حکایتهایی از جناب شيخ مرتضی زاهد (رحمت الله علیه) (3)
حکومت نظامی !
« در آن زمان ، حکومت نظامی اعلام شده بود و مردم بعد از ساعتی معین از شب، حق بیرون آمدن از خانه هایشان را نداشتند در آن دوران یکی از جلسه های آقا شیخ مرتضی بی اندازه به طول می انجامد و تا بعد از ساعت حکومت نظامی ادامه می یابد.
آن شب آقا شیخ مرتضی با چند نفر از دوستان و رفقایش در حال بازگشت از جلسه بودند که در راه با تعدادی پاسبان روبرو می شوند. دوستانش با ترس و دلهره به آقا شیخ مرتضی می گویند:
آقا چند پاسبان دارند به این سو می آیند، چه باید بکنیم؟
آقا شیخ مرتضی جواب می دهد:
نگران نباشید و همگی بیایید در کنار من بایستید.
او به کنار دیوار می رود و همه همراهانش نیز در کنارش می ایستند. آقا شیخ مرتضی شروع به گفتن کلماتی می نماید.
پس از لحظاتی پاسبانها به آنها نزدیک می شوند و بدون اینکه آنها را ببیند، درست از جلوی آنها رد می شوند و می روند! »
توجه علما به آقا شیخ مرتضی
« در میان همه خوبان و بزرگانی که خودم در طول عمرم از نزدیک دیده ام و با شناختی کافی، توانسته ام آنها را ارزیابی کنم اگر با جرأت بخواهم بگویم، فقط می توانم بگویم که تا به حال فقط؛ دو نفر و نصفی آدم؛ دیده ام که نفر اول، آقا شیخ مرتضای زاهد است. »
ایشان وصیت کرده بود:
« وقتی مرا به خاک می سپارید دستمالی را هم که آقا شیخ مرتضی زاهد، گریه و اشکش بر حضرت امام حسین علیه السلام را به آن مالیده است با من در قبر بگذارید! »
مگر شما بهتر از شیخ مرتضی هم می شناسید؟
یکی از بازاریان و متدینین تهرانی، در اقتدا کردن و احراز عدالت امام جماعت بسیار اهل احتیاط بود و به هر امام جماعتی اقتدا نمی کرد.
روزی او به شهر مقدس قم و به خدمت موسس حوزه علمیه قم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری یزدی مشرف می شود و از ایشان سوال می کند:
آیا شما، آقا شیخ مرتضی زاهد را در تهران می شناسید؟
مرحوم حایری یزدی جواب می دهد:
بله می شناسم.
آقا می پرسد:
آیا به نظر شما من می توانم با خیال راحت نمازهایم را به ایشان اقتدا کنم؟
آیت الله حایری با تعجب و حیرت، نگاهی به آن آقا می اندازد و با کنجکاوی می پرسد:
مگر شما بهتر از آقا شیخ مرتضی زاهد را هم می شناسید؟!
دعای ولیّ خدا
مرحوم حاج صادق جواهری یكی از دوستان و رفقای خاص جلسات آقا شیخ مرتضی بود. ایشان میگفت:
« یك روز، آقا با چند نفر از دوستان در خانه ما جلسه داشتند. در آن زمان خانه ما، در همین نزدیكیهای مدرسه حاج آقای مجتهدی بود.
این خانه دو سه اتاق بسیار كوچك داشت و رفقا به زحمت در كنار هم می نشستند. آن روز بعد از صرف غذا، هم اینكه من خواستم برای جمع كردن سفره از اتاق بیرون بروم آقا شیخ مرتضی فرمود:
آقا صادق، آقا صادق صبر كن.
من برگشتم و عرض كردم: بفرمایید آقا.
ایشان همان وقت دستهایش را به حالت دعا بلند كرد و گفت:
خدایا این آقا صادق، دوست دارد این رفقا و دوستان را زیاد به خانه اش دعوت كند ولی جا ندارد، خدایا یك خانه وسیعی به ایشان عطا كن.
همه حاضرین آمین گفتند و جلسه تمام شد.
درست فردای همان روز من داشتم به جایی می رفتم كه یكی از آشنایان مرا دید و گفت: می توانی پنج هزار تومان به ما بدهی؟
آن آقا پنج هزار تومان از من گرفت و رفت. او دو سه روز بعد، به سراغ من آمد و گفت: من در فلان محله ششصد متر زمین خریده ام و دلم افتاده است به شما پیشنهاد كنم زمین كنارش را نیز شما بخرید و با هم همسایه شویم.
همین گفتگو سبب شد من فوری بروم آن زمین ششصد متری را معامله كنم و بعد هم شروع كنیم آن را بسازیم .
مرحوم حاج صادق، مالك این خانه ششصد متری شد و آقا شیخ مرتضی هم دو سه ماه بعد، از دنیا رفت و آن خانه را ندید.
نكته مهم این است كه متأسفانه سالها بعد، حاج صادق به شدت در كسب و كار كم آورد و ورشكست شد. ایشان تمام دارایی ها و مغازه اش را از دست داد ولی تا آخر عمرش، این خانه ششصد متری برایش باقی ماند و هیچ گاه شرایط و امكان فروش این خانه مهیا نشد و بسیار نیز برایش سودمند شد.
حتی ثلث وصیتش را از این خانه خرج كردند. »
اثر مناجات خالصانه
میرزا محمد تقی جاودان، دومین پسر مرحوم زاهد بود. ایشان نقل میكرد:
« در دوره كودكی و خردسالی بودم شاید هفت سالم بود كه شبی در كنار مادرم خوابیده بودم. در نیمه های شب از شدت تشنگی از خواب بیدار شدم.
می خواستم مادرم را صدا بزنم و از او طلب آب كنم اما صدای گریه پدرم را شنیدم كه در حال قنوت بود او به گونهای گریه میكرد كه من هم از گریه ایشان به گریه افتادم و بعد هم در همان حال گریه، خوابم برد و به كلی تشنگی را فراموش كردم. »
عطش
« آقا شیخ مرتضی زاهد كه در تمام طول سال، آب آشامیدنی اش فقط آب بسیار خنك و مخلوط با یخ بوده است و به جز این؛ تشنگی و عطشش فرو نمی نشسته است، دو روز از سال به كلی تشنگی و عطش را فراموش میكرده است.
ایشان در روزهای تاسوعا و عاشورا به هیچ وجه، لب به آب خنك نمی زده است. »
حجاب و چشم دل
« با مرحوم پدرم در خدمت آقا شیخ مرتضی نشسته بودیم. ایشان پدرم را صدا زد و گفت: آقای میرزا!
پدرم گفت: بله آقا.
و آقا شیخ مرتضی فرمود:
آقای میرزا، ما دستهای خودمان را گذاشتهایم بر روی چشمهایمان و می گوییم چرا خدا را نمی بینیم، یكی نیست به ما بگوید دستهایت را از روی چشمهایت بردار و بعد ببین آیا عالم را خالی از خداوند می توانی ببینی؟ »
عنایت امام حسین(ع) به آقا شیخ مرتضی
در یكی از سالها، آقا شیخ مرتضی زاهد به ذهنش می آید تا برای رسیدن به مطلبی، توسلی پیدا كند. تا آن سال، در روزهای تاسوعا و عاشورا برای نوحه و ذكر مصیبت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام از كلمات و الفاظ رایج استفاده میكرد، اما از آن به بعد دوست داشت تا در روزهای جانسوز شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام از كلمات و الفاظی برای سینه زنی استفاده كند كه تأیید و رضایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را در برداشته باشد.
به همین خاطر متوسل به ائمه اطهار علیهمالسلام میشود و بعد، شبی در عالم خواب، خود را در كربلای امام حسین علیهالسلام مشاهده می كند. در میان خیمه های مصیبت زده امام حسین علیهالسلام این كلمات را به او القا میكنند و او نیز شروع به گفتن این كلمات می كند كه:
« هذا عزاك یا حسین روحی فداك یا حسین »
اما همراه با القای این كلمات، یك سوز عجیبی نیز به آقا شیخ مرتضی داده میشود و از آن سال به بعد، به محض اینكه در روزهای تاسوعا و عاشورا با همان لحن و صدای معمولی، از دهانش خارج میشده است كه
« هذا عزاك یا حسین روحی فداك یا حسین »
یك سوز و گداز غیر عادی و بسیار شدیدی به جان مردم میافتاده است و هر شنوندهای با هر معرفت و مرامی، به شدت منقلب و گریان میشده است.»
منبع: www.salehin.com