نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
یعنی هر چیزی در جای خودش ارزش واقعی خود را نشان میدهد.روزی روزگاری لقمان حكیم با پسرش از كوچهای عبور میكردند كه ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم. امروز مادرم برای نهار غذای خوشمزهای آماده كرده. لقمان و پسرش به مسجد رفتند و بعد از خواندن نماز، پسر مسیر خانه را در پیش گرفت لقمان كمی صبر كرد و گفت: اگر مطمئن هستی كه مادرت غذای خوشمزهای برای ما مهیا كرده به خانه برویم. پسر لقمان كه این حرف را از پدرش شنید با تعجب از پدرش پرسید: اتفاقی افتاده تاكنون یاد ندارم به فكر این باشید كه بهترین غذاها را برای شما مهیا كرده باشند. لقمان گفت: عزیزم! فراموش مكن، هرگز چیزی نخوری مگر اینكه بهترین غذاها باشد و هیچ جایی نخوابی مگر جایی كه نرمترین و راحتترین بسترها باشد.
پسر گفت: پدر جان با خوراك معمولی و رختخواب عادی هم میتوان زندگی كرد. ولی لقمان حكیم قبول نكرد.
مدتی از آن روز گذشت یك روز لقمان به همراه پسرش صبح زود خانه را به قصد سفر ترك كردند. حوالی ظهر به كنار رودخانهای رسیدند و در سایهی درختی در كنار رودخانه نشستند. پسر جوان كه خیلی خسته و گرسنه شده بود، به پدر گفت: كاش غذایی برای خوردن و جایی برای خوابیدن داشتیم، لقمان كمی نان خشك كه همراه داشت نشان داد و گفت: همین را برای خوردن داریم، اگر میخواهی بخور و خودش شروع به خوردن كرد. پسر جوان كه خیلی گرسنه بود نیز به ناچار تكهای نان از پدر گرفت و شروع به خوردن كرد. وقتی نان تمام شد، پسر گفت: كاش میشد كمی استراحت كنیم. لقمان بقچهاش را زیر سرش گذاشت و روی همان زمین كه نشسته بود به خواب رفت، پسر كه خیلی خسته بود و توان پیاده روی مجدد را نداشت مانند پدرش بقچهاش را زیر سرش گذاشت و به سرعت خوابش برد. بعد از چند ساعتی هر دو از خواب بیدار شدند، هر دو نیروی تازهای گرفته بودند و آمادهی حركت بودند، پسر رو به پدر كرد و گفت: هم غذای خوبی بود و هم خواب شیرینی و به راه افتادند.
مقداری از راه را كه پیمودند پسر به یاد آن روز كه از مسجد به خانه بازمیگشتند افتاد كه پدرش گفت بهترین خوراك را بخور و بهترین جا بخواب، پسر رو كرد به پدر و گفت: پدر امروز بهترین خوراك را نخوردیم و بهترین جا هم نخوابیدیم ولی حال خیلی خوبی داریم. لقمان با لبخندی به پسرش گفت: فرزندم ما بهترین را خوردیم و بهترین جا خوابیدیم. پسر گفت: حالا نان خشك خوردن و بر روی سنگ كنار رودخانه خوابیدن بهترین شد.
لقمان حكیم گفت: منظور من این بود كه تا وقتی واقعاً گرسنه نیستی چیزی نخور آدم وقتی گرسنه است ارزش خوراك را میداند. آدم گرسنه سنگ را هم می خورد. و وقتی كار كردهای و خیلی خستهای بخواب در آن صورت زمین سفت هم همچون گهوارهای نرم برای تو آرامش بخش خواهد بود.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول