برگردان: احمد بهمنش
شارل مارتل:
پس از مرگ ابروئین (1)، پیشکار نوستری، اولویت و سیادت نصیب استرازی شد. این ناحیه توسط دوکی به نام پپن دریستال (2) اداره میشد و مروونژینها حکومت نوستری را در اختیار داشتند. پس از درگذشت پپن، پسرش شارل مارتل به حکومت رسید و خود را پیشکار نوستری خوانده و به این ترتیب بر تمام فرانسه تسلط یافت. زندگی او به جنگ با فریزونها، ساکسونها، اهالی باویر و تورینگ گذشت. هجوم اعراب به فرانسه در همین زمان صورت گرفت و شارل مارتل در پواتیه بر آنها غلبه کرد و از این پس نفوذ خود را بر نواحی جنوب فرانسه که از حوزهی قدرت پادشاهان فرانک تقربباً خارج شده بود توسعه داد. وی از اختیارات اساقفه و نجبا نیز کاست و به نام زمامداران بی کفایت مروونژین حکومت کرد و در سال 741 وفات یافت.پبن (کوتاه) (3)
از دو پسر شارل مارتل، کارلومان (4) عنوان پیشکاری استرازی گرفت و پپن در نوستری به حکومت پرداخت ولی شش سال بعد کارلومان استعفا کرد و پپن قلمرو وی را نیز ضمیمه حکومت خویش کرد و او نیز مانند پدر در دورهی زمامداری به جنگ با ژرمنها، اعراب و برتونها مشغول بود. در سال 751، وی با موافقت پاپ، شیلپریک سوم پادشاه مروونژین را از سلطنت خلع کرد و بر خود عنوان شاهی گذاشت و بانی دومین سلسله پادشاهی فرانسه، یعنی کارلنژینها شد.پاپ که از طرف لمباردها مورد حمله قرار گرفته بود از پین کمک خواست. لمباردها که نیمی از ایتالیا را در اختیار داشتند از مدتها پیش با امپراتوری مشرق میجنگیدند، منتهی پیشرفتی نصیب آنها نشده بود. لمباردها از پیروی آریوس دست کشیده بودند و همین امر موجب تثبیت قدرت آنها شد لیکن به علت اختلافاتی که میان مدعیان درمی گرفت حکومت آنها سست و متزلزل شده بود. یکی از پادشاهان آنها به نام لیوت پراند (5) پس از اعاده نظم ناحیه راون را که توسط نمایندهی امپراتوری شرق اداره میشد تصرف کرد. پسر وی، آستولف (6) به فکر گشودن رم افتاد و در همین موقع پاپ که از کمک امپراتور شرق ناامید شده بود دست توسل به جانب فرانکها برد. پپن، تقاضای او را اجابت کرد و وارد ایتالیا شده آستولف را شکست داد و او را واداشت که راون را به پاپ پس بدهد. راون ضمیمه لاسیوم شد و در اختیار پاپ قرارگرفت و همین امر مقدمه ایجاد کشورهای کلیسا و حکومت دنیائی پاپها گردید (755).
پپن در بازگشت به فرانسه جنگ با اعراب را از سرگرفت و ناحیه سپتی مانی را از چنگ آنها بیرون آورد و سپس آکیتن را که داعیهی استقلال داشت مطیع خود ساخت. وی در سال 768 از دنیا رفت و متصرفات خود را میان دو پسر خویش، کارلومان و شارل که به شارل کبیر (شارلمانی) معروف شده بود تقسیم کرد. کارلومان سه سال بعد مرد و اختیار همه امور به دست برادرش افتاد.
جنگهای شارلمانی
شارلمانی پادشاهی جنگی بود که کارهای پدربزرگ و پدر خود یعنی جنگ با همسایگان سرزمین قوم فرانک را ادامه داد و در تمام جهات و جبههها به تعرض پرداخته، برعکس پیشینیان به حفظ زمینهائی که مروونژینها متصرف شده بودند اکتفا نکرد بلکه قسمتهای جدیدی بر آن افزود و امپراتوری وسیعی تشکیل داد. بیشترکوشش او در جنگ با ساکسونها بود. این اقوام با وجود مهاجرتهائی که به انگلیس کرده بودند، ناحیه وسیعی از ژرمانی را که میان قسمتهای سفلای رودخانه الب و رود رَن واقع بود در اختیار داشتند. این اقوام مشرک به سه اتحادیه تقسیم شده بودند. شارلمانی چهار جنگ سخت با آنها کرد. در جنگ اول ساکسونهای غربی را به اطاعت واداشت و در جنگ دوم تمام ملت ساکسون تبعیت وی را پذیرفتند، منتهی به محض اینکه شارلمانی در نقاط دیگر سرگرم فعالیتهائی میشد شورشهائی بروز میکرد. فرمانده آنها ویتی کیند (7) رهبری شورش و مخالفت را به عهده داشت، با این حال وی نیز شکست خورد و چهار هزار و پانصد تن از ساکسونها اسیر و اعدام شدند و پس از این واقعه ساکسونها قوانین قوم فرانک را پذیرفته به دین مسیحی گرویدند. این شدت عمل هم مانع نافرمانی و سرکشی ساکسونها نشد و شارلمانی برای دفع غائله آنها جمع کثیری از ساکسونها را به نقاط دیگر کوچ داد و گروهی از فرانکها را جانشین آنها کرد.برای سرکوبی لمباردها شارلمانی فقط یک بار مجبور به جنگ با آنها شد. دیدیه (8) پادشاه جدید لمباردها قصد دخالت در کارهای روحانی داشت و چون پاپ از شارلمانی کمک خواست وی وارد ایتالیا شده دیدیه را مغلوب و اسیر کرد و ایتالیای لمباردنشین را به استثنای دوک نشین بنوان (9) ضمیمه امپراتوری خویش کرد (773).
اعراب که به ماوراء پیرنه رانده شده بودند از ورود به خاک فرانسه و تاراج اراضی جنوبی آن هنوز دست نکشیده بودند. شارلمانی برای پایان دادن به حملات آنها به اسپانیا لشکر کشید و تا ساراگس (10) پیس رفت ولی در مراجعت، قسمت موخر قوای او در گردنهی رونسوو (11) توسط گاسکنها (12) غافلگیر شد. داستان این جنگ و سرگذشت رلاند (13) که در این واقعه به قتل رسید موضوع یکی از حماسههای معروف فرانسه میباشد. در اردوکشی دوم به اسپانیا که فرماندهی آن به عهده لوئی پسر شارلمانی بود قسمتی از اراضی اسپانیا تا رودخانه ابر (14) به دست فرانسویان افتاد و به این ترتیب ایالت مرزی اسپانیا تشکیل یافت. (801 ). جزیره کرس و مجمع الجزایر بالئار نیز به تصرف فرانسویان درآمد.
آوارها که ساکن جلگه دانوب بودند دستههائی را برای دستبرد و یغماگری به اطراف میفرستادند و غنائمی را که از این راه به دست میآوردند در نقطه امنی به نام رینگ (15) نگاه میداشتند. شارلمانی با این اقوام دوبار جنگید و در جنگ دوم آنها را بکلی تار و مار کرد. شهر رینگ و تمام خزائن آن ضبط شد و قوم آوار کاملاً مطیع گشت.
در اردوکشیهای نظامی دیگر که علیه دانمارکیها و اسلاوها صورت گرفت نیز فتوحاتی حاصل شد و قسمتی از این اقوام به پرداخت خراج تن در دادند. به این ترتیب امپراتوری کارلنژین که شامل فرانسه، ژرمانی تا رود الب و قسمت اعظم ایتالیا و کاتالونی (16) بود به وجود آمد.گذشته از این اقوام خراجگزار خود مالک اراضی وسیعی بودند و قلمرو آنها تا حدود رودخانه تس (17) و ویستول ادامه داشت. شارلمانی در سال 800 میلادی، در رم، با عنوان امپراتور غرب، توسط پاپ تاجگذاری کرد و به این ترتیب خود را جانشین امپراتوران روم میدانست، منتهی همین مطلب موجب اختلاف وی و امپراتوری شرق بود و سرانجام پس از مذاکرات زیادی قسطنطنیه وضع موجود را به رسمیت شناخت و از ادعاهائی که نسبت به غرب داشت صرف نظرکرد.
وضع سیاسی
شارلمانی هم مانند پیشینیان خود بیشتر جنبه یک فرمانده نظامی داشت. وی به همه کارها، یعنی امور مذهبی، اداری، قضائی و غیره رسیدگی میکرد، منتهی درصدد ایجاد وحدتی در امپراتوری خویش که به صورت دولتهائی مطیع یک قدرت مرکزی بودند و تا حدی استقلال داخلی داشتند، نبود. شارلمانی امپراتوری خود را به کمک کنتها (18) که در واقع رجال عمدهی اداری بودند و مادام العمر به این سمت منصوب میشدند اداره میکرد و گاهی مقام آنها موروثی بود. پائینتر از کنتها، عدهای ویکنت (19) و نایب الحکومه و فرماندهان دستههای صدنفری قرار داشتند و مقام دوکها که دارای قدرت زبادی نبودند از بین رفت. در اراضی مرزی، مارگراوها (20) یا مارکیها حکومت ایالات نظامی (21) را به عهده داشتند. اسقفها و کشیشان نیز مالک زمینهائی بودند و به این صورت در ادارهی مملکت شرکت میکردند. وسعت زیاد قلمرو امپراتوری مانع آن بود که شارلمانی با گرفتاریهای نظامی و جنگی خویش به نطارت در کارکنتها بپردازد، بنابراین این وظیفه را به عهده بازرسان (22) مخصوص که نماینده امپراتور محسوب میشدند و به نواحی مختلف سفر میکردند، میگذاشت.دربارهی دربار باید گفت که وضع پیچیده و مبهمی داشت. از پیشکار دربار دیگر خبری نبود و عده زیادی از افسران وظایف او را انجام میدادند. (23).
شورای سلطنت از آنها تشکیل میشد و این شورا امپراتور را در ادارهی امور کمک میکرد. گذشته از این، مجمع مخصوص فرانکها هنوز باقی بود و سالی دوبار تشکیل جلسه میداد. همه مردان آزاد در این مجمع شرکت میکردند ولی حق بحث و مذاکره تنها با نجبا و روحانیان بود. نظر مشورتی این جمع در صورتی اجرا میشد که امپراتور شخصاً با آن موافقت داشت. شارلمانی برای شرکت در جنگهای زمان خود اغلب در سفر بو د و در زمان صلح معمولاً در اکسلاشاپل به سر میبرد.
وضع اجتماعی
رعایت سلسله مراتب به همان صورت که در زمان مروونژینها مممول بود و شاید شدیدتر از آن اجرا میشد. طبقات بالای نجبا و روحانیان طراز اول امپراتوری (آرشوک، اوک، آبه) و پائینتر از آنها مردان آزاد یعنی سربازان فرانک، مالکان گالورومن و سکنه شهرها بودند و پس از آنها انبوه قابل ملاحظهی کشاورزان و خرده مالکانی که آزادی خود را از دست میدادند قرار داشتند. این جمعیت را از این زمان سرف (24) میخواندند و وابسته به پادشاه یا ارباب ملکهای مذهبی یا غیرمذهبی بودند، با این حال غلامی واقعی که در قدیم معمول بود در راه انحطاط و زوال سیر میکرد.در قانونگذاری مسائلی مخصوص جلب توجه میکند. هر یک از اقوام ساکن امپراتوری قوانین مخصوص به خود را محفوظ نگاه میداشت و فرانکها، آلامانها، بورگندها، ساکسونها و لمباردها قوانین جداگانهای داشتند. بعلاوه امپراتور مجبور بود تصمیمات قانونی عمومی را که دربارهی همهی رعایای او قابل اجرا باشد اخذ کند؛ به این تصمیمات «فرمان» (25) نام دادهاند. قضاوت و دادرسی مخصوص قضات (26) بود ولی کنتها و اسقفها نیز حق قضاوت داشتند. دربارهی محکومان تنبیهات سختی اجرا میشد و اعدام و قتل محکوم از تنبیهات عادی بود. قطع عضو، تبعید، دریافت غرامت نیز معمول بود و اصل مصالحه دو طرف دعوی، یعنی پرداخت مبلغی پول برای فرار از انتقام خصوصی رواج داشت.
جهل و بی خبری بشدت باقی بود، مع ذلک شارلمانی در راه احیای فرهنگ و تمدن قدیم کوشش بسیار میکرد. یکی از دانشمندان معروف این زمان الکوئن (27)، آموزشگاهی تأسیس کرد که زبان لاتن و یونانی در آن تدربس میشد. دانشمندان دیگری نیزکه معروفتر از همهی آنها اژینار (28) میباشد در دربار وی مقام و موقع ممتازی داشتند. در سایر شهرهای امپراتوری نیز مدارسی تأسیس شد.
وضع اقتصادی
شارلمانی در وضع مالیاتها که شامل درآمد گمرکها، فروش نمک، اراضی پادشاهی، خراجی که از مغلوبین دریافت میشد، و همچنین ضرب مسکوکات، بود، تغییری نداد؛ وی از صنعت و تجارت پشتیبانی میکرد؛ در تشکیل بازارهای عمومی و نگاهداری راهها و توسعه کشتیرانی دقت فراوان داشت و مشوق و حامی یهودیان که به بازرگانی علاقه زیادی داشتند، بود. گذشته از این صلح و اراضی که در این امپراتوری عظیم ایجاد شده بود انواع مبادلات بازرگانی را تسهیل میکرد.هنر و ادبیات و علوم
در نتیجه توجه شارلمانی، علاقه زیادی به مطالعهی آثار و تمدن قدیم پیدا شد و عدهای به تدوین کتب و رسالههائی به زبان لاتین، تاریخ، شعر، دستور زبان و حکمت الهی پرداختند. در این آثار تازگی و ابتکاری به نظر نمیرسد ولی وقایع نگارهای آن زمان از این حکم مستثنی بودند. از لحاظ هنری باید گفت که آثار بدیعی به وجود آمد و کلیسای اکس (29) که تقلیدی از کلیسای راون (30) بود نمونهای از کارهای هنری این دوره محسوب میشود. شخص شارلمانی علاقه وافری به موسیقی داشت و به همین دلیل در پیشرفت و توسعه آوازهای مذهبی به میزان قابل ملاحظهای میکوشید.لوئی ضعیف (31)
شارلمانی در سال 814 مرد و تنها پسر قانونی و مشروع وی لوئی معروف به پارسا (32) یا ضعیف النفس که از لحاظ سجایا بسیار ضعیفتر از پدر و از جهت اخلاق و عادات خشکتر و سختگیرتر بود جانشین وی شد. دورهی اول سلطنت او بآرامی گذشت وی بدون برخورد با مخالفت اقوام مختلف تابع امپراتوری به سلطنت رسید. ولی کمی بعد با مشکلاتی که اساس و منشأ خانوادگی داشت روبرو شد. لوئی صاحب سه پسر به نامهای لوتر (33)، پپن (34) و لوئی بود. وی در سال 817 تصمیم گرفت که ارشد پسران خود یعنی لوتر را در سلطنت شریک کند و آکیتن و باویر را در اختیار دو فرزند دیگر خود قرار دهد. این عمل در واقع پیشرفت عقیده جدیدی که عبارت از وحدت امپراتوری بود محسوب میشد و جانشین عادات و عقیدهی مروونژینها که مبتنی بر تقسیم اراضی امپراتوری بود، میگردید.در سال 819 لوئی همسر دیگری به نام یودیت (35) از اهالی باویر انتخاب کرد و از او صاحب پسری شد موسوم به شارل و لوئی تصمیم گرفت از ممالک خود سهمی نیز به وی بدهد. این امر موجب طغیان سه پسر ارشد وی گردید و به اصرار آنها از اجرای تصمیمی که گرفته بود چشم پوشید. نفاق میان این سه برادر موجب شد که لوئی اختیارات از دست رفته را بازیابد لکن بر اثر شورش آنها از حکومت خلع و لوتر جانشین او شد. چند ماه بعد هواخواهان لوئی او را بر سرکار آوردند. نتیجه این منازعات ضعف امپراتوری و رواج بی نظمی و شیوع غارت و راهزنی توسط اعراب و نرمانها بود.
با مرگ پپن ممکن بود موجباتی برای رضایت و مصالحهی مدعیان فراهم گردد ولی کمی بعد یعنی در سال 840 لوئی اول نیز درگذشت.
تجزیهی امپراتوری کارلنژین
پس از این واقعه لوتر خود را امپراتور خواند و تمام اختیارات را به دست گرفت. دو برادر او یعنی لوئی دوم معروف به ژرمنی و شارل دوم معروف به طاس (36) بر ضد او متحد شدند و در جنگ فونتانه (37) که نبردی خونین و قاطع بود بر او غلبه کردند. لوتر کوششهائی برای تهیهی قوای جدید کرد ولی برادران او با انجام سوگند استرامبورگ به هم نزدیکتر شدند و او را وادار به تسلیم نمودند. به موجب عهدنامه وردن (843) تمام اراضی مشرق رَن که عبارت از کشور ژرمانی یا آلمان بود به لوئی رسید. زمینهای مغرب رودخانههای موز و رُن که دولت فرانسه از آن به وجود آمد نصیب شارل شد و بقیه اراضی یعنی فریز (38)، استرازی، بورگنی، پرووانس و ایتالیا در اختیار لوتر باقی ماند و عنوان امپواتوری نیز به وی رسید، منتهی از این بابت هم رجحان و امتیازی بر دو برادر دیگر نداشت. به این ترتیب زحمات شارلمانی برای ایجاد امپراتوری بزرگ غرب بی نتیجه ماند.از این پس هر یک از این پادشاهان سرگرم کارهای مملکت خویش شدند؛ شارل به سرکوبی برتونها و نرمانها پرداخت؛ لوئی قلع و قمع اسلاوها را وجههی همت خویش قرار داد؛ لوتر پیش از سایر برادران در سال 855 درگذشت. او نیز ممالک خود را میان سه پسر خویش تقسیم کرد ولی چون هیچ یک از آنها فرزندی نداشتند اعمام آنها به تصرف املاکشان پرداختند و همین عمل ممکن بود آتش جنگ میان آنها را مجدداً شعلهور سازد. شارل دوم خود را امپراتور خواند، منتهی از ابن بابت هیچگونه امتیازی به دست نیاورد. در سال 877 فرمان کیرسی (39) به وسیله او صادرگشت و به موجب این فرمان اراضی و املاک موروثی شد (منشا فئودالیته). سلطنت شارل دوم با وجود پیشرفتهای نظامی توأم با هرج و مرج و شورشهای متعدد بود، وی در سال 877 درگذشت.
برادر او لوئی ژرمنی در سال 876 جان سپرده بود و آلمان را میان سه پسر خود، لوئی دوم، کارلومان (40) و شارل معروف به فربه (41) تقسیم کرده بود. این سه پسر نیز بدون آنکه فرزند قانونی و مشروعی داشته باشند از دنیا رفتند.
در فرانسه سلطنت به پسران و نوادگان شارل دوم یعنی لوئی دوم، لوئی سوم و کارلومان رسید. بیشتر وقت این پادشاهان به جلوگیری از تجاوزات نجبا که روز بروز قدرت بیشتری کسب میکردند و همچنین به جنگ با نرمانها یا ویکینگها (42) که با کشتیهای سبک و سریع خود از دانمارک و نروژ به قسمتهای شمال اروپا هجوم میبردند، گذشت. نرمانها به غارت سواحل انگلیس و ایرلند و سپس آلمان و فرانسه پرداخته بودند. جسارت آنها هر روز بیشتر میشد و معمولاً از مسیر رودخانهها استفاده کرده به تصوف شهرها و سوزاندن خانهها و کلیساها دست میزدند و هر بار غنیمت سرشاری با خود همراه میبردند. سرعت آنها در این یورش به قدری بود که حریفان را غافلگیر میکرد و به محض آنکه احساس مقاومت از طرف حریف میکردند پا به فرار میگذاشتند. این کار در طول سالهای متوالی تکرار شد و موجبات وحشت مردم را فراهم کرد.
مرگ لوئی سوم و کارلومان که فاصله زیادی با هم نداشت و همچنین درگذشت دو پادشاه آلمان یعنی لوئی دوم و کارلومان موجب شد که وارث قانونی برای تاج و تخت شارلمانی پیدا نشود و تنها کسی که در این خاندان به سن سلطنت رسید، شارل فربه بود که تا آن موقع سلطنت آلمانی (43) را به عهده داشت. به این ترتیب زمامداری فرانسه و آلمان و ایتالیا به او رسید و برای آخرین بار امپراتوری کارلنژینها تحت لوای واحدی درآمد. (884). منتهی سلطنت او دوامی نداشت چون وی مردی بی لیاقت و ضعیف بود. در سال 885، نرمانها مجدداً از راه رودخانه سن وارد فرانسه شده شهر پاریس را که اود (44) مدافع آن بود به محاصره گرفتند. پس از یازده ماه محاصره شارل فربه به کمک شهر آمد ولی به جای جنگ با مهاجمان با پرداخت مبلغی پول آنها را حاضر به عقب نشینی کرد. این سستی و بیحالی، بزرگان امپراتوری را از او روگردان کرد و نجبای ژرمانی در دیت شهر تریبور (45) اجتماع کرده او را از سلطنت خلع کردند. یک سال پس از این واقعه شارل درگذشت.
با این پیش آمدها تجزیه قطعی امپراتوری کارلنژین عملی شد. آرنوف (46) پسر غیرقانونی کارلومان پادشاه باویر، به سلطنت آلمان رسید. فرانسویان، اود، کنت پاریسی را به پادشاهی برگزیدند. برانژه (47)، دوک فریول (48)، و گی (49) دوک اسپولت (50) برای زمامداری ایتالیا و نیل به مقام امپراتوری به جان هم افتادند. رودلف دوک بورگنی (قسمت واقع در شرق ژورا) و لوئی که دوک نواحی غربی ژورا بود به خود عنوان شاهی دادند (888 ). به این ترتیب امپراتوری وسیعی که به دست شارلمانی ایجاد شده بود بر اثر اشتباهات جانشینان ضعیف و بی تدبیر وی از هم پاشید و اروپای غربی از وحدتی که به طور موقت برخوردار شده بود محروم گشت. تشکیل دولتهای جدید فرانسه و آلمان در همین تاریخ صورت گرفت ولی سرزمین ایتالیا تا قرنها بعد به قسمتهای مجزا تقسیم شده بود.
با این حال فکر امپراتوری بکلی از بین نرفته بود. چند تن از شاهزادگان بخصوص پادشاهان آلمان در راه زنده کردن این عنوان کوششهائی کردند ولی هرگز نتوانستند نفوذ و تسلط خود را بر اراضی وسیعی نظیر امپراتوری شارلمانی تحمیل کنند. پس از این واقعه یعنی تقسیم اروپا به کشورهای متعدد، تجزیهی داخلی کشورها نیز شروع شد و ملوک الطوایفی در اروپا ظهور کرد.
پینوشتها:
1- Ebroïn
2- Pépin D’heristal
3- P. Le Bref
4- Carloman
5- Liutprand
6- Astaulf
7- Witikind
8- Didier
9- Bénévent
10- Saragosse
11- Roncevaux
12- Gascons
13- Roland
14- Eber
15- Ring
16- Catalogne
17- Theiss
18- Comte
19- Vicomte
20- Margrave
21- Marches
22- Missi Dominici
23- عنوان افسران و مأمورانی که این وظایف را به عهده داشتند به این شرح بود:
Sénéchal= فرمانده ایالت مرزی، Connétable= سپهسالار یا فرمانده قوای نظامی، Camérier= حاجب، Bouteiller= ساقی، Comte du Palais= حاجب- سالار، Protontaire= دفتردار پاپ.
24- Serf (از کلمه لاتینی Esclave= Servus)
25- Capitulaires
26- (اعضای انجمن شهر) یا Echevin
27- Alcuin
29- Eginhard
30- Aix
31- Ravenne
32- Dèbonnaire
33- Pieux
34- Lothaire
35- Pépin
36- Judith
37- Le Chauve = کچل
38- Fontanet
39- Frise
40- Kiersy
41- Carloman
42- Le Gros
43- Vikings
44- Alémanie
45- Eudes
46- Tribur
47- Arnulf
48- Bérenger
49- Frioul
50- Gui
51- Spolète
لاندلن، شارل دو، (1392) تاریخ جهانی (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم