نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
به كسانی گفته میشود كه همیشه در كارها ضرر و زیان میبینند.سالها پیش در كشور ما مانند خیلی از كشورهای دیگر تمام مردها و پسرها كلاه به سر میگذاشتند و نوع كلاه به نوعی نشان دهندهی شخصیت و جایگاه اجتماعی فرد نیز محسوب میشد. در آن دوره كه تلویزیون و وسایل دیگر تفریحی نبود یكی از تفریحات معمول مردم جمع شدن به دور افراد معركه گیری بود كه كارهای خارق العاده انجام میدادند آنها زنجیر پاره میكردند مار از سبد خارج میكردند و كلی كارهای شعبده بازی دیگر انجام میدادند.
یك روز یكی از این افراد وارد شهری شد، به میدان اصلی شهر رفت وسایل كارش را پهن كرد و شروع به كار كرد تا كم كم مردم به دور او جمع شوند تا نمایشش را شروع كند. در این میان پسربچهای از میدان شهر میگذشت كه برای اولین بار مرد معركهگیر را دید، از كارهای خارق العادهاش خوشش آمد جلوتر رفت و هرچه زمان میگذشت، پسربچه لذت بیشتری میبرد و كنجكاوتر میشد و برای اینكه بتواند بهتر از كارهای مرد معركهگیر سردرآورد به او نزدیكتر میشد.
كارهای مرد معركهگیر خطرناك بود، ممكن بود زنجیری كه پاره میكند در رود و به صورت پسربچه بخورد. مرد از كودك خواست عقبتر برود و مزاحم كار او نشود. پسربچه چند قدمی عقب رفت ولی چند لحظه نگذشت كه دوباره آمد جلوتر تا بهتر ببیند. مرد دوباره از او خواست تا عقب رود. كم كم صدای مردمی كه دور معركهگیر جمع شده بودند تا نمایشهایش را ببینند درآمد. بچه جان بیا عقبتر دیگه، پسر بچه عقبتر آمد ولی باز هم چند لحظه بعد رفت نزدیك معركهگیر ایستاد.
معركهگیر كه دید با وجود این پسربچه نمیتواند نمایشش را اجرا كند، كلاه پسربچه را برداشت و آن را به پشت جمعیت پرتاب كرد. پسربچه تا نبود كلاهش را حس كرد سریع از میان جمعیت خود را بیرون كشید و به دنبال كلاهش گشت تا آن را پیدا كرد. معركهگیر برای چند لحظهای نفس راحتی كشید به این امید كه طول میكشد تا بچه كلاهش را بیابد و بعد بتواند دوباره از میان جمعیت خود را به جلو برساند مشغول نمایش شد.
ولی اجرای یك برنامهاش به پایان نرسیده بود كه دید دوباره پسربچه آمد و وسط معركه ایستاد مرد كه كم كم داشت از دست پسربچه عصبانی میشد دست او را گرفت و گفت بزرگتر این بچه كیست؟ هیچ كس پاسخ نداد. دوباره سؤال كرد و چون جوابی نشنید، فهمید این پسربچه كنجكاو و تا حدی هم فضول خودش به تنهایی آمده و بزرگتری همراه او نیست. معركهگیر اخمش رو درهم كرد و به حالت تحكم گفت: بهت میگم برو عقبتر پسر بچه اول ترسید و عقبتر رفت ولی وقتی مرد مشغول اجرای نمایشش شد ناخودآگاه پسرك خودش را به او رساند تا از كارهای او سردرآورد.
صدای مردم درآمد كه ای بابا! این كه نشد نمایش این پسرك دائم دارد باعث توقف كار میشود مرد معركه گیر فهمید كه اگر به نحو مسالمت آمیزی از شر این پسربچه خلاص نشود تماشاچیان خود را از دست خواهد داد كلاه بچه را برداشت و دوباره پشت جمعیت پرتاب كرد. پسر چند لحظهای غیبت میكرد میرفت كلاهش را پیدا میكرد و دوباره میآمد و سرجایش میایستاد و معركهگیر مجبور بود دوباره كلاهش را پرتاب كند. در این فاصلهی رفت و برگشت پسرك، مرد معركهگیر نمایشهایش را اجرا میكرد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول