"حقیقت مانندی (verisimilitude) کیفیتی است که داستان را پیش چشم خواننده مستدل نشان میدهد و موجب پذیرش آن میشود. بسیاری از فیلسوفان هنر (زیبایی شناسان) دربارهی تمام هنرها تفسیر مشابهی ارائه دادهاند. بنابراین ما از رمان و نمایشنامه، شعر نمایشی و شعر روایتی میخواهیم تا شباهتی از واقعیت را بیافریند." (میرصادقی، 1385).
شهر مفهومی حقیقی است، اما گاه این مفهوم با توجه به ماهیت خود سمت و سویی قصه گونه مییابد، صوری از خیال را در خود میگنجاند. و پر از رمز و راز، وهم و هیجان میشود. "مفهوم همیشگی بودنِ شهر در زمان و در فضا شکل میگیرد و در این راه به مفهوم مکان شکل میبخشد. مفهومی آکنده از واقعیت و خیال، واقع و موهوم، آمد و شد دائمی بین حال و ابدیت، قصهی شهر همیشه به روز است؛ برای آنکه به مردمان اجازهی فهم قصه را بدهد؛ برای آنکه به آنان اجازه دهد که چه به صورت فرهنگی، چه به صورت اجتماعی و چه به صورت مادی - در این قصه سرمایهگذاری کنند و خود، جزیی از آن شوند." (حبیبی، مقدمهی مکتب اصفهان در شهرسازی: دستور زبان طراحی شالودهی شهری، 1385 : 10).
نویسندگان و شاعران نیز اغلب حقیقت شهر را با نگاهی شاعرانه توصیف میکنند که رنگ و بویی خیالی به خود میگیرد. ولی این نگاه هماره در چارچوب حضور واقعی شهر و شهروندان تعریف میشود. آن گاه که پرنده از درخت پر میکشد، ذهنیّت درخت نیز با او به پرواز در میآید و در این مفهوم، شهر نیز همزمان با پرواز خیال شهرنشینان به پرواز در میآید و جهانی دیگر را در ذهن مینشاند. شهر مکان تلفیق واقع و خیال است. محل زندگی مشترک عینیّت و ذهنیّت. محل ترکیب تصویر و تصور. آنچه شهر را شهر میسازد اندیشههایی است که در فضای شهر زندگی میکنند. شکسپیر میگوید: "شهر مگر چیست جز آدمیان درونش؟" حقیقت شهر در اندیشههای شهروندانش متبلور میشود و قصه شهر را شکل میبخشد.
توصیف بزرگ علوی از نهر کرج در داستان "چشمهایش"، نمونهای از پرواز خیال شهروند در آسمان واقعیت شهر است. نگاه شاعرانهی بزرگ علوی به این فضا، بار خاطرهای کالبد شهر را نمایش میدهد:
"لکهی ابری دور ماه پرسه میزد. گاه قرص ماه در سیاهی میرفت، آن وقت موج آب کرج مرموز و خاموش میغلتید و شاخهها آرام سر تکان میدادند. سپس ماه رخ مینمود و نقرهی مذاب روی آب پخش میکرد. یک زن کولی از دور آواز میخواند و میگذشت. پیرمردی کنار خیابان نیلبک میزد و آهنگهای زندگی ملامت بارش را میسرود." (چشمهایش، صص 180 و 181).
نمونههای دیگری از این تخیل شهر را میتوان در خوابها، رویاها و کابوسهای شخصیتهای داستانی جستوجو کرد که دربرگیرندهی ماجراهایی است که در شهر روی میدهد. هدایت در داستان "بوف کور" نمونهای از چنین خوابهایی را بیان میکند:
"از شب خیلی گذشته بود که خوابم برد. ناگهان دیدم در کوچههای شهر ناشناسی که خانههای عجیب و غریب با اشکالی هندسی، منشور، مخروطی، مکعب با دریچههای کوتاه و تاریک داشت و به در و دیوار آنها بتهی نیلوفر پیچیده بود، آزادانه گردش میکردم و به راحتی نفس میکشیدم. ولی مردم این شهر به مرگ غریبی مرده بودند. همه سر جای خودشان خشک شده بودند، دو چکه خون از دهنشان تا روی لباسشان پایین آمده بود. به هر کسی دست میزدم، سرش کنده میشد و میافتاد. جلو یک دکان قصابی رسیدم و دیدم مردی شبیه پیرمرد خنزر پنزری جلو خانهمان شال گردن بسته بود و یک گزلیک در دستش بود و چشمهای سرخش مثل اینکه پلکهای او را بریده بودند به من خیره نگاه میکرد، خواستم گزلیک را از دستش بگیرم، سرش کنده شد و به زمین افتاد، من از شدت ترس پا گذاشتم به فرار، در کوچهها میدویدم. هر کسی را میدیدم، سر جای خودش خشک شده بود - میترسیدم پشت سرم را نگاه بکنم، جلو خانه پدرزنم که رسیدم، برادر زنم، برای کوچک آن لکاته روی سکو نشسته بود، دست کردم از جیبم دو تا کلوچه درآوردم، خواستم به دستش بدهم ولی همین که او را لمس کردم سرش کنده شد و به زمین افتاد. من فریاد کشیدم و بیدار شدم." (بوف کور صص 83 و 84). چگونه میتوان از این صریحتر، دگردیسی شهر کهن به شهر جدید را توصیف کرد؟ دگردیسیای که موجی از نگرانی و دلواپسی را با خود دارد.
نمونهی دیگری از چنین خوابهایی را بزرگ علوی در داستان کوتاه "انتظار" از مجموعهی "ورق پارههای زندان" توصیف میکند:
" خواب دیدم ... در خیابان دروازه قزوین عبور میکنم. بچهها از من میترسند و از من فرار میکنند. نزدیک خیابان سعدی نور چشم من چشمهای شوفر اتومبیلی را کور کرد. به طوری که نزدیک بود شوفر و اتومبیل در قعر درهای که در کنار خیابان سعدی بود بیافتند. آن وقت صاحب منصب شهربانی مرا برگرداند و آورد توی خیابان شاهپور تبریز. میخواست ببرد توی باغی، ولی لکوموتیوها تا چشمهای مرا دیدند، ایست کردند. دور باغ نرده سیمی کشیده شده بود." (انتظار - ورق پارههای زندان، 53 و 54).
در این خواب همهی عناصر جدید شهر جای دارند، همه مکانها حضور دارند، با عبور از دیوار ذهنی شهر، صوری از وهم و خیال شرح داده میشوند که در پس دیوارها پنهان است. عناصر اصلی روح شهر و ذهنیت شهر و شهرنشینان را میتوان در چنین توصیفی پیدا نمود. اشاره به «خانههای عجیب و غریب با اشکال هندسی، منشور، مخروطی، مکعب با دریچههای کوتاه و تاریک که به در و دیوار آنها بته نیلوفر پیچیده بود» در داستان «بوف کور» و نیز شوفر، اتومبیل، خیابان، مأمور شهربانی و لکوموتیو به عنوان عناصری از این روح و ذهنیّت زمانه، نشان دهنده رسوخ نوپردازی به عمق حیات شهری است. عناصری نو که فضایی نو را موجب میگردند که در بستری خیال پردازانهای بازنگری شدهاند. (1)
نمونهی دیگری از این حقیقت مانندی را میتوان در نمایشنامهی "سه تابلو" مشاهده کرد. میرزادهی عشقی در بستری که حقیقت دارد و برای شهروندان تهرانی آشناست ماجرا را روایت میکند. توصیف این فضا، توصیفی نو است که با خیال پردازی شاعرانه درهم آمیخته است. توصیفی مملو از واقعیت و خیال:
"اوایل گل سرخ است و انتهای بهار
نشستهام سر سنگی کنار یک دیوار
جوار درهی «دربند» و دامن کهسار
فضای "شمران" اندک ز قرب مغرب تار
هنوز بد اثر روز بر فراز "اوین"
نموده در پس کُه آفتاب تازه غروب
سواد "شهر ری" از دورنیست پیدا خوب
جهان نه روز بُوَد در شمر، نه شب محسوس
شفق ز سرخی نیمیش بیرق آشوب
سپس ز زردی نیمیش، پردهی زرین"
این صحنه آرایی از شهری کوچک و هنوز بسته (تجریش) بسیار نزدیک به تابلوهای نقاشی امپرسیونیستهاست که این بار با واژگان ترسیم شده و صحنه را برای رخدادها آماده میکند:
"چو آفتاب پس کوهسار پنهان شد
ز شرق از پس اشجار، مه نمایان شد
هنوز شب نشده، آسمان چراغان شد
جهان ز پرتو مهتاب نورباران شد
چو نو عروس سفیداب کرد روی زمین
اگر چه قاعدتاً شب سیاهی است پدید
خلاف هر شبه امشب دگر شبی است سپید
شما به هر چه که خوب است ماه میگویید
بیا که امشب ماه است، و دهر رنگ امید
به خود گرفته همانا در این شب سیمین"
شب در شهر و شهر در شب توصیف میشود، نشستن خورشید با برخاستن ماه توصیف میشود. آسمان شهر چراغان میشود؛ شهر نیز چراغان است. برق شب شهر را دگرگون کرده است.
"جهان سپیدتر از فکرهای عرفانیست
رفیق روح من آن عشقهای پنهانی ست
درون مغزم از افکار خوش چراغانیست
چرا که در شب مه، فکر نیز نورانیست
چنان که در شب تاریک تیره است و حزین"
ذهن شهروند با نشستن او بر بلندیهای شهر، به پرواز در میآید و قصه آغاز میشود و شاعر را در گفتوگوی با خود قرار میدهد.
"نشستهام به بلندی و پیش چشمم باز
به هر کجا که کند چشم کار چشم انداز
فتاده بر سر من فکرهای دور و دراز
بر آن سرم که کنم سوی آسمان پرواز
فغان که دهر به من پر نداده چون شاهین
فکنده نور مه از لابهلای شاخه بید
به جویبار و چمنزار خالهای سفید
به سان قلب پر از یأس و نقطههای امید
خوش آنکه دور جوانی من شود تجدید
ز سی عقب بنهم پا به سال بیستمین
درون بیشه سیاه و سپید دشت و دمن
تمام خطه "تجریش" سایه و روشن
ز سایه روشن عمرم رسید خاطر من
گذشتههای سپید و سیه ز سوز محن
که روزگار گهی تلخ بود و گه شیرین
به ابر پاره چو مه نور خویش افشاند
بسان پنبهی آتش گرفته میماند
ز من مپرس که کبکم خروس میخواند
چو من ز حسن طبیعت که قدر میداند
مگر کسان چو من مو شکاف و نازک بین
حباب سبز چه رنگ است؟ شب ز نور چراغ
نموده است همان رنگ ماه منظرِ باغ
نشان آرزوی خویش این دل پر داغ
ز لابهلای درختان همی گرفت سراغ
کجاست آنکه بیاید دهد مرا تسکین
درون بیشه سیاه و سپید دشت و دمن
تمام خطهی "تجریش" سایه و روشن
ز سایه روشن عمرم رسید خاطر من
گذشتههای سپید و سیه ز سوز محن
که روزگار گهی تلخ بود و گه شیرین"
قصه به نوعی حیرتانگیز با واقعیت سروکار دارد و حقیقت مانند است. خیالاندیشی میرزاده عشقی که در توصیف فضای شمیرانات در این شعر مشاهده میشود علاوه بر آنکه دگردیسی تهران و شمیران را رقم میزند، یکی از نقاط عطف ادبیات فارسی است. بیانی نو که در شکلبندی این تخیل به کار گرفته میشود به راستی بینظیر است. (2) عشقی در این بیتها همواره رویدادهای مورد وصف را به صورت جاری و وقایع در حال وقوع، و نه به عنوان حوادثی انجام یافته و در قالبی سورئالیست تعریف میکند. در توصیفهای عشقی غروب، مهتاب، سایه روشن و فضای کالبدی شهر صرفاً مابه ازای بیرونی تصویرهای حاضر در غرب بیننده به حساب نمیآید، بلکه فینفسه موضوعهایی برای تأمل شاعرانه هستند و همین امر تشکیل دهندهی «حقیقت مانندی» در قصهی شهر است. (3) قصه نه همچون خاطره بیان صرف واقعیات است و نه میتواند به صورت محض تخیلی و فاقد ریشهای در حقیقت باشد. قصهی شهر نیز با بیان واقعیات در بستر صور خیال و تصاویر ذهنی تعریف میشود.
فدوی شکری در کتاب واقعگرایی در ادبیات داستانی معاصر ایران (1386) در خصوص رمان تهران مخوف نوشته مشفق کاظمی مینویسد: «گرایش به واقع گرایی در یکی از رمانهای سالهای 1300 شمسی به نام «تهران مخوف» شکل میگیرد. در این رمان نویسنده میکوشد تا واقعیت تهران را کاملاً نشان بدهد؛ تضاد بین محلههای شمال شهر و جنوب شهر تهران بسیار دقیق توصیف شده است. محلههای پست پایین شهر مکان تبهکاران، دزدان و ولگردان، و محلههای بالای شهر مقر اشراف و طبقه مرفه است. مکان توصیف شده در این رمان «تهران مخوف» نه تفننی و نه تصادفی، بلکه کاملاً واقعی است. برخی توصیفهایی که از تهران، محلههای مرکزی، شیرهکش خانهها، مراکز فساد قلعه، روستای اوین در شمال شهر، شیوهی زندگی شهری، هتلها، تردد وسایل نقلیه و مجامع و محافل اشرافی و بورژوایی ارائه میدهد. کاملاً رئالیستی است. هیچ رمانی تا آن زمان «واقعیت نمایی» را تا بدان حد پیش نرانده بود.» (واقع گرایی در ادبیات داستانی معاصر ایران، صص 175 و 176). ولی این واقعیت تلخ نمیتواند، منکر واقعیتی دیگر شود، نووارگی شالوده شهر کهن را در هم شکسته است و آنچه در پس شهر وجود داشته و دارد را در مقابل چشمان شهرنشینان گذاشته است، در شهر نوپرداز، چیزی پنهانی وجود ندارد و قصه این شهر با همین صراحت و شفافیت طرح میشود و ادامه مییابد.
پینوشتها:
1. نمونهی جالب دیگری از توصیف رویاهای مرتبط با شهر در ادبیات را البته در خارج از محدودهی تاریخی مورد نظر در این تحقیق میتوان در یکی از اشعار مهدی سهیلی در کتاب «طلوع محمد» مشاهده کرد. آنجا که میگوید:
«خواب میبینم که در آن سوی دریا در جهانی دور
از در و دیوار یک شهر طلایی
میچکد باران نور رنگرنگ از هر چراغی
کوچهها از نکهت مکرآور بیعطر مالامال
قطرهها از بانگ موسیقی گرانبار است
در همین شهر طلایی
کوچههای تنگ و تاریک و مه آلودست
کوخها و کلبهها و کرمههای ناله اندودیست
کز درونش بوی مرگ و فقر میخیزد.» (طلوع محمد، ص 10).
2. احمد کریمی حکاک در خصوص این ادبیات مینویسد: «قاطعانه میتوان گفت که در این بیتها شیوه خاصی در توصیف ادبی دیده میشود که در تاریخ شعر فارسی هیچ سابقهای ندارد و همین تازگی خارقالعاده موجب شده است که در باب شعر عشقی این همه داوریهای ناهمگون و افراطی صورت میگیرد. به وضوح میتوان دید که در این قطعه هیچ یک از مضامین رایج در سنت شعر غنایی فارسی در توصیف شب حضور ندارد. در شعر غنایی کلاسیک، صحنههایی مثل غروب خورشید، فرا رسیدن شب و طلوع ماه غالباً از طریق تلمیحهای اسطورهای یا به کمک توصیفهای مرتبط با ابزارهای جنگی و یا با کلیشههای تصنعی بیانگر زیبایی آرمانی توصیف شدهاند. در میان تصویرهای گوناگونی که در شعر غنایی کهن در توصیف پایان یافتن روز و آمدن شب دیده میشود مثلاً به این تصویرها بر میخوریم: یونس وارد شکم تاریک ماهی میشود، لشکری از بردههای سیاه اربابان سفید را اسیر میکنند، به ویژه، معشوقی موهای بلند و سیاهرنگ خود را بر بدن سفیدش میافشاند. تصویرهای سهلالوصول مشابه با برآمدن ماه نیز عبارتند از به بام آمدن معشوق و تصویر زیبای آرمانیای که چهرهی تابناکش ماه و خورشید را خجل میکند یا ابروی خمیدهاش هلال ماه را به مبارزه میطلبد. بر عکس آن هم تصویرهایی هست، مثلاً منظرهی ماه که بر فراز درخت سرو میدرخشد عاشق را به یاد چهره و قامت معشوق میاندازد. در این توصیفها طبیعت در خدمت شاعر قرار میگیرد تا او بتواند زیبایی کامل و برتر معشوقش را بیان کند. مطلق بودن اصطلاحهایی که در توصیف از آنها استفاده میشود هر تصویر را به پدیدهای منفرد و تک افتاده - در طبیعت یا در درون انسان - تبدیل میکند که همهی ویژگیهای مفهوم مورد بحث مثلاً تاریکی، زیبایی یا عشق را تجسم میبخشد. شیوهی توصیف عشقی در پی چنین هدفی نیست و طبعاً از این گونه ابزارها استفاده نمیکند» (کریمی حکاک، احمد، 1384، صص 381 و 382)، طلیعهی تجدد در شعر فارسی، ترجمهی مسعود جعفری، نشر مروارید، تهران، همچنین ر. ک. صور خیال در شعر فارسی.......... ).
3. در ادامه و به ویژه در بخش سبک یا شیوهی نگارش داستان، به طور کاملتر به این شعر پرداخته میشود.
حبیبی، سیدمحسن؛ (1391)، قصهی شهر؛ تهران، نماد شهر نوپرداز ایرانی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم