نویسنده: اُسوالد هَنفلینگ
مترجم: علی رامین
مترجم: علی رامین
زیبایی در مفهوم، کاربرد و ارج گذاری [یا درک] هنر چقدر اهمیت دارد؟ اینکه زیبایی شرط کافی برای هنر نیست همواره از شناخت زیبایی طبیعت آشکار بوده است. در طبیعت با بسیاری چیزهای زیبا رو به رو میشویم، ولی آنها را هنر توصیف نمیکنیم. همچنین آثار مصنوع بسیار زیادی وجود دارند، مانند پلها و آسیابهای بادی، که ممکن است زیبا توصیف شوند بدون آنکه آثار هنری انگاشته شوند. نیز بسیار پیش میآید که، مانند شفتزبوری و دیگران، از زیبایی خصال و اعمال اخلاقی سخن بگوییم، بدون آنکه به طور معمول آنها را آثار هنری تلقی کنیم.
در زبان انگلیسی جدید، واژه «زیبا» [beautiful] کاربرد بسیار گستردهای دارد، به طوری که تقریباً هر مورد یا موضوعی را که میخواهیم تحسین کنیم آن را زیبا مینامیم. کلایو بل در کتابش به نام هنر (1) خاطر نشان میکند که زمانی معمول بود که از «شکار زیبا» و «تیراندازی زیبا» سخن بگویند. (2) (این یکی از دلایل اوست که زیبایی را به عنوان ویژگی برجستهی هنر رد میکند.) کالینگوود، در کتابش به نام اصول هنر (3) توجه خواننده را به عبارتی همچون «استدلال زیبا» در ریاضیات، «ضربهی زیبا» در بیلیارد و «شراب قرمز زیبا» جلب میکند. (4) میگوید حتی عبارت «روز زیبا» میتواند صرفاً به معنی «روزی باشد که هوا برای منظوری خاص مناسب باشد.» همچنین ادعا میکند که «اگر به زبان یونانی رجوع کنیم، خواهیم دید که در آن اصلاً هیچ رابطهای بین زیبایی و هنر وجود ندارد.» (5) میگوید اگر در یونانی «چیزی را زیبا خطاب کنیم، صرفاً مانند آن است که آن را قابل تحسین یا عالی یا مطلوب بخوانیم.»
"یک شعر یا نقاشی محققاً میتواند صفت [زیبا] را به دست آورد، ولی فقط به اعتبار همان حقی که یک چکمه یا هر شیء مصنوعِ سادهی دیگر میتواند چنین صفتی داشته باشد. مثلاً هومر بارها و بارها کفشهای صندلِ هرمس را زیبا مینامد؛ و این نه بدان علت است که هومر فکر میکند آنها قشنگ و ظریف طراحی و تزیین شدهاند، بلکه به علت آن است که آنها را صندلیهای بسیار خوبی میانگارد که به هرمس توانایی پرواز کردن و راه رفتن میبخشند. (6)"
این مثالها نشان میدهند که زیبایی را نمیتوان شرط کافی هنر انگاشت. ولی آیا میتواند شرط لازم آن باشد؟ آیا اثر هنری باید زیبا باشد؟ مسلماً چنین نیست اگر که وجود هنرِ با کیفیت ضعیف را هم قبول داشته باشیم، یعنی آنجا که شاید هنرمند قصد آفرینش اثر زیبایی را دارد ولی اثری با کیفیت نازل به وجود میآورد. بنابراین اجازه بدهید سؤال را به طرز دیگری بیان کنیم: آیا یک اثر هنری باید یا زیبا باشد یا به قصد زیبا بودن ساخته شود؟ اگر واژهی «زیبا» را به مفهومی بسیار وسیع (یا به قول برخی به مفهوم رقیق آن) تعبیر کنیم، یعنی مفهومی که بِل و کالینگوود توجه ما را بدان جلب میکنند، در آن صورت ممکن است پاسخ «مثبت» باشد. اگر واژهی «زیبا» معنایی بیش از «خوب» نداشته باشد، و اگر تصور کنیم که هنرمندان عموماً میکوشند که اثر خوبی به وجود آورند، در آن صورت نیز پاسخ «مثبت» خواهد بود. (البته، بنا به دلیلی، باید در مورد کسانی که چنین قصدی ندارند، به قیودی قائل شویم). لیکن واژهی «زیبا» به مفهوم محدودتر و مشخصتر نیز به کار میرود، که معنایش فقط خوب نیست، بلکه خوب به گونهای خاص است. این نکته را کانت در تمایزی که بین «زیبا» و «مطبوع» قائل میشود ملحوظ میکند، و در تفاوتهایی که برک، کانت و دیگران بین «زیبا» و «عظیم» [=والا / با ابهّت] مطرح میکنند، به آن اشاره میشود. اگر «زیبا» را به این معنا به کار بریم، به نظر نمیرسد که یکی از شرطهای لازم هنر باشد. برای مثال، برک معتقد است که زیبایی و عظمت، ویژگیهای جایگزین [یا آلترناتیو] هستند که هنرمند میتواند اثر خود را بدانها منتسب کند، و یک اثر هنری خوب میتواند عظیم باشد بدون آنکه زیبا توصیف شود.
امروزه واژهی sublime [=عظیم/والا/با ابهت] دیگر اهمیت پیشین را ندارد و معنای آن نیز تا حدی عوض شده است. ولی ویژگیهایی که به این صفت مربوط میشود هنوز در برداشت و درک ما از هنر انعکاس دارند. یک اثر داستانی میتواند از جهت ایجاد تکان و هیجان مورد تحسین قرار گیرد - زیرا، باز به قول برک، «تصورات درد و خطر را در ما بر میانگیزد ... یا به شیوهای وحشتزا عمل میکند.» اینکه چرا این یادآوریهای درد و وحشت باید خرسند کننده محسوب شوند، مسئلهای است که نظریههای مختلفی درباره آن مطرح شده است. ولی در مورد اهمیت این ویژگیها [یا کیفیتها] در آثار هنری، از جمله در بزرگترین آثار هنری، هیچ تردیدی وجود ندارد.
حال چنانچه به کاربرد وسیع واژهی «زیبا» برگردیم، میتوانیم بگوییم که چنین آثاری نیز میتوانند، از جهت تحسین کلی، زیبا توصیف شوند. ولی گویی این شیوهی مناسبی برای توصیف آنها نیست. همان گونه که جان پاسمور میگوید، «برای ما خیلی راحت نیست که گراورهای گویا (7) یا حکاکیهای هوگارت را زیبا بخوانیم». (8) موضوع و حالت چنین آثاری به گونهای است که زیبا توصیف کردن آنها - اگر مطلقاً اشتباه نباشد - نامناسب است. هربرت رید میگوید گرایشی وجود دارد که این واژهی «زیبایی» به زور در خدمت همهی آن ایده آلهایی درآید که در هنر بیان میشوند.» (9) ولی معتقد است که
"اگر ما با خودمان صادق باشیم، دیر یا زود باید از تحریف کلامی خود احساس گناه کنیم. یک آفرودیته (10) یونانی، یک مادونای (11) بیزانسی و یک تندیس بدوی از ساحل عاج، همه نمیتوانند به این ... مفهومِ [زیبایی] متعلق باشند. دست کم باید اذعان کنیم که این آخری نازیبا یا زشت است. (12)"
البته رید با توصیف نازیبا از آن تندیس ساحل عاج، نمیخواهد بگوید که این تندیس در مقابل نمونههای هنر اروپایی سطح نازلتری دارد؛ نظر او این است که چنین اثری میتواند ویژگیهایی غیر از زیبایی داشته باشد که آن را، به اندازهی دو اثر دیگر، واجد شایستگی هنر بودن کنند. مرادش از آوردن این سه نمونه این است که توجه خواننده را به تنوع و گونه گونی هنرها جلب کند. نتیجه میگیرد که «همهی این موردها میتوانند حقاً آثار هنری توصیف شوند»؛ ولی ضرورتی ندارد که واژهی «زیبایی» را آنقدر کِش بدهیم که بتواند همهی آنها را در خود جا دهد.
اگر زیبایی شرط لازمی برای هنر نیست، ولی میتواند جزء مهمی از هنر و بحثهای مربوط به هنر باشد. اما این موقعیت هم مورد مناقشه بوده است. پاسمور میگوید «به نظر میرسد هنرمندان هیچ نیازی به آن ندارند؛ فقط این کافه نشینها، فلسفه بافها، تقویم سازها هستند که از زیبایی حرف میزنند.» (13) ویتگنشتاین هم مدعی است که در بحثهای واقعی دربارهی هنر واژهی «زیبا» چندان نقشی ندارد.
"میگویید: «به این مرحلهی انتقال (14) [از زمینهی چهارگوش به گِردی زیر گنبد] نگاه کنید»، یا میگویید ... «آمیزشگاه (15) [تدریجی رنگ] در اینجا، فاقد انسجام است.» یا ... «استفادهی او از تمثالها دقیق است.» کلماتی که شما به کار میبرید بیشتر به «درست» و «نادرست» مربوط میشود تا به «زیبا» ... (16)"
این گفتهها را مِری مادرسیل در کتابش به نام تجدید حیات زیبایی (17) مورد انتقاد قرار میدهد. او قبول دارد که اصطلاح «زیبا» در سخن شخصی که میداند دربارهی چه چیز صحبت میکند، نقش برجستهای ندارد، ولی مدعی است که «وقتی دربارهی یک شعر یا اجرای یک قطعه موسیقی اظهار نظری میشود، مفهوم زیبایی در محتوای کلام مضمر است.» (18) همچنین معتقد است که زیبایی
"مانند شناخت یا عمل، مفهومی «پابرجا»ست که حضورش در بحثهای انتقادی دربارهی هنر مسلم فرض میشود، و مفهومی جانشین ناپذیر است. یکی از نشانههای جانشین ناپذیریِ این مفهوم آن است که اگر به کسی دستور بدهند که «بدون آن کارَت را پیش ببر»، در میماند که چه باید بکند. (19)"
شاید بتوانیم بپذیریم که مفهوم زیبایی به این معنا جانشین ناپذیر باشد. ولی این دلیل نمیشود که در همهی بحثهای مربوط به هنر دخالت کند، یا حتی مهمترین مؤلفهی آن باشد. ممکن است در برخی بحثها جانشین ناپذیر باشد ولی نه در همهی آنها. مقایسهی مفهوم زیبایی با مفاهیم شناخت و عمل هم میتواند مورد سؤال واقع شود. میتوان احتجاج کرد که شناخت و عمل در همهی زبانهای بشری (و به آن معنا، در همهی اجتماعات انسانی) جانشین ناپذیرند. ولی آیا این موضوع دربارهی مفهوم زیبایی هم مصداق دارد؟ آیا ممکن نیست که یک جامعهی انسانی با یکی از زبانهای بشری وجود داشته باشد که چنین مفهومی در آن رایج نباشد؟ (البته مسئله این نیست که آیا اشیاء زیبا در واقع در چنین جامعهای ساخته میشوند یا نه، زیرا چنین اشیایی میتوانند ساخته شوند حتی اگر مفهوم زیبایی در آنها وجود نداشته باشد - درست همان گونه که آدمیان ماقبل تاریخ احتمالاً آثار هنری میساختهاند بدون آنکه حتی با مفهوم هنر آشنا بوده باشند).
کسانی که میکوشند زیبایی را تعریف کنند و سپس تعریفی از هنر بر اساس زیبایی به دست دهند با مشکلات عدیدهای رو به رو میشوند. [ولی] آیا معنای این سخن این است که هیچ پیوندی بین زیبایی و هنر وجود ندارد یا پیوند آنها فاقد اهمیت است؟ خیر؛ افرادی که از نگارخانهها دیدن میکنند، یا شعر میخوانند و کارهایی از این قبیل انجام میدهند، در نهایت به دنبال زیباییاند، و اگر آن را نیابند یا به قدر کافی پیدا نکنند، مأیوس میشوند. حتی اگر همیشه چنین نباشد، اگر زیبایی شرط لازم هنر نباشد، ممکن است پیوند آنها همچنان مهم باشد. نیز، ضمن آنکه شاید نتوان تعریف خرسند کنندهای از زیبایی به دست داد، و مردم دربارهی اینکه چه چیزهایی زیبا هستند اختلاف نظر داشته باشند، ولی اینها دلیل نمیشود که واژهی زیبایی بیمعنا باشد یا حد و مرزی برای اختلاف نظرها وجود نداشته باشد. اگر من بشنوم که شیء خاصی زیباست، دلیلی خواهم داشت که بروم و آن را ببینم و انتظارات خاصی دربارهی آن داشته باشم.
پینوشتها:
1. Art, 1915, 2 nd edn
2. Bell (1915, 1915, p.14)
3. Principles of Art (1938)
4. Collingwood, p. 39
5. همان، ص 37.
6. همان، ص 38.
7. Goya
8. John Passmore, p. 50
9. Read, pp. 22-3
10. Aphrodite، در اساطیر یونانی، الاهه عشق و زیبایی و حاصلخیزی، معادل ونوس رومی. -م.
11. Madonna، [ایتالیایی = بانوی من؛ مریم]. تصویر مریم باکره از آغاز مسیحیت، در هنر بیزانسی، رمانسک، گوتیک، رنسانس، باروک و کلیه دورههای بعد.-م.
12. همان، ص 22-23.
13. Passmore, p. 50
14. transition
15. passage (محل آمیش دو رنگمایه با هم =)
16. Wittgensten, 1966, p. 3
17. Mary Mothersill, Beauty Restored (1984)
18. Mothersill, p. 257
19. Mothersill, p. 247
هَنفلینگ، اُسوالد، (1391) چیستی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: هرمس، چاپ ششم