نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
كنایه به افرادی كه داراییشان تمام شده و پولی در بساط ندارند به كار میرود.در روزگاران گذشته، مرد با ایمان و درستكاری با خدای خود عهد كرد كه اگر خدا خواست و كسب و كارش رونق گرفت، قسمتی از درآمدش را برای غذا دادن به فقرا، گرسنگان و در راه ماندگان شهرش خرج كند. خداوند به او لطف كرد و طی چند سال كار و تلاش ثروت خوبی جمع كرد. بعد از آن مرد نیت كرد، به شكرانهی نعمت و روزی فراوان كه خداوند به او داد. هر روز یك دیگ بزرگ غذا درست كند و حداقل صد نفر گرسنه را سیر كند.
مرد ثروتمند هر روز موادغذایی آن روز را میخرید و به آشپزی كه استخدام كرده بود میداد او تا ظهر غذا را آماده میكرد و به نیازمندان غذا میداد. بعد از گذشت دو هفته تمام گرسنگان و فقرای شهر میدانستند كه اگر به موقع به در خانهی این مرد بروند میتوانند غذای آن روزشان را بخورند. ولی اگر دیر میرفتند و كف گیر به ته دیگ خورده بود دیگر غذایی نبود.
آشپز عادت داشت وقتی غذا رو به اتمام بود، موقع برداشتن غذا از ته دیگ، كف گیرش را به ته دیگ میزد تا با صدایی كه از آن بلند میشد، مردمی كه در صف ایستاده بودند بفهمند، غذا رو به اتمام است و به زودی تمام میشود.
مرد ثروتمند از اینكه توانسته بود از عهدهی قول و قراری كه با خدای خود گذاشته بود بربیاید خیلی خوشحال بود و خدا را شكر میكرد. چند سالی مرد این كار را انجام داد و هر سال خیر و بركت بیشتری از این كار در زندگیاش احساس میكرد.
بعد از چند سال مرد ثروتمند قصد سفر حج كرد و قبل از حركت تمام كارهایش را درست كرد و تمام اموال و داراییهایش را به تك پسرش سپرد و از او خواست تا با نهایت دقت و تیزبینی به كار كارگران توجه كند و حقوق كارگران را به موقع حساب و كتاب كند و به آنها تحویل دهد. از دیگر سفارشات مرد ثروتمند به پسرش این بود كه غذا دادن به فقرای شهر را فراموش نكند. او به پسرش سپرد كه هر روز مواد غذایی تازه برای آشپز تهیه كند تا بهترین غذا را برای فقرا و گرسنگان شهر تهیه كند و سپس عازم سفر حج شد.
پسر مرد قبول كرد كارهایی كه پدرش به او سپرده بود را انجام دهد. ولی او خیلی خوشش نمیآمد كه هر روز فقرای شهر چند ساعتی در خانهی آنها باشند تا كف گیر آشپز به ته دیگ بخورد و غذا تمام شود. به همین دلیل به بازار رفت و دیگی خیلی كوچكتر از دیگی كه سالها پیش پدرش خریده بود، خرید. با این دیگ جدید كه پسر خریده بود فقط به اندازهی بیست نفر میشد، غذا پخت، پسر خیلی خوشحال بود كه با این كار هم به حرف پدرش گوش كرده بود و هم اینكه میهمانان هر روز زودتر به خانههای خود میرفتند، چون در یك دیگ كوچك خیلی زودتر كف گیر آشپز به ته دیگ میخورد.
خبر دیگ كوچك پسر ثروتمند خیلی زود بین فقرا و گرسنگان شهر پیچید. به همین دلیل تعداد كمی هر روز به قصد غذا خوردن به در خانهی مرد ثروتمند می رفتند. بعد از گذشت چندین ماه، مرد ثروتمند كه دیگر حاجی شده بود به شهر خود بازگشت. مرد بعد از چند روز فهمید، پسرش در نبود او چه دسته گلی به آب داده. خیلی ناراحت شد و دلیل نذرش را با پسرش در میان گذاشت. و گفت پسرم وقتی ما حاجتی میگیریم، نباید نذر خود را فراموش كنیم.
فردای آن روز مرد ثروتمند همان دیگ قبلی را آورد و مثل قبل مواد غذایی تازهای خرید. آن وقت از آشپز خواست غذایی به اندازهی این دیگ اولی درست كند تا خیلی زود كف گیرش به ته دیگ نخورد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول