ازدواج آغاز یا فرجام عشق

برای عده ای ازدواج، آغاز عشق است و برای گروهی پایان آن. چگونه برخی زندگی‌ها با عشق آغاز می‌شود و با آن به پایان می‌رسد و برای بعضی این عشق پایدار نمی ماند؟
پنجشنبه، 24 دی 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ازدواج آغاز یا فرجام عشق
 ازدواج آغاز یا فرجام عشق

 

نویسنده: یوسف غلامی




 

 

برای عده ای ازدواج، آغاز عشق است و برای گروهی پایان آن. چگونه برخی زندگی‌ها با عشق آغاز می‌شود و با آن به پایان می‌رسد و برای بعضی این عشق پایدار نمی ماند؟
آیا می‌توان امیدوار بود که زندگی ای که با عشق شروع نشده است، روزی با عشق ادامه یابد؟
آیا زندگی بدون عشق ممکن است؟ چه عواملی علایق میان همسران را استمرار می‌بخشد یا سبب گسستن آن می‌شود؟ عوامل تهدید کننده؟ عشق چیست؟
اینها مسایلی است که تصمیم دارم تا حدّی به آنها پاسخ دهم.

ازدواج، دشمن عشق!

تاکنون کسی نتوانسته است در روابط زن و مرد چیزی بهتر از ازدواج ابداع کند؛ چیزی که میان انگیزه جنسی و عشق و خوشبختی فرزندان پیوند برقرار سازد. ادامه‌ی زندگی بدون عشق محال نیست، اما دشوار و ناگوارا است. حضرت محمدامین (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: از ازدواج با زن احمق بپرهیزید که زندگی با او جانکاه و فرزندش تباه است.(1) آری، برقراری پیوند عشق با فرد احمق ممکن نیست و زمانی که عشق حکمفرما نباشد شاید زندگی جانگداز شود؛ مگر آنگاه که هردو در حماقت همساز باشند.
هیچ گاه همسران یهای عشق میان خود را نخواهند دانست، تا آنگاه که شاهد گسستن رابطه عاشقانه خود باشند. به «تأثیر عشق در زندگی زناشویی»
زمانی بیش‌تر می‌توان پی برد که بدانیم هنگامی که زندگی از عشق خالی می‌شود نا خواسته حس بی‌اعتمادی و بی‌کفایتی، وجود زن و مرد را فرا می‌گیرد. احساس شکست، ضعف و ناتوانی، قدرت هر دو را برای انجام هر فعالیتی می‌کاهد. شاید به زمانی طولانی نیاز باشد که این احساس و تلقین آن دو را رها سازد و آنها بتوانند با مدد از نیروی گذشته خویش به فعالیت‌های دلخواهشان بپردازند و از آن نتایج خوب دریافت کنند.
زن و مردی که به یکدیگر عشق می‌ورزند با گرمی عشق، به وجودشان نیرویی می‌بخشند که حتی هنگامی که عشق گرمی اولیه خود را از دست می‌دهد، تأثیر آن کم و بیش دوام خواهد داشت. از نظر روانی، برافروختن دوباره شعله عشقی که مرده است اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است، ولی همیشه امکان جلوگیری از مرگ آن وجود دارد.
این حقیقت را نمی توان انکار کرد که پیوسته در گذشته و حال زمینه‌ی پدید آمدن عشق برای مردان هنگام انتخاب همسر، فراهم تر بوده است و دختران - از آنجا که معمولاً انتخاب می‌شوند و نه آنکه انتخابگر باشند زندگی را کمتر با عشق آغاز کرده اند. با این حال بسیار رخ داده است که در ادامه زندگی، آنها به زندگی خود بیش از مردان عشق بورزند. شاید دو عامل در پدید آمدن این تفاوت میان زن و مرد مؤثر باشد:
1. انعطاف پذیری زن سبب می‌شود که وی هر چند زندگی اش را با عشق آغاز نکند، بتواند بدان دست یابد و زندگی را با آن ادامه دهد.
2. انگیزه‌های جنسی در آغاز ازدواج، در مردان بیش از زنان است و همین امر سبب می‌شود که آنان نسبت به زن احساس عشق بیشتری در خود بیابند. با ازدواج چون از شدت میل جنسی مرد کاسته می‌شود به تدریج آن احساس عشق نیز می‌کاهد؛ ولی در زنان از طرفی آن انگیزه‌ها در آغاز کم بوده است و تازه با گذشت زمان است که غرایز بیدار می‌شود و میان او و شوهر کشش به وجود می‌آورد.
ازدواج برای اکثر مردان هدف نهایی و اصیل نیست. بیشتر آنها ازدواج را ابزار نیل به آرمانها و آرزوهایشان می‌دانند و آن را هدف اصلی و پایانی نمی شمرند. اما زنان اغلب ازدواج را نه یک وسیله، که هدف می‌دانند. آنها گویا انتظار دارند همه چیز را در ازدواج بیابند. با این حال هر دو تکامل عاطفی خود را فقط در ازدواجی می‌بینند که بر مبنای عشق استوار باشد.
ازدواج زمانی دشمن عشق پنداشته می‌شود که فرد پیش از آن به عشق دست یافته و با ازدواج از دستش داده باشد. آنها که پیش از ازدواج با افراد زیادی روابط عاشقانه داشته اند معمولاً به ندرت می‌توانند پس از ازدواج رابطه عاشقانه خوبی با همسرشان داشته باشند. گرچه به نظر می‌رسد که تجربه‌های گذشته آنان را ورزیده تر ساخته است، این خطر هم وجود دارد که آن تجربه‌ها ایشان را حساستر و آسیب پذیر نموده باشد. هر تجربه‌ی عشقی چنانکه ممکن است مفید باشد، چه بسا زیانبار است. خاطرات عشق گذشته، در عشق آینده همیشه نقش سازنده ندارد.
ذهن مقایسه گر آدمی گاه به وسوسه رو می‌کند و فرد را می‌آزارد.

رمز دوام عشق

تاکنون دیده نشده است که چیزی بیش از «تشویش در دوام عشق» خاطر دو عاشق را تا بدین میزان دچار نگرانی کرده باشد. اگر آنها به جای تشویش، به تقویت و ارتقای فکر خود بپردازند از این نگرانی کمتر رنج خواهند برد. چون مهمترین عاملی که عشق را به سوی مرگ راهی می‌سازد کمبود آگاهی است. حال باید دانست که مردان و زنان چگونه می‌توانند به جاودانی عشق خود اطمینان داشته باشند. آنها در این باره باید چه اصولی فراگیرند؟
اریک فروم می‌نویسد:
«عشق ورزی نوعی هنر است که به تمرین نیاز دارد و تمرین به چند چیز نیازمند است: انضباط، تمرکز، بردباری، اگر کاری را با انضباط انجام ندهیم، هرگز نمی توانیم در آن به مهارت برسیم. اگر فقط در مواقعی که حوصله اش را داریم بدان بپردازیم، شاید آن کار تفریح و سرگرمی خوبی باشد، ولی هرگز ما را در آن هنر ورزیده نمی کند. انضباط تنها نیز کافی نیست. این انضباط باید در سراسر زندگی شخصی رعایت شود. «تمرکز» شرط دوم چیره دستی در هر هنری است. انجام چندین کار با هم از بازده کار به شدت می‌کاهد. [کسی که می‌خواهد در قالب دیگری نفوذ کند باید بخشی از ذهن و وقت خود را ویژه‌ی او سازد. با آشفتگی ذهن و پراکنده کاری نمی توان فرصت چندانی برای برقراری ارتباط با افراد یافت.]
بدون بردباری» هم هیچ هنری آموخته نمی شود. شخصی که به دنبال نتایج فوری باشد، هرگز نمی تواند هنری را بیاموزد. جز این سه، علاقه شدید نیز رمز موفقیت است؛ همین که به شدت خواهان آن باشید که هنر عشق ورزیدن را بدانید.» (2)
اگر می‌خواهید هنر عشق ورزیدن را بیاموزید راهی جز این ندارید که با انضباط کامل و به طور متمرکز اصول آن را فراگیرید. نمی توان بدون دانش، با تفریح و شوخی زندگی را سپری ساخت و از آن، انتظار عشق بادوام داشت. بدون بردباری نیز نه می‌شود عاشق خوبی بود و نه معشوق خوبی، فرد کم طاقت، واقع نگر نیست و به محض مشاهده رفتاری بظاهر کم مهر، آن را نوعی تلخکامی جبران ناپذیر جلوه می‌دهد و از محبوب خویش می‌رنجد.
زمانی که رویدادهای تلخ میان خود و دوستانتان را ارزیابی می‌کنید
موارد بی شماری را خواهید جست که علت تیرگی روابط شما ترک واقع بینی بوده است. شما در موقعیت ویژه‌ی خود، بی اطلاع از وضعیت دوستتان، از او انتظاراتی داشته اید که برآوردن آنها در آن وضعیت ناممکن یا دشوار بوده است. چون در موقعیت او قرار نگرفته اید پیاپی با خیالپردازی به روح خود آسیب می‌رسانید و رفتار او را نشان بی مهری قلمداد می‌کنید. در این میان گاهی شما نیز تصمیمات نسنجیده می‌گیرید و به تیرگی روابط کمک می‌کنید.
گمان می‌رود که مهمترین عاملی که در این گونه موارد، زمینه‌ی انس و الفت بیشتر و پایدار را فراهم می‌آورد و مانع از پدید آمدن کدورت است «کوشش برای اثبات میزان علاقه‌ی خود به طرف مقابلی» است. هنگامی که شما میزان علاقه خود را به کسی کاملاً اثبات کرده باشید در حقیقت به او اطمینان داده اید که وی را در هر حال دوست دارید و نباید چیزی او را نگران سازد. اگر رفتاری مشاهده کرد که نشان بی مهری است، آن را توجیهی مناسب کند تا زمان توضیح آن فرا برسد.
گذشته از آنچه برشمردم برای تداوم عشق و پایداری آن به چند نکته باید توجه داشت:
الف) دو کسی که به یکدیگر عشق می‌ورزند - زن و شوهر، دو خواهر یا برادر، یا دو دوست - تا آن زمان که شخصیتی قدرتمند و با ثبات نیافته باشند نمی توان به پایداری دوستی شان اطمینان داشت. هر یک از آن دو باید بکوشند یکدیگر را با معیارهای صحیح سازگار کنند و از پیروی تمایلات اختلاف انگیز بپرهیزند. هنگامی که عاملی خاص میان دو فرد پیوند دوستی و عشق برقرار می‌سازد و سپس آن دو همدیگر را برای دوستی پایدار برمی گزینند باید پیوندهای خود را در همه زمینه‌ها استحکام ببخشند؛
مبادا بر اثر ضعف عامل اصلی و اولیه دوستی شان، روابطشان به سردی گراید.
باغچه گل را باید هم به وقت آبیاری کرد و هم از آفت دور داشت. عشق مانند بدن آدمی به تغذیه نیازمند است. وقتی سلولهایش تغذیه نشود زود پیر می‌شود و می‌میرد. نباید در روزگاری که همه چیز به خوشی پیش می‌رود از این امر غفلت ورزید که «نیروی محبت و عشق همچون هر نیروی دیگر اگر تغذیه نشود، روزی به سردی و ناتوانی می‌گراید.» مهم ترین راه تغذیه آن، کوشش برای تکامل و استغنای شخصیت خویش است. روایتی که می‌گوید «آن که دیروز و امروزش یکسان باشد، زیانکار است. این امر را نیز در بر می‌گیرد.
ب) تمایلات جنسی شاید بتواند حلقه‌ی وصل دو فرد به یکدیگر باشد، ولی هرگز عامل دوام دوستی و عشق نخواهد بود. ماهیت تمایلات جنسی چنان است که به تدریج شدت خود را از دست داده، چه بسا گاهی بر اثر بیماری به خاموشی کامل گراید. در آن صورت باید چیزی وجود داشته باشد که پیوند دوستی را حفظ کند.
ج) چون دو فرد تصمیم می‌گیرند ماه‌ها و شاید سالها ارتباطی صمیمی و عشق آفرین - فراتر از دوستی ساده - داشته باشند باید بدین نکته توجه کنند که روزی خواهد رسید که آن دو، چیز تازه ای برای یکدیگر ندارند. تنها همین قدر از صمیمیت روابطشان باقی مانده است که در حضور یکدیگرند و چه بسا گاهی مانند یک زن و شوهر، اثر وجودی شان برای دیگری فقط آن است که مراقب یکدیگرند و دیگر هیچ.
هر چه زندگی مشترک طولانی تر شود، این احساس بیشتر جلوه می‌کند که گویا آن دو آنچه گفتنی است به هم گفته اند و همدیگر را چنان می‌شناسند که باید بشناسند و دیگر چیزی برای کشف و شناسایی باقی نمانده است. به این خطر باید بیش از حد معمول توجه داشت. در چنین حالتی زندگی و رابطه‌ی دوستی به سردی و یکنواختی می‌گراید. آنها باید بکوشند هر دم در پی ارتقای وضعیت فکری، علمی و احساسی خود باشند. چیزهای تازه بیابند و رفتارهای جدیدی از خود نشان دهند. شرط خوشبختی در عشق آن است که عشق موجب گسترش شخصیت هر دو شود. هر گاه چنین گسترشی رخ ندهد - چه دو جانبه و چه از یک جانب باشد - بیم آن می‌رود که عشق، مرگ را ملاقات کند. (3)

پی‌نوشت‌ها:

1. ناگفته نماند که زندگی با مرد احمق نیز کمتر از این نیست؛ ولی شاید علت اینکه درجمله یاد شده تنها از زن نام برده شده است، این باشد که احتمالا زنان برای تحمل و حماقت مرد حوصله و نیروی بیشتری دارند و مردان در مواجهه با چنین مشکلی ناتوان ترند.
2. هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمه پوران سلطانی، ص 136 - 140.
3. عوامل دیگری برای دوام عشق وجود دارد که ویژه روابط عاشقی همسران است، مانند وجود فرزندان.

منبع مقاله :
غلامی، یوسف؛ (1392)، اخلاق و رفتارهای جنسی، قم: دفتر نشر معارف، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط