زحماتی کشیدند. ایتالیا بتدربج از فرانسه، که روحانیان در آنجا صاحب نفوذ بودند، فاصله گرفت و خود را به آلمان و اتریش نزدیک کرد.
هومبر (24) اول در سال 1878پادشاه شد. دپرتیس (25)، نخست وزیر، مشکلات مالی را برطرف کرد، ولی مخارج ارتش و راههای آهن گرفتاریهای تازه ای برای مملکت پیش آورد. اشغال تونس توسط فرانسویان موجب خشم ایتالیائی‌ها شد و به اتحاد ایتالیا با آلمان و اتریش (اتحاد مثلث) منجرگردید و این دولت‌ها نیز در صدد تهیه مستعمراتی در افریقا برآمدند.
از سال 1887 تا 1896، به استثنای دو سال که در این میان فاصله شد، مقام نخست وزیری در دست کریسپی (26) بود؛ وی مردی توانا، بااراده و استوار بود و نسبت به پاپ و فرانسه سیاستی تعرض آمیز در پیش گرفت، ولی با اتریش و آلمان رفتاری ملایم و آرام داشت. او در خرج پول صرفه جوئی نمی‌کرد، مالیات‌های گوناگون می‌بست و با جمهوریخواهان و سوسیالیست‌ها ظالمانه رفتار می‌کرد. کوشش‌های او برای تسلط ایتالیا بر حبشه منجر به شکست و استعفای او شد. جانشینان او روشی صلح جویانه تر درپیش گرفته به فرانسه نزدیک شدند و در اصلاح امور مالی اقدامات سودمندی به عمل آوردند.
هومبر اول در سال 1900به دست مردی هرج و مرج طلب به قتل رسید و پسرش ویکتور امانوئل سوم به جای او نشست. حکومت ایتالیا مخصوصاً به اصلاح شرایط اقتصادی و تعلیم و تربیت، که وضع خوبی نداشتند پرداخت و در این راه، به جنوب کشور، که روستائیان آن در فقر و تنگدستی به سر می‌بردند، توجه بیشتری شد. رجل سیاسی عمده‌ی این دوره جیولی تی(27) می‌باشد که برای حکومت کردن و تفرقه ‌انداختن میان احزابی که عقیده و ایمان محکمی نداشتند، بسیار ماهر بود. مخالفان حکومت، احزاب کاتولیک، جمهوریخواه و سوسیالیست بودند.
ایتالیا ‌با آنکه عضویت اتحاد سه گانه را داشت، روابط نزدیک خود را با فرانسه حفظ کرد. در سال 1911 به ترکیه اعلان جنگ داد و سرزمین طرابلس و جزایر دودکانز را گرفت.

روسیه:

دولت روسیه توجهی به مسائل اروپای غربی نشان نمی‌داد، ولی دریای سیاه را با موافقت دولتهای غربی، از بیطرفی خارج کرد. وضع او در داخل رضایت بخش نبود، اصلاحات کافی انجام نمی‌گرفت و روح طغیان و انقلاب توسعه می‌یافت. جوانان روسی که در خارج به تحصیل می‌پرداختند، در صدد انتشار افکار آزادیخواهانه در روسیه برآمدند و چون با مخالفت حکومت روبرو می‌شدند، به تبلیغات شدیدتری دست می‌زدند و سوء قصدهائی ترتیب می‌دادند و سرانجام الکساندر دوم در سال 1881، به قتل رسید.
جانشین او، پسرش الکساندر سوم سیاستی ارتجاعی در پیش گرفت. حکومت به اقدامات شدیدی دست زد؛ تروریست‌ها را به مرگ یا تبعید محکوم ساخت؛ آزادی مطبوعات را لغو کرد؛ از قدرت و اختیارات انجمن‌های ایالتی (Zemstvos) کاست؛ بیگانگان ساکن روسیه را به قبول آداب روسی واداشت (روسیفیکاسیون)؛ به آزار و شکنجه لهستانی‌ها پرداخت: استعمال زبان لهستانی را ممنوع و با یهودیان بدرفتاری کرد و کاتولیک‌ها را تحت فشار گذاشت. در خارج، دولت روسیه خود را به فرانسه نزدیک کرد و در سال 1894 پیمان اتحادی با آن کشور بست. الکساندر سوم در همین سال وفات یافت.
پسر و جانشین او، نیکلای دوم سیاست استبدادی و تحمیل آداب روسی را دنبال کرد. همسر و اطرافیان تزار، او را به اقدامات شدید تشویق می‌کردند؛ روستائیان از سنگینی بار مالیات و گرسنگی شکایت داشتند. قوانین اجتماعی کم و غیر مساعد و ادارات فاسد و بی لیاقت بودند. اتحاد با فرانسه محفوظ ماند، ولی تزار که سخت طرفدار صلح بود به دولت‌های اروپائی پیشنهاد محدودیت تسلیحات را کرد و کنفرانسی که برای رسیدگی به این موضوع در لاهه تشکیل یافت (1899 ) نتیجه ای نگرفت.
در سال 1904جنگ روس و ژاپن شروع شد؛ روسیه شکست خورد و سال بعد به امضای صلح پرتسموث رضا داد منتهی جنبش‌های انقلابی تقریباً همه جا را فرا گرفت و چون ارتش و نیروی دریائی مورد اعتماد نبودند، تزار مجبور به تشکیل دوما شد (مجلسی که اعضای آن با رأی مالیات دهندگان انتخاب می‌شدند و به اصطلاح چند مرحله ای بود). انتخابات در سال 1906 انجام پذیرفت؛ احزاب اصلی عبارت بودند از ارتجاعی‌ها، محافظه کاران، آزادیخواهان که به اکتبری‌ها (28) و کاده‌ها (29) تقسیم می‌شدند، و دیگر کارگران، سوسیالیست‌ها. مجلس تقاضای اصلاحات کرد، ولی از طرف دولت بسته شد. دومای دوم که در سال 1907 به کار پرداخت نیز به همین سرنوشت دچار گشت.
در قانون انتخابات، تغییراتی به نفع ارتجاعی‌ها صورت گرفت و سومین دوما که نمایندگان سوسیالیست در آن شرکت نداشتند توانست با موافقت حکومت به وضع قوانینی بپردازد، لیکن قوانینی که از این مجلس گذشت اهمیت و اعتباری نداشت. تزار و دربار او بیش از پیش به استبداد متمایل می‌شدند. چهارمین دوما هم که در سال 1912 انتخاب شد محافظه کار بود. بورژوازی و روستائیان ناراضی و اقوام غیرروسی متزلزل و مضطرب بودند. خطر اعتصاب، حکومت را تهدید می‌کرد و چنین به نظر می‌رسید که انقلاب تازه ای به وقوع پیوندد.

اسپانیا و پرتغال:

آمده دوساووا (30) فقط تا سال 1873در اسپانیا سلطنت کرد چون جمهوریخواهان، کارلیست‌ها (31) و محافظه کاران طرفدار ایزابل مخالف او بودند. وی که از توطئه و کشمکش‌های پیاپی خسته شده بود از سلطنت استعفا کرد و حکومت جمهوری در اسپانیا اعلام شد، منتهی جمهوریخواهان اقلیتی را تشکیل می‌دادند که به دسته‌های مختلف تقسیم شده بود؛ شورش و اغتشاش بار دیگر شروع شد، کارلیست‌ها خود را مسلح کردند و کاتالان‌ها (32) سر به طغیان برداشتند. در سال 1874، ارتش، آلفونس دوازدهم، پسر ایزابل را که جوانی باهوش و فعال ولی عاشق خوشگذرانی و لذات زندگی بود، به زمامداری دعوت کرد.
مقاومت کارلیست‌ها درهم شکست و قانون اساسی جدیدی انتشار یافت، با این حال اوضاع تعریفی نداشت و کشور دستخوش آشوب و فقر بود. آلفونس دوازدهم در سال 1885 چشم از جهان فروبست و همسرش (33)، پس از مرگ او پسری به دنیا آورد که آلفونس سیزدهم خوانده شد. در دوره‌ی طولانی صغیری او محافظه کاران و آزادیخواهان به نوبت زمامدار امور شدند، ولی هیچ یک از آنها نتوانست سر و سامانی به‌ آشفتگی‌های مملکت بدهد. دستگاههای اداری نالایق و فاسد، نظامیان فراوان و نیرومند و ملت بی اعتنا و لاقید بود. با این حال پیشرفت‌هائی به دست آمد (آراء عمومی، توسعه اقتصادی). در سال 1898 جنگ اسپانیا و امریکا شروع شد و اسپانیا که شکست یافته بود آخرین مستعمرات خود را در امریکا و اقیانوسیه از دست داد.
آلفونس سیزدهم که در سال 1903 به سن رشد رسیده بود توجه بیشتری به آزادیخواهان مبذول داشت. میان او و پاپ اختلافاتی بروز کرد و سایر مسائل مهم زمان او عبارت بودند از: دسته بندی‌های محلی از طرف باسک‌ها (34) و کاتالان‌ها، افزایش طبقه کارگران شهری و پیش آمدهای مراکش که در نتیجه آن، اسپانیائی‌ها ساحل شمالی این کشور را تصرف کردند.
پرتغال در دوره‌ی سلطنت لوئی اول و کارلوس اول در آرامش و امان به سر می‌برد. در این سرزمین هم مانند اسپانیا، محافظه کاران و آزادیخواهان، به نوبت بر سرکار آمدند، ولی آنها هم نتوانستند اوضاع مالی مملکت را اصلاح کنند. در سال 1908 کارلوس اول به قتل رسید و پسرس مانوئل دوم (35) جانشین او شد ولی با شروع انقلاب، وی از پرتغال گریخت و در سال 1910، این کشور جمهوری شد. حکومت جمهوری قدرت و شدتی از خود نشان داد، کلیسا را از دولت جدا و روابط خود را با پاپ قطع کرد. لیکن در برقراری نظم، که از طرف شورشیان سلطنت طلب تهدید می‌شد، کاری انجام نداد.

سویس:

سویس در جنگ میان فرانسه و آلمان بیطرفی خود را حفظ کرد و بقایای سپاهیان مشرق فرانسه را در خاک خود پذیرفت. مبارزه برای تمدن (کولتورکامف)، به سویس نیز راه یافت و مبارزه شدیدی علیه عقاید مذهبی طرفدار رم شروع شد و کلیسای مستقلی که از قبول اختیارات پاپ امتناع می‌ورزید به کار پرداخت. در سال 1874 ، ملت، قانون اساسی جدیدی که رفراندوم را معمول می‌داشت و تمام امور نظامی را به اختیارکنفدراسیون می‌گذاشت، پذیرفت. در این قانون چند بار تغییراتی صورت گرفت (حق نمایندگان مجلس برای پیشنهاد قوانین، باز خرید راه آهن‌ها، توسط دولت، یکنواخت کردن قانون مدنی و غیره).
ادارات و دفاتر بین المللی در برن تأسیس یافت (اتحادیه پستی جهانی و...)، و صلیب سرخ برای کمک به مجروحین جنگ ایجاد شد و کمیته‌ی بین المللی آن در ژنو دایر گردید. توسعه صنعت موجب وضع قوانین اجتماعی جدیدی شد (مدت کار، حمایت از کارآموزان).
در توسعه‌ی راههای ارتباط توفیق‌های بزرگی به دست آمد (حفر تونل‌هائی در کوههای آلپ)، و عواطف بشردوستی مورد توجه مخصوص قرار گرفت. شدت مبارزات احزاب سیاسی (محافظه کار، رادیکال، سوسیالیست) کاهش یافت ولی حزب رادیکال، که نیرومندتر از سایر احزاب بود، سیاست موردنظر خود، یعنی اصل تمرکز را، به احزاب دیگر تحمیل کرد.

پی با:

در هلند، آزادیخواهان، تا پایان سلطنت گیوم سوم، بر سرکار باقی ماندند. بحث‌های پارلمانی بیشتر مربوط به مسائل نظامی و تعلیماتی بود و بر اثر فشار محافظه کاران، دولت به تمام مدارس خصوصی کمک مالی می‌داد. در سال 1890، ویلهلمین، دخترگیوم سوم، ملکه هلند شد و گراندوشه‌ی لوگزامبورگ به آدولف دوناسو(36)، عم وی رسید و از این تاریخ این دو ناحیه از هم جدا شدند. اختیار حکومت، به نوبت، در دست آزادیخواهان و محافظه کاران بود، منتهی گاهی اداره مملکت، به سبب انشعاب احزاب، دچار مشکلاتی می‌شد. جناح راست از کاتولیک‌ها، مخالفان انقلاب و مسیحیان تاریخی تشکیل می‌یافت و جناح چپ شامل آزادیخواهان، رادیکال‌ها و سوسیالیست‌ها بود.
در بلژیک، مدت‌ها، فقط دو حزب، کاتولیک‌ها و آزادیخواهان، وجود داشت ولی سوسیالیست‌ها بتدریج سر و سامانی به تشکیلات خود داده تقاضای رأی عمومی کردند و این درخواست، در سال 1893 مورد قبول قرار گرفت. سختگیری‌ها و تعصب مذهبی کاتولیک‌ها مبارزات شدیدی را موجب می‌شد و به همین مناسبت عکس العملی ضد روحانی بروز کرد و آموزشگاههائی آزاد تأسیس یافت. کاتولیک‌ها هم به نوبه‌ی خود به آزادی و برابری زبانها رأی دادند و با این اقدام، کمک فلامان‌ها را به خود جلب کردند. لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک، زمامداری کنگو را نیز به عهده گرفت و این سرزمین، در سال 1908 به صورت یکی از مستعمرات بلژیک درآمد. وی در سال 1909وفات یافت و برادرزاده‌ی او، البر اول به تخت سلطنت نشست.

کشورهای اسکاندیناوی:

شارل پانزدهم، پادشاه سوئد و نروژ، در سال 1872 مرد و برادرش اسکار دوم جانشین او شد. این دو کشور در آرامش و رفاه به سر می‌بردند ولی نروژی‌ها از اتحاد با سوئد ناراضی بودند و مرتباً تقاضاهای تازه ای می‌کردند؛ سرانجام خواستار جدائی از سوئد شدند و یک شاهزاده‌ی دانمارکی را، به نام‌هاکون هفتم (37)، به پادشاهی برگزیدند. سوئدی‌ها این تصمیم را که عملی شده بود، پذیرفتند (1905) و نروژ با حکومتی بسیار دموکراتیک دولت مستقلی را تشکیل داد. در سوئد گوستاو پنجم در سال 1907 به سلطنت رسید.
در دانمارک، مبارزات احزاب، بر سر مسائل نظامی و قدرت سلطنتی، صورت شدیدی به خود می‌گرفت. فردریک هشتم در سال 1906، جانشین پدر خود، کریستیان نهم شد و مقام او در سال 1912 به پسرش کریستیان دهم رسید. در این تاریخ، ایسلند، خواهان آزادی و استقلال بیشتری بود.

کشورهای بالکان و ترکیه:

ترکیه همچنان در وضع بدی به سر می‌برد. مسیحیان از بدرفتاری ترکان ناراضی بودند. نهضت جوانان ترک که خواستار اصلاحات مذهبی و سیاسی بود و خود را میهن پرست و ضد اروپائی نشان می‌داد تشکیل شد. در سال 1875، مردم بوسنی که از سنگینی بار مالیات به جان آمده بودند، سر به شورش برداشتند؛ در بلغارستان نیز همین وضع پیش آمد و با کشتار سهمناکی که ترکان در آنجا کردند، دولتهای بزرگ اروپائی به مداخله پرداختند و ترکیه وعده‌ی اصلاحاتی داد.
قیام مسلحانه صربستان و مونته نگرو در سال 1876 با شکست مواجه شد. سلطان جدید عثمانی، عبدالحمید دوم، که مردی بی رحم و بدگمان بود، به تقاضاهای دول اروپائی که خود دچار تفرقه و نفاق بودند، توجهی نشان نمی‌داد. قانون اساسی جدیدی که او به مردم داد هرگز عملی نشد و در اجرای اصلاحات به تعلل و مسامحه پرداخت و سرانجام روسیه در سال 1877به او اعلان جنگ داده ارمنستان را تصرف کرد؛ در اروپا روس‌ها به قوای رمانی پیوسته، از دانوب گذشتند و پلونا (38) را که ترکان بشدت از آن دفاع می‌کردند گرفتند و تا آندرینوپل پیش رفتند. ترک‌ها تقاضای متارکه جنگ کردند و شرایط بسیار سخت صلح سان استفانو (39) را پذیرفتند، اما اتریش و انگلیس، از بیم افزایش قدرت روسیه، رفتار تهدیدآمیزی در پیش گرفتند. برای جلوگیری از توسعه‌ی جنگ، کنگره ای در سال 1878 در برلن تشکیل یافت و تصمیماتی به این شرح گرفت:
روسیه، قارص و باتوم را در آسیا متصرف شد؛ رومانی، جنوب بسارابی را به اختیار روسیه گذاشت و ناحیه دوبروجه (40) را تصرف کرد؛ ناحیه‌ی بوسنی - هرزه گوین به تصرف اتریش و جزیره‌ی قبرس به تصرف انگلیس درآمد. نیش (41) و پیروت (42) ضمیمه‌ی صربستان و آنتی واری (43) ضمیمه مونته نگرو شد. دو کشور اخیر و همچنین رومانی استقلال یافتند و بلغارستان و روملی (44) هم شهرستانهای آزادی شناخته شدند. این معاهده نشانه جدیدی از ضعف و ناتوانی شدید امپراتوری عثمانی بود.
دولت یونان که پول و ارتش در اختیار نداشت نتوانسته بود به جنگ متوسل شود ولی با این حال مدعی توسعه اراضی خود بود و ترکیه، ناحیه تسالی را در اختیار آن دولت گذاشت. مبارزه احزاب همچنان ادامه داشت و هر نوع قدرتی را از حکومت سلب می‌کرد. در سال 1897 در جزیره‌ی کرت شورشی علیه ترک‌ها برپا شد و یونانی‌ها از این پیش آمد برای هجوم به ترکیه استفاده کردند منتهی شکست خوردند و بر اثر مداخله‌ی دول بزرگ اروپا، ترک‌ها، آزادیهائی به مردم کرت دادند. در سال 1910، ونیزلوس (45) به نخست وزیری رسید و به‌ آشفتگی‌های یونان پایان داده، ارتش و ادارات را منظم کرد.
رومانی که حکومت مستقلی تشکیل داده بود، با وجود رقابت احزاب، به پیشرفت خود ادامه داد. در بلغارستان، یک شاهزاده‌ی آلمانی به نام آلکساندر دوباتن برگ(46) به امارت برگزیده شد، ولی نفوذ و قدرت روسیه مقام اول اهمیت را داشت. در سال 1885 ، روملی شرقی به میل خود، ضمیمه بلغارستان شد و این امر موجب رنجش روسیه و صربستان گردید و صرب‌ها به بلغارستان حمله بردند، لیکن از بلغارستان شکست خوردند. کمی بعد زمامداران صربستان و بلغارستان از مقام خود استعفا کردند. در صربستان آلکساندر اول، پسر میلان اول، به پادشاهی رسید؛ در این زمان هم اوضاع صربستان، همچنان مغشوش بود و الکساندر در سال 1903 به دست افسران خود کشته شد و پس از او، پیرقره ژرژوبچ به تخت سلطنت نشست. امیر جدید بلغارستان، باز هم یک آلمانی به نام فردیناند دوساکس کوبورگ بود. وی در آغاز سلطنت خود، استامبولوف (47) را، که وزیری مستبد و خود رأی بود در اداره مملکت آزاد گذاشت و این وزیر در سال 1895 به قتل رسید.
در ترکیه، حکومت عبدالحمید، توأم با استبداد و خشونت ادامه داشت. کشتار مسیحیان در ارمنستان و مقدونیه، که دستخوش هرج و مرج شدیدی بود، انجام پذیرفت. در ضمن انقلابی که به وسیله حزب جوانان ترک صورت گرفت، عبدالحمید خلع (1909) و برادرش محمد پنجم جانشین او شد. قانون اساسی تازه ای به مرحله‌ی اجرا درآمد، ولی بدرفتاری با عیسویان ادامه یافت و سیاست رواج و انتشار آداب ترکی، موجب انقلاباتی در آلبانی و عربستان شد.
در سال 1911 ، ایتالیا به ترکیه اعلان جنگ داد و طرابلس و دوازده جزیره‌ی دریای اژه (دودکانز) را گرفت. در این مدت، یونان، بلغارستان، صربستان، و مونته نگرو دست از اختلافات خود برداشته، علیه ترکیه با هم متحد شدند. جنگ میان آنها و ترکیه در سال 1912 شروع شد و متحدین، مقدونیه و تراس را تصرف کردند؛ ترکیه ناچار به قبول عهدنامه‌ی لندن تن در داد، ولی بلغارها با متحدین خود به جنگ پرداخته به آنها حمله بردند؛ ترک‌ها از این پیش آمد استفاده کرده به جنگ با بلغارها و قوای رومانی که به نفع بلغارستان وارد جنگ شده بود، رفتند. بلغارستان تقاضای صلح کرد و عهدنامه بخارست به این جنگ خاتمه داد ( 1913) به موجب این عهدنامه، اپیر، مقدونیه‌ی سفلی و جزایر اژه به یونان تعلق گرفت؛ مقدونیه علیا به صربستان رسید؛ قسمتهای کوچکی هم نصیب رومانی، بلغارستان و مونته نگرو شد. به این ترتیب فقط تراس شرقی، در اروپا، در دست ترک‌ها باقی ماند، و آلبانی دولت مستقلی تشکیل داد، لیکن رقابت و اختلاف میان ملت‌های ساکن بالکان همچنان ادامه یافت.

کانادا:

کانادا با الحاق سه ناحیه جدید (مانی توبا، کولومبی انگلیس، جزیره‌ی پرنس ادوارد) بر وسعت خاک خود افزود و به استعمار نواحی غربی پرداخت و راه آهنی از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام کشید. آزادیخواهان و محافظه کاران به نوبت روی کار آمدند و درباره‌‌ی مسائل گمرکی اختلافاتی میان آنها بروز کرد. ارض جدید، لابرادور و چند جزیره از مجمع الجزایر آنتیل، که مستعمره‌های کم اهمیتی بودند، هنوز در اختیار دولت انگلیس بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- éDelcass.
2- Grévy.
3- Carnot.
4- Boulanger.
5- Félix Faure.
6- Loubet.
7- Combes.
8- Falliéres.
9- Briand.
10- Caillaux.
11- Agadir.
12- Parnell.
13- Fachoda.
14- Balfour.
15- Campnell- Bannermann.
16- Asquith.
17- Ulster.
18- Caprivi.
19- Hohenlohe.
20- Princ de Bülow.
21- Bethmann Hollweg.
22- Taaffe.
23- Tisza.
24- Humbert.
25- Depretis.
26- Crispi.
27- Giolitti.
28- Octobristes.
29- Cadets.
30- Amédée de Savoie.
31- Carlistes (طرفداران دون کارلوس).
32- Catalans (اهالی کاتالونی).
33- Marie- Christine.
34- Basques (سکنه‌ی دامنه‌های شمالی و غربی پیرنه‌ی غربی در ایالت ناوار).
35- Manoel II.
36- Ad. De Nassau.
37- Haakon.
38- Plevna.
39- San Stefano.
40- Dobroutcha.
41- Nich.
42- Pirot.
43- Antivari.
44- Roumélie.
45- Vénizélos.
46- A. de Battenberg.
47- Stamboullof.

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما