شومي روزگار

حسن بن مسعود گويد: خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم در حالي كه انگشتم خراشيده است و شانه ام با مركب سواري تصادف كرده و آسيب ديده بود و جامه هايم را عده اي از مردم پاره كرده بودند گفتم : اي روز! تو چه شوم هستي خداوند شر را از من بگرداند. امام عليه السلام فرمود: اي حسن تو هم كه با ما رفت و آمد داري گناه خود را به گردن بي گناه مي گذاري .
چهارشنبه، 4 ارديبهشت 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شومي روزگار
شومي روزگار
شومي روزگار

نويسنده:محمد رضا اکبري
منبع:قصه هاي تربيتي چهارده معصوم(عليهم السلام)
حسن بن مسعود گويد: خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم در حالي كه انگشتم خراشيده است و شانه ام با مركب سواري تصادف كرده و آسيب ديده بود و جامه هايم را عده اي از مردم پاره كرده بودند گفتم : اي روز! تو چه شوم هستي خداوند شر را از من بگرداند. امام عليه السلام فرمود: اي حسن تو هم كه با ما رفت و آمد داري گناه خود را به گردن بي گناه مي گذاري . حسن گويد: حيرت زده شدم و فهميدم كه خطا كرده ام . عرض كردم : اي آقاي من از خداوند آمرزش مي خواهم . حضرت فرمود:اي حسن ! روزگار چه گناهي دارد كه وقتي شما به سزاي اعمال خود مي رسيد آن را شوم مي شماريد؟
گفتم : استغفراللّه ابدا، اين توبه من باشد يابن رسول اللّه ...




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط